< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/09/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان خلاصه ای از مطالب نمط اول و توضیح عناوین «وهم»، «اشارة» و «تنبیه»/ الفصل الأوّل/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه جلسه قبل: در جلسه قبل جسم را تعریف کردیم و گفتیم که جسم یا مفرد است و یا مرکب و مرکب یا ترکیب شده از اجزاء مختلف است و یا از غیر مختلف.

منظور از اجزاء مختلف اجزائی است که صورت مختلفی داشته باشند یعنی مختلفة الصور باشند و از جهت فلسفی هر کدام یک صورت نوعیه داشته باشند مثلا بدن انسان مرکب از استخوان و گوشت و پوست و ... است که هر کدام صورت نوعیه متفاوتی دارند.

می توان مراد از جسم مفرد در جلسه قبل را همان عناصر اربعه دانست.

دیروز گفتیم که اکثر متکلمین از «محدّثین» ولی بهتر است که «محدَثین» خوانده شود یعنی متأخرین.

گفتیم که چهار احتمال در مورد ترکیب اجسام مطرح است و دو احتمال مبتنی بر بالفعل بودن اجزاء بود و دو احتمال دیگر مبتنی بر بالقوه بودن اجزاء بود ولی در دو قسم اول خواجه تصریح به بالفعل نکردند ولی می توان آن را از قید «عدم ترکیب از اجزاء بالفعل» در قسم سوم و چهارم تحصیل کرد.

خلاصه گفتیم که جسم مفرد دارای چهار احتمال است یکی اینکه مرکب باشد از اجزاء بالفعل متناهی و دوم اینکه مرکب باشد از اجزاء بالفعل غیر متناهی و سوم اینکه مرکب باشد از اجزاء بالقوه متناهی و چهارم اینکه مرکب باشد از اجزاء بالقوه غیر متناهی.

متن: و رابعها كونه غير متألف من أجزاء بالفعل...[1]

قائلین قول سوم و چهارم هر دو معتقد اند که اجزاء جسم موجود بالفعل نیستند بلکه موجود بالقوه اند با این تفاوت که قائلین به قول سوم تقسیم و اقسام را متناهی می دانند و معتقد اند که ما در آخر به جزئی می رسیم که دیگر قابل تجزیه نیست ولی قائلین به قول چهارم معتقد اند که تقسیم را می توان تا ابد ادامه داد و هیچوقت جسم به اجزائی نمی رسد که قابل تقسیم نباشد و این بی نهایت بالقوه است و اشکالی ندارد و تسلسلی لازم نمی آید و اگر اجزاء بی نهایت بالفعل بودند، در این صورت تسلسل پیش می آمد و امکان نداشت که چنین جسمی موجود باشد ولی اکنون که بالفعل نیستند بی نهایت بودن آنها اشکالی ایجاد نمی کند.

نکته: فلاسفه مشاء معتقداند که انسان از ازل بر روی زمین بوده است و به صورت متعاقب انسانهای جدیدی بر روی زمین می آیند و هر چند تعداد انسانها بی نهایت خواهد بود ولی چون به صورت متعاقب هستند و همگی با هم موجود نیستند لذا اشکالی وارد نمی شود.

نکته: مشاء قوای ادراکی چون متخیله و واهمه را مادی می دانند و فقط قوه عاقله که همان ناطقه است را مجرد می دانند ولی صدرا هم عاقله و هم واهمه و هم متخیله را مجرد می داند.

فخر رازی کتابی دارند به نام «جوهر فرد» که در این کتاب اقوال اربعه را مطرح کرده اند و قول سوم را به شهرستانی نسبت داده اند.

جوهر فرد اصطلاحی کلامی است و گاهی فلاسفه نیز از آن استفاده می کنند.

متکلمین معتقدند که جسم مرکب از صورت و ماده نیست بلکه مرکب است از اجزاء صغار لایتجزی که بالفعل موجود اند و مثلا وقتی ما چاقویی را بر شیئی وارد می کنیم و آن را می بُریم، چاقو در بین فواصل وارد می شود و فاصله جدیدی ایجاد نمی کند که امروزی ها نیز همین را می گویند و متکلمین اجزاء صغار لایتجزی را «جوهر فرد» (جوهر تنها و بدون ضمیمه) می گویند و جسم را جوهر مرکب از جوهر های فرد می پنداشته اند.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و رابعها كونه غير متألف من أجزاء بالفعل لكنه قابل لانقسامات غير متناهية و هو ما ذهب إليه جمهور الحكماء و يريد الشيخ أن يثبته [و چهارمین این احتمالات این است که جسم مرکب نباشد از اجزاء بالفعل بلکه مرکب باشد از اجزاء بالقوه و این جسم قابل انقسامات غیر متناهی است و این نظر جمهور حکما است و شیخ نیز می خواهند که همین قول را اثبات کنند] و أما الجسم المؤلف فسيجي‌ء القول فيه إن شاء الله تعالى‌ [و اینها در مورد جسم مفرد بود و اما جسم مرکب و مؤلف پس درباره آن بعدا بحث خواهد شد]

متن: الفصل الاول...

گفتیم که هر نمطی از نمط هایی که مصنف در این کتاب ذکر می کنند مشتمل بر مسائلی هستند و هر مسأله مشتمل بر یک یا چند فصل است و فخر رازی هم مسائل هر نمط را مطرح می کنند و هم فصول مربوط به هر نمط را بیان می کنند ولی خواجه فقط فصول را بیان می کنند.

فخر این نمط را مشتمل بر 12 مطلب دانسته است:

بحث اول: ابطال جزء لایتجزی

بحث دوم: فروعاتی که بر جزء لایتجزی مترتب است

بحث سوم: اثبات هیولی

بحث چهارم: اثبات اینکه هیولی می تواند مقادیر مختلف را بپذیرد.

بحث پنجم: هیچ صورت جسمیه ای نمی تواند بدون هیولی باشد و فقط صُوَر عقلیه می توانند مجرد از هیولی باشند.

بحث ششم: هیولی نیز هیچگاه از صورت جسمیه خالی نیست و این مسأله و مسأله قبل در مورد تلازم ماده و صورت هستند.

بحث هفتم: هیولی نمی تواند از صورت نوعیه خالی باشد و صورت نوعیه صورتی است که با آمدنش انواع مختلف حاصل می شوند و صورت نوعیه امتیاز دهنده بین نوع اجسام است چنین صورت نوعیه ای را هم صدرا معتقد است و هم مشاء ولی اشراق منکر است.

بحث هشتم: هر کدام از هیولی و صورت چگونه با هم ارتباط دارند؟ آیا ترکیبشان اتحادی است و یا انضمامی است.

بحث نهم: احکام مقادیر

بحث دهم: مقادیر نمی توانند در هم تداخل کنند و تداخل یعنی اینکه دو جسم چنان در هم وارد شوند که جای بیشتری را اشغال نکنند بلکه جایی را که اوّلی اشغال می کرده اکنون هر دو با هم اشغال کنند.

بحث یازدهم: امتناع خلأ که فلاسفه معتقداند که خلأ محال است و متکلمین معتقداند که خلأ محال نیست و امروزه نیز حرف متکلمین اثبات شده است ولی در حقیقت حق با فلاسفه است چون منظور فلافسه این است که نمی شود جایی از همه چیز خالی باشد و در مواردی مثل لامپ و حتی فضا نیز ذرات ظریفی وجود دارند که منبسط شده اند و خود امروزی ها نیز قائل اند که در لامپ مقداری هوا موجود است ولی آن قدر نیست که باعث سوختن رشته های لامپ شود.

بحث دوازدهم: در مورد جهات است و جهات حقیقی در نظر فلاسفه دو تا هستند یکی عِلو و دیگری سِفل و بقیه همگی اعتباری هستند و با تغییر حالت تغییر می کنند البته علو و سفل مطلق جهت حقیقی هستند و الا علو و سفل مضاف نیز به نحوی اعتباری هستند.

متن: قال وهم و إشارة [في إبطال احتمال الأول]...

عنوان «وهمٌ»:

مصنف در ابتدای هر فصلی عنوانی می آورند و در بعضی از فصول که می خواهند مطلبی و مذهبی را رد کنند می گویند «وهم» و همچنین در صورتی که کسی بر کلام ایشان اشکال داشته باشد نیز می گویند «وهم».

در منطق آمده که قوه واهمه در محسوسات دخالت می کند و حرفش حق است ولی گاهی وارد محدوده عقل و غیر محسوسات می شود و در آنجا نیز نظر می دهد و غیر محسوسات را رد می کند و هر چه که وهم در غیر محسوسات اثبات می کند معمولا قضایای باطلی هستند و با این قضایای واهمه می توان مغالطه کرد.

علوم ریاضی با کارکرد وهم و نظارت عقل ایجاد می شوند.

علوم الهی و طبیعی علومی عقلی هستند و وهم نباید در این علوم وارد شود و فقط محدوده عقل است و اگر وهم در این محدوده نظری داد باطل خواهد بود لذا مصنف هر گاه می خواهند مطلب باطلی را بیان کنند به جای اشاره به مسبب که مطلب باطل است به سبب که قوه واهمه است اشاره می کنند لذا هر گاه می گویند «وهم» یعنی مطلب و مذهب باطل.

معمولا در کنار وهم می گویند «اشارة» و یا «تنبیه».

همانگونه که گفته شد از زمان فخر و خواجه نیز مرسوم بوده که هر عنوان را یک فصل می نامیده اند.

ترجمه و شرح متن:

شارح: قال وهم و إشارة [في إبطال احتمال الأول]

قال الفاضل الشارح إن الشيخ يريد بالوهم في هذا الكتاب المذهب الباطل أو السؤال الباطل [فاضل شارح اینگونه گفته اند که مراد از «وهم» در این کتاب، مذهب باطل و سؤال باطل (ان قلت و اشکال باطل) است] و ذلك لأن العقل قد يعرض له الغلط من قبل معارضة الوهم إياه فتسمية الرأي الباطل بالوهم تسمية المسبب باسم السبب مجازا [و این به خاطر این است که عقل گاهی عارض می شود بر او غلط و اشتباه از جانب معارضه وهم با عقل. پس نامیدن رأی باطل به وهم نامگذاری مسبب است به اسم سبب مجازاً].

متن: و قد مر أنه يسمى الفصل المشتمل على حكم...

مصنف دو عنوان دیگر نیز دارند.

عنوان «اشارةٌ»:

گاهی می گویند «اشارة» و این در جایی است که مصنف می خواهند امری نظری را بیان کنند که استدلال آن قبلا نگذشته است لذا بحثی سنگین و قابل دقت است.

عنوان «تنبیهٌ»:

آنجا که تعبیر به تنبیه می کنند منظورشان این است که این امری بدیهی است و فقط شبهه و لواحقی پیش آمده که باعث ابهام شده است و الا خود موضوع و محمول به تنهایی برای پذیرش مطلب کافی هستند و اگر این لواحق از قضیه جدا شوند در این صورت قابل تصدیق است و گاهی نیز قضیه ای نظری است ولی مصنف قبلا استدلال آن یا چیزی که قابلیت استدلال بر آن دارد را بیان کرده اند یعنی مطلبی را قبلا بیان کرده اند که می توانند بر آن تکیه کنند و در اینجا فقط می خواهند تنبیه بر مطلب بیاورند.

ولی مصنف در اینجا تعبیر به اشاره دارد پس مطلب مهم است و نظری است و استدلال آن قبلا بیان نشده است.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و قد مر أنه يسمى الفصل المشتمل على حكم يحتاج في إثباته إلى برهان بالإشارة [و قبلا گذشت که فصلِ مشتملِ بر حکمی که احتیاج به اثبات با برهان دارد را «اشاره» نامیده اند] و الفصل المشتمل على حكم يكفي في إثباته تجريد الموضوع و المحمول من اللواحق أو النظر فيما سبقه من البراهين بالتنبيه [و فصلی که مشتمل است بر حکمی که کفایت می کند در اثبات آن، جداکردن موضوع و محمول از لواحق و یا دقت در آن براهینی که قبلا بیان شده است این چنین فصلی را به «تنبیه» نامگذاری کرده اند] و لما أراد في هذا الفصل إبطال الرأي الأول من الأربعة المذكورة فعبر عنه بالوهم و عن إبطاله بالإشارة [و چون در این فصل می خواهند احتمال اول از آن چهار احتمال مذکوره را باطل کنند لذا این فصل را به «وهم» نامگذاری کرده اند و از ابطال این وهم تعبیر به «اشارة» کرده اند در نتیجه عنوان فصل «وهم و اشارة» است].


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo