< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/09/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اشکالات فخر رازی بر تعریف جسم و پاسخ خواجه به این اشکالات/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه و تکمیل مباحث جلسه قبل: گفتیم که چگونه بحث در ماده و صورت مبتنی بر بحث عدم تشکیل جسم از اجزاء لایتجزی است و همچنین چگونه تناهی ابعاد اجسام باعث تلازم بین ماده و صورت می شود.

همچنین توضیح دادیم که از مبادی جسم و خود جسم نمی توانیم در طبیعیات بحث کنیم چون هیچ علمی از موضوعش یا مبادی موضوعش بحث نمی کند.

سؤال: همانگونه که از ماده و صورت به بهانه مبدأ جسم بودن در علم طبیعی بحث نمی شود، از اجزاء لا یتجزی نیز نباید بحث شود پس چرا از آنها در علم طبیعی بحث می کنیم؟

جواب: ما به این صورت بحث نمی کنیم که جسم مرکب است از اجزاء صغار لایتجزی بلکه اینگونه بحث می کنیم که اگر جسم را تقسیم کردیم آیا تقسیم جسم به اجزاء همینطور ادامه پیدا می کند و یا به حدی که رسید متوقف می شود؟ و این اجزاء آیا بالفعل موجود اند و یا بالقوه موجود اند و بعد از تقسیم، موجود بالفعل می شوند؟ به هر حال هر چه بحث می کنیم متفرع بر تقسیم است و مشخص است که تقسیم عارض بر جسم است و امری است که بعد از جسم حاصل می شود و مانند ماده و صورت مبدأ جسم نیست بلکه ملحق به جسم است.

در جلسه گذشته بحثی مطرح شد که آیا ابعاد اجسام واقعی هستند و یا فرضی؟

گفتیم که در بعضی از اجسام همگی واقعی هستند و در بعضی همگی فرضی هستند و در بعض اجسام بعضی از ابعاد واقعی و بعضی فرضی هستند مثلا در مکعب مستطیل خطوطی را می یابیم که هر کدام نشانگر یک بُعد هستند و در کره هیچ بعدی را نمی یابیم و تمامی ابعاد مفروض هستند.

ما در اجسام، جسمیت را متقوم و متوقف می کنیم بر ابعاد فرضی و در حقیقت در اجسامی که این خطوط ثلاثه دیده می شود نیز در جوف این اجسام این خطوط وجود ندارند پس می توان گفت که آن خطوط فرضی مهم هستند و اصلا با خطوط ظاهری کاری نداریم.

در محاکمات قطب رازی اینگونه آمده است که همه اجسام دارای بعد فرضی هستند و ما جسمیت جسم را با این بعد ظاهری به دست نمی آوریم بلکه با بعد فرضی به دست می آوریم.

متن: و قد زيف الفاضل الشارح حده المذكور بوجهين...[1]

تعریف کردیم که جسم طبیعی جوهری است که می توان ابعاد ثلاثه را در آن فرض کرد. «جوهر» جنس است و «امکان فرض ابعاد ثلاثه» فصل است.

این تعریف، تعریف حقیقی و حد تام نیست بلکه تعریفی رسمی است و اینکه در عبارت خواجه آمده «حد» منظور معنای عام حد است که به معنای «تعریف» است نه به معنای «حد تام منطقی».

جسم را به دو قسم تعلیمی و طبیعی تقسیم کردیم.

جسم را اگر با جسم تعلیمی و جسم طبیعی بسنجیم رابطه عموم و خصوص مطلق است و جسم عام است و آن دو خاص هستند.

رابطه جوهر با جسم تعلیمی تباین است چون جسم تعلیمی عرض است و رابطه جوهر و عرض تباین است.

جوهر و جسم طبیعی عام و خاص مطلق هستند و جوهر اعم از جسم طبیعی و غیر جسم مانند مجردات است.

رابطه جوهر و جسم عموم و خصوص من وجه است و در جسم طبیعی هر دو مجتمع اند و در جسم تعلیمی فقط جسم است و جوهر نیست و در مجردات فقط جوهر است و جسم نیست.

حال جسم را تعریف می کنیم به الجوهر.... و این جوهر که جنس تعریف است با معرَّف (جسم) رابطه عام و خاص من وجه دارد و اگر بین دو چیز عموم و خصوص من وجه بود ترکیبی که از آن دو به دست می آید ترکیبی اعتباری است نه حقیقی. مثلا جوهر با جسم رابطه عام و خاص من وجه دارند و ترکیب آنها اعتباری می شود و اگر این تعریف تعریف حقیقی و حد تام باشد لازم می آید که ذات جسم اعتباری شود چون بین جسم و جوهر رابطه عام و خاص من وجه است بنابر این برای اینکه ترکیب جسم اعتباری نشود، باید این تعریف را تعریفی رسمی بدانیم.

مطلب پنجم: اشکالات فخر رازی بر تعریف جسم

فخر رازی بر تعریف جسم دو اشکال کرده است:

اشکال اول: جوهر نمی تواند جنس باشد چون مرادف است با «الموجود لا فی موضوع» و این بر خدا نیز صادق است پس اگر جوهر جنس باشد لازم می آید که خدا نیز دارای جنس باشد و هر جنسی نیاز به فصل دارد پس لازم می آید که خدا نیز دارای فصل باشد و مرکب از جنس و فصل باشد و ترکیب یعنی احتیاج به اجزاء و واجب الوجود معری از هر گونه احتیاج است و ترکیب باعث امکان می شود.

جواب: خود فخر نیز اعتراف دارند که جوهر بر خدا صدق نمی کند ولی «الموجود لا فی موضوع» بر خدا صدق می کند و همین نشان می دهد که این دو با هم مرادف نیستند و از طرفی دیگر ما حتی صحیح نمی دانیم که بر خدا «الموجود لا فی موضوع» اطلاق شود و خواهیم گفت که وجود در غیر موضوع لازمه جوهر است.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و قد زيف الفاضل الشارح حده المذكور بوجهين [و به تحقیق تزییف و تضعیف کرده است فخر، تعریف مذکور را به دو اشکال:] أما أولا فبأن الجوهر ليس جنسا لما تحته و أحال بيانه على سائر كتبه [اما اشکال اول: جوهر نمی تواند جنس از ما تحتش باشد و بیان کامل این اشکال را به سائر کتبش احاله کرده است] و الجواب عن الأول أنه إنما أبطل كون الجوهر جنسا في كتبه بأن أخذ مكان الجوهر، الموجود لا في موضوع و أبطل كونه جنسا [جواب از اشکال اول: همانا فخر باطل کرده است جنس بودن جوهر را در بعضی از کتبش به این صورت که به جای «جوهر»، «الموجود لا فی موضوع» را گذاشته و به خاطر اینکه این موجود لا فی موضوع نمی تواند جنس باشد لذا قائل شده است به اینکه جوهر نیز نمی تواند جنس باشد] و هو لازم من لوازم‌ الجوهر و لا شك في أن لازم الجنس لا يكون جنسا [در حالی که این موجود لا فی موضوع لازمی از لوازم جوهر است و شکی نیست که لازم جنس، جنس نیست (یعنی این دو با هم مرادف نیستند تا وقتی گفتیم یکی نمی تواند جنس باشد دیگری نیز نتواند جنس باشد)].

متن: و أما ثانيا فبأن قابلية الأبعاد ليست فصلا...

اشکال دوم: فخر بار دیگر اشکال می کنند بر فصل تعریف و تعبیر به «یمکن ان یفرض» را شاهد بر این می گیرند که ما فصل جسم را «قابلیت ابعاد ثلاثه» قرار داده ایم و این قابلیت به دو وجه نمی تواند فصل باشد:

وجه اول: قابلیت اگر امری وجودی و ثبوتی باشد، اضافه و نسبت خواهد بود چون قابلیت رابطه بین قابل و مقبول است و این اضافه و نسبت عرض است و هر عرضی محلی را لازم دارد که این محل، قابلیتِ داشتنِ آن عرض را داشته باشد پس جسم برای گرفتن قابلیت ابعاد ثلاثه باید قابلیت این قابلیت را داشته باشد و بحث را به آن قابلیت ثانی نیز منتقل می کنیم و هکذا الی غیر النهایه.

وجه دوم: جسم جوهر است و باید در تعریفِ جوهر هم جنسش جوهر باشد و هم فصلش جوهر باشد پس اگر این معرَّف بخواهد به این معرِّف متقوم باشد لازم می آید که جوهر در ماهیتش متقوم به عرض باشد و این صحیح نیست و جوهر نه در مقام ماهیتش و نه در مقام وجودش احتیاج به عرض ندارد (عرض در مقام ماهیت محتاج به جوهر نیست ولی درمقام وجودش محتاج به جوهر است).

ترجمه و شرح متن:

شارح: و أما ثانيا فبأن قابلية الأبعاد ليست فصلا لأنها لو كانت وجودية [و اما اشکال دوم این است که قابلیت ابعاد (عبارت اخری یمکن ان یفرض) اگر وجودی باشد (و اگر عدمی بود به معنای «نبودِ مانع» به طریق اولی نمی تواند فصل باشد چون فصل امری وجودی است نه عدمی)،] لكانت عرضا [عرض خواهد بود] إذ هي نسبة ما و يلزم من كونها عرضا احتياج محلها إلى قابلية أخرى لها [چون این قابلیت نسبت است و از عرض بودنش لازم می آید که احتیاج داشته باشد محلش به قابلیت دیگری برای این قابلیت (و هکذا الی غیر النهایه و لازم می آید که این قابلیت همینطور تکرار شود)] و أيضا يلزم أن يكون الجسم متقوما بالعرض [و همچنین چون این فصل عرض است لازم می آید جسم که جوهر است متقوم به عرض باشد]

متن: و عن الثاني أنه أبطل كون قابلية الأبعاد فصلا...

خواجه می فرمایند که فصل «قابلیت» نیست بلکه فصل «قابلٌ» است چون فصل را می توان بر معرَّفش حمل کرد به نحو حمل مواطاة ولی قابلیت را نمی توان به نحو مواطاة بر جسم حمل کرد یعنی نمی توان گفت که «جسم قابلیت است» بلکه باید گفت «جسم قابل است» و با فصل دانستن قابل، اشکالات فخر مرتفع می شود چون «قابل» یعنی شیئی که قابلیت دارد و این قابل عرض نیست و هر دو اشکال فخر مبتنی بر عرض بودن فصل بود و وقتی ثابت کردیم که فصل عرض نیست پس هر دو اشکال فخر مرتفع می شود.

ترجمه و شح متن:

شارح: و عن الثاني أنه أبطل كون قابلية الأبعاد فصلا [و جواب از اشکال دوم این است که فخر باطل کرده است فصل بودن «قابلیت ابعاد ثلاثه» را] و هي ليست بفصل [در حالی که این قابلیت فصل نیست] لأنها لا تحمل على الجسم [چون این قابلیت حمل نمی شود بر جسم (به حمل «هو هو» و «مواطاة»)] بل الفصل هو القابل للأبعاد المحمول على الجسم و هو شي‌ء ما من شأنه قبول الأبعاد [بلکه فصل «قابل ابعاد ثلاثه» است که حمل می شود بر جسم (به حمل مواطات و هو هو) و قابل چیزی است که از شأنش قبول ابعاد است (و قابل جوهر است نه عرض)] فظهر أنه في هذا التزييف مغالط [پس ظاهر شد که فخر در این تضعیفش مغالطه کرده است].


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo