< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/09/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بررسی احتمالات ممکن در ترکیب اجسام/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه و تکمیل مباحث جلسه قبل: با بیانی که در جسم طبیعی و جسم تعلیمی داشتیم روشن شد که ابعاد ثلاثه را هم در جسم طبیعی فرض می کنیم و هم در جسم تعلیمی یعنی ابعاد ثلاثه را در هر دو بالقوه داریم.

رابطه جوهر با جسم تعلیمی و جسم طبیعی را بیان کردیم.

جسم تعلیمی «کمّ متصل» است و شکل «کیفی است که عارض می شود بر این کمّ» پس شکل کیفی است عارض بر کم متصل یعنی کیفی است عارض بر جسم تعلیمی.

و همچنین گفتیم که فخر رازی اشکال کرده که قابیلت ابعاد نمی تواند فصل باشد زیرا که اگر فصل باشد احتیاج دارد به قابلیت دیگری و هکذا الی غیر النهایه و تسلسل پیش می آید چون قابلیت عرض است و عرض احتیاج به معروضی دارد که قابلیت پذیرش آن را داشته باشد و همچنین این قابلیت ادامه پیدا می کند تا بی نهاییت.

سؤال: اگر عرض غیر از قابلیت باشد باز نیز تسلسل لازم می آید مثلا بیاض که عرض است اگر بخواهد بر دیوار عارض شود باید در جدار قابلیتی باشد و آن قابلیت نیز عرض است و برای آن نیز قابلیت دیگری لازم است و همچنین الی غیر النهایه.

جواب: فخر اینچنین می گوید که قابلیتی که شما به عنوان فصل مطرح کردید نه می تواند جوهر باشد و نه می تواند عرض باشد. قابلیت نمی تواند جوهر باشد چون جوهر موجود لا فی موضوع است و جوهر اتکائی به چیزی ندارد در حالی که قابلیت نسبت است و نسبت به طرفینش اتکا دارد پس قابلیت جوهر نیست و اگر عرض باشد نیز تسلسل پیش می آید پس لازم است که بگوییم که قابلیت امر ثبوتی نیست چون امور ثبوتی امکانی، منحصر در جوهر و عرض هستند پس قابلیت امری عدمی است و امر عدمی نمی تواند فصل باشد.

قابلیت نمی تواند عرض باشد مطلقا چون هر قابلیتی باید مسبوق به قابلیت دیگری باشد و این موجب تسلسل است پس برای اینکه این تسلسل پیش نیاید قابلیت را عرض محسوب نمی کنیم. پس قابلیت نه جوهر است و نه عرض و در نتیجه امری عدمی می شود.

در اضافه اختلاف است که آیا وجودی است و یا عدمی است؟ ملاصدرا و ابن سینا و عده ای از حکما معتقد اند که اضافات و نسب اموری وجودی هستند ولی وجود ضعیفی دارند ولی بنابر نظر فخر همگی اضافات و نسب، اموری عدمی هستند.

البته اشکال هنوز بنا بر نظر ابن سینا و ملا صدرا باقی است.

ملاصدرا و ابن سینا معتقدند که شیئی برای داشتنِ قابلیت، احتیاج به قابلیت دیگری ندارد و قابلیت ذاتی شیء می شود پس اشکال مرتفع می شود.

مطلب دیگر اینکه فخر رازی گفت «الموجود لا فی موضوع» بر خداوند صدق می کند ولی این نمی تواند جنس باشد چون اگر جنس باشد لازم می آید که فصلی نیز داشته باشد در نتیجه ذات الهی از جنس و فصل ترکیب می شود و ترکیب در ذات الهی محال است. حال که الموجود لا فی موضوع نتوانست جنس باشد، جوهر نیز نمی تواند جنس باشد در نتیجه جوهر در هیچ جا جنس نخواهد بود.

ولی خواجه جواب دادند که این دو لازم و ملزوم هستند و هر کدام حکم متفاوتی دارند و اینگونه نیست که هر حکمی که لازم دارد ملزوم نیز باید داشته باشد پس موجود لا فی موضوع جنس نیست ولی جوهر جنس است.

سؤالی که در ابتدا باید مطرح می شد این است که آیا الموجود لا فی موضوع بر خداوند حمل می شود و اطلاق می شود و یا خیر؟

فخر رازی مدعی است که اطلاق می شود ولی خواجه و ابن سینا در نمط چهارم می گویند که الموجود لا فی موضوع بر خداوند اطلاق نمی شود چون «الموجود» اشاره دارد به مطلق وجود و به منزله جنس است و «لا فی موضوع» اشاره دارد به وضع وجود که به منزله فصل است و ثابت شده که هیچ ترکیبی در خداوند راه ندارد حتی ترکیب از به منزله جنس و به منزله فصل.

سؤال: سؤال بعدی این است که چرا الموجود لا فی موضوع ذات جوهر نیست؟

جواب: اگر الموجود لا فی موضوع ذاتی جوهر بود باید در صورتی که علم به وضع این دو اصطلاح داشتیم باید هر وقت جوهر به ذهنمان می آمد الموجود لا فی موضوع نیز به ذهنمان می آمد در حالی که اینچنین نیست و توضیح بیشتر مطلب در فصل 25 از نمط چهارم آمده است.

متن: ثم أفاد أن الجسم إما أن يكون مؤلفا من أجسام مختلفة...[1]

در ابتدای نمط گفتیم که قبل از ورود به فصل اول چند مطلب را بیان می کنیم که پنج مطلب آن بیان شد و اکنون در حال بیان مطلب ششم هستیم:

مطلب ششم: احتمالات ممکن در ترکیب اجسام

جسم طبیعی به دو قسم تقسیم می شود یا مفرد است و یا مؤلف و مؤلف یا مؤلف است از اجزاء مختلفه و یا مؤلف است از اجزاء غیر مختلفه.

بدن حیوان مؤلف است از اجزاء غیر مختلفه مثلا در بدن حیوان هم پوست هست و هم گوشت و هم استخوان.

تخت بر فرض اینکه فقط از چوب ساخته شده باشد و میخی در آن به کار نرفته باشد، مرکب است از اجزاء ولی اجزاءش مختلف نیستند.

و جسم مفرد مانند عناصر اربعه که از اجزائشان مختلف نیستند بلکه همگی صورت نوعیه واحدی دارند.

بحث ما فعلا در اجسام مفرده است.

چنین جسمی قابل انقسام است و سؤال این است که این اجسامی که با تقسیم این خاک به دست می آیند آیا قبل از تقسیم در جسم موجود بوده اند و فقط با تقسیم ظاهر می شوند؟ و یا بعد از تقسیم به وجود می آیند و قبل از تقسیم بالقوه موجود بوده اند؟ در اینجا دو احتمال مطرح است.

در هر کدام از این دو احتمال، دو وجه مطرح است. یا اینکه این اجزاءِ بالفعل، متناهی هستند و یا غیر متناهی هستند و این اجزاءِ بالقوه نیز یا متناهی هستند و یا غیر متناهی. پس در نتیجه چهار احتمال مطرح است.

قول حق این است که جسم دارای اجزاء بالقوه و نامتناهی است و سه قول دیگر باطل هستند و اصطلاحا گفته می شود که «جسم از اجزاء لایتجزی تشکیل نشده است» که با قید «عدم ترکیب از اجزاء»، بالفعل بودن اجزاء را نفی می کنیم و با قید «لا یتجزی» می فهمانیم که تقسیم هیچوقت متوقف نمی شوند که این همان مفاد حالت چهارم است.

انحاء تقسیم: تقسیم به سه نحو است:

تقسیم فکی: یکی تقسیم «فکی» که به معنای جدا سازی در خارج است و خود دو قسم است یا کسری است و یا قطعی است و هر دو یک نوع تقسیم اند و فقط تقسیم شونده اگر سفت باشد به تقسیمش «کسر» می گویند و اگر لیّن و نرم باشد و یا مقداری نرمی داشته باشد به تقسیمش «قطع» می گویند.

تقسیم وهمی: قسم دوم تقسیم وهمی است که اگر جسمی را تا جایی که می توانستیم، تقسیم کردیم و دیگر وسیله ای برای تقسیم نداشته باشیم می توانیم با قوه واهمه خود آن را به دو قسم تقسیم کنیم چون وهم حکم می کند که این شیء حتی اگر کوچک باشد باز نیز سمت راست و چپی دارد و می توان آن را به دو قسم تقسیم کرد ولی چون قوه واهمه ما قوه ای جسمانی است و خسته می شود تا جایی که قوت داشته باشد و بتواند کار کند می تواند آن جسم را تقسیم کند.

تقسیم عقلی: و از این به بعد تقسیم عقلی شروع می شود و چون عقل کلیات را درک می کند می تواند بگوید این جسم تا همیشه قابل تقسیم است و یک حکم برای تقسیمِ تا بی نهایت کافی است و لازم نیست که پشت سر هم تقسیم کند تا مانند قوه واهمه خسته شود.

پس ما معتقدیم که جسم را در ابتدا هم می توان تقسیم فکی کرد و هم وهمی و هم عقلی و بعد به جایی می رسیم که با ابزارمان نمی توانیم آن را تقسیم کنیم ولی هنوز وهم و عقلمان می توانند تقسیم کنند و در آخر به جایی می رسیم که وهممان نیز نمی تواند تقسیم کند ولی عقلمان می تواند تقسیم را ادامه دهد.

با این بیانات ما داریم زمینه ورود به بحث اصلیمان که «ابطال جزء لایتجزی» است را فراهم می کنیم.

ترجمه و شرح متن:

شارح: ثم أفاد [سپس فخر افاده کرده مطلبی را که مطلوب ماست و آن را رد نمی کنیم و آن مطلب این است که:] أن الجسم إما أن يكون مؤلفا من أجسام مختلفة كالحيوان أو غير مختلفة كالسرير و إما مفردا و لا شك في أنه قابل للانقسام [جسم یا مؤلف است از اجسام مختلفه مانند حیوان و یا از اجسام غیر مختلفه مرکب شده است و یا اینکه مفرد است و شکی نیست که چنین جسم مفردی قابل انقسام است:] و لا يخلو إما أن يكون‌ جميع الانقسامات الممكنة حاصلة بالفعل فيه أو لا يكون [و این انقسام از یکی از این چهار وجه خارج نیست:

یا اینکه تمام انقساماتی که ممکن است انجام شود بالفعل در این جسم مفرد حاصل است (یعنی خود اقسام بالفعل موجود اند) و یا همگی حاصل نیستند بلکه بالقوه اند] و على التقديرين فإما أن يكون متناهية أو غير متناهية [و بنا بر هر دو فرض یا این اجزاء بالفعل یا بالقوه متناهی هستند و یا غیر متناهی هستند] قال فهاهنا احتمالات أربعة [پس در اینجا چهار احتمال است:] أولها كون الجسم متألفا من أجزاء لا تتجزأ متناهية و هي ما ذهب إليه قوم من القدماء و أكثر المتكلمين من‌ المحدثين [اولینشان این است که جسم تشکیل شده باشد (مرکب بالفعل است) از اجزایی که تجزیه نمی شوند و این نظر قومی از قدما و اکثر متکلمین از محدثین است] و ثانيها كونه متألفا من أجزاء لا تتجزأ غير متناهية و هو ما التزمه بعض القدماء و النظام من متكلمي المعتزلة [و دومین احتمال این است که جسم مؤلف است از اجزاء غیر متناهیه و این را بعضی از قدما و نظام از متکلمین معتزله گفته اند] و ثالثها كونه غير متألف من أجزاء بالفعل لكنه قابل لانقسامات متناهية و هو ما اختاره محمد الشهرستاني في كتاب له سماه بالمناهج و البيانات هكذا قال الفاضل في كتابه الموسوم بالجوهر الفرد [و قول سوم این است که جسم تشکیل شده نیست از اجزاء بالفعل بلکه قابلیت انقسامات متناهیه دارد و این مختار «محمد شهرستانی» در کتابش که مسمی به «مناهج و بیانات» است می باشد و همچنین «فخر» نیز در کتابش که موسوم به «جوهر فرد» است این قول را اختیار کرده است].


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo