< فهرست دروس

درس الهیات شفا - استاد حشمت پور

91/12/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:

 

در این فصل همانطور که از عنوانش پیداست، بحث ما در علل فاعلی است و رابطه ای که بین علل فاعلی و معلولات هست رسیدگی می شود. بیان می شود که در برخی علل، مثل علل و معلول سنخیت است ،در برخی فاعل ها سنخیت نیست. دیده می شود که علت چیزی را که مناسب خودش نیست، صادر می کند. پس ما در این فصل، در این بحث داریم که مبدا فاعلی ایا با علتش سنخیت و مناسبت دارد یا می تواند سنخیت و مناسبت هم نداشته باشد. مصنف در ابتدای این فصل مطلب را بطور خلاصه ذکر می کند، تمام انچه را می خواهد بگوید ، در این فصل در چند خط می اورد، بعد بطور مفصل وارد بحث می شود، و در این بحث تفصیلی، همین مطلب اجمالی را در ظرف تقریبا دو صفحه بیان می کند، و بعد از این دوباره به تقسیم دیگری می پردازد و فصل را ادامه می دهد. الان بحثی که ما در این جلسه داریم، همان خلاصه اول فصل است و تفصیل همان خلاصه. قبل از اینکه به تقسیم بعدی برسیم، ظاهرا تقسیم بعدی را در این جلسه نمی توانیم وارد شویم.

انواع آثار فاعل

می فرماید که اینچنین نیست که هر فاعلی وجودی مانند وجود خودش را افاده کند، بلکه گاهی اینطور است که وجودی مانند وجود خودش افاده می کند، مثل اینکه اتش که حرارت دارد، حرارت ایجاد می کند، و گاهی هم می بینیم که فاعل چیزی را که از سنخ خودش نیست ایجاد می کند، مثل اینکه اتش مثلا سیاه می کند، در حالی که ذات اتش سیاه نیست، جنس و فصلش هم سیاهی نیست. یا حرکت بدن را گرم می کند یا شیء را گرم می کند، در حالی که حرکت نه خودش لازمی بنام گرما دارد، نه جنسی به نام گرما دارد و نه فصلی، و نه ذاتش گرما دارد. اما لازمش، یعنی معلولش گرما است. پس می بینیم که گاهی از اوقات فاعلی، معلولی و اثری را که از طرف خودش است را ایجاد می کند، گاهی هم اثری را که از طرف خودش نیست ایجاد می کند. در ان مورد که اثر غیر مسانخ را ایجاد می کند فعلا بحثی نداریم. اما ان جا که اثر مسانخ را ایجاد می کند، این بحث مطرح است که ان اثر ناقص تر از خودش است (این را همه قبول دارند که اثر ناقص تر از موثر است) ، اما این سوال نیز مطرح است که ایا می شود اثر مساوی با موثر باشد؟ یعنی هر دو از نظر شدت و ضعف یکسان باشند؟ بعد سوال بعدی مطرح می شود که می شود اثر بالاتر از موثر باشد؟ اگر به این دو سوال جواب مثبت دادیم، نتیجه می شود که اثار بر سه قسم است:

1- اثاری که از موثر ضعیف ترند

2- اثار مساوی با اثار موثر

3- اثار قویتر از اثار موثر

پس ابتدا عرض کردیم که فاعل می تواند اثری را که مسانخ با خودش است صادر کند، و می تواند اثری که مسانخ نیست صادر کند. ان چه مسانخ نیست فعلا کاری نداریم، ولی انچه مسانخ نیست درباره اثرش بحث کردیم. مسلّم قبول داریم که اثر می تواند ناقص تر از موثر باشد، اما ان دو تای دیگر مشکوک است، ایا اثر می تواند مساوی یا بالاتر از موثر باشد؟ این دو باید بحث شوند. مصنف می فرماید که اگر ما در فرض، تساوی اثر و موثر را، و اقوی بودن اثر بر موثر را اجازه دادیم، در وجود اجازه نمی دهیم، در وجود اجازه نمی دهیم. وجود حتما باید ضعیف تر از موثر باشد. وجود متاثر باید ضعیفتر از متاثر باشد. در مورد اثرها ممکن است مماشات کنیم، ولی در وجود اجازه نمی دهیم. پس خلاصه بحثی که شد این بود که تقسیم کردیم فاعل را به دو قسم، و بعد یک قسم را که اثرش مسانخ خودش است ، سه حالت می تواند داشته باشد اما در غیر وجود. انهم خیلی روشن نیست که بتواند سه حالت را داشته باشد. اما وجود را از اول اجازه ندادیم، گفتیم فقط می تواند ضعیفتر از موثر باشد، قویتر یا مساوی مجاز نیست. این خلاصه بحث است و برای تفصیل، همنی خلاصه را باز می کنیم. یعنی ابتدا تقسیم می کنیم فاعل را به دو قسم، یکی اینکه اثرش مسانخ است و یک اینکه اثرش مسانخ نیست، بعد انکه اثرش مسانخ است تقسیم می کنیم و درباره اثرش بحث می کنیم، ضعیف بودن اثر را اجازه می دهیم، مساوی بودن و یا قوی بودن را مورد بحث قرار می دهیم و در اخر وجود را استثنا می کنیم. می گوییم وجود نمی تواند قویتر یا مساوی با موثر باشد. این ها تمام مباحثی است که طی دو صفحه مطرح می شود.

الفصل الثالث من المقالة السادسة فی مناسبة ما بین العلل الفاعلیة و معلولاتها می توانیم مناسبة را اضافه کنیم به ما. انچه بین علل فاعلیة و معلولاتشان است، که همان رابط است، می خواهیم ببینیم این رابطه، رابطه هماهنگی است یا نه؟ تناسب دارد این رابطه یا نه؟ در هماهنگ بودن رابطه ای که بین علل فاعلیه و معلولاتشان است. که رابطه باید هماهنگ باشد، به صورتی که اگر فاعل اثری دارد، اثر از جنس همان فاعل باشد، در اینصورت مناسبت را اضافه می کنیم. می توانیم به تنوین بخوانیم مناسبة ما که اضافه نشود. بین العلل الفاعلیة و معلولاتها یعنی در اینجا یک مناسبتی بین علل فاعلی و معلولات لازم است. حالا ان مناسبت، مناسبت مسانخت است، یا اذا افترضوا فی ...8:21 هر دو جود خواندنش درست است، شاید اضافه یک مقداری روشن تر باشد.

نقول انه لیس الفاعل کل ما افاد وجود افاده مثل نفسه اینچنین نیست که فاعل به اینصورت باشد که به هر چیزی که وجود داد، ضمیر افاد به ما بر می گردد. فاعل به هر چیزی که افاده وجود کرد، اینچنین نیست که افاده مثل نفسه. به او وجود بدهد مثلا وجودی که خودش دارد. لیس الفاعل کل ما افاد وجود افاده مثل نفسه اینطور نیست که فاعل به هر چیزی که وجود داد، وجودی مثل خودش را وجود بدهد. یعنی این کلیت ندارد، بله گاهی ممکن است که به چیزی وجود بدهد، وجودی مثل خودش. مثلا اتش حرارت می دهد. یا اتشی، اتش دیگر را روشن می کند که ان اتش روشن کننده می شود علت و اتش روشن شونده می شود معلول، هر دو یک اسم دارند و اتش هستند. دو مثال می زنیم: یکی اتشی که حرارت ایجاد می کند، یعنی مانند اثر خودش را در غیر قرار می دهد. یکی اتشی که اتش تولید می کند، یعنی مانند ذات خودش را در غیر ایجاد می کند، هر دو درست است. گاهی فاعل اثر مثل اثر خودش را در غیر می گذارد، لازمی مانند لازم خودش را، مثل همین اتش که حرارت را در غیر ایجاد می کند. گاهی هم صورتی مانند صورت خودش را در غیر ایجاد می کند، مثل اینکه اتشی باعث شعله ور شدن هیزمی شود، که ان اتشی که از هیزم در می اید و خیس است، بر اثر اتشی است که از کبریت برامده. اتش کبریت، اتش هیزم را برافروخته کرده، هر دو هم مسانخ همند. این افاده کرده با او، مثل وجود خودش را، ان اولی را افاده کرده به او نصف حرارت خود را. هر دو اینچنین اند که مناسبت و مناسخت بین علت و معلول است. اما لازم نیست اینچنین باشد که فاعل را هر چیزی که افاده ی وجود کند، مثل خودش افاده کند، در برخی چیزها اینطور است و برخی خیر. این فربما تفسیر همین لیس کل است. لیس کل نفی موجبه کلیه است، سلب موجبه کلیه است، سلب موجبه کلیه، موجبه جزئیه می شود، بلکه در بعضی جاها اینچنین است، مفهومش این است که برخی جاها اینچنین نیست. پس فربما تفصیل می دهد که برخی جاها اینچنین است و برخی جاها اینچنین نیست، همان لیس کلی را که قبلا گفته را دارد بیان می کند.

فربما افاد وجودا مثل نفسه این یکی و ربما افاد وجودا لا مثل نفسه این دو تا. که این ربماها جانشین صور موجبه جزئیه اند. گاهی اینطور است که وجودی مثل خودش را ایجاد می کند که در اینصورت مسانخت است وربما وجودی را که مثل خودش نیست که در اینصورت مسانخت نیست. این دوتا مورد را مثال می زند، منتها لف و نش مثال مرتب نیست کالنار تسوِّد او کالحرارة تُسخِّن نار سیاه می کند، خوب نار که خودش سیاه نیست، جنس و فصلش هم سیاهی نیست ولی سیاه می کند. پس اثری می گذارد لا مثل نفسه. حرارت چیزی را گرم می کند و اثری می گذارد مثل نفسه. این یک تقسیم بود برای فاعل که به دو قسم تقسیم کرد. حالا قسم اولش فاعلی است که مثل خودش را تاثیر می گذارد را مورد بحث قرار می دهیم. میگوییم ایا اثرش غیر از این که می تواند ضعیفتر باشد، ممکن است اثرش مساوی باشد، ویا ممکن است اثرش قویتر باشد؟

و الفاعل الذی یفعل وجودا مثل نفسه ان فاعل قسم اول که وجودی مثل خودش را ایجاد می کند، و مسانخت بین اثر و موثر برقرار است، ان فاعل فان المشهور انه اولی و اقوی فی الطبیعیة التی یفیدها من غیره من غیره متمم افعل تفضیل است، یعنی متمم اولی و اقوی است. منظور از من غیره هم همان منفعل و متاثر است. مشهور این است که اینچنین فاعلی در طبیعیتی که یفیدها، یعنی در اثری که در غیر افاده می کند، باید اولی و اقوی در غیرش باشد. یعنی از متاثر باید اولی باشد، نه می تواند مساوی باشد و نه می تواند انقص باشد، بلکه باید اولی باشد. اما این مطلب مشهور است. مصنف می فرماید و لیس هذا المشهور ببیّن این مشهور بیّن نیست که ما بدون استدلال بپذیریرم ، استدلال می خواهد وقتی وارد استدلال هم می شویم، می بینیم استدلال در همه موارد با این قول مشهور موافق نیست. برخی موارد است که واقعا اثر قویتر است، یا حتی مساوی است و لا بحق من کل وجه باید اثبات حقانیتش شود، یعنی دلیل می خواهد، وقتی وارد دلیل شدیم، می بینیم من کل وجه حق نیست، یعنی در تمام موارد، و در تمام اقسامی که متصوّرند نمی شود این حکم را کرد. پس در برخی جاها می توانیم حکم به تساوی اثر و موثر کنیم، حتی در برخی جاها می توانیم بگوییم اثر قویتر از موثر است. البته باید ببینیم که در اینجاها باید تحلیل کنیم که موثر چیست. و لا بحق من کل وجه یعنی این ادعای مشهور همه جا درست نیست و استثنا دارد. بله در یک جهت به آنها حق می دهیم ،کلیت هم دارد و استثنا هم ندارد، انجایی که فاعل وجود را افاده می کند. در انجا فاعل باید در این طبیعتی که افاده می کند یعنی وجود، قویتر از منفعل باشد، فقط ما در وجود این استدلال را داریم وحرف مشهور را بطور کامل می پذیریم ولی در غیر وجود حرف مشهور را نمی توانیم بپذیریم الا یعنی حرف مشهور حق نیست مگر اینکه ان یکون ما یفیده هو نفسَ الوجود مگر انچه را که این فاعل افاده می کند، خود وجود باشد، یعنی اثر وجود باشد. اگر اثر وجود باشد، حرف درست است. اثر باید ضعیفتر از موثر باشد. الا ان یکون ما یفیده هو نفسَ الوجود و الحقیقة مگر انچه را که ان فاعل افاده می کند نفس وجود و حقیقت شیء باشد. حقیقت یعنی همان وجود، وقتی که شیئی وجود می گیرد، اصطلاحا به ان می گویند حقیقت، والا قبلش اطلاق حقیقت نمی کند، قبلش در شیء اطلاق ماهیت می شود. اطلاق حقیقت وقتی می شود که این ماهیت موجود باشد، انوقت می شود یک حقیقتی، یعنی یک ماهیت موجوده. پس این حقیقت عطف تفسیر است بر وجود، یعنی همان وجود، این را یک توضیح مختصری عرض می کنم که البته گفته شده و شما می دانید.

توضیحی در معانی حق

حق سه معنا می دهد، دو معنای فلسفی و یک معنای منطقی. یک معنای فلسفی اصل الوجود است، حق یعنی وجود. همه موجودات حقند یعنی موجودند. معنای دوم فلسفی، حق یعنی وجود ثابت دائمی، ثابت یعنی تغییری نکند، دائم یعنی زائل نشود، وجود ثابت دائم را می گوییم حق و این مخصوص خداست، وقتی حق تعالی می گوییم منظور این معناست. یک حق هم حق منطقی است که وصف قضیه است، اگر قضیه مطابَق واقع باشد به ان می گوییم حق، مطابِق واقع باشد به این می گوییم صدق. که قضیه را وقتی با واقع می سنجیم، می گوییم با واقع مطابِق است ،می گوییم صادق است، وقتی واقع را قضیه می سنجیم، می گوییم واقع با قضیه مطابِق است، قضیه را می گوییم حق است، پس قضیه مطابق با واقع را دو جور می توانیم بسازیم، این طرف بسنجیم اسمش حق است، از انطرف بسنجیم اسمش صدق است. صدق با حق با هم تفاوت اعتباری دارند، تفاوت واقعی ندارند. این وصف قضیه اصلا در اینجاها لازم نمیشود. مراد از حقیقت، حق به همان معنای اول فلسفی است، یعنی اصل وجود، نه وجود سابق دائم، بلکه اصل وجود که برای همه موجودات است. وقتی می گوییم خدا نفس الوجود و الحقیقة است، به این بیانی که گفتیم، حقیقت عطف تفسیر می شود برای وجود.

فحینئذ در صورتی که ما افاده الفاعل نفس الوجود و الحقیقة باشد، یکون المفیدُ اولی بما یفیده من المستفید من المستفید، متمم اولی است، مفید از مستفید در ما یفید اولویت دارد. ما یفید یعنی وجودی که افاده می کند. در وجودی که افاده می کند اولویت دارد، یعنی مفید باید وجود قویتر از مستفید داشته باشد. پس در وجود اقوی بودن موثر را قبول داریم ، اما در غیر از وجود باید تفصیل بدهیم ،بطور کلی نمی گوییم موثر قویتر است. این خلاصه بحث بود. دو مرتبه مصنف این بحث را تکرار می کند با تفصیل.

و لنعد من راس فنقول این ولنعد را در فارسی می گوییم دوباره این حرف را می گویم، این را در عربی معادل نداریم، اما ابن سینا همین فارسی را عربی کرده و گفته مثلا و لنعد من راس فنقول، یعنی از اول می گویم و دوباره می گویم منتها با تفصیل. دوباره می گوید علت یا مسانخ خودش را ایجاد میکند که معلول می شود مسانخ با علت، یا غیر مسانخ را ایجاد میکند یعنی وجود دیگری غیر انچه که خودش دارد به معلول می دهد، یا انچه را خودش دارد به معلول می دهد مثل اینکه مثلا آتش گرم می کند، خوب انچه را خودش دارد به دیگری می دهد، یکی اینکه انچه را که ندارد را به دیگری می دهد، یعنی انچه را که به دیگری می دهد غیر از انچیزی است که خودش دارد مانند حرارت گرم می کند، حرارت خودش گرما ندارد ولی به دیگران گرما می دهد. این همان حرف قبلی است منتها تکرار شده است.

ان العلل لا تخلو لا تخلو یعنی خالی از این دو قسم نیستند: یا اینکه اما ان تکون عللا للمعلولات فی نحو وجود انفسها علت هستند برای معلولاتشان، که به معلولات می دهند مانند وجود خودشان، یعنی مانند انچه را دارند، و اما ان تکون عللا للمعلولات فی وجود آخر یا علل اند برای معلولاتشان در وجود دیگری، یعنی در معلولات وجود دیگری می دهند، غیر از انچه خودشان دارند، نحوه ی وجود خودشان را نمی دهند ،وجود دیگری را میدهند. از مثال ها روشن است که منظور چیست، مثال الاول:تسخین النار و مثال الثانی: تسخین الحرکة مثال اول تسخین نار است، یعنی داغ کردن اتش است، اب را گرم می کند یعنی وجودی به اب میدهد نظیر وجود خودش، این منظور از وجود روشن است، یعنی اثری در اب می گذارد نظیر اثر خودش. همانطور که خودش حرارت دارد ،اب را هم صاحب حرارت می کند. مثال دوم تسخین حرکت است که حرکت باعث گرم شدن می کند، در حالی که حرکت، در نحوه وجودش حرارت نیست، اتش نحوه وجودش حرارت بود و توانست مرحله وجود را درست کند، اما حرکت نحوه وجودش حرارت نیست، در عین حال می بینیم حرارت بر غیر درست می کند ،ار اینجا می فهمیم که لازم نیست حتما علت نحوه ای از وجود مثل وجود خودش را به موجودات بدهد.

مثال بعدی حدوث التخلخل من الحرارة تخلخل یعنی انبساط، مراد از تخلخل در اینجا، تخلخل مجازی است، یعنی اینکه اشیا منبسط شوند، و خلل و فرص پیدا کنند، و در خلل و فُرضشان جسم دیگری مانند هوا وارد شود که این را همه اجازه نمی دهند، ان تخلخل حقیقی را برخی اجازه نمی دهند، تخلخل مجازی را همه اجازه می دهند. تخلخل حقیقی این است که بدون اینکه شیء خُلل و فُرص پیدا کند بزرگ شود. چیزی دیگری دخالت نکند، هوا نیاید، خود شیء بزرگ شود. در این تخلخل حقیقی اختلاف است ولی تخلخل مجازی را همه قبول دارند که شیء مقداری پهن تر و وسیعتر شود. جاهای بازی پیدا کنند که ان جاهای باز را که قبلا هوا نبود، هوا پر کند، دوباره وقتی فشرده شد، هوا اخراج شود، این شیئ تکاسف پیدا کند. تکاسف و تخلخل مجازی را همه قبول دارند ، در تکاسف و تخلخل حقیقی حرف دارند. اینجا مراد تخلخل مجازی است، بر اثر حرارت تخلخل مجازی پیدا می شود یعنی شیء خُلل و فُرص پیدا می کند، چون ان خُلل و فُرض را هوا پر می کند. خوب حالا خود حرارت که فاعل تخلخل است، خودش که تخلخل ندارد، ولی می بینیم در شیئی که حرارت را می گیرد، تخلخل ایجاد می کند. بنابراین فاعل یعنی علت، در معلول چیزی وجود دیگری غیر از نحوه وجود خودش را قرار داد. بعد دوتا مثال می زند برای انجایی که معلول مناسب با علت نباشد، بعد می فرماید مثال های دیگری داریم و اشیاء کثیرة مشابهة لذلک یعنی به این دو مثال اکتفا نمی کنیم، مثالهای فراوان داریم که علت نحوه وجود خودش را در معلول ایجاد نکرده، بلکه نحوه دیگری ایجاد کرده است.

خوب اول که وارد بحث مختصر شدیم، همین کار را کردیم، یعنی تقسیم کردیم فاعل را به دو قسم، فاعلی که نحوه وجود خودش را افاده می کند، فاعلی که غیر از نحوه وجود خودش را افاده می کند. در تفصیل بحث هم دیدیم که همین را مطرح کرد. در این خلاصه توجه داشتید، ابتدا گفتیم که ان قسمی که فاعل مفید نحوه وجود خودش است، مورد بحث قرار میدهیم و می گوییم اثری که از چنین فاعلی صادر می شود، می تواند ناقصتر از فاعل باشد، ایا می تواند مساوی باشد یا می تواند قویتر باشد یا نه؟ این را در بحث خلاصه گفتیم، در بحث مفصل هم الان وارد همین می شویم، به نظام همان بحث خودش است.

و لنتکلم علی العلل و المعلولات التی تُناسب الوجه الاول ما بحث داریم در علل و معلولاتی که مناسب بحث اولند که فاعل نحوه وجود خودش را در مفعول و معلول قرار می دهد، نه ان که نحوه وجود خودش را قرار نمی دهد و لنورد الاقسامَ التی قد یظن فی الظاهر انها اقسامُه ذکر می کنیم اقسامی را که در ظاهر گمان می شوند که اقسام وجه اولند، ولو اگر بشکافیم شاید به وجه دوم منتهی شود، ولی انچه بالاخره بالظاهر فکر می کنیم وجه اول است، طرح می کنیم، می فرماید که اثر دو قسم است، اثری که قابل شدت و ضعف است، و اثری که قابل شدت و ضعف نیست. مثلا حرارت یک نوع اثری است که قابل شدت و ضعف است. اتش وقتی حرارت را ایجاد می کند، گاهی خفیف ایجاد میکند و گاهی شدید. اما صورت ناریه اثری است که شدت و ضعف برنمی دارد، مثلا این کبریتی که روشن کردیم و خواستیم با ان هیزم را روشن کنیم، این صورت ناریه ای که در کبریت است، باعث پیدایش صورت ناریه ای در هیزم می شود. اما این صورتی که معلول است، قابل شدت و ضعف نیست، مثل صورت علت. علت هم قابل شدت و ضعف نبود، این یکی هم قابل شدت و ضعف نیست، چون گفتند ماهیت تشکیک ندارند. صورت ناریه ماهیت است، ماهیت تشکیک بردار نیست، بنابرین صورت ناریه قابل شدت و ضعف نیست. ولی حرارت کیفیت است، کیفیت تشکیک بردار است. خوب پس دو قسم اثر داریم، اثری که قابل شدت و ضعف است و اثری که قابل شدت و ضعف نیست.

کسانی اجازه داده اند که علت اثری ناقصتر از اثر خودش را ایجاد کند. در جایی که اثر قابل شدت و ضعف است، انجا گفتند که حتما باید اثر ... 44:40 باشد. در یک جاهایی هم اجازه دادند که اصلا مساوی باشد. چه قبول شدت و ضعف کند و چه نکند. انجا که نمی کند، خوب روشن است ، تساوی روشن است. این هم صورت ناریه است، ان هم صورت ناریه است، هر دو هم مساوی با همند. انجایی که شدت و ضعف را قبول می کنند ،انجا تساوی تصور می شود. پس بعضی ها گفتند که باید معلول ناقصتر از علت باشد، و علت قوی تر از معلول باشد، در همان معنایی که دارد افاده می کند ولو در چیزهای دیگر علت ضعیف تر باشد. اما این را مشروط کردند به جایی که قابلیت شدت و ضعف داشت. در یک جاهایی هم گفتند بین اثر و موثر تساوی است ،انجاها دیگر شرط نکردند که اثر بتواند قبول کند شدت و ضعف را یا نه. انجایی هم که قبول شدت و ضعف نمی کند انجا هم تساوی را دیدند، مثل همان صورت ناریه که عرض شد. انجا که قبول شدت و ضعف نمی کند، حکم به تساوی کردند مثل حرارت. پس دو تا بحث شد، یکی در ان معنایی که علت به معلول افاده می کند، در ان معنا، گفتند باید ان علت قویتر باشد، معلول ضعیفتر باشد، اگر ان معنا قابل شدت و ضعف است. در برخی جاها دیدم که معلول با علت مساوی است ،انجا دیگر قید نکردند که قابل شدت و ضعف باشد، چه قابل شدت و ضعف باشد و چه نباشد، تساوی است.

فنقول: قد یُظن فی الوجه الاول در وجه اول که علت مسانخ و نحوه وجود خودش را ایجاد می کند قد یُظن فی الوجه الاول انه قد یکون المعلول فی کثیر منه ضمیر منه به خود معلول برمیگردد. یعنی در بسیاری از اقسام همین معلول، انقص وجودا من العلة چرا کثیر را می اورد؟ برای اینکه جاهایی هست که ان معنا قابل شدت و ضعف نیست، انجا را همه قبول دارند که معلول لازم نیست أنقص باشد از علت، می تواند مساوی باشد با علت، انجایی که قبول شدت و ضعف می کند. قد یُظن فی الوجه الاول انه قد یکون المعلول فی کثیر منه یعنی در کثیری از همین اقسام معلول، انقص وجودا من العلة من الکثیری از موارد، معلول در کثیری از موارد انقص وجودا است من العلة فی ذلک المعنی معنا را ابن سینا خیلی اطلاق می کند، اطلاق وسیعی در معنا دارد. بعدا در همین فصل می بینید که مصنف خیلی از این کلمه استفاده می کند. معنا دراین جا با معنای وسیعی بکار رفته، یعنی اعم از اینکه با حس ادراک شود یا نه. یعنی ان اثری که موثر به متاثر می دهد، ان را در اینجا ایشان تعبیر کرده به معنا. حالا می خواهد حسی باشد یا غیر حسی. گفتیم که معلول باید انقص وجودا از علت باشد فی ذلک المعنی، یعنی در همین معنایی که علت را معلول عطا می کند. ان کان ذلک المعنی یقبل الاشد و الانقص در صورتی که ان معنا یعنی ان اثر که از موثر به متاثر داده می شود، قبول شدت و ضعف کند. اگر قبول شدت و ضعف کرد ،در معلول باید انقص باشد ،و در علت باید اقوی باشد. مثل الماء اذا تسخَّن عن النار مانند اب که از اتش گرما می گیرد و علت می شود حرارت اتش، و معلول می شود حرارت اب. انوقت حرارت اتش قویتر از حرارت اب است. یعنی بفرمایید که خود اب می شود معلول و متاثر، و اتش میشود موثر، ان معنایی که اتش به اب داده، عبارت از حرارت است. انوقت خود اتش این را قوتر از اب دارد.

و انه قد یکون فی ظاهر النظر مثله ایضا مصنف می گوید گاهی در ظاهر نظر یعنی بدون اینکه ما بحث را تحلیل کنیم، و به اجتماع معلول یا به اجتماع علت یا به عوامل دیگری که ممکن است دخالت کند بپردازیم، فقط ظاهر را نگاه کنیم، میبینیم معلول با علت مساوی است. گاهی این معلول در ظاهر نگاه، مثل علت است، چون علت را گاهی سبب می نامیم، گاهی فاعل می نامیم، ضمیر مثله به علت بر می گردد به اعتبار فاعل یا به اعتبار سبب. ازاین قبیل ضمیرها در اینده زیاد داریم، که ضمیر بر می گردد به علت و مذکر است. محشّین گفتند در اینجا به اعتبار فاعل یا سبب مذکر امده است. یعنی همانطور که می تواند ناقصتر در ظاهر امر گاهی می تواند مساوی هم باشد. قبل ذلک او لم یقبل ذلک یعنی اشد و انقص را قبول کند یا قبول نکند. گاهی بنظر می رسد همانجایی که اشد و انقص راقبول می کنند همانجا تساوی است مثل النار مثل نار فانها یُعتقَد فیها فی الظاهر درباره اتش ظاهرا اینطور اعتقادی بوجود می اید. حالا ممکن است بعد از تحلیل و تحقیق، این اعتقاد عوض شود. ولی در ظاهر این اعتقاد بوجود می اید انها تُحیل غیرها مثل نفسها نارا غیرها مفعول اول و نارا مفعول دوم است. متحول می کند این اتش غیر خودش (مثلا هیزم) را مثل خودش، یعنی یک نار مثل خودش درست می کند فی الظاهر در ظاهر اینطور است که احاله می کند یکی ناری را مثل خودش فیکون غیر که نار می شود مساویا لها با ان ناری که افاده کننده است، علت است فی صورة الناریة در صورت ناریه هر دو مساوی اند. هم مساوی در صورت ناریه اند که قبول شدت و ضعف نمی کند، و هم مساوی در حرارت که قبول شدت و ضعف می کند. این نار دومی که از نار اول متصوّر می شود در دو چیز مساوی است با این نار اول؛ یکی در صورت که قابل شدت و ضعف نیست، یکی در عرض یعنی حرارت که قابل شدت و ضعف است. در هر دو مساوی است. پس این که ما گفتیم معلول می تواند مساوی با علت باشد، قبل ذلک او لم یقبل درست شد، یعنی چه شدت و ضعف را قبول کند و چه شدت و ضعف را قبول نکند، یعنی در هر دو مورد تساوی است. فیکون غیری که متحوّل شده به اتش مساویا لها مساوی با ان اتشی که بوجود اورنده ی اتش دوم بوده است فی صورة الناریة در صورت ناریه که این صورت ناریه قابل شدت و ضعف نیست. لان تلک الصورة لا تقبل الازید و الانقص و مساویا مساویا عطف بر مساویا قبلی است. یعنی فیکون مساوی است بر دو چیز. یکی مساوی در صورت ناریه است و مساوی با لها که این له بر می گردد به نار به اعتبار انکه نار سبب است. فیکون ان غیر مساوی با ان ناری که تولید کننده بوده ،هم در صورت ناریه، هم مساوی با ان سبب فی العرَض اللازم من السخونة المحسوسة که عرض لازم عبارت است از سخونت محسوسه. می فرماید که نگاه می کنیم هر دو ماده را، چه ان ماده ای را که اتش اول را حمل می کرد و چه ماده ای که اتش دوم را حمل می کند، هر دو مساوی اند. صورت را هم که مساوی می بینیم، پس صورت و ماده مساوی اند. بنابراین حرارت هم مساوی است با چیز. وقتی صورت و ماده مساوی شدند، حرارتی هم که تولید می شود مساوی است اذ کان صدورذلک الفعل یعنی سخونت عن الصورة المساویة لصورته و عنه ایضا ضمیر لصورته و عنه برمیگردد به نار و به مناسبت سبب بودن هم مذکر امده است. الان دو تا صورت ناری داریم. یکی صورت ناری که اصل بوده و یکی صورت ناری که مساوی بوده با ان صورت اصلی. سخونت از هر دو دارد صادر می شود. هم از این صورت ناری و هم از این صورتی که اصلی است. ماده ها در امادگی پذیرش صورت مساوی اند، صورت ها هم هر دو منشا سخونت اند، سخونت می شود مساوی. اذ کان صدورذلک الفعل که سخونت است عن الصورة المساویة لصورته و عنه ایضا ضمیر لصورته به ان ناری بر می گردد که پدید اورنده است، یعنی علت و سبب. صورت مساوی لصورت نار دوم ، عنه یعنی از همان نار اول. پس این فعل از دو چیز دارد صادر می شود. یک: عن الصورة المساویة لصورة نار اول، دوم: و عنه ایضا یعنی از خود نار صورت اول. پس فعل از هر دو صورت که هر دو مساوی هستند صادر می شود، این یکی؛ و المادة مساویة فی التهیؤ ماده هر دو که در تهیؤ و امادگی است، هم ان ماده اماده است و هم این ماده اماده است. ماده ها مساوی، صورت ها مساوی، پس سخونت یا انچه صادر می شود باید مساوی باشد.

تا اینجا دو بحث مطرح شد: یکی گمان بعضی ها را که می گفتند اثر باید ضعیف تر از موثر باشد، دوم انچه را که به ظاهر می دیدیم که تساوی معلول و علت بود، این دو تا توضیح داده شد. حالا می خواهیم وارد بحث سوم شویم که معلول قویتر از علت باشد. ایا می شود یا خیر؟ ایشان می فرماید برخی گمان می کنند که اینچنین وضعی در هیچ علت و معلولی اتفاق نمی افتد که معلول قویتر از علت باشد و دلیل هم می اورند. دلیلشان این است که سه احتمال در اینچنین مواردی وجود دارد که هر سه احتمال مخدوش است. یعنی سه توجیه برای قوت معلول داریم که هر سه توجیه باطل است، پس نمی توانیم معلول را قویتر از علت قرار دهیم. یعنی راه حلی نخواهیم داشت که بتوانیم معلولی را قوی تر از علت بگیریم.

سه توجیه برای قوت معلول که هر سه باطل خواهد شد

راه اول: علت در معلول یک شیئی را که مساوی خودش یا کمتر از خودش است ایجاد کرده. بعد در معلول اضافه امده. ان اضافه خودبخود حاصل شده باشد، هیچ عاملی انرا ایجاد نکرده باشد. این علت هم بیش از مقدار مساوی در معلول ایجاد نکرده باشد، زائد از خودش در امده باشد. این را مصنف طرح می کند و ردش هم نمی کند چون واضح البطلان است. معلوم است که چیزی از پیش خودش نمی تواند درست شود و هر معلول و ممکنی، علتی می خواهد، نمی شود از پیش خودش بوجود امده باشد. بعد فرض دوم را مطرح می کند: استعداد ماده زائد بوده و لذا این معلول که استعداد ماده اش بیشتر بوده است، ان اثر را قویتر ظاهر کرده است. همان مثالهایی که الان می زدیم، که می گفتیم که مثلا اهن استعدادش قویتر است یا خود ان موجودی که اتش را قبول می کند استعدادش قویتر است، خوب ممکن است کسی بگوید علت اینکه ماده مثلا حرارت را دارد قویتر از اتش ایجاد می کند، مثلا استعداد ماده است. ایشان این را هم قبول نمی کند. البته باید بگوییم این را مسکوت می گذارد و فقط توضیح می دهد. می گوید توجه کنید که استعداد ماده ایجاد کننده نیست، چون استعداد قابل است فاعل نیست. هیچ استعداد نمی تواند ایجاد کننده باشد، بنابراین نگو استعداد ماده این مقدار زائد را ایجاد کرد، بلکه زیاده ی استعداد باعث شد که ان حرارتی که بالقوه بود، در این محل قابل بالفعل شود. یعنی یک مقدار از حرارت را ان اتش بالفعل کرد، که این ماده را داغ کرد، یک مقدار دیگر هم زیاده ی استعداد باعث شد که به فعلیت خارج شود. این هم توجیه دوم که بگوییم زیاده ی استعداد منشا شده نه خودش.

توجیه سوم: ان اتش که علت است، حرارتی را ایجاد کرد، این حرارت شد اثر، حال ان اتش و ان اثر، دوتایی با هم، این اهن جدید را داغتر می کنند، حالا اینطور بگوییم: اتش الان روشن است، اهن هم دارد حرارت اتش را می گیرد، حرارتی در خود اهن امده است، حرارت جدیدی هم دارد از اتش وارد اهن می شود. ان حرارت ذخیره شده در اهن، و ان حرارتی که الان دارد در اهن وارد می شود، جمع می شوند و مجموعا حرارت جدیدتری را تولید می کنند که الان در متاثر یا معلول حرارتی شدیدتر از حرارت اتش بوجود امده. ولی دو تا عامل داشتیم، یکی اتش است، یکی هم اثری است که اتش در این اهن نهاده است. ان اثر هم دارد الان تاثیر جدید می کند. یعنی هم اتش دارد تاثیر می کند ،و هم این اثری که از این اتش متولد شده دارد تاثیر می کند. این دو تا موثر دارند حرارت جدیدی را در این اهن بوجود می اورند که قویتر از حرارت اتش است. خوب در اینصورت می بینید که حرارت جدید معلول دو چیز است. معلول یک مجموعه است، نه معلول اتش تنها. حالا این سه تا توجیه را داریم و این سه تا را قبول نمی کند و همه را مردود حساب می کنند. چون مردود می باشند، پس باید بگوییم که معلول نمی تواند قوتیر از علت باشد، چون اگر معلول بخواهد قویتر از علت باشد یکی از این سه تا توجیه را می طلبد، این سه توجیه باطلند، پس راهی برای قوی بودن معلول بر علت نداریم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo