< فهرست دروس

درس الهیات شفا - استاد حشمت پور

90/05/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مقاله اول

اما المقدار بالمعنی الآخر: ( 20 ) :

بحثمان در تعیین موضوع فلسفه یعنی علم الهی بود، مطلع بودید که موضوع فلسفه، ذات واجب تعالی نیست، اسباب قصوی هم نیست، بلکه موجود بما هو موجود هست، برای اثبات این مدعی که موضوع فلسفه، موجود بما هو موجود هست، مطلبی را شروع کردیم که الان می خواهیم آن مطلب را ادامه بدهیم، مطلبی که شروع کرده بودیم این چنین بود که ما علوم را ملاحظه می کنیم، موضوعاتشان را هم می بینیم، و می یابیم که درباره احوال آن موضوعات، در این علوم بحث میشود، اما درباره وجودشان بحث نمیشود، و همچنین در بعضی از اموری که مربوط به این موضوعات هستند، بحثی در خود آن علوم مربوطه صورت نمی گیرد، مثلا موضوع علم طبیعی، جسم است، ما از جسم به لحاظ حرکت و سکونش که جزء عوارض هستند، در طبیعی بحث می کنیم، اما به لحاظ ترکیبش از صورت و ماده بحثی نداریم، به لحاظ وجودش بحثی نداریم، به لحاظ اینکه جسم، جوهر است یا از سنخ جوهر نیست، بحثی در علم طبیعی نمی کنیم، این مباحث مربوط به جسم هستند، ولی جایشان در علم طبیعی نیست، یا درباره مقدار گفتیم که مباحثی داریم که آن مباحث در ریاضی نمی آید، ما عوارض دیگر مقدار را در علم ریاضی بیان می کنیم، یا در معقولات ثانیه که موضوع منطق هستند، گفتیم که در کیفیت موصولیت اینها بحث می کنیم که اگر اینها معلوم شدند چگونه ما را به مجهول ایصال می کنند، این مباحث در منطق هست، ولی در اصل معقول ثانی ما بحثی نداریم، و یک مباحثی هست مربوط به موضوعات علوم، که در خود علوم انجام نمیشود، ما ناچاریم که برای آن گونه مباحث علم دیگری تدوین کنیم و آن علم، علم فلسفه هست، تمام آن مباحثی که در آن علوم مربوطه انجام نمیشود، در فلسفه مطرح هستند، پس فلسفه درباره این موضوعات، بحث میکند اما این موضوعات از مقولات مختلف هستند، یکی جسم هست که مقوله جوهر هست، و یکی مقدار است که مقوله عرض هست، یکی معقول ثانیه هست که آن چیز دیگر است، بالاخره ی هر کدام از اینها را که نگاه کنید می بینید که هر کدام از یک سنخ خاصی هست، موضوعی که ما برای فلسفه، در نظر داریم، باید چیزی باشد که شامل تمام این امور مختلفه بشود، که به ما اجازه بدهد که درباره امور مختلفه بحث کنیم، اگر با یکی از این امور سازگار هست و با بقیه سازگار نیست، فقط ما می توانیم همان یکی را که با موضوع ما سازگار هست در علم طرح کنیم، بقیه را نمی توانیم طرح کنیم، در حالیکه ما همه اینها را طرح می کنیم، پس باید موضوع ما چنان عام باشد که با همه این مقولات سازگاری داشته باشد، و چنین موضوعی چیزی جز وجود نیست، بنابراین موضوع فلسفه را موجود بما هو موجود قرار می دهیم تا با تمام این اموری که بحث می کنیم سازگاری داشته باشد و به ما اجازه داده بشود که از همه این امور به عنوان مرتبطات این موضوع بحث کند، این مطلبی است که در جلسه گذشته همه توضیح داده بودیم، بعد که این را به طور خلاصه گفتیم وارد تفصیل بحث شدیم، در تفصیل بحث، جسم را مطرح کردیم، و جوهر را مطرح کردیم گفتیم این جوهر مباحثی دارد که آن مباحث احتیاج به تعلق به ماده ندارد، بعد وارد بحث در عدد شدیم، عدد را هم گفتیم که دارای مباحثی است که آن مباحث، در غیر محسوسات هم می آید، در جسم یا جوهر گفتیم که مباحثی دارد که تعلق به ماده ندارند، می توانند در ماده باشند، و می توانند در غیر ماده باشند، در عدد هم گفتیم که مباحث دارد که لازم نیست حتما در محسوسات باشد، از غیر محسوسات هم می تواند باشد، و قبلا گفته بودیم که فلسفه از اموری بحث می کند که تعلق به ماده ندارند، نه مجردند، بلکه وابسته به ماده نیستند، بی نیاز از ماده هستند، هم می توانند در موجود مادی طرح بشوند و هم می توانند در موجود غیر مادی طرح بشوند، این طور نیست که فقط اختصاص به ماده داشته باشند یا اختصاص به محسوسات داشته باشند، پس توجه می کنید که این مباحث که ما الان در علم طبیعی و علم ریاضی، یعنی درباره جسم و عدد داریم، این مباحث چون ارتباط به ماده و وابستگی به ماده ندارند، و مختص محسوسات نیستند می توانند در فلسفه اولی یعنی علم الهی مطرح بشوند،

بعد رسیدیم به مقدار که آن هم موضوع شاخه ای از علوم ریاضی است، یعنی موضوع هندسه و هیئت است، عدد موضوع حساب و موسیقی باشد، جوهر و جسم هم که مربوط به طبیعی بود، الان ما فعلا به مقدار رسیده بودیم و داشتیم مقدار را بحث می کردیم، و می خواستیم ثابت کنیم که مقدار، هم اگر مورد بحث قرار می گیرد در فلسفه، از چیزهایی که درباره مقدار مطرحند ولی اختصاص به ماده ندارند، می توانیم بحث کنیم، و توضیح دادیم که مقدار به دو معناست، یکی مقدار به معنای جوهری که همان صورت جسمیه بود، و یکی مقدار به معنای عرضی که عبارت بود از یک معنای عامی که شامل خط و سطح و حجم می شد (همان کمیت متصله) درباره مقداری که جوهری باشد، یعنی صورت جسمیه بحث کردیم و نتیجه این شد که صورت جسمیه حالت مبدئیت دارد برای ماده، و مبدء جلوتر از ماده است، وابسته به ماده نیست، بلکه ماده وابسته به او هست، به این ترتیب بحث در صورت جسمیه را بحثی که مختص به ماده نیست و محتاج به ماده نیست، قرار دادیم، و دیدیم که سزاوار است که این بحث در فلسفه اولی مطرح شود، چون با سنخ مباحثی که در فلسفه اولی هستند سازگار است، این بحث تمام شد، بعد در تتمه اش شکل را بحث کردیم که ان شاء الله یادتان هست.

اما بحث فعلی ما که اول بحث امروزمان هست درباره مقدار به آن معنای عرضی است، آیا مقدار به معنای عرضی هم می تواند در فلسفه مورد بحث قرار بگیرد یا نه؟ مقدار به معنای جوهری که توانست مورد بحث قرار بگیرد زیرا که دیدیم که وابسته به ماده نیست، بلکه مبدء ماده هست، به بیانی که گذشت، اما این مقدار چگونه است؟

این مقدار می فرمایند که عرض هست، بر ماده هم عارض میشود، پس محتاج به ماده هست، و حالت مبدئیت هم برایش نیست، که به لحاظ مبدئیت از احتیاج به ماده منصرفش کنیم، محتاج به ماده هست به همه ملاحظات، پس این را دیگر نمیشود یک بحث الهی قرار داد، به خاطر اینکه وابسته به ماده هست، اما به لحاظ وجودش، جا دارد که در فلسفه ازش بحث شود، چون وجود مقدار، امری است که بی نیاز از ماده هست، اصل وجود کاری به ماده ندارد، بلکه وجود می تواند برای مادی باشد، و می تواند برای مجرد باشد، و ما اگر بحث از وجود مقدار کنیم، بحثی است مناسب با موضوع فلسفه، پس مقدار عرضی به لحاظ وجودش می تواند مورد بحث در فلسفه قرار بگیرد، بله به لحاظ عوارضش، باید در علم ریاضی مورد بحث قرار بگیرد، چون به لحاظ عوارض، مادی هست، جزء امور محسوسه هست، و علومی که مربوط به ماده هستند، باید طبیعی و ریاضی از آنها بحث کند، طبیعی که بحث نمیکند، پس نوبت به ریاضی می رسد، این در عوارض مقدار است، اما در وجود مقدار که ریاضی جای بحث ندارد، چون وجود مقدار، یا وجود هر چیزی امری است غیر متعلق به ماده، این وجود بعد از اینکه بر مادی وارد میشود، میشود وجود مادی، بعد از اینکه بر عرض وارد میشود، میشود وجود عرض، بعد از اینکه بر مجرد وارد میشود، میشود وجود مجرد، ولی خودش را نگاه کنید، وابسته به ماده نیست، پس وجود مقدار امری است که وابسته به ماده نیست، و امری اینچنینی قادر است که در فلسفه طرح شود، پس بحث در وجود مقدار، قادر است که در فلسفه طرح بشود، این را توجه میکنید که پس درباره مقدار به معنای دوم به لحاظ وجودش فلسفه می تواند بحث کند، چنانکه درباره مقدار به معنای اول می تواند بحث کند که در جلسه گذشته بیان شد، پس وضع مقدار هم روشن شد، نصفش را در جلسه گذشته توضیح داده بودیم و نصفش را در این جلسه گفتیم، و روشن شد که هر دو معنا قابل بحث هستند در فسلفه، و لذا فلسفه از مقدار هم بحث میکند، بحث میکند که مقدار دارای وجود هست اولا، و بعد بحث میکند که چه نوع وجودی، مناسب مقدار است، وجود عرضی یا وجود جوهری، اینها مباحثی است که در فلسفه مطرح میشود، کاری به علم ریاضی ندارد، و چون در مورد وجود هست، از مباحثی است که وابسته به ماده نیست، مباحثی است که بی نیاز از ماده هست، و لذا جا دارد که در فلسفه ازش بحث بشود، این هم بحث در مقدار، بعد از بحث در مقدار می پردازیم به بحث از موضوع منطق.

اول اجمالی بحث کردیم و بعد شروع کردیم به تفصیل، در تفصیل، اول جوهر را رسیدگی کردیم و بعد عدد را و بعد مقدار، مقدار هم یا جوهری بود یا عرض، جوهری بحثش تمام شد، عرضی را داریم بحث می کنیم و بعد که این تمام شد، می رویم سراغ منطق، بالاخره ی آخرسر نتیجه گرفته میشود که تمام موضوعات این علوم حقیقیه، همه یک مباحثی دارند که آن مباحث، در خود آن علوم مطرح نمیشوند، بلکه در فلسفه مطرح میشود. و جا هم دارد که در فلسفه مطرح بشود، بعد از اینکه ثابت میشود ما از موضوعات همه علوم حقیقی، در فلسفه می توانیم بحث کنیم، بیان خواهیم کرد که موضوعات از مقولات مختلفند، پس موضوع فلسفه باید چیزی باشد که با همه این مقولات مختلف سازگار باشد و چیزی که با همه مقولات مختلف سازگار است، وجود است، پس موضوع فلسفه باید وجود باشد، پس این طوری وارد بحث میشویم چنانکه اول بحث هم بیان کردیم (((نکته: موجود بما هو موجود و وجود بما هو وجود، هر دو مفادش یکی هست، اگر بما هو را نداشت، وجود با موجود فرق می کرد، اما چون پشت سرش بما هو موجود و بما هو وجود دارد، موجود بما هو موجود، یعنی وجودش، موجود نه بما هو انسان یا فرس و ... ما ماهیتش را کاری نداریم، ما وجودش را کار داریم، موجودیتش را کار داریم و موجودیت هر شیء به وجودش هست، پس چه بگوییم موضوع فلسفه موجود بما هو موجود هست و چه بگوییم وجود بما هو وجود هست، فرق نمیکند و خود آقایان هم گفته اند فرقی ندارد))))

شرح المتن:

** اما مقدار به معنای دیگر، یعنی به معنای عرضی که گفتیم معنایی است عام که شامل خط و سطح و جسم تعلیمی میشود (مقدار جوهری را قبلا بحث کردیم و ثابت کردیم که می تواند در فلسفه مورد بحث واقع شود)

** فإن فیه .. : یعنی در این مقدار به معنای دوم، به این مقدار دو نظر می توان داشت، یعنی دو لحاظ می توانیم داشته باشیم، یک نظر درباره وجودش و یک نظر درباره عوارضش، یعنی یا نظر می کنیم در وجود مقدار و درباره وجودش بحث کنیم، و یک نظر می کنیم در عوارض مقدار، و درباه عوارضش بحث کنیم.

در نظر درباره عوارضش که در علم هندسه یا هئیت بحث میکند، بالاخره ی به طور جامع در علم ریاضی بحث میکند، و به فلسفه کاری ندارد

اما درباره وجود و کیفیت وجودش در علم ریاضی بحث نمیکند، این بحث مربوط میشود به فلسفه، یعنی نظر به اینکه وجود مقدار چه نحوه وجودی هست؟ آیا وجود عرضی هست یا وجود جوهری هست؟ و این مقدار از چه اقسامی از وجود هست؟ این دیگر بحث ریاضی نیست، پس بحث فلسفی هست چون تعلق به ماده ندارد، یعنی وابسته به ماده نیست، یعنی بی نیاز از ماده هست، بحث وجود هست، وجود می تواند در ماده تحقق پیدا کند و می تواند در مجرد تحقق پیدا کند،

** فلیس هو ...: یعنی بحث در اینکه وجود مقدار چه نحوه وجودی است و خود مقدار چه قسم موجود است، این بحث از معنائی که تعلق و وابسته به ماده باشد نیست، بلکه بحثی است بی نیاز از ماده، بی نیاز یعنی می تواند در ماده باشد، و می تواند باشد، احتیاج به ماده ندارد و وابستگی به ماده ندارد، که جز در ماده یافت نشود، وجود یا اقسام وجود هیچکدام اختصاص به ماده ندارند، و لو ممکن است در ماده حاصل بشوند ولی اختصاص به ماده ندارند، تقوم به ماده ندارند، این طور نیست که فقط در این مادی حاصل بشوند، پس بحث از وجود، بحث از معنائی است که تعلق به ماده ندارد، تعلق یعنی وابستگی و چسبندگی و اختصاص، اختصاص به ماده ندارد، بی نیاز از ماده است.

((ایضا را توجه کنید، ایضا یعنی همانطور که بحث از مقدار به معنای اول با توجه به اینکه مقدار به معنای اول یعنی صورت جسمیه، حالت مبدئیت داشت، بحث از صورت جسمیه، بحث از معنائی است که تعلق به ماده ندارد، همچنین بحث از وجودِ مقدار به معنای دوم، بحثی در معنائی است که تعلق به ماده ندارد، پس ایضا یعنی همانطور که بحث از مقدار به معنای اول، اختصاص به ماده نداشت بلکه بی نیاز از ماده بود، در این مقدار به معنای دوم هم، بحث ما، یعنی همین بحثی که کردیم، بی نیاز از ماده هست، و اختصاص به ماده ندارد، بحثی که در مقدار به معنای اول داشتیم، بر عکس صورت جسمیه بود، که با توجه به اینکه صورت جسمیه، حالت مبدئیت داشت، بحث از صورت جسمیه، بحثی بود غیر متعلق به ماده، بحث از مبدأ ماده، نه بحث از ملحق به ماده، تا مختص به ماده باشد، بلکه بحث از مبدء ماده بود، که اختصاص به ماده نداشت، یعنی قبل از ماده بود، فلذا رنگ مادی به خودش نمی گرفت، همچنین بحث از وجود مقدار به معنای آخر ، بحث از این هم، بحثی است که تعلق به ماده ندارد)

بحث از مقدار هم که موضوع علم ریاضی بود تمام شد

و أما موضوع المنطق ... : ( 20 ) :

حالا می خواهیم ببنیم که موضوع منطق چگونه موضوعی هست، موضوع منطق را قبلا بیان کردیم که معقولات ثانیه بودند، این معقولات ثانیه، دو عنوان داشتند، یک عنوان، عنوان ذات خودشان بود، یعنی همینکه معقول ثانی اند، یک ذاتی دارند، که از آن ذات، تعبیر می کنیم به معقول ثانی، یک عنوان هم، عنوان وصفشان بود، که وصف موصولیت داشتند، ما را در صورت معلوم بودن خودشان، به مجهول ایصال می کنند و می رساندند، این دو حیث در موضوع منطق بود، یکی حیث ذاتش، یکی حیث موصولیتش، گفتیم از حیث موصولیت این معقولات ثانیه، در منطق بحث میشود، گفته میشود که این معقول ثانی، ما را به مجهول می رساند و کیفیت رساندن، مجهول چگونه است، چگونه این معقولات معلومه را کنار هم قرار بدهیم، تا به یک مجهول تصوری یا به یک مجهول تصدیقی برسیم، این را در منطق بحث می کنیم، احتیاجی نیست که در فلسفه مطرحش کنیم، اما در معقولات ثانیه، من جهت ذاتشان، در منطقی بحثی نمیشود، اصلا ما معقولات ثانیه را در منطق نمی خوانیم، این بحثش می ماند برای همین فلسفه، پس باز هم ما درباره معقولات ثانی که موضوع منطقند، مباحثی داریم که در منطق طرح نمی شوند بلکه فلسفه جای طرح آنها هست، و این مباحث هم خارج از محدوده محسوسات هست، یعنی معقول ثانی دیگر محسوسات نیست، و وابسته به ماده نیست، گفتیم که فلسفه از چیزهایی بحث میکند که وابسته به ماده نیستند، معقول ثانیه هم وابسته به ماده نیست، پس جا دارد که در فلسفه ازش بحث بشود، علی الخصوص که در منطق هم بحث نشده است، بنابراین روشن شد که موضوع منطق هم، مثل موضوع طبیعی و مثل موضوع ریاضی، مباحثی دارد که جای طرحش فلسفه هست.

شرح المتن:

** من جهه ی ذاته: نه من جهه ی موصولیته، نه من جهه ی أنه یتوصل به من معلوم الی مجهول، بلکه من جهه ی ذاته، این موضوع منطق، من جهه ی ذاته، این چنین بحثی ظاهرا بحثی است خارج از محسوسات، و اگر خارج از مسحسوسات هست یعنی وابسته به محسوسات نیست، وابسته به ماده نیست، بحثی است فلسفی، چون مباحث فلسفی این چنین هستند که وابسته به ماده نیستند، خارج از محسوسات هستند، بنابراین جا دارد که ما از موضوع منطق هم، در فلسفه بحث کنیم.

فبین أن هذه کلها: ( 20 ) :

تا حالا یک دفعه به صورت مجمل، و بعد هم به صورت مفصل، گفتیم که موضوعات علوم مختلف، به لحاظهای خاصی قابل طرحند در فلسفه، و ممکن است که در فلسفه مورد بحق قرار بگیرد، البته به لحاظهایی هم در علوم خودشان مورد بحث قرار می گیرند، اما به لحاظهای دیگری که علوم خودشان، در موردشان بحث نمیکند، در علم فلسفه مورد بحث واقع می شوند، تا اینجای مطلب را گفتیم، حالا می خواهیم بگوییم این اموری که مربوطند به موضوعات علوم و در خود آن علوم مورد بحث قرار نمی گیرند، این امور، از مقولات مختلفند، از یک سنخ نیستند، یکی معقول ثانی هست، یکی مقدار هست، یکی عدد هست، یکی جسم هست و ییکی جوهر است، همه یک دست نیستند، از مقولات مختلف هستند، و سنخهای مختلف دارند، و قرار شد که از همه آنها در فلسفه بحث کنیم،

حال موضوع فلسفه را چه چیزی قرار بدهیم که تمام این امور مختلفه، با آن موضوع ارتباط داشته باشند، حتما موضوع فلسفه باید یک چیز عام باشد، که با تمام این مقولات سازگار باشد، و آن امر عام نه می تواند جوهر باشد و نه می تواند عرض باشد، نه می تواند عرض خاص مثلا کم و کیف باشد، بلکه باید یک چیزی باشد که همه اینهایی که ذکر کردیم شامل بشود و آن چیز وجود هست، یا موجود هست، بنابراین ما موضوع فلسفه را موجود قرار می دهیم چون موجود با همه اینها سازگار است، هم با عدد، هم با مقدار به هر دو معنی، هم با معقول ثانی که وجود ذهنی دارد، هم با جوهر و جسم، با همه اینها سازگار است، در حالی که ما اگر موضوع را مثلا جسم تنها قرار بدهیم، با بقیه نمی سازد و فقط با جسم می سازد، هکذا اگر مقدار تنها قرار بدهیم، با مقدار می سازد با بقیه نمی سازد، معقول ثانی قرار بدهیم، با معقول ثانی می سازد با بقیه نمی سازد، یک امر جامعی که با همه بسازد، نداریم مگر موجود. پس جا دارد که موجود را موضوع فلسفه قرار بدهیم و بگوییم این مسائل فلسفی، بحث از مرتبطات این موضوع هست، یکی از مرتبطات، مثلا جسم است به لحاظ اینکه مولف از صورت و ماده هست، یا به لحاظ اینکه جوهر هست یا به لحاظهای وجودش، یکی معقول ثانی هست به لحاظ ذاتش، یکی مقدار هست به این لحاظ، خلاصه همه را داخل در موجود می توان کرد، همه را با موجود میشود مرتبط کرد، پس موجود باید موضوع فلسفه باشد، تا مباحث فلسفه همه مربوط به موضوع شوند، و الا اگر شما یک موضوع دیگری برای فلسفه در نظر بگیرید، ممکن است بعضی از مباحث با این موضوع دیگر سازگاری داشته باشد، ولی همه مباحث با این موضوع سازگاری نخواهند داشت، بر خلاف موجود که اگر موضوع قرار بگیرد، همه مباحث با آن سازگاری دارند، پس جا دارد که ما موضوع فلسفه را موجود بما هو موجود قرار بدهیم، این آخرین نتیجه ای است که ابن سینا از بحثش می گیرد، دیدید که بحث را چگونه شروع کرد و به کجا ختم کرد و آخر سر مطلوب خودش را نتیجه گرفت که موضوع فلسفه باید موجود بما هو موجود باشد.

شرح المتن:

** فبین: فبُیِّنَ یا فبَیِنٌ هر دو درست است،

** «أن هذه» هذه اشاره دارد به آن اموری که در فلسفه مورد بحث قرار میگیرد، حالا چه این امور مربوط به جسم باشد و چه مربوط به عدد باشد، چه مربوط به مقدار به معنای اول یا دوم باشند و چه مربوط به معقول ثانی باشند، بالاخره ی ما گفتیم که از همه اینها ما در فلسفه بحث می کنیم، این امور بعضی هاشان امور جوهری هستند مثل خود جوهر و جسم و مثل صورت جوهریه و مثل صور جوهریه عقلیه و صور جوهریه خارجیه، و بعضی ها یشان از باب کم و کیفیند یعنی عرضند مثل مقدار و عدد که از باب کمند و مثل معقولات ثانیه که از باب کیفند (معقولات ثانیه، صورت علمیه هستند و صورت علمیه، کیف برای نفس هست)

این مباحث هیچکدام تعلق به ماده ندارند و ما این را ثابت کردیم، و بعد هم بیان میکند که این مباحث، مباحث مختلفه هستند، یعنی بعضی ها مباحث مربوط به جوهرند و بعضی مباحث مربوط به کمند و بعضی مباحث مربوط به کیفند، همه شان در یک سنخ واقع نیستند، بلکه سنخهای مختلف هستند،

بین هست که این مباحثی که در فلسفه مطرح می شدند، چه مباحث مربوط به جسم و جوهر و چه مباحث مربوط به مقدار و عدد و چه مباحث مربوط به معقولات ثانیه، کل این مباحث در علمی واقع می شود که آن علم، اخذ می کند و بحث میکند در چیزی که قوامش، تعلق به محسوسات ندارد، و لو ممکن است در محسوس هم پیدا شود، ولی قوامش، تعلق و وابستگی به ماده ندارد، محسوسات یعنی مادیات، ممکن است در غیر مادیات هم یافت بشود، بی نیاز از ماده هست و احتیاجی به ماده ندارد، و لو در ماده هم یافت شود، پس این امور همه این صنف امور هستند که تعلق قوامی به ماده و محسوسات ندارند، و فلسفه هم از این گونه امور بحث میکند،

(یتعاطی، در لغت به معنای دست به دست دادن است، اینجا به معنای اخذ کردن، قرارش دادم، یتعاطی را اگر به معنای لغوی هم قرار بدهید اشکالی ندارد، دست به دست میکند یعنی مورد بحث قرار میدهد و زیرو رو میکند و بحث را تفتیش میکند، در مورد چیزهایی که قوامشان تعلق به محسوسات ندارد، دست به دست کردن نه معنای ظاهری بلکه به معنای کنائی هست)

پس این امور، همشان در این علم می توانند واقع بشوند، زیرا این امور تعلق قوامی به محسوسات ندارند، و فلسفه هم از همین جور اموری که تعلق قوامی به محسوسات ندارند بحث میکند، پس بنابراین این امور جا دارد که در فلسفه مطرح بشود، این یک مطلب و مطلب دوم اینکه:

** و لا یجوز .... : جایز نیست که برای این امور، که بعضی ها مربوط به جسم بودند و بعضی ها مربوط به مقدار و بعضی ها مربوط به عدد و بعضی ها مربوط به معقولات ثانیه، جایز نیست که برای این امور موضوع مشترک داشته باشی و وضع کنی، که باشد این امور متعدده و مختلفه، کلش، حالات آن موضوع و عوارض آن موضوع، (چون اگر شما در فلسفه دارید از این امور بحث میکنید، این امور، باید عرض ذاتی موضوع فلسفه باشند تا بتوانیم ازشان بحث کنیم) می فرماید شما نمی توانید موضوعی پیدا کنید که تمام این امور، با اختلافاتی که درشان هست، حالت و عوارض آن موضوع باشند، جز موجود. فقط موجود را می توانید پیدا کنید، که این امور بتوانند عوارض ذاتی او باشند، بقیه اشیاء قابل نیستند که موضوع قرار بگیرند برای این امور، و این امور حالات و عوارض آن موضوع بشود. موجود هست که می تواند موضوع باشد برای همه این امور مختلفه باشد، چیز دیگری غیر از موجود، نمی تواند موضوع این امور مختلفه باشد، چرا نمی تواند باشد؟ چون بعضی از سنخ جواهرند و بعضی ها از سنخ کم هستند و بعضی از سنخ مقولات دیگر یعنی کیف هستند، چگونه ممکن است که ما این همه مقولات مختلف را حالت و عارض، یک شیء قرار بدهیم، جز اینکه آن شیء، وجود باشد، فقط الموجود هست که می تواند، این عوارض مختلفه را به عنوان حالات و عوارض مختلفه قبول کند، چیز دیگر نمی تواند قبول کند، جوهر را موضوع قرا بدهید قابل نیست، چون جوهر فقط با جوهر سازگار است با کیف و کم سازگار نیست، کم را قرار بدهید فقط با کم سازگار است نه با جوهر و کیف و اگر کیف را موضوع قرا بدهید فقط با کیف سازگار است نا با جوهر و کم، چیزی که می تواند با همه اینها سازگار باشد، فقط موجود هست.

** فإن بعضها ... : چرا جز موجود، هیچ چیز دیگری نمی تواند معروض این امور قرار بگیرد تا این امور حالات و عوارضش باشند، و تا ما بتوانیم، از آن امور در فلسفه بحث کنیم، چرا غیر موجود ما نمی توانیم موضوع جامعی داشته باشیم؟ چون بعضی از این امور درباره جواهرند، آن بحثهایی که ما در مورد جسم یا خود جوهر می کنیم در طبیعیات، اینها مباحث مربوط به جوهرند، و بعضی از این امور درباره کمیات هستند، آن بحثهایی که مربوط به مقدارند به هر دو معنی، یا مربوط به عددند، اینها جزء کمیات هستند، و بعضی ها هم از مقولات دیگری هستند منظورش همان موضوع منطق هست، موضوع منطق که معقولات ثانیه هستند، از مقولات دیگرند نه مقوله جوهرند و نه مقوله کم، بلکه مقوله کیف اند، پس سه مقوله مختلف الان ما داریم، که از هر سه می خواهیم در فلسفه بحث کنیم، چه موضوعی را می توانید پیدا کنید که هر سه مقوله را در خودش بگنجانید، جز موجود،

** و لیس یمکن ... : ممکن نیست که یک معنای محققی پیدا کنید که شامل همه این مقولات مختلفه یعنی جوهر و کمیات و کیفیات بشود مگر حقیقت معنای وجود.

فقط حقیقت معنای وجود هست که می تواند شامل اینها بشود، پس باید همین معنای وجود را موضوع فلسفه قرار بدهید، چون شامل همه اینها میشود، یعنی همه اینها می توانند عوارضش باشند، پس می توانند در فلسفه مورد بحث قرار بگیرند، اگر شما موضوع فلسفه را موجود قرار دادید، با توجه به اینکه هر علمی در عوارض موضوعش بحث میکند، آن وقت می توانید در عوارض وجود که همین جواهر و کمیات و مقولات اخری یعنی کیفیات هستند، و الا اگر چیز دیگری را موضوع قرار بدهیم، این امور مختلفه که بعضی ها جواهرند و بعضی ها کمیات و بعضی ها کیفیایت هستند عوارض آن چیز دیگر نمی توانند باشند، فقط موجود هست که همه این امور را به عنوان عوارض قبول میکند، پس موجود می تواند موضوع فلسفه باشد، و این جواهر و کمیات و مقولات اخری، در فلسفه مورد بحث قرار می گیرد، و مسأله ی فلسفه می شوند،

ترجمه عبارت: ممکن نیست یک معنای محققی شامل همه این مقولات سه گانه بشود، تا این مقولات سه گانه، عوارض او به حساب بیاید، جز حقیقت معنای وجود. معنای وجود هست که می تواند معروض این امور مختلف قرار بگیرد، فلذا او می تواند موضوع فلسفه باشد.

معنی محقق: ( 21 ) :

((اما چرا می گوید «معنای محقق»؟ داریم دنبال موضوع فلسفه می گردیم، می گوید موضوع فلسفه باید معنای محقق باشد، آن هم معنای محققی که تمام این مقولات مختلف، باهاش مرتبط باشد، و چنین معنایی محققی که تمام مقولات مختلف باهاش مرتبط باشند چیزی جز وجود نیست، این حرف ایشان است، سوال ما این است که چرا معنای محقق را می خواهید موضوع فلسفه قرار بدهید؟ جواب این است که اولا معنای محقق دو چیز را خارج میکند، یکی مفهومات عامه اعتباریه را، یکی هم امور سلبیه را، هیچ کدام اینها محقق نیستند، اعتباری، اعتباری است و تحققی ندارد، سلبی، هم سلب تحقق هست نه امر محقق، بلکه غیر محقق، مثلا فرض کنید که شیء، ممکن، اینها امور عام اعتباری هستند، خودشان به عنوان عموم در خارج نیستند، بله ما اشیاء خاصه را در خارج داریم، ممکنات خاصه را در خارج داریم، ولی عنوان شیء که عام بین همه اشیاء هست یا عنوان ممکن که عام بین همه ممکنات هست، یک امر اعتباری هست و ما آنرا در خارج نداریم، این معنای محقق نیست، همچنین لا ممتنع و لا معدوم، اینها امور سلبی هستند، و معنای محقق نیستند، پس معنای محقق، دو تا امر را خارج کرد، یکی امر اعتباری و یکی امر سلبی،

حالا چرا می گوییم موضوع باید معنای محقق باشد، و به عبارت دیگر سلبی و اعتباری نباشد؟ چون فلسفه از احوال معنای محقق بحث میکند، نه از احوال اعتباریات، نه از احوال سلبیات، اگر از احوال اعتباریات بحث می کرد، جا داشت که ما امر اعتباری را موضوع قرار بدهیم، اگر از احوال سلبیات بحث می کرد، جا داشت که ما امر سلبی را موضوع قرار بدهیم، ولی فلسفه از احوال امور محقق بحث میکند، از حقائق اشیاء بحث می کرد، پس موضوعش باید یک امر محقق باشد، امر محقق زیاد داریم، اما امر محقق عامی که با همه مقولات مختلفه ی سازگار باشد چیزی جز الموجود نیست، بنابراین موضوع فلسفه میشود الموجود،

این بیان اول مصنف بود که تمام شد.

((نکته: گاهی قید «بما هو موجود» را می آورد و گاهی نمی آورد ولیکن ملحوظ هست)).

و کذلک قد یوجد ایضا ... : ( 21 ) :

دلیلی که ما تا حالا آورده بودیم بر اینکه موضوع فلسفه، موجود هست، همین دلیلی بود که ارائه دادیم، که من خلاصه اش را دوباره تکرار می کنم:

خلاصه اش این شد که ما در علوم، موضوعاتی داریم و آن موضوعات را به حیثیاتی مورد بحث قرار می دهیم، در همان علوم، ولی حیثیات دیگری برای همان موضوعات باقی می مانند، که در آن علوم بحث نمیشود، این موضوعات را با آن حیثیت خاص، باید در علمی بحث بشوند که ما اسمش را علم الهی می گذاریم، وثابت هم شد که اینها امور مخلتفه هستند، و امور مختلفه احتیاج دارند به یک موضوعی که جامع همه این مختلفات باشد، و آن موضوع که جامع همه این مختلفات باشد، موجود است، پس «الموجود» موضوع فلسفه هست، این لب مطلبی بود که ما تا حالا گفتیم، حالا میخواهیم دلیل دیگری اقامه کنیم بر اینکه موضوع فلسفه، الموجود بما هو موجود هست و آن دلیل این استکه:

اموری را ما می یابیم که اینها داخل نفس ما تعریف می شوند یعنی ما در ذهنمان تعریفشان می کنیم، ما می فهمیمشان و بعد تبینشان می کنیم، تعریفشان می کنیم، اینها در تمام علوم هم هستند، مثلا «الواحد یا الکثیر یا قوه و فعل»، اینها یک چیزهایی هستند که در تمام علوم، کاربرد دارند، و اینها به حیثیتهای مختلف می توانند مطرح بشوند، مثلا الواحد و الکثیر، یکبار به این اعتبار که قابل استفاده هستند در این علم، مطرح می شوند، یکبار به این اعتبار که تعریفشان چیست، یک بار به این اعتبار که وجود دارند یا ندارند، اگر وجود دارند، چه نحوه وجود دارند،

می بینید که همین واحد و کثیر و قوه و فعل و امثال ذلک را می شود به اعتبارات مختلف، مورد بحث قرار داد، به این اعتبار که موجودند، یا حتی اضافه کنید به اعتبار اینکه، تعریف می شوند، به این دو اعتبار، در سایر علوم مورد بحث قرار نمی گیرند، پس باید ازشان در یک علم دیگری که علم فلسفه هست، بحث شود.

((دلیل قبلی که آوردیم درباره موضوعات علوم دیگر بحث کردیم، گفتیم که موضوعات علوم دیگر حیثیاتی دارند، به بعضی از حیثیات در علوم دیگر مطرح می شوند، به بعضی از حیثیات در فلسیفه بحث می شوند، این فقط درباره موضوعات علوم دیگر بود، اما در این دلیل، به موضوعات دیگر کاری نداریم، می گوییم اموری در جهان پیدا می شوند، مثل واحد و کثیر و فعل و قوه ی و .. که اینها در بسیاری از علوم یا در تمام علوم، کاربرد دارند، و اینها را هم با حیثیات مختلفی میشود لحاظ کرد، یکی از لحاظهایشان به لحاظ وجودشان هست، یکی از لحاظهایشان به لحاظ این است که صاحب حد و تعریف خاصی هستند، به این دو لحاظ ما در سایر علوم از اینها بحث نمی کنیم، بحثش مخصوص میشود به فلسفه.

توجه می کنید که این استدلال دوم ایشان هم نظیر استدلال اول دارد پیش می آید، منتها استدلال اول درباره موضوعات سایر علوم بود با حیثیاتی که داشتند، اما این دلیل دوم درباره عوارضی است از قبیل وحدت و کثرت، و قوه و فعل که در سایر علوم هم به کار می آیند، حیثیات مختلف دارند، واز بعضی حیثیات در فلسفه جا دارد که ازشان بحث شود، آن وقت این طور می گوییم: این امور در فلسفه مورد بحث قرار می گیرند، و این امور مختلفه هستند، یکی وحدت است و یکی کثرت، یکی قوه است و یکی فعل، هر چهار تا با هم اختلاف دارند، بالاخره ی از سنخهای مختلف هستند، این سنخهای مختلف را اگر بخواهیم مورد بحث قرار بدهیم، باید یک موضوع مشترک بین اینها برای فلسفه قائل بشویم، و آن موضوع مشترک، چیزی جز موجود بما هو موجود نیست، که مشترک بین همه اینها هست، پس موضوع فلسفه را باید موجود بما هو موجود قرار بدهیم، زیرا فلسفه از امور مختلفی با حالات مختلف بحث میکند، که این امور مختلف به چیزی نمی توانند مرتبط شوند جز به وجود، پس موضوع فلسفه موجود است.

دقت می کنید که این دلیل دوم هم، روشش با دلیل اول یکی هست، فقط فرقی که کرد این بود که دلیل اول درباره موضوع سایر علوم بحث کرد، این درباره بعض اموری که در همه علوم کاربرد دارند بحث میکند.

یک مباحثی در پیش داریم که لابلای همین حرفها می آید.

شرح المتن:

** و کذلک قد یوجد ایضا .. : گاهی یافت می شود موضوعاتی که قبلا گفتیم و همیچنین گاهی یافت می شود اموری که الان می خواهیم بگوییم، اموری که تعریف می شود و محقق می شود در نفس، یعنی یک اموری که خودشان را در خارج، مستقلا نمی یابی، مثلا وحدت و کثرت را شما در خارج نمی یابی، وحدت و کثرت امری ذهنی است، که در ذهن تعریف می کنیم و در ذهن محقق می شود، و بر شیء خارجی عارض میشود، یا قوه و فعل، البته آنی که در نفس وجود می گیرد، بر شیء خارجی عارض نمیشود، چون امر ذهنی که بر خارجی عارض نمیشود، بر خارج، امر خارجی عارض میشود، البته این را هم باید اضافه کنیم که ممکن است یک امر ذهنی، هم بر یک امر خارجی عراض شود، به شرطی که عروض در خارج باشد، مثلا تشخص، تشخص را ما در خارج نداریم، یک عنوان است و امر ذهنی است، ولی در خارج بر یک شیء عارض میشود، عروضش خارجی است، یا امکان بنابر نظر صدرا، عروضش خارجی هست، خود امکان امر ذهنی هست، تحقق خارجی ندارد، شما در خارج امکان را ندارید، اما همین امکانی که امری ذهنی هست، عروضش در خارج بر اشیاء خارجی، عروض خارجی هست، پس اینی که عرض کردیم روشن باشد که بعضی از عوارض که معروضاتشان درخارجند، خود این عوارض خارجی اند، بعضی از عوارض خودشان خارجی نیستند، ولی عروضشان خارجی هست، ممکن نیست، معروضی داشته باشیم در خارج، و این معروض، عرضی داشته باشد که خود آن عرض، خارجی نباشد، عروضش هم خارجی نباشد، بلکه همش ذهنی باشد، این ممکن نیست، ولی اینکه عروض خارجی باشد، ممکن است، و لو عارض، ذهنی باشد، و اینکه عارض و عروض هر دو خارجی باشند، این هم ممکن است، اگر معروضمان خارجی هست یا باید عروض تنها خارجی باشد، یا عروض و عارض خارجی باشد، اگر عروض و عارض هر دو ذهنی باشند مشکل دارد.

ایشان می فرمایند: گاهی اموری پیدا می شوند، که در نفس ما تحقق پیدا می کنند، و تحدد پیدا می کنند، و اینها عارض می شوند بر امر خارجی، و عروضشان خارجی هست ولو خودشان ذهنی باشند (البته احتمال اینکه خودشان هم خارجی باشند هست)

((ایضا یعنی همانجوری که یافت می شدند موضوعات با حیثیات دیگری که جا نداشت در خود علوم بحث بشود، بلکه در فلسفه بحث می شدند، همچنین یافت می شوند اموری مشترک بین علوم، که از بعض حیثیات فقط باید در فلسفه مطرح شوند و جایشان در علوم دیگر نیست، پس همه اینها در فلسفه می آیند و مختلف هستند، این مختلفات را موضوعی جمع نمی کند جز «الوجود» پس موضوع فلسفه الموجود است)).

** و هی مشترکه ی .... : و این امور، مشترک بین همه علوم هستند یعنی در همه علوم کاربرد دارند، مثل وحدت و کثرت، مثل قوه و فعل و مثل کلی و جزئی، اینها همه در علوم مختلف کاربرد دارند.

** و لیس و لا واحد ... : «لیس و لا» بارها عرض کرده ایم که تأکید نفی هست، یعنی درحالیکه هیچ یک از علومی که این امور درش کاربرد دارند، متولی و عهده دار بحث و کلام در این امور نیست، با اینکه این امور، در آن علوم دیگر به کار می روند، ولی علوم دیگر، درباره آن امور بحثی نمیکند، این امور جای بحثشان فقط در فلسفه هست، مثل واحد بما هو واحد مثل انسان واحد، یا جسم واحد، از جسم واحد یا انسان واحد در جای دیگر هم بحث می شود از جسم واحد در طبیعیات بحث میشود از انسان واحد در طب بحث میشود، اما از واحد بما هو واحد، نه در طبیعی بحث میشود و نه در طب، نه در علم ریاضی و .... بلکه جای بحثش در فلسفه هست، یعنی بحث از وحدت، بحث از کثرت، و بحث از موافق و مخالف و ضد ....، اینها مباحثی هستند که در فلسفه مطرح هستند، نه در سایر علوم، با اینکه این امور در سایر علوم هم کاربرد دارند.

** فبعضها یستعملها استعمالا فقط .... : بعضی از این علوم، به کارمی گیرند این امور را، استعمالا فقط، یعنی فقط ازشان استفاده می کنند، نه تعریفشان می کنند نه بیان وجودشان را دارند، هیچ چیزی، بلکه فقط استفاده می کنند،

** فبعضها انما یأخذ حدودها: بعضی از این علوم، حدود این امور را و تعریفات این امور را می گیرند، اما درباره نحو وجود این امور، هیچ علمی بحث نمی کند، این بحث درباره وجود این امور، مختص فلسفه هست.

و لیست عوارض خاصه ی لشیء .... : ( 21 ):

اول باید اثبات کنیم که این امور، از قبیل ذوات نیستند که ازشان لازم نباشد بحث کنیم، بلکه از قبیل صفات و عوارض هستند، و باید مورد بحث قرار بگیرند،

و حالا هم که از عوارض هستند از بدیهیات نیستند، که احتیاج به بحث نداشته باشند، بلکه از چیزهایی هستند که باید مورد بحث قرار بگیرند، این دو مطلب،

مطلب سوم اینکه، عارض بر موضوعات سایر علوم نیستند، بلکه عارض بر موضوع فلسفه هستند، چون بحث فلسفی هستند.

نتیجه این است که این امور باید با موضوع فلسفه مرتبط باشند، چون امور مختلفه هستند باید با یک موضوعی که همه این مختلفات را در خودش جا دهد، ارتباط داشته باشند، و چنین موضوعی که هم مختلفات را در خودش جا دهد چیزی جزء الموجود نیست، پس موضوع فلسفه، الموجود هست.

اولا ثابت می کنیم که این امور از جمله ذوات نیستند، بلکه از جمله عوارضند. ثانیا ثابت می کنیم که عوارضی نیستند که بدیهی باشند، و احتیاج به بحث نداشته باشند بلکه عوارضی هستند که احتیاج به بحث دارند، ثالثا ثابت می کنیم که این عوارضی که باید درشان بحث بشود، در سایر علوم بحث نمی شوند و به موضوع سایر علوم ارتباطی ندارند، هیچکدام ارتباطی با موضوع سایر علوم ندارند، بلکه مرتبطند با موضوع فلسفه، بنابراین باید موضوع فلسفه را چیزی قرار بدهیم که همه اینها بتوانند با موضوع فلسفه ارتباط داشته باشند، و آنچیز، چیزی جز الموجود نیست.

شرح المتن:

و لیست عوارض خاصه ی ... : این امور با لحاظ وجود، عارض خاص هیچ یک از موضوعات سایر علوم جزئیه نیستند، بلکه فقط عارض موضوع فلسفه اند، چون عارض هیچ یک از موضوعات سایر علوم نیستند، در هیچ یک از سایر علوم هم مورد بحث قرار نمی گیرند، و چون عارض موضوع فلسفه هستند، در فلسفه مورد بحث قرار میگیرند، تا اینجا ثابت شد که اینها باید در فلسفه مورد بحث واقع بشوند،

و لیست من الامور التی .... : اگر دوتا اشکال را بپذیریم این حرف ما مخدوش می شود بگوییم اینها اصلا عارض نیستند، تا بعد بگویید عارضند بر موضوع فلسفه، و عارض بر موضوع سایر علوم نیستند، و بعد نتیجه بگیریند که در سایر علوم، مورد بحث قرار نمی گیرند و در فلسفه مورد بحث قرار می گیرند، اصلا ما اینها را عارض حساب نمی کنیم، این یک اشکال.

اشکال دوم اینکه: عارض حسابشان می کنیم ولی عارض بدیهی هستند، و چون عارض بدیهی هستند احتیاج به بحث ندارند.

اگر این دو اشکال جا بیفتد، ما دیگر نمی توانیم از این امور در فلسفه هم بحث کنیم، ولی هر دو اشکال باطل است، پس بنابراین ما از این امور باید در فلسفه بحث کنیم، به عنوان عارض موضوع، و اگر اینها عارض موضوع باشند، باید موضوع یک چیز عامی باشد که همه این امور بتوانند عارضش بشوند که بعدا می گوییم آن موضوع، باید موجود بما هوموجود باشد، پس این دو اشکال را باید از سر راه برداریم،

یک اشکال این است که این امور اصلا ذات هستند و عرض نیستند، اشکال دوم این است که بالفرض عرض باشند، بدیهی هستند و احتیاج به بحث ندارند، این دو اشکال باید از سر راه برداشته شود، و الا ما نمی توانیم به نتیجه مطلوبمان برسیم، لذا ابن سینا می بینید که هر دو اشکال را برمی دارد و می گوید: و لیست من الامور ... اشاره به دفع اشکال اول دارد و «لا ایضا هی من الصفات .... اشاره به دفع اشکال دوم دارد، این دو اشکال را دارد دفع میکند

یک اشکال سومی هم هست که آن اشکال سوم، قبلا دفع شد، که ما باز به آن بعدا اشاره میکنیم.

ترجمه عبارت: «و لیست من الامور ...» مفاد این عبارت این استکه این اموری که ذکر شد مثل وحدت وکثرت و قوه و فعل و موافق و مخالفت و ضدیت و ... اینها اموری هستند که به معروضات خودشان نعت می دهند، یعنی معروض وحدت میشود واحد، معروض کثرت میشود کثیر و هکذا، بنابراین جزء عوارض هستند، که عارض می شوند بر معروضی، صفت می شوند برای موصوفی، و به آن معروضشان و موصوفشان، یک نعتی می دهند و یک عرضی را اضافه می کنند، در این عبارت می خواهد بیان کند که این اموری که ما ذکر کردیم، خود ذوات نیستند، بعضی ها فکر کردند که این امور خود ذوات هستند، یعنی این امور را انتزاعی گرفتند، و گفته اند که از این ذوات انتزاع می شوند، بنابراین چیزی جزء ذوات نیستند،

جواب این است که اینها و لو انتزاعی باشند، چه واقعی و چه انتزاعی،بالاخره ی عارض بر این ذوات هستند، و نعتی به این ذوات میدهند این طور نیست که چیزی جز ذوات نباشند، پس بالاخره ی جزء عوارض هستند، در این عبارت ثابت میکند که از عواضند، در عبارت بعدی ثابت میکند که از عوارض بدیهی نیستند باید مورد بحث قرار بگیرند، در عبارت سوم ثابت میکند که از عوارضِ محتاج به بحثند و بحثشان هم اختصاص به یک مقوله خاصی ندارد که در یک علم خاصی مطرح بشود، بلکه یک بحث عامی باید در موردشان کرد، که بعد آن وقت نتیجه می گیرد که بنابراین باید موضوع عام باشد که با همه اینها مرتبط باشد و موضوع آن چیزی جز موجود نیست، این نتیجه بحث هست که بعدها پشت سر هم می آید. پس در این عبارت فقط می خواهد ثابت کند که این امور، اعراضند، این امور عوارضند، و این طور نیست که عین ذوات باشند، چنانچه بعضی ها فکر کردند، و گفته اند اگرچه ما در ذوات بحث نمی کنیم، در اینها هم بحث نمی کنیم، یا همان بحثی که در ذوات کردیم ما را بی نیاز میکند از بحثها در اینها، این اشتباه هست بلکه بحث در ذوات جدا، و بحث در اینها هم جدا لازم است و باید در اینها بحث بشود و بحثشان هم در علوم دیگری غیر از فلسفه نیست، به همین ترتیبی که عرض کردیم تا آخر می رویم،

ترجمه عبارت: الا در این عبارت به معنای غیر است، نه استثناء

یعنی از اموری نیستند که وجودشان غیر از وجود صفات للذوات باشد، بلکه از اموری هستند که وجودشان، وجود صفات للذوات هست، یعنی صفات هستند و عوارض هستند، وجودشان وجود صفات للذوات هستند، یعنی وجودشان، وجود صفات للموصوفات هست، وجود عوارض للمعروضات هست، وجود خود معروض نیست، وجود خود ذوات نیست ((لیست، نفی است، و الا هم نفی هست، نفی در نفی، اثبات هست، مفاد جمله این است که هذه الامور من الامور التی یکون وجودها، وجود صفات للذوات، یعنی مفهوماتشان، مفهومات ناعتیه هست، نعت میدهد به موصوف، عارض میشود بر معروض، این چنین نیست که عین ذات باشد، پس در این عبارت ثابت شد که این امور، عوارضند، این همان اشکال اول است که دارد دفع میکند، میگوید این امور، اموری نیستند که غیر عارضی باشند، و وجودشان عین وجود منشأ انتزاعشان باشد، بلکه عارضند،

حالا که عارضند آیا از صفات و عوارضی هستند که بدیهی هستند، و احتیاج به بحث ندارند، یا احتیاج به بحث دارند، می فرماید: و لا أیضا هی من الصفات التی ... این طور نیست که این صفات، صفاتی باشند که برای هر چیزی موجود باشند، که اگر لکل شیء موجود باشند، لازم می آید که هر کدام از اینها مشترک لکل شیء باشند، و در نتیجه بدیهی باشند، منظور این است که اینها جزء امور عامه هم نیستند، مثل شیئیت مثل امکان، شیئیت و امکان از امور عامه هستند که لکل شیء، حاصلند، و چون لکل شیء حاصلند، بدیهی هستند، احتیاج به بحث ندارند، عوارض هستند، ولی عوارض بدیهی هستند، محتاج به بحث نیستند، عوارض عامه هستند، یعنی لکل شیء هستند ولی اینها از این صفات نیستند، این اموری که فلسفه ازشان بحث میکند،

ترجمه عبارت: و لا ایضا هی .... و نه همچنین این اموری که فلسفه درباره شان بحث میکند، از صفاتی نیستند که برای هر شیء ای باشند، تا نتیجه اش این باشد که هر یک از این امور، مشترک لکل شیء باشد، اموری که عامه و شامله هستند مثل شیئیت، مثل امکان، آنها لکل شیء هستند، مشترک لکل شیءهستند، و بدیهی هستند و مورد بحث قرار نمی گیرند، این عوارضی که در فلسفه ازشان بحث می شود، از سنخ آن امور نیستند، یعنی از سنخ شیئیت و امکان و .. نیستند که امر بدیهی باشند، و احتیاج به بحث نداشته باشند، بلکه احتیاج به بحث دارند (ایضا یعنی همانطور که وجودشان، وجود ذات نیست، بلکه صفاتند، همچنین از صفات عامه نیستند، همانطور که از صفاتی نیستند که وجودشان عین وجود ذات باشد، همچنین از صفاتی نیستند که لکل شیء باشند، یعنی از صفات عامه نیستند)

و لا یجوز: و نمی توانید بگویید این امور اختصاص به مقوله خاص دارد، مثلا وحدت و کثرت فقط بر جسم عارض میشود، بر مثلا کم عارض نمیشود، بر کیف عارض نمیشود، نمی توانید این امور مورد بحث هستند در فلسفه، اختصاص به موضوع خاصی بدهید، بلکه باید عام بگیرید، هم در مقوله جوهر پیدا می شوند و هم در مقوله کیف پیدا می شوند، در خیلی چیزها پیدا می شوند، پس عوارضی هستند که روی مقولات مختلفی می توانند بار شوند، اگر چنین است یک موضوع جامعی می خواهند که همه این عوارض مختلفه را جمع کند،

جایز نیست که هر یک از این اموری که در فلسفه مورد بحث می شوند اختصاص به مقوله ای داشته باشند، و الا اگر اختصاص به یک مقوله خاص داشت، مشترک نبود، در حالیکه ما می بینیم در مقولات مختلفه می آید (أیضا یعنی همانطوری که جایز نیست وجودشان، وجود ذات باشد، همانطوری که جایز نیست از صفات عامه باشند، همچنین جایز نیست که اختصاص به یک مقوله خاص داشته باشند)

تا اینجا معلوم شد که این اموری که در فلسفه مورد بحث واقع میشوند، اولا ذات نیستند بلکه عارض هستند. ثانیا عارض عام نیستند یعنی از امور شامله و صفات شامله نیستند که بدیهی باشند و احتیاج به بحث نداشته باشند، ثالثا اختصاص به بعض مقولات دون بعض ندارند، پس عارض هستند، عارض بر مختلفات، و عارض محتاج به بحث، بنابراین در فلسفه که بحث میشود از اینها، بحث میشود از اموری که می توانند بر مختلفات عارض شوند، و چیزی که می تواند بر مختلفات عارض شود، باید با همه مختلفات سازگار باشد، و چیزی که می تواند با همه مختلفات سازگار باشد، یعنی آن معروض اصلی که می تواند با همه مختلفات سازگار باشد، آن معروض اصلی، یک امر جامع یعنی وجود هست،

توجه کنید که اول گفتیم این امور از ذوات نیستند بلکه عوارضند، ثانیا گفتیم حالا که عوارضند از مفاهیم عامه و بدیهیه نیستند، بلکه عوارضی هستند محتاج به بحث، ثالثا هم گفتیم حالا که عارض محتاج به بحث هستند، عارض یک مقوله خاص نیستند، بلکه عارض امور مختلفه هستند، پس باید معروضشان هم جامع امور مختلفه باشد، حالا راحت می توانیم نتیجه بگیریم که معروضشان وجود بما هو وجود هست، یا موجود بما هو موجود هست.

و لا یمکن أن یکون ...: این مختلفات نمی توانند عارض چیزی باشند، جز عارض موجود بما هو موجود.

خلاصه این مطلب تمام شد و ایشان سعی کرد این امور را که در فلسفه مورد بحث قرار می گیرند، این امور را عارض محتاج به بحث قرار بدهد، عارض مخصوص یک مقوله قرار ندهد، عارض مربوط به مقولات مختلف قرار بدهد، و آخر سر نتیجه بگیرد که چون این عوارض بر مقولات مختلف عارض می شوند، باید یک چیزی که همه مختلفات جمع میکند این عوارض را جمع کند و آن چیزی که همه مختلفات را جمع میکند وجود است، پس موضوع فلسفه که جامع مباحث فلسفه هست، باید وجود باشد.

فظاهر: از این مجموعه مباحثی که ما گفتیم برای تو ظاهر شد که «الموجود بما هو موجود» امری هست مشترک برای جمیع این اموری که ما در فلسفه ازشان بحث می کنیم، و این موجود بما هو موجود واجب است اینکه قرار داده شود موضوع برای این صناعه ی یعنی فلسفه و علم الهی. چرا باید موضوع این صناعه ی قرار داده شود؟ لما قلنا، به خاطر دلیلی که گذراندیم و دلیلمان دوتا بود که هر دو از یک سنخ بودند، روششان یکی بود، لذا ما هر دو را یکی حساب کنیم اشکالی ندارد، خلاصه دو دلیل این بود که فلسفه از امور مختلف بحث میکند، ((در بیان اولمان امور مختلف، اموری بودند مربوط به موضوعات مختلف علوم، در بیان دوممان، امور مختلف، اموری بودند که در علوم دیگر کاربرد داشتند، مربوط به موضوعات نبودند)) پس موضوعش باید جامع این امور مختلف باشد، و چیزی که جامع امور مختلف باشد چیزی غیر از موجود نیست، پس موضوع فلسفه، موجود هست، این استدلالی بود که ما گذراندیم به دو بیان.

و لانه غنی ...: عطف بر لما قلنا هست، یعنی موضوع فلسفه باید، موجود باشد به این دو دلیلی که گذارندیم و به دلیل اینکه انه غنی عن ... پس این یک دلیل دیگری است که در جلسه بعد توضیح می دهیم.

 

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo