< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/04/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ اشكال بر اين مطلب كه اصول موضوعه بايد صادق باشند و جواب از ارسطو از آن 2 ـ بيان دو فرق بين مبادي تصوريه و تصديقيه / فصل 10/ مقاله 2/ برهان شفا.
و لما قيل في التعليم الاول هذا فُطِن لظن لعله يسبق الي بعض السامعين[1]
بحث در بيان مبادي و مسائل و موضوعات بود كه آيا مي توان در علم مربوطه مطرح كرد يا نه؟ بيان شد كه مسائل علم مربوطه مطرح مي شود و بايد مطرح شود. درباره مبادي و موضوعات بحث ديگري شد . موضوعات را بعداً مطرح مي كند اما بحث از مبادي شروع شد و ادامه پيدا كرد و اين نتيجه بدست آمد كه بديهيات لازم نيست مطرح شود اما نظريات اگر هنوز ثابت نشدند يا ثابت شدند ولي اثبات آن در اختيار ما قرار نگرفته به عنوان اصل موضوع يا مصادره مي توان در ابتداي علم آورد اما حدود را نمي توان به عنوان اصل موضوع آورد.
قبل از ادامه بحث به دو نكته اشاره مي شود.
نكته اول: بين اصل موضوع و مصادره فرق است اگر چه در بعضي از نوشته ها فرق گذاشته نمي شود ولی در بسیاری از جاها فرق گذاشته می شود. اصل موضوع و مصادره هر دو مقدمه ي تصديقي هستند كه بايد مورد تصديق واقع شوند و هر دو در اين امر شريكند كه فعلا استدلالي براي آنها در اختيار نيست « حال يا استدلال آورده نشده يا اگر آورده شده در جاي خودش است و فعلا در این علم نیست ». تفاوت در این است كه شنونده، اصل موضوع را با حُسن ظن مي پذيرد اما مصادره را همراه با انكار مي پذيرد.
اين نكته به خاطر اين گفته شد كه شايد در جلسه قبل فرق بين مصادره و اصل موضوع بر عكس گفته شده باشد لذا الان اشاره شد و آنچه در اين جلسه بيان گرديد صحيح است.
نكته 2: در جلسه قبل عبارت « قول الداخل لا الخارج » كه در دو جا آمده بود به دو صورت معنا شد. قول داخل و خارج اول كه در صفحه 185 سطر 18 آمده بود به اينصورت معنا شد: با زبان گفته مي شود و با قلب گفته نمي شود يعني قلب قبول دارد ولي زبان، مخالفت مي كند.
در جمله دوم كه در صفحه 186 سطر 2 آمده بود به اينصورت معنا شد: قول داخل يعني قولي كه داخل در محل نزاع و بحث است اما قول خارج يعني قولي كه خارج از محل نزاع و بحث است. در اين جلسه حاشيه ي مرحوم سيد احمد علوي به بنده نشان داده شدكه ايشان هر دو عبارت را به يك صورت معنا كرده است و اين تفاوت را بيان نكرده اگرچه اين تفاوت كه بنده « استاد » گفتم به نظر مي رسد كه خوب است. عبارت اولي كه در صفحه 185 سطر 18 آمده را همانطور معنا كرده كه بنده « استاد » عبارت دومي را معنا كردم يعني قولِ خارج را خارج از محل نزاع گرفته و قولِ داخل را داخل در محل نزاع گرفته است.
مرحوم سيد احمد اينگونه بيان كرده كه بحث در قضيه « ان النقيضين لا يجتمعان » است و انكاري كه ديگران مي كنند در مصاديق اين قضيه است مثلا در وجود و عدم انكار مي كند و مي گويد اين دو در يك جا « مثل ثابتات ازليه » جمع مي شوند يا از يك جا « مثل حالّ » رفع مي شوند يعني قضيه « ان النقيضين لا يجتمعان » را تخصيص مي زنند و در آن تخصيص خوردنش نزاع مي كنند. پس وقتي در باب وجود و عدم كه از مصاديق نقيضان هستند نزاعي واقع مي شود اين نزاع در امر خارجِ از بحث است نه در امر داخلِ بحث، زيرا امر داخلِ بحث، قضيه ي « ان النقيضين لا يجتمعان » بدون قيد است. پس كسي كه نزاع مي كند به قولِ خارج نزاع مي كند يعني وارد بحث در مصاديق اين قضيه مي شود و در مصداق نزاع مي كند.
بحث امروز: در آخر بحثي كه در جلسه قبل مطرح شد اينگونه گفته شد كه اصل موضوع عبارت از قضيه اي است كه مورد تصديق قرار بگيرد و قهراً داراي حكم باشد و به همين جهت مبادي تصوريه كه فاقد حكم بودند اصل موضوع قرار داده نمي شوند اما در ضمن بحثي كه درباره اصل موضوع بود يك شرطي آورده شد و آن شرط اين بود كه بايد اين قضيه اي كه اصل موضوع است صادق باشد. با آوردن اين شرط، معترضي اعتراض مي كند و مورد نقض نشان مي دهد. ارسطو در كتاب تعليم اول مورد نقضِ او را جواب مي دهد. پس ارسطو، دفع دخل مقدّر مي كند.
سائلي به ارسطو اشكال مي كند و مي گويد شما گفتيد كه اصل موضوع بايد صادق باشد در حالي كه در مواردي ديده مي شود كه اصل موضوع، كاذب است و شخصي كه درباره آن بحث مي كند و از همين اصل موضوع كاذب، مساله اي را استخراج مي كند و مساله را بر اين اصل موضوع مبتني مي كند و ادعا مي كند كه اين مساله هم صادق است. در اينجا نتيجه ي صادق از اصل موضوعِ كاذب گرفته شده و كسي اين را اجازه نمي دهد. نمونه هاي هست كه شخص نتيجه ي صادق از اصل موضوع كاذب مي گيرد. مصنف بعضي از آن نمونه ها را توضيح مي دهد.
بيان اشكال:
سوال مقدر اين است: در هندسه كه وارد مي شويد شخصي به عنوان اصل موضوع مي گويد اين خط، خط مستقيم است سپس بر روي خط مستقيم، حكمي آورده مي شود كه آن حكم، نتيجه ي گرفته شده و مساله ي اثبات شده مي باشد و ما هم قبول مي كنيم در حاليکه آن مطلبي که به عنوان اصل موضوع گفته مطلب باطلي بوده است زيرا مي گويد اين خط، خط مستقيم است در حالي كه خط مستقيم نيست بلكه جسم است زيرا آن خطي كه بر روي كاغذ كشيده شده هم طول و هم عرض و هم عمق دارد پس خط نيست. زيرا خط، آن است كه طول داشته باشد و عرض و عمق نداشته باشد. آنچه كه بر روي كاغذ كشيده شده و به ما نشان مي دهد خط نيست بلكه جسم باريك و نازك است. پس آنچه كه به عنوان اصل موضوع براي ما طرح كرده كاذب است و احكامي كه بر آن مترتب كرده، احكامِ صادق است. شما گفتيد اصل موضوع بايد صادق باشد تا نتيجه، صادق شود ما مي بينيم اصل موضوع، كاذب است ولي نتيجه، صادق است.
توضیح عبارت
و لما قيل في التعليم الاول هذا فُطِن لِظنّ لَعَلّه يسبق الي بعض السامعين‌
مصنف چون تعبير به « قيل » كرد در ادامه تعبير به « فُطِن » مي كند اما اگر « قال » گفته شود در ادامه تعبير به « فَطَن » مي شود و معناي عبارت مي شود: چون ارسطو در تعلیم اول این مطلب را گفت متوجه گمانی شد که شاید این گمان به ذهن بعضی از شنوندگان یا خوانندگان سبقت بگیرد.
عبارت « و لما قيل في التعليم الاول هذا‌ » نشان مي دهد كه اين دفع دخل مقدر، اشكال بر كجا است؟ كلمه « هذا » اشاره دارد به « صادق بودن اصل موضوع ».
ترجمه چون در تعليم اول « كه كتاب منطقي ارسطو است » اين مطلب « كه اعتبارِ صدق در اصول موضوعه است » گفته شد توجه به گماني شد كه اين گمان شايد به ذهن بعض سامعين يا بعضي از خوانندگان بيايد.
انه ربما كان المقدمات المستعمله مبدأ ما لعلم كله او لمساله منه ما هو كاذب ثم يطلب منها نتيجةٌ
اين عبارت، تفسير گمان است. عبارت « ما هو كاذب » اسم « كان » است و « مبدأ ما لعلم كله او لمساله منه » تمييز است.
ترجمه: آن گماني كه شايد به ذهن بعضي از سامعين خطور كند اين است كه بعضي از مقدماتي كه بكار گرفته مي شوند كاذبند در عين حال از همين مقدمات كاذبه، نتيجه « ي صادق » گرفته مي شود. « آن مقدمه ي بكار گرفته شده به عنوان اصل موضوع مي آيد و بحث بر آن مبتني مي شود و نتيجه از آن گرفته مي شود با اينكه كاذب است ».
« مبدأ ما لعلم كله او لمساله منه »: مقدمات مستعمله بر دو قسم اند چون گاهي مبدأ تصديقي براي تمام علم « يا اكثر مسائل علم » هستند يا يك مبدء تصديقي براي مساله ي مخصوصي از اين علم است كه آن مساله، استفاده مي كند و بقيه مسائل خيلي ارتباطي با اين مبدء ندارند. پس فرقي نمي كن دكه چه مبدء عام باشد كه در تمام مسائل علم كاربرد دارد يا مبدء خاص باشد كه اختصاص به يك مساله ي خاص دارد.
فكأنّ سائلا سال و قال قد نري في العلوم اصولا موضوعه و مقدماتٍ كاذبةً يَتَدَرَّج منها الي المسائل
« فکأن » جواب « لمّا قيل » است. « کاذبه » صفت « مقدمات » و « اصولا موضوعه » هر دو است.
مصنف آن ظن را با اين عبارت توضيح دهد.
ترجمه: چون در تعليم اول اينگونه گفته شد يك معترضی سوال كرد و اينچنين گفت كه ما در علوم، اصول موضوعه و مقدمات كاذبه را مي بينيم كه از اين مقدمات به مسائل، درجه درجه وارد مي شوند و مساله را نتيجه مي گيرند و « با همين مقدمه ي كاذبه » اثبات مي كنند.
مثل ان المهندس يقول خط اب لا عرض له و هو مستقيم و لايكون كذلك
« المهندس »: يعني كسي كه عالم به هندسه است.
خط چون دو سر دارد براي هر سر آن يك اسم قرار مي دهند و به آن اسم مي خوانند اين خط مورد بحث را خط « اب » مي نامند.
ترجمه: مهندس مي گويد كه خط « اب » عرضي براي آن نيست و اين خط، مستقيم است « يعني مهندس، خطي مي كند و اسم " اب " بر روي آن مي گذارد بعداً به ما مي گويد خط " اب " عرض ندارد و خط مستقيم است » در حالي كه اينگونه نيست « زيرا هم داراي عرض است و هم اگر خوب دقت كنيد و با ذره بين بينيد مقداري كج است و مستقيم نيست و داراي ضخامت هم هست ولي مصنف، عمق آن را بيان نكرده بلكه فقط عرض آن را مطرح كرده است ».
و مثل " ا ب ج " مستقيم الخطوط، متساوي الاضلاع و لا يكون في الحقيقه كذلك
يك مثلث كشيده مي شود كه سه رأس دارد هر رأسي به حرفي نامگذاري مي شود و اسم اين مثلث، مثلث « ا ب ج » مي شود.
ترجمه: و مثل اينگه گفته مي شود مثلث « ا ب ج »اولا مستقيم الخطوط است ثانيا متساوي الاضلاع است در حالي كه در حقيقت اينگونه نيست « يعني ظاهر مثلث به اين صورت است اما گاهي ظاهر مثلث را كه نگاه كنيد متساوي الاضلاع نيست ».
بل يكون كاذبا فيما يقول
ضمير « يكون » به « مهندس » بر مي گردد.
ترجمه: بلكه اين مهندس در آنچه كه گفته، كاذب است « زيرا گفته اين خط، عرضي ندارد و مستقيم است كه هر دو غلط است و اين مثلث مستقيم الخطوط و متساوي الاضلاع است كه هر دو غلط است ».
و يروم مع ذلك انتاجَ نتيجةٍ صادقه
« يروم » عطف بر « يقول » نيست بلكه عطف بر « يكون » است و به معناي « يقصد » است.
« مع ذلك »: با اينكه مبنايش كاذب است.
ترجمه: و مهندس با اينكه مبنايش كاذب است قصد مي كند كه نتيجه ي صادقه بگيرد.
و انما يكون كاذبا لأن ذلك الخط لا يكون عديم العرض و لا مستقيما في الحقيقه و لا ذلك المثلث يكون متساوي الاضلاع في الحقيقه
ترجمه: مصنف بيان مي كند كه مهندس، كاذب است چون آن خط اولا عديم العرض نيست و ثانيا مستقيم نيست « زيرا خط اگر، بر روي زمين كشيده شود مستقيم نخواهد بود چون زمين، كروي است و لذا انحنا دارد ولو انحنائش اينقدر كوچك باشد كه ديده نشود » و نه آن مثلث، متساوي الاضلاع است و نه مستقيم الخطوط است.
صفحه 186 سطر 15 قوله « فأجيب »
جواب از اشكال توسط ارسطو: حكمي را كه مهندس بر روي خط يا مثلث مبتني مي كند بر روي اين خط و اين مثلث كه كشيده شده مبتني نمي كند. بلكه بر بروي خط عقلي و مثلث عقلي مي رود كه در عقل اين خط كاملا بي عرض و مستقيم است و اين مثلث، متساوي الاضلاع است. وقتي اين عكس بر روي كتاب يا تخته كشيده مي شود و به مستمع نشان داده مي شود به خاطر اين است كه مستمع، اين شكل را تخيل كند و از طريق تخيل، آن خطِ معقول نزد او حاضر باشد و حكم را بر روي آن خط معقول ببرد. حكم بر روي خطِ متخيَّل نمي رود. اگر كسي مي توانست بدون تخيلِ شكل فقط تعقل كند براي آن شكل نمي كشيد اينكه در هندسه شكل كشيده مي شود به خاطر اين است كه اين شكل در ذهن شنونده ترسيم شود و الا مي توان همينطوری گفت كه تو در عقل خودت چنين خط و چنين مثلثي را تصور كن حكمش اين است. اما ابتدا خط و مثلث به مخاطب نشان داده مي شود و ذره ذره اين شكل در ذهنش حفظ مي شود و مطالب بر روي همين شكل پياده مي شود تا او تخيل كند و از طريق تخيل، آن تعقلي را انتظار مي رود و حكم روي آن برده مي شود درست شود. اگر بتواند خط را بدون كشيدن، تصور كند براي مخاطب خطي كشيده نمي شد پس مهندس حكم را روي كاذب نمي برد بلكه حكم را روي صادق مي برد و اين كاذب را واسطه قرار مي دهد لذا اصل موضوع، صادق است نه كاذب. آنچه كه در مقابل خيال قرار گرفته شده كاذب است يعني اينچنين گفته شده: خط، اين حكم را دارد و آنچه كه من كشيدم و خط مي باشد كاذب است.
توضيح عبارت
فأجيب و قيل ان هذا الخط المخطوط و المثلث المُشكَّل ليس مخطوطا لافتقار البرهان الي مثله
ترجمه: پس جواب داده شده و گفته شده اين خطي كه كشيده شده « نه خط معقول » و مثلث كه به آن شكل، شكل داده شده « يعني مثلثي كه رسم شده و شکلی برلی آن درست شده نه آن مثلثی که شنونده در ذهن و عقل خودش تصور مي كند چون آن مثلث، واجد شرائط است و مقدمه اش صادقه است » كشيده نشده چون برهان به مثل اين احتياج دارد « برهان به اين مثلث و اين خط، احتياج ندارد بلكه به آن خط و مثلث عقلي احتياج دارد ».
و البرهان هو علي خط بالحقيقه مستقيم و عديم العرض
لفظ « بالحقيقه » قيد « مستقيم » است نه قيد « خط ».
ترجمه: برهان در واقع بر خطي وارد مي شود كه آن خط حقيقتاً مستقيم و حقيقتاً عديم العرض است « نه اينكه برهان بر اين خطِ كشيده شده باشد كه هم مستقيم نيست و هم عرض داد ».
و كذلك علي مثلث بالحقيقه متساوي الاضلاع المستقيمه
ترجمه: و همچنين برهان اقامه شده بر مثلثي كه آن مثلث، متساوي الاضلاع است و اضلاعش هم مستقيم اند « و اين براي مثلثي است كه سامع در عقل خودش تصور مي كند و آنچه كه كشيده شده ابزاري براي تصور آن مي شود و برهان بر آن متصوَّر مي رود نه آنچه كه كشيده شده است ».
بل انما خُطَّ ذلك و شُكِّلَ هذا اعانةً للذهن بسبب التخيل
ترجمه: بلکه این خط کشیده شده و این مثلث، شکل داده شده تا ذهنِ عقلیِ سامع را از طریق تخیلش کمک کند.
و البرهان هو علی المعقول دون المحسوس و المتخیل
برهاني كه اقامه مي شود بر آن خط يا مثلثِ معقول است نه بر آن خط يا مثلثِ محسوس و متخيل كه بر صفحه كاغذ يا بر روي زمين كشيده شده است.
و لو لم يَصعَب تصور البرهان المجرد عن التخيل لَما احتيج الي تشكيل البته
مصنف مي گويد اگر امكان داشت كه سامع بدون اعانتي كه از طريق تخيل مي آيد آن شكل منظور را در عقل خودش تصور كند اين شكل كشيده نمي شد بلكه برهان بر روي همان كه او تعقل كرده اقامه مي شد.
ترجمه: اگر برهانِ برهنه از تخيل سخت نبود احتياج به شكل كشيدن نبود.
نكته: در برهان شرط مي شود كه مقدمه، صادق باشد تا نتيجه، صادق شود. اگر در يك جا بخواهيد قياسِ صحيح هم بياوريد بايد مقدمه، صادق باشد. اما در برهان مقدمه بايد هم صادق باشد هم مناسب باشد.
در جدل اگر نتيجه، صادق است « توجه كنيد كه نمي گوييم نتيجه، مقبول است » بايد مقدمه هم صادق باشد. در جدل اگر بخواهيد نتيجه را مقبول قرار دهيد مقدمه بايد مقبول باشد اما اگر بخواهيد نتيجه را صادق قرار دهيد مقدمه بايد صادق باشد چون نتيجه، لازم مقدمه است اگر شيئي كاذب باشد لازمه اش هم كاذب است.
فقد بان ان الاصول الموضوعه مُصَدَّقٌ بها و عِللٌ للتصديق بالنتيجه و المطلوب
اين عبارت مربوط به قبل از اين اشكال و جواب مي شود يعني مربوط به قبل از « لما قیل في التعليم الاول... » مي شود قبلا بيان شد كه اصل موضوع در مبادي تصديقيه وجود دارد ولي در مبادي تصوريه وجود ندارد چون در مبادي تصديقيه، حكم هست و در مبادي تصوريه، حكم نيست و اصل موضوع با حكم سازگار است.
ترجمه: مصنف مي فرمايد روشن شد كه اصول موضوعه هم مصدَّقٌ بها هستند « يعني داراي حكم هستند و ما به حكم آنها تصديق مي كنيم » و هم علت براي تصديق به نتيجه و مطلوب هستند « يعني صادق اند بنابراين در اصول موضوعه دو شرط وجود دارد يكي اين است كه مُصدَّقٌ بها باشند و ديگر اينكه بتوانند علت براي تصديق به نتيجه شوند و مقدمه برهان قرار بگيرند و ما را به نتيجه، مصدِّق كنند و آن وقتي است كه صادق باشند ».
نكته: اين عبارت در واقع همان عبارتي است كه در صفحه 186 سطر 6 آمده بود « بل انما الاصول الموضوعه اشياء مصدق بها و هي في انفسها صادقه » و حكمش هم با عبارت « تجتمع من التصديق بها نتيجه » بيان شد. حال همين دو مورد را « فقد بان ... » تكرار مي كند.
و لا كذلك الحد
حدّ‌ هيچكدام از اين دو مورد را ندارد لذا اصول موضوعه در حدّ نيست يعني مبادي تصوريه اصول موضوعه ندارند.
و ايضا فان كل اصل موضوع فهو محصور: كلي او جزئي و ليس شيء من الحدود بمحصور كلي و لا جزئي فليس شيء من الاصول الموضوعه بحدود
مصنف با « فقد بان ... » همان مطلب صفحه 186 سطر 6 را تكرار كرد اما به چه علت تكرار كرد؟ چون مي خواهد بيان كند بين مبادي تصوريه و مبادي تصديقيه فرق است. اين فرق قبلا گفته شده بود اما اين فرق تكرار شد تا فرق دوم گفته شود.
بيان فرق بين مبادي تصوريه و مبادي تصديقيه:
فرق اول: در مبادي تصديقيه، اصول موضوعه هست ولي در مبادي تصوريه، اصول موضوعه نيست.
فرق دوم: در فرق دوم بين اصل موضوع و حد فرق مي گذارد كه در واقع فرق بين مبادي تصديقيه و مبادي تصوريه مي گذارد و مي گويد اصول موضوعه محصورند يعني يا موجبه كليه اند يا موجبه جزئيه اند يا سالبه كليه اند يا سالبه جزئيه اند. اما حد اينگونه نيست يعني حدّ نه محصور كلي است نه محصور جزئي است از اينجا فرق بين اصول موضوعه و حد استفاده مي شود و مي توان گفت كه هيچكدام از اصول موضوعه ها حد نيستند زيرا اصول موضوعه، محصورات اربع اند ولي حدود، محصورات اربع نيستند.
ترجمه: و همچنين هر اصل موضوعي، محصور در اين است كه يا محصور كلي است يا محصور جزئي است « چه ايجابي باشد چه سلبي باشد » در حالي كه هيچ يك از تعاريف و مبادي تصوريه محصور كلي و جزئي نيستند « نتيجه گرفته مي شود كه بين اصول موضوعه و حدود تفاوت است » پس هيچكدام از اصول موضوعه ها حدّ نيستند.
علي انه لا حاجه الي هذا البيان بعد ما قيل
احتياجي به اين بيان دوم « كه فرق بين اصول موضوعه و حدود را بيان مي كند و نتيجه مي دهد كه اصول موضوعه، حدود نيست » نيست با توجه به فرق اولي كه گفته شد « يعني فرق اول كافي است ».
ترجمه: احتياجي به اين فرق دوم نيست بعد از آنچه كه در فرق اول گفته شد.
و لان قوما حسبوا
از اينجا بحث در مُثُل افلاطوني است كه تا آخر فصل ادامه پيدا مي كند. آن بحث اين است كه آيا در موضوعاتِ مسائل و علوم كه كلي به عنوان موضوع آورده مي شود آيا مراد مثل افلاطوني است يا مراد، كلي مفهومي است. مثلا وقتي گفته مي شود « كلّ بدن انسان چنين حكمي را دارد » آيا انساني كه در مُثُل افلاطوني است مطرح مي شود يا همين مفهوم بدن انسان مطرح مي شود. هكذا وقتي عدد گفته مي شود آيا عدد فيثاغورثي مراد است يا عددهايي كه در عالم طبيعت هستند مراد است. پس بحث در موضوعات مسائل و علوم آيا در مفاهيم است يا در مُثُل افلاطوني است.




[1] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص 186، س8، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo