< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/04/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ مقدمه بديهي توسط انكار گروهي از بداهت خارج نمي شود و مصادره يا اصل موضوع نمي شود 2 ـ مقدمه ي مشكوكٌ فيه را مي توان به عنوان اصل موضوع ذكر كرد 3ـ حد و مبادی تصوریه را نمی توان به عنوان اصل موضوع در صدر علم ذکر کرد/ فصل 10/ مقاله 2 / برهان شفا.
والمبادي التي ليست اصولا موضوعه و ليست مصادرات فان وضعها من التكلف[1]
بحثي كه در اين فصل شروع شده بود مربوط به بحث در مبادي و موضوعات و مسائل بود. و اينكه در هر علمي كدام يك از اينها بايد مطرح شود؟ بيان شد كه مسائل « كه همان محمولات ذاتي اند » بايد مطرح شوند چون جاي آنها در همان علم است. درباره موضوعات و مبادي هم بحث هايي شد.
الان دوباره مصنف بحث در مبادي را ادامه مي دهد چون قسمت هايي از مباحث گفته نشده است. عادت مصنف اين است كه اگر مطلبي نگفته باشد دوباره به نحوي وارد بحث مي شود و آن مطلب را توضيح مي دهد. مصنف، مباديي را كه در آنها شك مي شوند و بايد اثبات شوند را مطرح مي كند. اين مبادي يا بايد در علم فوق اثبات شوند يا اينكه اگر اثبات نشدند به اميد اينكه بعداً در جاي خودشان اثبات شوند به عنوان اصل موضوع در اين علم پذيرفته مي شوند. مصف در ضمن اين مباحث، اشاره كرد كه بعضي از مبادي، بيّن اند و آنهايي كه بيّن هستند نه در اين علم ثابت مي شوند و نه در علم ديگر ثابت مي شوند بلكه همه جا به عنوان امر بديهي مورد استفاده قرار مي گيرند پس تقريبا مي توان گفت كه مصنف مبادي را به سه قسم تقسيم كرد كه يك قسم مبادي بديهيه است و دو قسم مبادي غير بديهيه است. در مبادي بديهيه بيان كرد كه احتياج به اثبات ندارند نه در اين علم و نه در علم ديگر. اما در مباديی كه غير بديهي باشند گفت يا به صورت ثابت شده به ما مي رسند « يعني بيّن نيستند ولي مبيَّن هستند » در اينصورت از آنها مي توان استفاده كرد چون اثبات شدند. يا اثبات نشدند و اگر هم اثبات شدند در اختيار ما قرار داده نشدند اين مبادي مبادي غير بديهيه اي هستند كه به عنوان اصل موضوع در علم مورد استفاده قرار مي گيرند.
پس مبادي سه قسم شدند:
1 ـ مبادي بديهيه.
2 ـ مبادي نظري كه اثبات شدند.
3 ـ مبادي نظري كه اثبات نشدند و يا اگر اثبات شدند به ما نرسيدند. اين قسم سوم به عنوان اصل موضوع استفاده مي شود مصنف تمام اقسام را بيان كرد ولي فقط به خود اقسام اشاره كرد مثلا در قسم بديهي تعبير كرد كه مبدء بديهي داريم كه نه در اين علم اثبات مي شود و نه در علم ديگر اثبات مي شود. اما الان يك مساله مطرح است و مصنف مي خواهد وارد بحث در مبادي شود و ابتدا مبادي بديهيه را مطرح مي كند يعني يك بحث ديگري مطرح است تا تكرار لازم نيايد. مصنف در اينجا اينگونه بيان مي كند كه بعضي از مبادي بديهيه را گروهي انكار كردند آيا انكار آنها باعث مي شود كه اين مبدء از بداهت بيفتد و به عنوان اصل موضوع يا مصادره بكار گرفته شود يا اينكه بديهي، بديهي مي باشد اگر كسي هم آن را انكار كند باز هم بديهي است؟ به عبارت ديگر آیا امر بديهي به واسطه انكار يا شك گروهي نه مصادره مي شود و نه اصل موضوع مي شود؟ « توجه كنيد كه اين مساله قبلا مطرح نشده بود و تكرار لازم نمي آيد » مصنف مي فرمايد چيزي كه اصل موضوع و مصادره نيست بلكه بديهي است اگر كسي بخواهد در اول علم درباره آن بحث كند و به عنوان اصل موضوع وضع كند يعني به عنوان يك مقدمه اي كه ابتدا گفته مي شود تا بعداً اگر در مساله، احتياج به آن پيدا شد دسترسي به آن حاصل شود. مصنف مي گويد اين كار، زحمت بيهوده است و لزومي ندارد در ابتداي بحث، مقدمه ي بديهيه مطرح شود ولو كسي انكار كرده باشد زيرا انكار يك مقدمه ي بديهي، مقدمه را اصل موضوع و مصادره نمي كند. پس آن مقدمه، بديهي است هر چند افرادي آن را انكار كنند به عبارت ديگر مصنف بيان مي كند كه اگر كسي در يك مقدمه ي بديهي اختلاف كرد به اختلاف آن اهميتي داده نمي شود و اين مساله بديهي، به عنوان يك مقدمه نظري يا به عنوان اصل موضوع قرار داده نمي شود اگرچه مي توان اين كار را كرد ولي كار اضافه اي است وقتي مصنف بحث در مورد مقدمه بديهي را تمام مي كند به مبدئي كه مشكوكٌ فيه است مي پردازد و جاي شك هم دارد يعني نظري است به عبارت دیگر نظري است كه اثبات نشده است. مصنف مي فرمايد اين مقدمه را مي توان به عنوان اصل استفاده كرد. مصنف اين مطلب را قبلا گفته بود ولي چون عِدل اين مقدمه بديهيه ي است كه مطرح شد لذا در اينجا ذكر شد. و الا مقدمه اي كه قابليت شك در آن هست مي تواند به عنوان اصل موضوع پذيرفته شود مطلبي است كه قبلا بیان شده بود و لذا در اينجا تكرار است اما مزيد فايده داشت.
توضيح عبارت
و المبادي التي ليست اصولا موضوعه و ليست مصادرات فان وضعها من التكلف
ترجمه: مباديي كه اصول موضوعه و مصادرات نيستند « يعني مباديي كه مشكوكٌ فيها هستند. اين مبادي اگر با شك تلقي شوند مصادره اند و اگر با خوش بيني تلقي شوند اصل موضوع اند. هر دو، مقدمات نظريه اند و در جاي خودش بايد اثبات شود اما مخاطب، يكي را با انكار تلقي مي كند و يكي را با خوش بيني تلقي مي كند حال اگر مبدئي پيدا شد كه هيچكدام از اين دو مورد نبود يعني جاي شك در آن نبود بلكه بديهي بود » وضع اين مقدمات در ابتداي مساله يا علم، جزء تكلّف است « يعني لزومي ندارد در اول علم يا مساله وضع شود بلكه در هر جا از مساله به اين مقدمه احتياج پيدا شد از اين مقدمه استفاده مي شود بدون اينكه قبلا تذكر داده شده باشد.
مثل ان النقيضين لا يجتمعان و ما اشبه ذلك
مثل « نقيضين جمع نمي شوند » كه لازم نيست در اول علم درباره آن بحث شود. لذا هر جا كه به اين مقدمه احتياج پيدا شود از آن استفاده مي شود بدون اينكه سابقه ي ذكر لازم داشته باشد
«‌ ما اشبه ذلك »: مانند « التسلسل محال ». البته محال بودن تسلسل و دور را مي گويند بديهي نيست ولي بعضي مي گويند بديهي است. بالاخره هر چه كه بديهي باشد همين حكم را دارد.
و ان نازع فيها منازعٌ فلا تنقلب بذلك اصلا موضوعاً او مصادره
« بذلك »: با اين نزاعي كه منازع، ايجاد كرده است.
اگر مخالف و منازعي درباره اين مقدمات، نزاع و مخالفت كرد اين مقدمه با اين نزاعي كه منازع ايجاد كرده منقلب به اصل موضوع يا مصادره نمي شود.
لان تلك المنازعه باللسان دون العقل
چون اين منازعه با زبان است و با عقل نيست « يعني زبانِ گوينده مخالفت مي كند اما اگر عقلش را بكار بگيرد مخالفت نمي كند چون عقل او هم مثل بقيه افراد، متوجه بديهيات است.
و بالقول الخارج دون القول الداخل
اين عبارت توضيح عبارت « باللسان دون العقل » است.
اين نزاعي كه مي كنند گفته اي است كه از ظاهرِ بدنشان كه زبانشان است مي آيد نه از داخلِ بدنشان كه قلبشان است. لذا قابل توجه نيست. اگر اين گفته، گفته ي عقل و قلبشان بود اعتنا مي كرديم ولي ظاهر بدن آنها که زبان است حرف مي زند يعني آن باطن و واقعيتي كه قدرتِ ادراك دارد كه عقل يا قلب است بكار نيفتاده است.
نكته: مصنف در فصل 4 مقاله اول برهان، كلمه « خارج و داخل » را بكار برده و مرادش از « خارج »، زبان است و از « داخل »، قلب و عقل است.
صفحه 186 سطر 1 قوله « و انما »
مطلب بعدي كه مصنف متعرض آن مي شود اين است: به قضيه « ان النقيضين لا يجتمعان » توجه كنيد كه يك قضيه ي عام است و داراي مصاديق زيادي است مثل وجود و عدم، علم و لا علم، قدرت و لا قدرت و هكذا. در اين قضيه كه كلي است كسي حق شك كردن ندارد زيرا بديهي است اما ممكن است بر اثر شبهاتي كه پيش مي آيد در بعض مصاديق اين قضيه شك شود مثلا يكي از مصاديق اين قضيه، وجود و عدم است كه نه با هم جمع مي شوند و با هم رفع مي شوند اما كساني به خاطر شبهه، احتمال دادند كه واسطه بين وجود و عدم باشد و اسم آن را حالّ گذاشتند و گفتند كه آيا وجود و عدم قابل ارتفاع يا قابل اجتماع هستند يا نه؟ اين گروه در يك جا وجود و عدم را جمع كردند و گفتند شيء در عين اينكه معلوم است ثابت است « يعني موجود است » اين حرف را كساني مي گويند كه قائل به ثابتات ازليه شدند در اينجا وجود و عدم جمع شده است. يا در مثل « حالّ »، وجود و عدم را رفع كردند و گفتند نه موجود است ونه معدوم است.
نكته: اين گروه اگر چه لفظ « وجود » را بكار نبردند اما از لفظ « ثابت » استفاده كردند كه مراد از آن، همان وجود است.
توجه كنيد كه اين گروه در خود قضيه « ان النقيضين لا يجتمعان » شك نكردند بلكه در مصداق آن شك كردند.
مصنف مي فرمايد در مورد اين مقدمات مي توان بحث كرد يعني در مورد مقدماتي كه مصاديقِ مقدمه ي عام هستند مي توانند در مبحثي از مباحث علم مطرح شوند چنانچه در علم كلام بحث شده كه آيا « حالّ » وجود دارد يا ندارد؟ آيا ثابتات ازليه وجود دارند يا ندارند؟ البته گاهي جواب داده شده چون شما اجتماع نقيضين و ارتفاع نقيضين كرديد حرفتان باطل است. اما گاهي هم مشغول بحث شدند.
نكته: در هر علمي از قاعده « ان النقيضين لا يجتمعان » استفاده كنيد ولی مخصوص به همان علم كنيد. پس وقتي مي گوييد اين دو مقدار يا مساوي اند يا غير مساوي اند « يعني نمي گوييد كه اين دو مقدار هم مساوي اند و هم غير مساوي اند و نمي گوييد كه اين دو مقدار نه مساوي اند و نه غير مساوي اند » نشان مي دهد كه به اين قاعده عمل مي شود ولي اين قاعده مخصوص به هندسه مي شود. يا در علم الهي گفته مي شود « موجود يا مادي است يا مادي نيست « و مجرد مي باشد ». در اينصورت كه مخصوص يك علم خاصي شد آيا جاي بحث درباره اين قاعده كه مخصوص شده هست يا نه « البته وقتي عام است جاي بحث پيدا نمي كند »؟ جواب اين است كه جاي بحث پيدا مي كند. يعني مي توان در ابتداي هندسه اين حكم را آورد كه دو عدد يا دو مقدار وقتي با هم مقايسه مي شوند يا مساوي اند يا مساوي نيستند اين بحث همان مفاد « النقيضان لا يجتمعان و لا يرتفعان » است ولي وقتي مخصوص شود مي تواند به عنوان يك مقدمه بيايد زيرا مقداري ابهام پيدا مي كند چون اين قاعده تطبيق بر مورد شده است شايد در تطبيق، شبهه اي پيش آيد لذا اين مقدمه در آن علم مطرح مي شود تا آن شبهه اي كه در تطبيق بوده بر طرف شود حال يا با دليل بر طرف مي شود يا با توضيح بر طرف مي شود.
مصنف مي گويد اينچنين بحثي اشكال ندارد و مي توان آن را مطرح كرد يعني اينطور نيست كه گفته شود چون بديهي است حق مطرح كردن آن را نداريم بلكه مطرح مي شود تا در جاي خودش بتوان آن را در ذهن مخاطب تصحيح كرد يا اگر مخاطب، سوفسطائي است آن را تبكيت كنيد « يعني او را بگوييد و ساكتش كنيد » چون اين گفتار، گفتارِ داخل است نه گفتارِ خارج يعني مبحثي را كه داخل علم است مطرح مي كنيد. در علم هندسه، مساوات و لا مساوات را كه داخل علم است مطرح مي كنيد نه « النقيضان لا يجمتعان » را كه خارج از علم است مطرح مي كنيد. و همچنين در علم الهي، ماده و لا ماده يا مجرد و لا مجرد مطرح مي شود كه داخل علم الهي است و خارج از علم نيست.
توجه كرديد كه عبارت « نحو القول الداخل لا الخارج » در صفحه 186 سطر 2 با عبارت « بالقول الخارج دون القول الداخل در صفحه 185 سطر 18 فرق مي كند.
توضيح عبارت
و انما القياس الذي يُتكَلَّف احيانا في تصحيح شيء في ذلك او تبكيت مخالف فيه من السوفسطائيه فان ذلك كله نحو القول الداخل لا الخارج
« القياس » مبتدي است و « في تصحيح » خبر است البته مي توان « في تصحيح » را متعلق به « يتكلف » قرار داد و خبر را « فان ذلك » قرار داد كه بهتر است. ضمير « فيه » به « شيء من ذلك » بر مي گردد كه مراد از « شيء من ذلك »، همان مقدمات بديهيه است.
اگر « في تصحيح » خبر باشد معناي عبارت مي شود: قياسي كه ما گاهي به تكلف مطرحش مي كنيم براي تصحيح شيئي از آن يا براي تبكيتِ مخالفِ در اين مساله است.
اگر « فان ذلك » خبر باشد معناي عبارت مي شود: قياسي كه گاهي با تكلف در تصحيح مقدمات بديهيه يا تبكيت و كوبيدن مخالفِ در اين مقدمات بديهي « كه عبارت از سوفسطائي است » آورده مي شود چنين قياس هايي كه اقامه مي شوند گفتاري داخل در علم است نه خارج از علم « يعني گفتاري است كه مربوط به علم است يعني نقيضان را به صورت مساوات و لا مساوات در آوريد و قيد زديد تا جزء مباحث هندسه يا حساب شود »
نكته: « تبکیت » به معناي كوبيدن شخص است چون مخاطب، عناداً مخالفت مي كند لذا او را می کوبند ولی « تصحيح » به معناي اين است كه صحتش بيان شود. يعني چون بديهي است صحيح مي باشد پس تصحيح به معناي اين نيست كه ما آن را صحيح كنيم بلكه به معناي اين است كه صحتش بيان شود. به عبارت ديگر تصحيح اين است كه صحيح مي باشد ولي مخاطب به شبهه افتاده و متكلم مي خواهد صحت را بيان كند. پس تصحيح به معناي صحيح كردن نيست بلكه به معناي صحيح جلوه دادن است.
و علي ما عُرِف فيما سلف و يُعرَف فيما يُستأنف
وقتي يك مطلبي در يك علم آورده مي شود و نمي خواهيد آن را اثبات كنيد مي گوييد اين مطلب قبلا شناخته شد يعني در همين علم شناخته شد يا بعداَ بحث آن مي آيد. يعني مطلبي كه داخل علم است به اينصورت مطرح مي شود. پس مطلبي كه بتوان گفت « عُرِف سابقاً » يا « يُعرف در آينده » مطلبي است كه داخل علم است و به اينصورت گفته مي شود. اما اگر داخل علم نباشد نمي توان گفت « قبلا دانسته شد » يا « بعداً دانسته مي شود ».
مصنف با اين عبارت، همان عبارت قبلي را تاكيد مي كند يعني اين مساله اي كه در اين علم بر آن قياس اقامه مي كنيد از قبيلِ « ما عُرِف فيما سلف و ما يُعرف فيما يستانف » است يعني از قبيل مسائلي است كه در اين علم مطرح مي شود حال يا قبلا يا بعداً مطرح مي شود و بيرون از علم نيست.
و اما المبادي التي قد يُشكُّ فيها فلابد ان يوضع وجودها و تُفهَم ماهيه اجزائها ان لم تكن بينةَ تصورِ الاجزاء
اين عبارت، عِدل براي « مبادي بديهيه » است كه در صفحه 185 سطر 16 آمده بود « و المبادي التي ليست ... ». در آنجا مبادي تصديقيه بودند نه مبادي تصوريه، لذا عِدلِ آن هم مبادي تصديقيه مي شود نه مبادي تصوريه. الف و در « الاجزاء » بدل از مضاف اليه است يعني « تصور اجزائها »كه ضميرش به « مبادي » بر مي گردد.
ترجمه: اما مبادي تصديقيه كه گاهي شك مي شود در آنها « البته گاهي اثبات شده و دليلش هم در اختيار ما است و با آن دليل آشنا هستيم در اينصورت شك نمي شود. اما گاهي در جاي خودش اثبات شده و آن دليل به ما نرسيده يا در جاي خودش اثبات نشده بلكه منتظر هستيم در آينده در علوم جزئي بعدي اثبات شود در اينصورت جاي شك دارد لذا مصنف فرمود: گاهي شك مي شود. مصنف مي گويد اين را مي توان در اول علم به عنوان اصل موضوع پذيرفت » به عنوان اصل موضوع مي توان وجودش را وضع كرد و آورد اما ماهيت اجزاء و حقيقت آنها را بايد بفهمي « مبادي تصديقيه، قضايا هستند و داراي اجزاء يعني موضوع و محمول هستند. مي توان ماهيت اجزاء را تعريف كرد و معناي موضوع و محمول را گفت » اگر اين مبادي، تصور اجزايش بيّن نباشد « عبارت " ان لم تكن ... " قيد براي " تفهم ماهيه اجزائها " است يعني اگر اجزا آن مبادي بيّن نباشند بايد اجزاء « يعني ماهيتش » را بفهمي لذا بايد تعريف شوند پس اين اجازه است كه در صدر علم يا در صدر مساله، اجزاء مبادي تصديقيه را تعريف كرد ولي اجازه اثبات داده نشده است بلكه به عنوان اصل موضوع بايد وجودش پذيرفته شود چون مبدء اين علم است نه مساله اين علم. بله اگر مساله ي اين علم بود آن را اثبات مي كرديم ».
صفحه 186 سطر قوله « والحد »
بيان شد كه مقدمات و مبادي تصديقيه را به عنوان اصل موضوع مي توان در صدر علم ذكر كرد سوال اين است كه آيا حدّ‌ و مبادي تصوريه را هم مي توان به عنوان اصل موضوع در صدر علم آورد يا نه؟ اصل موضوع داراي شرطي است كه آن شرط در مبادي تصوريه نيست. اصل موضوع عبارت از حكمي است كه مشكوكٌ فيه باشد و در تعاريف و حدود، حكم نيست. حكم در قضايا وجود دارد. مثلا حكم مي شود به اينكه « النقيضان لا يجتمعان » سپس مصنف مي گويد: مگر اينكه كسي اينچنين اصطلاح جعل كند كه هر چيزي كه در اول علم آورده مي شود « چه مشتمل بر حكم باشد چه نباشد » اصل موضوع ناميده مي شود. در اينصورت مبادي تصوريه كه در اول علم مي آيند اصل موضوع خواهند شد. ولي توجه كنيد كه اين، يك اصطلاح ديگري غير از اصطلاح رايج است. اصطلاح رايج اين است كه اصل موضوع، قضيه ي مشتمل بر حكم است نه اينكه هر قضيه اي باشد.
توضيح عبارت
و الحد فليس اصلا موضوعا و لا مصادره لانه ليس فيه حكم بل انما يوضع لتفهيم اسم فقط
« الحد » مبتدي است و عطف بر « الاجزاء » نيست. بعضي نُسَخ، لفظ « الحد » را دنبال « الاجزاء » نوشتند كه اشتباه است زيرا اگر عطف باشد عبارت « فليس اصلا... » خبر مي شود كه مبتدا ندارد. تنها مشكلي كه در اينجا وجود دارد اين است كه چرا خبر با لفظ فاء آمده است؟ جواب اين است كه عبارت « و الحد فليس اصلا موضوعا » دنباله ی عبارتِ « اما المبادی » است یعنی عبارت به اینصورت می شود « اما المبادی التی قد یشک فلابد من ان یوضع و اما الحد فلیس اصلا موضوعا » يعني مبادي تصديقيه مي توانند به عنوان اصل موضوع بيايند اما حدّ كه مبادي تصوريه است نمي تواند به عنوان اصل موضوع بيايد. پس فاء به خاطر تقدير « امّا » است و اشكالي ندارد.
عبارت « لانه ليس فيه حكم » صغري است و كبري اين است « چيزي كه در آن حكم نيست نمي تواند اصل موضوع يا مصادره باشد ». نتيجه اين مي شود « پس حد نمي تواند اصل موضوع يا مصادره باشد ».
ترجمه: حدّ، اصل موضوع و مصادره نسبت چون شان اين است كه در حدّ حكمي نيست بلكه حدّ در اوّل هر علمي وضع مي شود تا اسمي به مخاطب تفهيم شود « مثلا اسم دايره يا خط مستقيم كه به مخاطب تفهيم مي شود در اول علم يا مساله تعريف مي شود و حكمي در آنها نيست ».
اللهم الا ان يُسَمِّي انسانٌ كل مسموع في فواتح الصناعات اصلا موضوعا
ترجمه: مگر انساني، هر شنيده شده در ابتداي صناعات را اصل موضوع بنامد.
بل انما الاصول الموضوعه اشياء مصدق بها
« بل » عطف بر قبل از « اللهم الا ان يقال » است يعني بيان شد كه حدّ اصل موضوع قرار داده نمي شود چون حكم در آن نيست حال بيان مي كند كه اصل موضوع، اشيائي هستند كه مورد تصديق قرار مي گيرند و اشيائي كه مشتمل بر حكم هستند مورد تصديق قرار مي گيرند. پس اصل موضوع در جايي است كه حكم باشد.
ترجمه: بلكه « منحصراً » اصول موضوعه اشيائي هستند كه مصدّقٌ بها هستند « يعني مورد تصديق قرار مي گيرند و چيزي مورد تصديق قرار مي گيرد كه حكم داشته باشد ».
و هي في انفسها صادقه تجتمع من التصديق بها ـ‌ ولو بالوضع مع مقدمات اخري ـ نتيجةٌ
ضمير « هي » به « اصول موضوعه » بر مي گردد.
عبارت « ولو بالوضع » قيد « تصديق » است و عبارت « مع مقدمات اخري » مربوط به « تجتمع » است لذا بايد خط تيره قبل از « مع » باشد.
مصنف با اين عبارت، شرط ديگري براي اصل موضوع مي آورد كه تا الان بيان نكرده بود و آن شرط اين است كه اصل موضوع، قضيه اي صادق است اگرچه الان در آن شك هست ولي در جاي خودش اثبات مي شود و مطابق با واقع اعلام مي شود پس صادق است و لذا مي توان آن را به عنوان اصل موضوع تصديق كرد و مقدمه براي مساله بعدي كه مي خواهد تصديق شود قرار بگيرد. اگر به اين مقدمه تصديق حاصل نشود نمي توان به توسط اين مقدمه، مساله ي بعدي را اثبات كرد. پس اصل موضوع علاوه بر اينكه مشتمل بر حكم است و مورد تصديقِ ما قرار مي گيرد بايد صادق هم باشد ولو وضعاً صادق باشد يعني ولو به عنوان اصل موضوع صادق باشد « يعني به اعتماد اينكه در جاي خودش بحث مي شود. شايد در جاي خودش اين مقدمه ردّ شود ولي الان به عنوان اينكه يك امر صادق است پذيرفته مي شود و مقدمه براي اثبات مساله ديگر قرار داده مي شود ».
ترجمه: و اين اصول موضوعه في انفسها « يعني بدون اينكه ما آن را تصديق كنيم صادق باشند اگرچه الان چون ما به آن شك داريم آن را تصديق نمي كنيم بلكه به اعتماد اينكه بعداً ثابت مي شود آن را تصديق مي كنيم » صادق اند كه از تصديق به اين اصل موضوع « ولو تصديق وضعي باشد كه تصديق به نحو اصل موضوع است نه تصديقي كه حاصل برهان باشد » به ضميمه مقدمات ديگري « كه به اصل موضوع ضميمه مي شود » نتيجه، جمع و حاصل مي شود « يعني اين اصل موضوع را با ضميمه مقدمه اي، مقدمه و برهان قرار داده مي شود تا به مساله و نتيجه ديگر رسيده شود و ثابت گردد.
و الحدود ليست كذلك
تا اينجا مصنف بيان كرد كه اصول موضوعه اينگونه اند اما الان بيان مي كند كه حدود اينگونه نيستند. نتيجه گرفته مي شود كه حدود، اصول موضوعه نيستند.
و لما قيل في التعليم الاول هذا فُطِنَ لِظنّ لَعَلَّه يُسبَق الي بعض السامعين
« لظن » متعلق به « فطن » است.
در ضمن حرفهايي كه مصنف بيان كرد، شرط شد كه اصول موضوعه، صادق باشند. در تعليم اول هم همين شرط آمده است نويسنده كتاب تعليم اول كه ارسطو است وقتي مي نويسد « بايد مقدمات صادق باشند » به ذهنش خطور مي كند كه شايد خواننده بر من اعتراض كند كه بعضي از مقدمات كاذبند و در عين حال شخص، آنها را به عنوان اصل موضوع مي آورد و نتيجه هم مي گيرد چگونه شما شرط كرديد كه اصل موضوع بايد صادق باشد زيرا اصل موضوعي كه كاذب باشد هم وجود دارد پس معلوم مي شود كه صدق، در اصول موضوعه شرط نيست. لذا ارسطو جواب مي دهد.
ترجمه: چون در تعليم اول اين مطلب « يعني لزوم صدق اصول موضوعه » گفته شد مورد توجه قرار گرفت « يعني ارسطو متوجه گماني شد » كه شايد اين گمان به ذهن مخاطب يا خواننده بيايد.
مصنف در ادامه بيان مي كند « فكأن سائلاً سأل » يعني گويا سائلي اينگونه سوال كرد. و در سطر 15 مي فرمايد « فأُجيب و قيل » كه جواب داده شده. آنچه كه در كلام ارسطو آمده، جواب است ولي مصنف، سوال را هم اِخراج مي كند.



[1] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص 185، س16، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo