< فهرست دروس

درس شرح الاشارات - استاد حشمت پور

89/09/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بحث تجوهر و بیان علت مطرح شدن بعضی از بحثهای علم فلسفه الهی در نمط مربوط به طبیعیات و بیان تعریف جسم/ النمط الاول: فی تجوهر الاجسام/ شرح اشارات و تنبیهات.

خلاصه و تکمیل مباحث جلسه قبل: ما برای جوهر دو معنا گفتیم یکی جوهر به معنای «الموجود لا فی موضوع» و دیگری جوهر به معنای حقیقت و ذات شیء

فرق بین دو معنای جوهر:

فرق اول: جوهر به معنای حقیقت و ذات شامل تمام ذات می شود ولی جوهر به معنای موجود لا فی الموضوع جزء ذات است.

جوهر به معنای حقیقت اعم است از جوهر به معنای موجود لا فی موضوع. جوهر به معنای ذات شامل تمام ذات می شود ولی جوهر به معنای موجود لا فی الموضوع جزء ذات است آن هم جزء بعضی از ذوات است یعنی جزء ذات واجب تعالی نیست بلکه جزء ذات بعضی از ممکنات است و جنس الاجناس است برای بعضی از ممکنات.

فرق دوم: جوهر به معنای حقیقت و ذات هم بر واجب و هم بر ممکنات اطلاق می شود ولی جوهر به معنای موجود لا فی الموضوع فقط بر ممکنات اطلاق می شود.

فرق دیگری نیز بین این دو هست که جوهر به معنای ذات هم برای واجب است و هم برای ممکنات چه ممکنات مجرد و چه مادی و جوهر به معنای الموجود لا فی موضوع فقط برای ممکنات است.

و همچنین جسم طبیعی و جسم تعلیمی را بیان کردیم و دقت شود که جسم طبیعی جوهر است ولی جسم تعلیمی که همان حجم است عرض است.

مطلب بعد اینکه ما بحث از ماده و صورت را بحثی مربوط به علم الهی دانستیم چون ماده و صورت از عوارض جسم نیستند که بخواهند در علم طبیعی واقع شوند بلکه مبانی موضوع علم طبیعی هستند و باید در علم فوق که علم الهی است مورد بحث واقع شوند.

در علم طبیعی ما بحث می کنیم از احوال جسم با این قید که مادی باشند هم ذهناً و هم خارجاً یعنی جسم هم در ذهن مادی است و هم در خارج مادی است و نمی توان جسم بدون ماده را تصور کرد و موضوع ریاضیات در خارج همراه با ماده است ولی در ذهن می تواند جدای از ماده باشد مثلا در خارج هیچوقت عدد 2 به تنهایی یافت نمی شود بلکه همیشه 2 در ضمن چیزی است مثلا در ضمن سیب یا مداد است ولی لزومی ندارد که در ذهن نیز همراه ماده باشد بلکه می توان آن را بدون ماده تصور کرد.

موضوع علم الهی هم ذهناً و هم خارجاً مجرد از ماده است.

در بحث از خود ماده و در بحث از خود صورت ما احتیاجی به ماده نداریم لذا بحثی الهی است یعنی می توان از صورت بحث کرد جدای از ماده لذا بحثی الهی است و ماده نیز ماده ندارد لذا جدای از ماده است و می توان آن را در علم الهی بحث کرد.

پس از دو جهت لازم است که بحث از ماده و صورت در علم الهی واقع شود یکی از جهت اینکه این دو مبادی جسم طبیعی هستند و از عوارض جسم نیستند لذا باید در علم الهی مطرح شوند و از طرف دیگر نیز ماده و صورت جدای از ماده هستند لذا باید در علم الهی که موضوعش مطلق موجود است بحث شوند و نمی توان از آنها در علم طبیعی بحث کرد چون موضوع علم طبیعی امور مادی است.

مطلب بعد که در جلسه قبل بحث شد این است که گفتیم که ارسطو در تعلیماتش طبیعیات را اول بحث قرار داد و شیخ نیز از این جهت از ارسطو تقلید کرده است و علم طبیعی را در اول کتاب ذکر کرده است و برای اینکه ابهامات خواننده برطرف شود بعضی از مسائل علم الهی که مربوط به طبیعیات است را نیز در همینجا مطرح کرده اند.

فلاسفه معتقد اند که جسم از اجزای صغار لا یتجزی تشکیل نشده است لذا می توانیم جسم را تا هر قدر که بخواهیم تقسیم کنیم و از طرفی دیگر نیز جسم نامتناهی است و می توان آن را تا بی نهایت بزرگ کرد.

در جلسه قبل گفته شد که بحث ماده و صورت متوقف است بر بحث عدم ترکیب جسم از اجزاء لایتجزی و همچنین متوقف است بر تناهی ابعاد.

اینکه بحث از ماده و صورت جسم چگونه متوقف است بر نفی اجزاء لایتجزی را توضیح دادیم و گفتیم که اگر مرکب از اجزای لا یتجزی باشد دیگر نوبت به بحث از ماده و صورت نمی رسد.

اما اینکه چگونه متوقف است بر تناهی ابعاد به این خاطر است که تلازم بین ماده و صورت متوقف است بر تناهی ابعاد. جسم اگر محدود باشد شکل دارد و اگر نامحدود باشد شکل ندارد چون شکل حاصل محدودیتهای جسم است. ما اول ثابت می کنیم که جسم متناهی است و چون ثابت کردیم که متناهی است می گوییم که شکل دارد و چون شکل فقط در مادیات است اثبات می کنیم که هر چه شکل دارد ماده دارد پس اجسام ماده دارند در نتیجه صورت جسمیه که بُعد جسم است و باعث شکل داشتن جسم می شود باید همراه ماده باشد.

پس بحث تلازم بین ماده و صورت مبتنی است بر تناهی ابعاد.

صورت جسمیه یعنی قابلیت ابعاد ثلاثه و همه اجسام چنین قابلیتی دارند پس همه اجسام صورت جسمیه دارند و همین صورت جسمیه اگر در صورتی خاص معین شود همین را شکل می گوییم مثلا اگر در صورت مکعب معین شود شکلی است و اگر در صورت مثلث باشد شکلی دیگر است و اگر مدور باشد شکل ثالثی است.

متن: و لما قصدها لزمه أن يبين ما يبتنى تلك الأبحاث عليه...[1]

در جلسه قبل به این بحث رسیدیم که مصنف در این نمط می خواهند از طبیعیات بحث کنند پس چرا از بحثهایی چون ماده و صورت که الهی هستند نیز بحث می کند.

از این سؤال جواب دادیم که مصنف مثل ارسطو کتابش را با علم طبیعی آغاز کرد و خواست مباحث علم طبیعی را مطرح کند و چون دید که بعضی از مسائل علم طبیعی متوقف اند بر بعضی از ابحاث الهی لذا مجبور شد که بعضی از بحثهای الهی را نیز مطرح کند و از طرف دیگر نیز همین مسائل الهی را متوقف بر بعضی دیگر از مسائل طبیعی دیدند لذا دو راه پیش پای ایشان بود:

- یا اینکه مباحث طبیعی را در اینجا و مسائل الهی را در علمی دیگر مطرح کنند که این موجب تحیر و ابهام طالب می شود.

- یا اینکه به طبیعی یا الهی بودن ابحاث دقت نکنند و هر بحثی که مورد احتیاجشان بود را مطرح کنند که ابن سینا همین روش را انتخاب می کنند و در مسائل پیش می روند و هر مطلبی که مورد احتیاجشان بود را بیان می کنند.

ابن سینا زیاد اهل حواله دادن خواننده نیستند و وقتی وارد بحثی می شوند سعی می کنند همه شقوق و احتمالات را مطرح کنند حتی احتمالاتی که شاید قائلی نداشته باشد را نیز مطرح می کنند و ملا صدرا از این جهت شیخ را تمجید می کنند.

معمول ادله ابن سینا از جهت صورت متیقن هستند و نمی توان از جهت صورت به دلائل و استدلالات ایشان اشکال کرد و تنها راه رد دلائل ابن سینا رد محتوای آن ادله است مثلا ابن سینا در مبحثی برای استدلال بر مطلبی از عدم خرق و التیام افلاک استفاده می کنند و تنها راه بطلان ادله ایشان این است که محتوای عدم خرق و التیام افلاک را باطل کنیم و الا نمی توان با فرض صحت این مقدمه، دلیل ابن سینا را از جهت شکل باطل کرد و حال سایر ادله ایشان نیز همین طور است.

ترجمه و شرح متن:

شارح: و لما قصدها [گفتیم که چون مصنف تصمیم گرفته که از ماده و صورت (که بحث هایی الهی هستند و مبادی بحث طبیعی هستند) نیز بحث کند] لزمه أن يبين ما يبتنى تلك الأبحاث عليه من المسائل الطبيعية قبلها [پس لازم است که اول از آنچه که این ابحاث متوقف بر آن هستند که مسائل طبیعی هستند که قبل از این ابحاث الهی هستند نیز بحث کند (یعنی چون می خواهند از مبادی علم طبیعی که ماده و صورت است بحث کنند، پس لازم است که از چند بحث طبیعی دیگر چون نفی جزء لایتجزی و تناهی ابعاد نیز بحث کنند)] فوجب عليه أن يصدر الكلام بنفي الجزء الذي لا يتجزأ لأنه آخر ما ينحل إليه مقاصده الذي لا يبتنى على مسألة تقتضي حوالة أخرى [پس واجب است بر مصنف که کلامش را شروع کند از نفی جزء لایتجزی زیرا این بحث آخرین چیزی است که مقاصد علم طبیعی به آن منحل می شود (یعنی آخرین مبنای طبیعیات است لذا باید از آن شروع کنیم) و مبتنی بر مسأله دیگری نیست که مقتضی حواله دادن به بحث دیگری باشد

اگر «الذی لایبتنی» بخوانیم صفت برای «ما» می شود و اگر «التی لا تبتنی» بخوانیم صفت برای مقاصد می شود] و صار هذا النمط لهذا السبب مشتملا على مباحث مختلطة من العلمين [و این نمط به خاطر همین اسبابی که گفتیم (که مصنف نمی خواهند حواله دهند و می خواهند از همه ی مسائل چه بنا و چه مبنی بحث کنند) مشتمل است بر مباحثی مختلط از هر دو علم هم علم طبیعی و هم علم الهی].

متن: و قبل‌ الخوض في المقصود نقول الجسم...

مطلب چهارم: تعریف جسم

قبل از اینکه در مقصودمان وارد شویم باید جسم را توضیح دهیم.

تعریف جسم مقصود اصلی ما در علم طبیعی نیست و این بحث، بحثی الهی است که جسم چیست.

و قبل از اینکه وارد مبحث اصلی شویم باید جسم را تعریف کنیم.

جسم دو اطلاق دارد به اشتراک لفظی:

منظور از اشتراک در مباحث فلسفی اشتراک لفظی یا معنوی در ادبیات نیست.

اشتراک لفظی و معنوی در ادبیات: در اشتراک لفظی ادبیات می گوییم که اگر یک لفظ چند بار وضع شود مشترک لفظی است چه بین معانی آن لفظ جامعی باشد و چه اینکه جامعی نباشد و اگر چند وضع نبود بلکه یک وضع بود و واضع چند شیء را تصور کرد و لفظی واحد را برای آنها وضع کرد چه جامعی باشد و چه جامعی نباشد این را در ادبیات اشتراک معنوی می گویند.

اشتراک لفظی و معنوی در فلسفه: ولی در فلسفه اینگونه نیست بلکه در فلسفه اگر جامعی بود مشترک معنوی نامیده می شود و اگر جامعی نبود آن را مشترک لفظی می گوییم.

بین جسم طببیعی و تعلیمی جامعی نیست که توضیح آن در جلسه آینده بیان خواهد شد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo