< فهرست دروس

درس الهیات شفا - استاد حشمت پور

91/12/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:

 

بحث در این بود که ایا می شود معلولی مساوی با علت باشد، یا اینکه حتی اضافه بر علت داشته باشد یا اینکه حتما معلول کمتر از علت داشته باشد. گفتیم که این مطلب را در ضمن تقسیمی ذکر خواهیم کرد. اقسام را می اوریم و احکامش را هم بیان می کنیم.

بیان دوباره تقسیم علت

گفتیم که علت و معلول گاهی نوعند و گاهی شخصند ،گاهی نوعی علت می شود برای نوعی، و گاهی شخصی علت می شود برای شخصی. یعنی دو فرد از یک نوع، یکی می شود علت و یکی می شود معلول. ان قسمی که می شود نوعی علت می شود برای نوعی، ان را کنار گذاشتیم و در موردش فعلا بحث نمی کنیم، اما انجایی شخصی بخواهد علت شخصی شود، گفتیم که به دو قسم تقسیم می شود. یا ان دو شخص در ماده مشترکند، و نتیجتا در استعداد ماده هم مشترکند، یا اینکه در ماده و استعداد ماده تفاوت دارند. انجایی که در ماده و در استعداد مشترک می شوند، مثل این بود که ناری می خواست علت نار دیگر شود. انجایی که با هم در ماده و استعداد اختلاف دارند، انجایی بود که مثلا نور خورشید می خواست منشا نور زمین شود، یا منشا نور ماه شود، که هم ماده شان متفاوت بود، و هم استعداد ماده شان. بعد این قسم دوم را که ماده ها مختلف و استعدادها مختلف است را فعلا کنار می گذاریم، بعد قسم اول را که ماده ها مشترکند و در نتیجه استعدادها مشترکند را دومرتبه تقسیم می کنیم که اول بحث امروز می شود. ان معلولی که می خواهد از این علت اثر بپذیرد، یا استعدادش در پذیرش این اثر تام است، و یا استعدادش ناقص است. این تقسیم اولی است. استعداد ناقص استعدادی است که مانع برایش وجود دارد، و نمی گذارد او به سمت مستعد له برود. اگر ماده مشمتل بر استعداد بود و مانعی از به فعلیت رسیدن استعداد داشت، در چنین حالتی می گویند این ماده دارای استعداد ناقص است. اما اگر مانعی برای به ثمر رسیدن ان استعداد نداشت، می گویند صاحب استعداد تام است. حالا مانع ندارد، می خواهد معاون داشته باشد یا خیر. انهایی که مانع ندارند دو قسمند ، یا معاون دارند یا ندارند. ان دیگر برای ما مهم نیست، چه معاون داشته باشد چه نداشته باشد، فقط مهم این است مانع نداشته باد. اگر مانع نداشت استعدادش تام است، اگر مانع داشت استعدادش ناقص است. باز این میان این دو قسم، ان مورد که ناقص است کنار می گذاریم و تقسیمش نمی کنیم، می رویم سراغ ان قسم که استعدادش تام است، به سه قسم تقسیمش می کنیم.

بیان چهار قسم جدید

یکی اینکه معاون دارد، علاوه بر انکه مانع ندارد. دوم اینکه معاون ندارد مانع دارد ولی معانش باطل می شود و از اثر می افتد، انوقت می شود مثل ان مورد که از اول مانع نداشت. سوم این که نه معاون دارد و نه مانع دارد. پس الان اقسامی که می خواهیم الان طرح کنیم چهار قسم شد که در هر چهار تا ماده و استعداد مشترک است، یعنی فاعل و مفعول ماده شان مشترک است. این را گفتیم، یکی استعدادش ناقص است، سه تا استعدادش تام است. سه تا استعداد تام، یکی این بود که معاون داشته باشد، یکی مانع داشته باشد ولی مانعش باطل باشد، یکی هم اینکه نه معاون و نه مانع داشته باشد. این چهار قسم الان مورد بحث ما هستند. ما اقسام دیگر را قبلا گفته بودیم.

مثال می زنیم برای ان موردی که استعداد ناقص باشد. این چون یک فرض بیشتر ندارد، این را مثالش را اول می زنیم بعد می رویم سراغ جایی که استعدادش تام است و سه مثال می زنیم. مثال برای جایی که استعداد ناقص است: آبی را می خواهیم گرم کنیم. گرما از بیرون بر اب تحمیل می شود، خود اب از درونش طبیعتی دارد که ان طبیعت اقتضای برودت می کند. ان طبیعت مقتضی برودت با این عامل خارجی که می خواهد اب را گرم کند تعارض می کند. اب استعداد گرم شدن را دارد، اما استعدادی که مانع هم درونش است. مانع هم ان طبیعت اب است که مقتضی برودت است، یعنی با برودت سازگار است.

حال اگر مقتضی بیرونی از بیرون بخواهد حرارت را ایجاد کند، ان مانع درونی را کُند می کند. یعنی نمی گذارد این استعداد گرم شدن را که این اب دارد، بطور کامل ظهور می کند، اگر چه بالاخره ان نار غالب می شود، ولی این مانع هم تاثیر خودش را می گذارد. اگر مانع تاثیر نمی کرد، این عامل بیرونی اثری سریعتر می گذاشت، و چه بسا که اثر مساوی یا قویتر می توانست بگذارد. خوب این قسم اول است که استعداد ان مفعول، استعداد ناقص باشد. مفعول در اینجا اب است، نه خود اب، حرارت اب. این می شود مفعول، فاعل اتش است نه خود اتش، حرارت اتش، حرارتی می خواهد حرارتی را ایجاد کند. هر دو فرد یک نوعند، ماده ها در استعداد برابرند، ولو اینکه مثلا ماده اش چوب است یا اب است. ولی هر دو عنصرند و عنصر معلولی چون استعداشان تقریبا یکی است. حالا برای اینکه ماده را کاملا یکی قرار بدهیم، مثال را عوض می کنیم، این مثالی که زدیم مثال درستی است، فقط ماده اش یکی نشد، برای اینکه ماده اش یکی شود، می خواهم بتوسط اب جوش، اب سردی را گرم کنم نه بوسیله اتش. انوقت اب جوش ماده ی حرارتش اب است، این اب سرد هم ماده اش اب است، هر دو ماده ها ابند، استعدادها یکسان است، یکی می خواهد دیگری را جمع کند. ان دیگری مانع از حرارت دارد که ان طبیعتش است. انوقت ان اولی که اب داغ است، اثر می گذارد بر اب سرد و داغش می کند، یعنی استعدادش را به فعلیت می رساند منتها با وجود ناریت. اینجا توجه کنید، حرارتی منشا حرارتی می شود، فاعل و مفعول از یک نوعند، ماده هایشان هم یکسان است، استعداد ماده شان هم یکسان است. منتها در ان ماده ای که برای معلول است، مانعی وجود دارد، انوقت این باعث می شود که استعداد ان ماده استعداد ناقص شود. این مثال برای استعداد ناقص.

اما سه مثال برای استعداد تام. یکی استعداد تامی است که معاون دارد، آبی است که گرم شده است، این را در هوا می گذاریم که خنک شود، یا اب سرد را کنارش می گذاریم که خنک شود. برای اینکه ماده ها رو مساوی کنیم، آب سرد را مثال زدیم، والّا هوا هم مثال درستی است. اب سرد را می چسبانیم تا خنک شود. خوب اب گرم استعداد سرد شدن را دارد، معاون برای سرد شدن هم از طبیعت خودش است. ولی الان گرم است. این اب سرد می خواهد ان را گرمش کند. انوقت این سرمای این اثر می گذارد، سرما برای ان یکی بوجود می اورد، ماده ها مساوی، استعدادها مساوی، ان مفعولی که می خواهد برودت را بپذیرد، معاون برای برودت وجود دارد، والّا ان مفعول می خواهد برودت را بپذیرد، برای برودت استعداد دارد، استعدادش هم تام است. این شد مثال برای قسم اول.

مثال برای قسم دوم. معلول استعداد امری را دارد، ولی مانعی از به فعلیت رسیدن ان استعداد در کنارش است. اما این عامل خارجی که می اید این مانع را باطل می کند، مانع از کار می افتد، این شیء می شود بی مانع، تا حالا مانع داشت، حالا می شود بی مانع. این هم باز استعداد ان مفعول در پذیرش اثر، می شود استعداد تام ، بخاطر اینکه مانع را از دست داده است. اگر مانع موجود نیست استعدادش ناقص بود، اما حالا که مانع را از دست داد، استعدادش می شود تام. مثال می زنیم به موی سیاهی که بر اثر پیری می خواهد سیاه شود. ان عاملی که می خواهد این را سفید کند، ان بخشنده ی سفید است، هر چی هست. این مو هم استعداد سفید شدن را دارد ولی تا زمانی که جوانی است، مانع از سفید شدن در این مو وجود دارد. ولی یک زمانی می رسد که این مانع باطل می شود، وقتی باطل شد این موثر خارجی اثر می گذارد و این نوری که دیگر مانعی از سفید شدن ندارد، سفید می شود. ان سفید ساز است که بیاض می دهد، این بیاض می گیرد، که فاعل و مفعول هر دو از یک سنخ می شوند، هر دو می شوند بیاض. این موی سیاه استعداد سفید شدن را دارد، ولی مانعی از سفید شدن را در خودش دارد، منتها بعدا مانع باطل می شود، وقتی مانع باطل شد، مویی است استعداد سفید شدن دارد، عامل سفید شدن در او تاثیر می گذارد، و اثر این مانع هم از بین می رود، نتیجتا، استعداد ان مو برای سفید شدن تام می شود و با تمامیت استعداد، سفیدی را می پذیرد. این هم قسم دوم. در این قسم ما سعی نکردیم ماده ها را یکسان کنیم، چون برایمان خیلی شناخته شده نبود که ان چیزی که مو را سفید می کند چیست؟! ان هم احتمالا همین عوامل بدنی است. ولی انچه برای ما مهم است ان است که مانع باطل می شود و استعدادی که تا حالا استعداد ناقص حساب می شد، می شود استعداد تام.

قسم سوم انجایی است که مفعول می خواهد اثری را بپذیرد، نه مانعی برای پذیرش اثر دارد و نه معاون. مثلا فرض کنید که یک خوراکی است که هیچ مزه ای ندارد. بعد ما یک ماده ی دیگری که از سنخ خودش است، مثلا شیرین است، تا این شیرین، ان را هم شیرین کند. علت و معلول شیرینی هستند، هر دو از یک نوعند، ماده ها هم بر فرض مساوی اند. مانعی در ان که می خواهد شیرینی بپذیرد نیست، معاونی هم نیست. اگر ترش بود، مانع بخشید، اگر شیرین بود معاون داشت، حالا هیچ کدام را ندارد. در چنین حالتی هم استعداد ان جسمی که می خواهد شیرین شود، برای پذیرش شیرینی، استعدادش تام است. چون نه مانع از این پذیرش دارد، نه معاون. این سه قسم تمام شد.

پس خلاصه کنیم مطلب را، بعد از اینکه تقسیم کردیم علت را به دو قسم که یکی، نوعی است برای نوع دیگر و یکی شخصی است برای شخص دیگر، شخص را هم به دو قسم تقسیم کردیم ،گفتیم یا ماده هاشان و در نتیجه استعدادهاشان مساوی است، یا مختلف است، مساوی را گفتیم، مساوی ها در معلول یا استعداد ناقص است یا استعداد تام است، استعداد تام را هم گفتیم یا معاون دارد، یا مانعی دارد که باطل می شود، یا نه معاون دارد و نه مانع دارد. این تمام اقسامی است که در اینجا بحث می شود. پس تمام اقسام علت نوعی بود، و پنج تا علت شخصی. یک علت نوعی داشتیم و پنج تا علت شخصی. از پنج علت شخصی، چهار تا را الان گفتیم، یکی هم این بود که ماده ها مختلف باشد، استعدادها مختلف باشد. مثل ضوء شمس که باعث ضوء قمر می شود که هم ماده ها مختلف بودند و هم استعدادها مختلف بودند. پس می شود گفت که در انجایی که علت شخص باشد و معلول هم شخص باشد، ما پنج قسم داریم. ایشان می گوید بعد از اینکه این پنج قسم را گفتیم ، احکام این پنج قسم را می گوییم. همانطور که ملاحظه کردید، علت شخصی پنج قسم است. یک قسم هم که نوع علت نوع می شد، این اصلا جدا بود. پس مجموعا ما شش قسمت را بیان کردیم، الان ان قسمی که نوع علت نوع می بود کاری فعلا کاری نداریم، پنج قسم دیگر را می خواهیم حکمش را بیان کنیم. اینها اقسامی بود که ذکر شد، بعد حکمش را بیان می کنیم.

قبل از اینکه حکم بیان شود معترض می گوید یک قسم را ذکر نکردید. ابن سینا جواب می دهد و می گوید ان قسم را نباید ذکر می کردیم و ان از اقسام نیست. بعد ملا صدرا در حاشیه یک قسم دیگری را ذکر می کند و می گوید که این هم ذکر نشد، بعد خودش می گوید که باید هم ذکر نمی شد. دو قسم دیگر احتمال دارد که جزو اقسام باشد، یکی را ابن سینا باطل می کند و یکی را هم ملا صدرا باطل می کند و این دو قسم فقط تصور می شوند.

و اما القسم الاول چون بین قسم اول فاصله شد، ایشان توضیح می دهد قسم اولی چیست و هو ان یکون الامران امران ان علت و معلولند که در مثال ما مثلا حرارت و حرارت بود یا برودت و برودت بود. به تعبیر دیگر امران یعنی مستعد له، دو تا امر یعنی دوتا مستعد له. ایشان بعدا هم که کلمه امران را بکار می برد، اطلاقش می کند بر مستعد له. و هو ان یکون الامران مشترکین فی استعداد المادة ان شخص علت و شخص معلول، هر دو مشترک باشند در استعداد ماده، یعنی ماده شان یکی باشد، استعداد ماده شان هم قهرا یکی باشد. البته ایشان همه جا می گوید اشتراک در استعداد ماده داشته باشد. حاشیه ملا اولیا را جلسه قبل من خواندم، می گوید که باید مشترک در ماده باشند تا مشترک در استعداد هم باشد. اما شاید خیلی لازم هم نباشد، یک وقت ممکن است دو تا ماده مختلف باشند و استعدادهایشان خیلی نزدیک هم باشد. ابن سینا خیلی سعی ندارد که بگوید ماده ها یکسان باشد، می گوید استعداد ماده ها یکسان باشد. فهو ایضا علی قسمین انجایی که استعداد ماده یکسان است علی قسمین، انجایی که استعداد ماده یکسان نباشد، مثل ضوء شمس و ضوء قمر که ماده ی یکی شمس است و ماده ی یکی قمر است، ولی امران یکی ضوء اند ، یکی ضوء شمس و یکی ضوء قمر. اینکه الان کنار گذاشته شده است، اینکه استعدادشان مشترک است، ان را ایشان دو قسم می کند. فهو ایضا علی قسمین به دو قسم تقسیم می شود لان ذلک الاستعداد یعنی ان استعدادی که در ماده است، در ماده مفروض است، اما ان یکون استعدادا ناقصا والاستعداد التام استعداد در منفعل ایشان مطرح می کند، به فاعل کاری ندارد. در منفعل انچه که می خواهد اثر را بپذیرد، استعدادی که وجود دارد یا استعداد تام است یا استعداد ناقص. وقتی استعداد ناقص همان یکی است، استعداد تام به سه قسم تقسیم می شود، مجموعا می شود چهار قسم. یکی استعداد ناقص، سه تا هم استعداد تام.

خوب استعداد ناقص را ایشان همینجا رها می کند البته بعدا برایش مثال می زند، ولی دیگر تقسیمش نمی کند. استعداد تام را اول تعریف می کند و بعد مثال می زند. می گوید ان لا یکون فی طباع الشیء استعداد تام این است که در تباع شیئی که می خواهد اثری را بپذیرد، منظور از شیء همان منفعل است، در تباع ان منفعل، مانع و مضادی وجود نداشته باشد. مانع و مضاد معاوق و مضاد لما هو بالقوة فیه لما، ما کنایه از مستعد له است. یعنی مانعی برای مستعد له، که این مستعد له بالقوه در ان شیء منفعل، یعنی در مستعد موجود است. مانعی برای این مستعد له وجود نداشته باشد. حالا که با نبود مانع، معاون باشد یا نباشد. بود و نبود معاون مهم نیست، مانع نباید باشد. در طباع شیء یعنی در طباع منفعل و مستعد، مانعی با مستعد لهی که این مستعد له بالقوه در این مستعد موجود است، مانعی وجود نداشته باشد کاستعداد الماء المسخّن للتبرّد للتبرد خبر استعداد است. مثل ابی که گرم شده است، استعداد گرم شدن دارد. این ابی که گرم شده استعداد سرد شدن دارد، استعدادش هم استعداد تام است ، زیرا که مانع ندارد. لااقل این است که مانعی از سرد شدن ندارد. بعد توضیح می دهیم که علاوه بر اینکه مانع ندارد، معاون هم ندارد. لانّ فیه یعنی در این اب نفسه قوة طبیعیة چون در خود این اب قوه طبیعیه است. این که می گوید نفسه، اشاره به این دارد که در درونش قوه است. در دو صفحه بعد ایشان مطلبی می اورد که معلوم می شود این نفسه برای چه در اینجا اورده شده است. چون در اینده وقتی می خواهد توضیح بدهد که معلول مساوی است با علت یا نه، یک بحثی دارد می گوید که بعضی جاها می بینید علت در درونش چیزی دارد، معلول در بیرون دارد. انجایی که در درون باشد، اولی از ان است که بیرون باشد، بنابراین می گوییم علت قویتر از معلول است، چرا؟ چون عاملی که می خواهد این اثر را بر علت ظاهر کند، عامل درونی است، در حالی که مثلا در معلول اثر بیرونی است، فرق می گذارد بین عامل درونی و بیرونی و عامل درونی را قویتر می داند.

می گوید در خود این اب قوه ی طبیعیه است و قوه ای که در خود اب باشد، قوی عمل می کند، - کما علمنَ کها فی الطبیعیات – تعاون القوة الخارجة فی التبرید در ابی که گرم شده قوه ی طبیعیه ای وجود دارد برای تبرّد، که تعاون القوة الخارجة فی التبرید چون قوه ی خارجه فرض کنید هواست که می خواهد اب گرم شده را سرد کند، یا یک اب سرد است که می خواهد اب گرم شده را سرد کند. بالاخره این قوه ی درونی اب، ان قوه ی بیرونی را کمک می کند چون این قوه ی بیرونی می خواهد اب را سرد کند، قوه ی درونی این اب هم می خواهد اب را سرد کند. پس هر دو همدیگر را کمک می کند اولا تعاون یعنی مهم این است که مانع نداشته باشد، چه معاون داشته باشد چه نداشته باشد. ( بنا بر نسخه ای که اولا تعاوق دارد: باید بگوییم در این مثال استعداد تام است، چون مانع ندارد، بلکه معاون قوه ی خارجه را دارد، یا بفرمایید اگر معاون ندارد، لا اقل مانع ندارد.) این استعداد تام بود. بعد ایشان استعداد ناقص را بیان می کند.

ظاهرا ایشان مثال را بعنوان جمله معترضه اورده است همانطور که به ذهن شما خطور کرده است. چون استعداد تام را توضیح می دهد بدون اینکه یه یکی از ان سه قسمش نظر داشته باشد. بعد استعداد ناقص را توضیح می دهد، بعدا استعداد تام را سه مثال برایش می زند. پیداست که دارد می گوید فقط استعداد تام و ناقص را توضیح می دهد، نمی خواهد قسمی ذکر کند. اگر اینطور باشد، ان مثالی که زده است، مثل اینکه در پرانتز است، انوقت عبارت با حذف ان مثال اینطور می شود. و الاستعداد التام ان لا یکون فی طباع الشیء معاوق و مضاد لما هو بالقوة فیه، دیگر بقیه اش می رود در پرانتز. باز بیرون از پرانتز ، تعاون القوة الخارجیة فی التبرید او لا تعاونه. یعنی استعداد تام می گوید که مانع نداشته باشد چه معاون داشته باشد و چه نداشته باشد. اگر اینطور باشد باز هم خوب است. اما کلمه ی فی التبرید امدنش بصورت مثالی است. چون مثال است اینجا اورده است وگرنه نیازی نبود که اینجا اورده شود.

و اما الاستعداد الناقص استعداد ناقص فهو کاستعداد الماء للتسخُّن اب استعداد گرم شدن دارد یعنی ابی که سرد است استعداد گرم شدن دارد ، اینجا استعدادش ناقص است، چرا ناقص است لانّ فیه در این ابی که خنک است قوة تعاوق التسخن قوه ای است،طبیعتی است که با تسخُّن ممانعت می کند. تسخنی که الذی یحدث فیه در این اب من خارج اتش، یا اگر بخواهید ماده ها را یکسان کنید می شود اب داغ، اب داغی که می خواهد اب خنکی را گرم کند و توجد این مانع، این قوه ی مانع مع التسخن باقیة فیه فی الماء و لاتبطل چون اگر باطل شود استعداد، دیگر استعداد ناقص نیست، استعداد می شود ...39:05 تام. اگر مانع باطل شود، استعداد دیگر استعداد تام است نه استعداد ناقص. اینجا قید می کند که ....39:13 یعنی قوه ی مانع با تسخّن هم باقی می ماند فی الماء و لا تبطل.

و القسم الاول که استعداد تام داشته باشد، علی اقسام ثلاثة: فانه اما ان یکون یعنی شان این است و فی المستعد یعنی منفعل، انی که می خواهد اثر بپذیرد، قوة معاونة قوه ی معاونی وجود دارد که تبقی و تعین هم باقی می ماند و باطل نمی شود و هم ان عامل بیرونی را کمک می کند کما فی الماء اذا برّد عن سخونة مانند ان ابی که گرم شده و از گرما دارد به سمت خنکی می رود. خوب این در درونش هم طبیعتی است که اقتضای خنکی دارد، این میشود معاون عاملی که می خواهد این اب را خنک کند. استعداد این منفعل، یعنی ابی که دارد خنک می شود، استعدادش می شود استعداد تام. چرا؟ چون مانع ندارد، علاوه بر این، معاون هم دارد.

قسم دوم و إمّا ان یکون فی المستعد قوة مضادة للامر عرض شد که امر بمعنای مستعد له و مقبول است. در اینجا هم که گفته بود امران یعنی دو تا مستعد له. اینجا هم که امر می گوید یعنی مستعد له. مستعد له یعنی همان که منفعل داده می شود و منفعل او را می پذیرد. در مثال ما حرارت، برودت. و إمّا ان یکون فی المستعد که همان منفعل است و می خواهد اثری را بپذیرد، قوة مضادة للامرقوه ای وجود دارد که مضاد با مستعد له است، و وجود این قوه، استعداد را استعداد ناقص می کند. منتها الا انها این قوه ی مضاد تبطل مع وجود الامر با امدن مستعد له باطل می شود و باقی نمی ماند، چون باقی نمی ماند، ان موضوع و ماده می شود بی مانع. وقتی هم بی مانع شد، استعدادش می شود استعداد تام، استعداد در صورتی ناقص بود که مانع از ان وجود داشته باشد. اینجا درست است که مانع وجود داشت، ولی مانع باطل شد، چون باطل شد مثل این است که دیگر از اول مانع نبود کما فی الشعر اذا شاب عن سواد مثل مو وقتی که سفید شود از سیاهی، شاب یعنی پیر شود، یعنی سفید شود. خوب الان مانعی وجود داشت و نمی گذاشت سفید شد ولی وقتی مستعد له امد مانع باطل می شود. و باقی نمی ماند که بخواهد مزاحمت کند پس استعداد می شود استعداد تام.

قسم سوم و اما ان لا یکون فی المستعد و لا واحدٌ من الامرین اینجا امرین بمعنای مستعد لها نیست، لذا خودش سریع تفسیر می کند لا ضد و لا معین این دو میشوند بیان برای قبل. این ولا واحد را عبارتی است که ابن سینا از ان زیاد استفاده می کند، یعنی هیچ کدام، یا در مستعد هیچکدام از دو امر نیست. هیچ کدام از دو امر یعنی چی؟ یعنی لاضد و لا مانعٌ نه ضدی وجود دارد و نه معینی وجود دارد. در چنین حالتی هم استعداد ان منفعل می شود استعداد تام، چون مهم این است که ضد وجود نداشته باشد، معین مهم نیست، بنابراین اگر ضد وجود ندارد، ولو معین هم نیست، باز هم استعداد می شود استعداد تام و لکن عدم الامر و الاستعدادَ له استعداد عطف بر عدم است. لکن در مستعد دو چیز است، یکی عدمَ الامر، یعنی عدم مستعد له، یکی هم و الاستعداد للامر. دو چیز فقط است، یکی اینکه مستعد له نیست، یکی استعداد له یعنی برای مستعد له است، فقط یعنی فقط همین دو تا و معین و ضدی وجود ندارد. مثل حال التّفه فی قبول الطعم تفه یعنی شیء بی مربوط، مثل حال تفه در قبول طعم. وقتی می خواهد طعمی را قبول کند، این طعم از عامل بر این منفعل وارد میشود، در حالی که در منفعل نه ضدی وجود دارد برای این طعم و نه معینی، چون بی مزه است و عدیم الرائحة فی قبول الرائحة و مثل حال چیزی که هیچ بویی ندارد، حالا می خواهد بویی را به او تزریق کنند. این نه ضدی برای این بو دارد، و نه مانعی دارد.

ایشان تا حالا پنج قسم ذکر کرد. یک قسم انجایی که ماده ها مشترک نباشد، چهارتا انجایی که ماده ها مشترک باشند، از این چهارتا یکی استعداد ناقص داشت، یکی هم استعداد ناقص داشت.

طرح مورد جدید، و بررسی ان

حال که پنج مورد را ذکر کرد، یک مورد را طرح می کند و میگوید ببینیم این کدام یک از این پنج تاست. یک مثال می اورد، می گوید این کدامیک از این پنج تاست!

آبی می خواهد نار شود. حال اب مگر نار می شود؟ قبلا گفتیم دوجور می شود اب را تبدیل به نار کرد: یک اب گوگرد. این را با اتشی مشتعل می کنیم. دیگر اینکه اب راتبدیل کنیم تا تبدیل شود به بخار، بخار را دوباره انقدر گرم کنیم تا ان ذرات ریز ابی که معلق هستند، خشک و تبدیل به هوا شوند. دوباره هوا را گرم کنیم، تبدیل می شود به اتش، شعله ور می شود. خود هوا گاهی از اوقات می بینیم که اتش می شود، از شدت گرما گاهی جنگل اتش می گیرد. چگونه؟ هوا اتش می گیرد و درخت ها هم اتش می گیرند. وقتی هوا گرم می شود جنگل خود بخود اتش می گیرد. اب را به اینصورت می شود تبدیل کرد به اتش، یا از طریق اول.

حال اگر کسی ازما بپرسد ابی که تبدیل به اتش شود از کدامیک از این اقسام پنج گانه است؟ جواب این است که مثل ان مویی است که سیاه بوده و سفید شود. مانع داشته و مانع باطل می شود. اب مانع از اتش دارد، که صورت مائی باشد، صورت مائی ضد اتش است و نمی گذارد اتش درست شود. ولی وقتی می اید انقدر فعالیت می کند که ان صورت را باطل می کند. صورت که باطل شد، انوقت ان ماده را تبدیل می کند به اتش. درست مثل همان مویی می ماند که سیاه بوده و مانع از سفیدی داشته است ،ولی سفیدی که امده این مانع را باطل کرده و تاثیرش را گذاشته. اینجا هم همینطور، صورت مائی، مانع از اتش بوده، اتش که امده این صورت نوعی را که مانع بوده باطل کرده، بعد که باطل کرده، تاثیرش را گذاشته است. این می شود از قسم استعداد تام، ان هم از قسمی که مانع وجود داشته ولی باطل شده است.

فان سُئلنا عن استعداد الماء لان یصیر نارا انه مِن ایّ الاقسام الخمسة هو؟ اگر از ما سوال شود درباره استعداد ابی که می خواهد اتش شود، که از کدامیک از اقسام است این ابی که می خواهداتش شود، لم یشکل علینا انه من قسم المشارکة فی استعدادٍ تامٍ للمادة ولکن فی المادة ضده مشکل نیست که جواب بدهیم. این از ان قسمی است که معلول با علت مشارک در ماده است، یعنی ماده ی هر دو هیولا است. اتشی که می خواهد این اب را اتش کند، ماده اش هیولاست، ماده ی این اب هم که فعلا صورت ابی دارد، ان هم هیولاست. پس مشارکت در ماده دارند، استعداد اب هم تام است. استعداد اب برای اتش شدن، تام است، زیرا اگر مانع دارد، مانعش باطل می شود. چون مانعش باطل می شود استعدادش تام است.

ولکن فی المادة ضده ولکن در ماده یعنی اب، ضد استعداد، ضد این اتش وجود دارد که همان صورت نوعیه باشد، و با امدن مستعد له، این ضد باطل می شود، چون ضد باطل می شود، استعداد می شود استعداد تام والّا اگر ضد باقی ماند، استعداد می شود ناقص.

ادعای معترض در جاماندن قسمی از اقسامی که علت شخص است و معلول نیز شخص است.

معترضی اعتراض می کند که یک قسم از اقسامی را که علت شخص است و معلول شخص است را ذکر نکردیم. داشتیم اقسامی را که علت شخص است و معلول شخص است ذکر می کردیم، اینجور که علت و معلول نوع باشد را گفتیم هیچ کاری نداریم فعلا. داشتیم شخص ها را می شمردیم، پنج قسم شمردیم، در حالی که یک قسم جا مانده و باید شش قسم میشمردیم، و ان قسم انجایی است که اصلا ماده ای وجود نداشته باشد و مشارکت در ماده هم نباشد. شخص مجردی علت باشد برای شخص مجرد دیگر. دو شخص از یک نوع داشته باشیم، هر دو مجرد، یکی علت باشد برای دیگری. این دیگر گفته نشد، چون شما یکدفعه گفتید ماده ها مشترک نیستند، یک دفعه گفتید ماده ها مشترک هستند. انجایی که ماده مشترک باشد، گفتید گاهی استعداد ناقص است و گاهی استعداد تام است. جایی را که اصلا ماده ای در کار نباشد را مطرح نکردید. ماده غیر مشترک را فرض کردید، ماده مستعد را فرض کردید، در ماده مشترک استعداد ناقص باشد و تام باشد را طرح کردید. مورد دیگری باقی ماند که اصلا ماده مشترک نیست! این را چه می گویید؟ دو فرض از یک نوع مجرد، که یکی می شود علت و یکی می شود معلول. این جا اصلا ماده ندارند که ماده مشترک داشته باشند و ... .

اولا توجه کنید قبل از اینکه جواب را بدهم، مصنف در اینجا تعبیر می کند به مشترک در ماده. تا حالا تعبیر می کند به مشترک در استعداد اما حالا تعبیر می کند به مشترک در ماده. و این نشان می دهد که حاشیه ملا اولیا درست است. ملا اولیا می گفت مشارکت در ماده. ظاهرا می شود بگوییم مشترک در ماده یا مشترک در استعداد. اگر مشترک در استعداد را در فرضی که مشترک در ماده نباشد، بتوانیم پیدا کنیم، تعمیم می دهیم. می گوییم مشارکت چه در ماده باشد و چه در استعداد. اگر نتوانیم پیدا کنیم، مثل ملا اولیا می گوییم مشترک در استعداد جایی است که مشارکت در ماده باشد. انوقت انجایی که مصنف مثال زد در استعداد، می گوییم منظورش مشارکت در ماده است. چون بحث است که می توانیم ما مشارکت در استعداد را پیدا کنیم در حالی که مشارکت در ماده نیست؟ یکی ماده اش هیزم است و یکی ماده اش مثلا اب است؟ این دو تا حرارتند هردو، ایا می توانست ...57:38 در استعداد باشند با اینکه مشترک در ماده نیتسند؟ کمی بعید بنظر می رسد. مشترک در ماده باید باشد تا مشترک در استعداد هم باشند. لذا ما خواهیم گفت که اگر اهنی را داغ کردید و ذوب کردید، هر دو حرارت دارند، ان فاعل حرارت داشته و منفعل هم حرارت داشته است، ولی ماده ها فرق می کند.

جواب اشکال

ما دو فرد از یک نوع مجرد نداریم، هر نوع مجردی فرد منحصر در فرد است. بنابراین نمی توانیم بگوییم این دو فرد مجرد یکی شود علت و یکی شود معلول. چون فرض بر این است که فردی بخواهد علت فردی شود. هر دو فرد هم تحت یک نوع داخل شود.

معترض می گوید شما انجایی که ماده مشترک باشد و مشترک نباشد طرح کردید، اینجایی که اصلا ماده نباشد را طرح نکردید. دو فرض از یک نوع را که هر دوی انها خالی از ماده هستند، یکی را علت قرار دادید و یکی را معلول قرار دادید. ابن سینا می گوید این فرض باطل است و ما اصلا چنین فرضی نداریم. دو فرض از یک نوع مجرد نداریم. نوع مجرد همیشه یک فرد بیشتر ندارد، علتش هم این است که فرد فرد ... 59:24 پیدا می شود، عوارض هم تا ماده نباشد عارض نمی شود. پس انجایی که ماده نیست ، عوارض مشخصه نیست، وقتی عوارض مشخصه نبود، شخص است، فرد نیست فقط یک .... 59:36 است. بنابراین در انجایی که تجرد است، یک نوع دو فرد ندارد که شما بفرمایید این دو فرد با اینکه ماده مشترک ندارند یکی شده، علت یکی است و معلول. بعد ما سوال کنیم حکمش چیست؟ بعد اعتراض کنیم که چرا این قسم را نگفتید؟! ما اصلا این قسم را نداریم که بخواهیم بگوییم.

ولقائل ان یقول: انکم قد ترکتم اعتبار قسم واحد در بین همین اقسامی که شخص علت شخص می شود، یک قسم را طرد کردید، که عبارت است از و هو ان لا یکون هناک مشارکة فی المادة اصلا اصلا در ماده مشارکت نباشد به این جهت که اذ لا یکون لها مادة لها به علت برمی گردد. برای علت ماده نیست ، برای معلول هم نیست چون هر دو فرد یک نوعند. چون هر دو فرد یک نوعند، وقتی برای یک علت، ماده نبود، خوب معلول هم که از همان نوع است، برای او هم ماده نیست.

اگر کسی اینطور بگوید فالجواب عن هذا انّ هناک یعنی انجایی که ماده اصلا وجود ندارد، لایمکن ان یکون اتفاقٌ فی النوع البتة ممکن نیست که دو فرد پیدا کنید که اتفاق در نوع داشته باشد. اتفاق در نوع اصلا حاصل نمی شود، یعنی دو فردی پیدا نمی کنید که با هم توافق داشته باشند، اینچنین مجردی فقط یک فرد دارد. پس دو فرضی نیست که بگوییم یکی علت شده برای دیگری، و بعد اعتراض کنید که چرا این قسم را نگفتید.

فانه قد استبان در جای خودش ثابت و اشکار شده که اشیایی که متفق در نوعند، و بریء از ماده هستند، ان لالشیاء المتفقة فی النوع البریئة عن المادة اصلا اصلا یعنی هیچ جور ماده ندارند، نه خود ماده را دارند و نه اثار و عوائد ماده را دارند. یکون وجودها عینا واحدا تمام این اشیا، یک شخصند، یک فردند، متعدد نمی شوند. در جای خودش گفته شده ،چون انجایی که ماده نباشد عوارض ماده نیست، انجایی که عوارض ماده نباشد، تشخص و تعدّد شخص نیست ولایجوز ان یقال معنی الواحد منها علی کثیرین جائز نیست که یک معنای از اشیای متفق الحقیقیة، یک معنا یعنی یک نوع. یک نوع از این اشیای متفق الحقیقه که متفق فی النوعند، یعنی نوع واحد مجرد را نمی شود در کثیرین اطلاقش کرد.

طرح و رد قسمی دیگر توسط ملاصدرا

چه می شود که بگوییم علت مادی باشد، معلول مجرد، این فرضی که ابن سینا طرح کرده، این است که علت و معلول هر دو مجرد باشند، حالا یک فرض دیگر را هم طرح می کند که علت مادی و معلول مجرد باشد. در مجموع چهار تا فرض می شود. یک فرض همین سه تایی که بحث می کردیم : علت و معلول هر دو مادی، که ابن سینا گفت به پنج قسم تقسیم می شود. اگر نوع را هم دخالت بدهیم می شود شش تا وگرنه همان پنج قسم. یک قسم هم که خود ابن سینا طرح کرد و رد کرد که گفت که هر دو مجرد باشند. دو قسم دیگر باقی ماند، علت مادی باشد و معلول مجرد و بالعکس.

قسم اول را که علت مادی باشد و معلول مجرد باشد را رد می کند. می گویند که علت جسمانی با وضع و محازات اثر می گذارد، نمی تواند در مجردی که هیچ ربطی، ارتباطی با ان ندارد تاثیر بگذارد. ولی علت اگر مادی باشد، چیزهایی را که با ان ماده اش ارتباط خاص دارند اثر می گذارد. مجرد که با ماده ی این ارتباط ندارد، نه مکان نزدیک دارد، نه مکان دور دارد، نمی توان گفت به این ماده نزدیک است یا دور. بنابراین علت مادی نمی تواند در موجود مجرد اثر بگذارد، پس این فرض اصلا باطل است که ما علت مادی داشته باشیم و موجود مجرد.

عکسش درست است، علت مجرد و معلول مادی درست است، ولی از سنخ تاثیر نوعی در نوع دیگر می شود، نه تاثیر شخصی در شخص دیگر. ازاین جهت از بحث ما بیرون می رود. پس سه قسم دیگر در اینجا تصور می شود غیر از انچه که ابن سینا تصور کرد. ابن سینا تصور کرد که مادی علت مادی شود، هر دو هم شخص باشند، گفت پنج قسم دارد. سه قسم دیگر هم داریم، مجرد عامل مجرد شود، این را خود ابن سینا می گوید نداریم چنین چیزی، مادی عامل مجرد شود، که این را هم می گویند نداریم. مجرد عامل مادی شود، این را داریم، از قسم علت شدن شخصی لشخصٍ نیست، علت شدن نوعی برای نوعی دیگر است. مجرد می شود یک نوع، مادی می شود یک نوع دیگر، این نوع بر این نوع تاثیر میگذارد که از بحث ما خارج می شود. پس همانطور که مصنف گفت، اگر شخص بخواهد بر شخص اثر بگذارد، بیش از پنج قسم نخواهیم داشت.

فاذ قد دللنا علی هذه الاقسام التی حاصلها خمسة حال که ما دلیل اوردیم بر وجود این پنج قسم، یعنی دلیل اوردیم که پنج قسم علت و معلول داریم که شخصی بر شخصی اثر می گذارد.

فانّا نوردالحکم فی قسم قسم منها حکم یعنی امکان تساوی، امکان تساوی یا زیادت معلول، بعد الامکان، اما فی ما یقبل الزیادة و النقصان. مورد بحث اینجاست. حکم تساوی، انکار تساوی بعد الامکان، یا امکان زیادت بعد الامکان است، ان هم فی ما یقبل الزیادة والنقصان. در جایی که قبول زیاده و نقصان نمی کند بحثی نداریم، در جایی که قبول زیاده و نقصان می کند، باید این حکم را بگوییم. ما حکم را در قسمٍ قسمٍ از این اقسام طرح می کنیم. یعنی در هر قسمی جدا جدا بحث می کنیم که ایا ممکن است معلول مساوی باشد با علت یا میتواند اضافه داشته باشد یا نه؟ سه تا بحث داریم با اینکه پنج قسم داریم.

بحث اولمان در انجایی است که ماده ها مشترک نباشند، ضوئی بخواهد علت ضوئی شود، بحث دوممان انجایی است که ماده ها مشترک باشند، و استعداد تام باشد به هر سه قسمش، بحث سوم در جایی است که ماده ها مشترک باشندو استعداد ناقص باشد. انجایی که استعداد تام باشد، هر سه قسمش را یک جا می اوریم و بحث می کنیم، انجایی که ماده مشترک باشد و استعداد ناقص باشد یک بحث می کنیم، انجایی که ماده اصلا مشترک نباشد بحث دیگر داریم. پس بنابرین ما سه بحث در پیش داریم و با این سه بحث حکم هر پنج قسم روشن می شود.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo