< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/04/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ راهی برای اقامه برهان در علوم بر مبادی آنها نیست 2 ـ بیان اقسام موضوع صناعت/ فصل 10/ مقاله 2/ برهان شفا.
الفصل العاشر من البین انه لا سبیل الی اقامه البراهین فی العلوم علی مبادئها و الا فما یبین به المبدأ هو المبدأ[1]
این فصل دارای عنوان نیست اما در پاورقی عنوانی برای آن پیشنهاد شده است که صحیح است ولی ناقص است چون اگر عنوان را آنچه که پاورقی کتاب گفته « لا سبیل الی اقامه البراهین فی العلوم علی مبادئها » قرار داده شود باید انتظار داشته باشیم که در این فصل فقط از مبادی علوم بحث شود در حالی که در این فصل هم از مبادی علوم بحث می شود هم از موضوعات بحث می شود و هم از مسائل « یعنی محمولات و عوارض ذاتی موضوعات » بحث می شود.
برای توضیح بیشتر فصل دهم خوب است به فصل ششم مقاله دوم و فصل پنجم مقاله اول مراجعه شود. مباحثی که مناسب با این فصل است در آنجا ذکر شده است و شاید بتوان گفت که این فصل مناسب با همان جا بوده است و شاید مطالبِ جا افتاده ای بوده که مصنف در اینجا نقل می کند به همین جهت برای این فصل عنوان نمی آورد یعنی فصلی است که برای استدراک و جبران آنچه که گفته نشده آمده است.
در این فصل سه بحث وجود دارد:
1 ـ بحث درباره مبادی علوم.
2 ـ بحث درباره موضوعات علوم یا موضوعات مسائل.
3 ـ بحث درباره محمولات که عوارض ذاتی این موضوعاتند و اگر با این موضوعات ترکیب شوند مسائل علم را تشکیل می دهند.
مصنف ابتدا به بحث از مبادی می پردازد و می فرماید مبادی در هر علمی عبارت از مبادی تصوریه و مبادی تصدیقیه است. مبادی تصوریه، حدود و تعریفاتی است که در ابتدای علم یا درابتدای مساله برای بعضی اصطلاحاتی که در این علم یا مساله به کار می روند آورده می شود. مثلا در علم هندسه ابتدا نقطه را تعریف می کنند. نقطه یکی از اموری است که در این علم مطرح است و باید تعریف شود. یا خود موضوع علم حساب که عدد است تعریف می شود. به اینها مبادی تصوریه گفته می شود. مبادی تصدیقیه عبارتند از مقدماتی که آنها در هر علمی به عنوان مقدمه ی قیاس بکار می روند تا مساله ای از مسائل علم که مبتنی بر آن قیاس است، ثابت شود. مبادی تصدیقیه، یک قضیه است اما قضیه ای که وقتی در قیاس می آید یا صغرای قیاس را تشکیل می دهد یا کبرای قیاس را تشکیل می دهد. قهراً یا مشتمل بر اصغر است یا مشتمل بر اکبر است. اصغر، موضوعی از موضوعات مسائل است و اکبر هم محمولی از محمولات است. و موضوع و محمول در همین علم مطرح می شوند آنچه که مهم است حد وسط می باشد که مبدء تصدیقی در واقع محمول و موضوع نیستند. محمول و موضوع، مساله ی علم را تشکیل می دهند. مبدئی که می خواهد این مساله را اثبات کند در واقع حد وسط است اگر چه مبدء، آن قضیه شد ولی وقتی قضیه را تحلیل کنید از آن فقط حد وسط به عنوان مبدء بیرون می آید پس مبدء تصدیقی اگر چه قضیه است ولی در اصل همان حد وسط است.
الان بحث در این است که آیا می توان حد وسطِ مورد حاجت را در همان علمی که از آن استفاده می شود بحث کرد و از همان علم استخراج کرد؟ مصنف می فرماید خیر « یعنی مبدء تصدیقی علم یا باید بدیهی باشد « و از جایی گرفته نشده باشد » و یا اگر هم بدیهی نیست باید در علم دیگری اثبات شود و به این علم داده شود یعنی این علم باید از مبدء تصدیقیِ آماده استفاده کند. فرقی نمی کند که ذاتاً آماده است « مثلا بدیهی است » و احتیاج به آماده کردن ندارد یا آن که آماده نیست ولی در علم دیگر آماده شده است. این علمی که درباره آن بحث می کنیم هر علمی که باشد از مبدء تصدیقی و حد وسطی که در جای دیگر اثبات شده استفاده می کند.
آن قیدی که در مبادی تصدیقیه شد در مبادی تصوریه نمی شود. مبادی تصوریه می توانند در ابتدای علم یا در ابتدای مساله بیایند.
البته گاهی مبدء تصوری در همان علم نمی آید و در علم دیگر می آید و بیان می شود و در این علم مورد استفاده قرار می گیرد. کثیراً اینگونه اتفاق می افتد مثلا در مورد هندسه، نقطه را در خود علم هندسه تعریف می کنند اما در علم طبیعی که ملاحظه کنید جسم و هیولی و صورت در خود علم طبیعی تعریف نمی شوند بلکه در علم اعلی که علم فلسفه است تعریف می شوند بعداً به علم طبیعی که پایین تر از فلسفه است واگذار می شود.
بحث دیگر این است که آیا در مبادی می توان اصل موضوع داشت؟ اصل موضوع عبارت از امری است که در جای خودش اثبات می شود اما الان که می خواهیم از آن استفاده کنیم اثبات نشده است. ما الان از این، استفاده می کنیم به اعتماد اینکه در جای خودش ثابت شده یا ثابت می شود.
آیا می توان در مبادی تصوریه یا تصدیقیه به اصل موضوع اکتفا کرد؟
مصنف می فرماید مبادی تصوریه اصل موضوع ندارند. اصل موضوع، مختص به مبادی تصدیقیه است. احیاناً و تسامحاً ممکن است اصل موضوع را در مبادی تصوریه اجرا کنیم ولی جایگاه اصلی اصل موضوع همان مبادی تصدیقیه است و اجاره داده می شود که در علمی از مبدء تصدیقی به عنوان اصل موضوع استفاده شود به این اعتبار که در جای خودش ثابت می شود. پس لزومی ندارد مبدء تصدیقی که در علم بکار می رود حتما اثبات شده باشد بنابراین یکی از سه حالت برای مبدء تصدیقی است:
1 ـ بدیهی باشد و در هیچ علمی احتیاج به اثبات نداشته باشد.
2 ـ نظری باشد و در علمی اثبات شده و بعد از اثبات شدن بکار برده می شود.
3 ـ نظری باشد و ما آن را اثبات نکردیم ولی در جای خودش اثبات شده و ما به عنوان اصل موضوع آن را استفاده می کنیم.
توضیح عبارت
الفصل العاشر من البین انه لا سبیل الی اقامه البراهین فی العلوم علی مبادئها
مصنف بدون عنوان، وارد فصل دهم می شود و اولین بحثی که شروع می کند درباره ی مبادی است بعداً درباره موضوعات است و بدنبالش بحث در محمولات می کند البته بحث در محمولات در واقع بحث از مسائل است وقتی عوارض ذاتی موضوعات یا محمولات ذاتی موضوعات با موضوعات جمع شوند قضیه ای را که عبارت از مساله ی علم است را می سازند. بعداً دوباره درباره مبادی و موضوع بحث می کند یعنی اینطور نیست که بحث از مبادی را که شروع کرد به تمامه بحث کند و آن را کنار بگذارد و بعداً به سراغ بحث در موضوع برود بلکه گاهی به این می پردازد و گاهی به آن می پردازد.
مصنف با این عبارت بیان می کند روشن است که اگر در علمی به مبدء تصدیقی احتیاج داشتیم در همان علم، این مبدء اثبات نمی شود « بلکه این مبدء یا بدیهی است یا اگر بدیهی نیست و احتیاج به اثبات دارد در علم دیگر بحث می شود و اثبات می گردد و در این علم بکار می رود ».
ترجمه: از بیّن این است که نمی توان اقامه ی براهین در علوم کرد بر مبادی همان علوم« یعنی مبادی تصدیقیه ».
اقامه برهان کردن به این معنا است که قضیه ای را به عنوان صغری و قضیه ای را به عنوان کبری انتخاب کنید و این دو را کنار یکدیگر قرار دهید تا یک برهان تشکیل شود بعداً نتیجه گرفته شود و این نتیجه، مبدء تصدیقی برای این علم شود.
مصنف می فرماید اگر چنین وضعی پیش بیاید آن صغری و کبری انسب از نتیجه اند که مبدء تصدیقی برای این علم باشند. یعنی اگر بخواهید نتیجه را مبدء تصدیقی این علم قرار دهید انسب این است که قبل از این نتیجه، آن صغری و کبرایی که این نتیجه را در پی دارند مبدء تصدیقی این علم قرار داد.
و الا فما یُبَیَّن به المبدأ هو المبدأ
« الا »: اگر بخواهیم اقامه ی براهین کنیم و نتیجه را مبدء تصدیقی این علم مورد نظر خودمان قرار دهیم مصنف می فرماید آن مقدمه ای که به توسط آن مقدمه، این مبدء تصدیقی می خواهد ثابت شود « یعنی صغری یا کبرای که به توسط آنها، این نتیجه به عنوان یک مبدء تصدیقی ثابت شود » آن مقدمه، مبدأ است نه این نتیجه.
ترجمه: و الا آنچه که به توسط آن چیز، این « که اسمش را مبدأ گذاشتید » بیان می شود مبدأ است « یعنی آن مبیِّن مبدأ است نه اینکه مبیَّن، مبدأ باشد زیرا مبَیّن، مساله است. پس اگر بخواهید در علمی مبدئی را بیان کنید مبیَّنِ آن، مبدأ است اما خودش، مساله است.
و العلم به احق من العلم بما قیل انه مبدأ له
ضمیر « به » به « ما » در « ما یبین » بر می گردد. ضمیر « انه » به « ما » در « ما قیل » بر می گردد. ضمیر « له » به « علم » بر می گردد.
ترجمه: علم به آن مبیِّن، احق است از علم به آن مبیَّنی که گفته شده این مبیَّن، مبدأ علم است « چون مبیِّن، قبل از مبیَّن است و علم به هر چه که قبل است احقّ است از علم به آنچه که بعد است ».
فبعض مبادی العلوم بینه بانفسها و بعضها محتاجه الی بیان
تا اینجا مصنف بیان کرد مبادی هر علمی در خود آن علم بحث نشود. حال سوال می شود که در کجا بحث شوند؟ مصنف می فرماید اگر مبدئی، بیّن است احتیاج به بحث ندارد چون نه در این علم بحث می شود نه در علم دیگر بحث می شود اما اگر مبدئی مبیَّن است و بیّن نیست باید در جای دیگر ثابت کرد و بعداً در اینجا آورد.
فبعض مبادیء العلوم بینه بانفسها و بعضها محتاجه الی بیان
بعضی از مبادی علوم بانفسها « بدون احتیاج به قیاس و بیان و اقامه برهان » بدیهی اند و بعضی ها محتاج به بیان هستند « اینها باید در جای دیگر بیان شوند ».
و کلا هما من المستحیل ان یبیِّنا فی العلوم التی هی لها مبادئ اُوَل
ضمیر « هی » به « مبادی » و ضمیر « لها » به « علوم » بر می گردد.
ترجمه: هر دو مبادی محال اند که بیان شوند در علومی که این مبادی برای آن علوم، مبادی اوّل اند.
« مبادی اول »: قید « اوّل » را برای این می آورد که اگر در علمی این مبادی، مبادی ثانی باشند اشکال ندارد یعنی قیاسی آورده شد و نتیجه ای گرفته شد این نتیجه، مساله علم شد سپس همین نتیجه که مساله ی این علم است را مقدمه برای اثبات مساله ی دیگر از همین علم قرار داده می شود. این، مبدأ ثانی می شود. این گونه بحث کردن اشکال ندارد این مساله با اینکه از مبادی این علم است و اثباتش در همین علم است اما اشکال ندارد چون مبدء اول نیست بلکه مبدأ ثانی است. آن که مبدأ اول برای مسائل این علم است یا باید بیّن باشد یا از جای دیگری اثبات شود و بعداً در این علم بیاید. در خود این علم نمی تواند اثبات شود. لذا مصنف قید اوّل می آورد زیرا لازم نیست همه ی مبادی ها در علم دیگر اثبات شوند یا بیّن بنفسها شوند. بلکه فقط مبادی اول اینطور است.
اما البیّنات بانفسها فلا یمکن بیانها فی ذلک العلم و لا فی علم آخر
ترجمه: اما مقدماتی که بیّن هستند « نه اینکه مبیَّن باشند » آنها را نمی توان بیان کرد نه در این علم « که از آنها می خواهیم استفاده کنیم » و نه در علم دیگر.
و اما ما لیس بنفسه فانما یمکن بیانه فی علم آخر و خصوصا فی علم اعلی
آن مبدئی که بیّن بنفسه نیست منحصراً ممکن است بیانش در علم دیگر باشد و لذا در خود این علمی که مورد استفاده قرار می گیرد نباید بیان شود.
« خصوصا فی علم اعلی »: قبلا بیان شد که بعضی از مبادی لمّ از علم اسفل گرفته می شود و به علم اعلی داده می شود یعنی گاهی علم اعلی از علم اسفل استفاده می برد که البته مواردش قلیل بود پس گرفتن مبدء تصدیقیه از علم دیگر امکان دارد چه علم دیگر، اعلی باشد چه اسفل باشد ولی بالخصوص اگر اعلی باشد ممکن است.
پس مصنف قید « خصوصا فی علم اعلی » را برای این می آورد که کثیراً اینگونه است که مبدء تصدیقی این علم در علم فوقش اثبات می شود و قلیلاً اتفاق می افتد که مبدء تصدیقیه یک علم در علم اسفل اثبات شود و بعداً به علم اعلی داده شود. لذا در جایی که علم اعلی می خواهد اثبات کند کلمه « خصوصا » بکار می رود یعنی این صورت، راجح تر و رایجتر است.
و مبادی العلم الاعم الذی سائر العلوم تحته، جُلّها بیّنه بنفسها و بعضها ماخوذه من علوم جزئیه تحتها علی ما قلنا و ذلک قلیل
ضمیر « تحتها » به « علم اعم » بر می گردد و باید « تحته » می گفت.
مصنف اشاره می کند که خود علم اعلی یا علمی که اعلای از همه است مبادی آن چگونه است؟ چون گفتید مبدء هر علمی باید در علم دیگر اثبات شود بخصوص در علم اعلی، سوال این است که خود مبادی علم اعلی در کجا اثبات می شود؟ جواب می دهد که مبادی علم اعلی یا بیّن اند یا قلیلاً از علم اسفل استفاده می کنند. این مطلب قبلا بیان شد که می توان از علم اسفل استفاده کرد به شرطی که دور لازم نیاید.
« الذی سائر العلوم »: این قید بیان می کند که علم اعم، اعلای مطلق است نه اعلای نسبی. اعلای نسبی این است که نسبت به این علم بالاتر باشد ولو نسبت به علوم دیگر پایین باشد. اما اعلای مطلق این است که نسبت به همه علوم بالاتر باشد به طوری که سائر علوم تحت آن باشند. مبدء این علم اعلی در کجا باید اثبات شود؟ چون دارای علم اعلی نیست.
ترجمه: و مبادی علم اعم « یعنی بالاترین علم که اعلای از همه است » که سائر علوم تحت آن هستند اکثر آنها بیّن بنفسها هستند « و احتیاج به اثبات ندارند » و بعضی هم از علوم جزئیه که تحت علم اعم اند گرفته می شوند بنابر آنچه ما گفتیم « یعنی به همان صورت که ما گفتیم. گرفتن از امور جزئی به هر صورت که باشد کافی نیست بلکه باید طوری گرفته شود که دور لازم نیاید » و این اخذ مبدء علم اعم از علوم جزئیه ای که تحتش می باشد قلیل است.
تا اینجا بحث مصنف درباره ی مبادی تمام شد بیان کردیم که مراد از مبادی، مبادی تصدیقیه است نه تصوریه. به خاطر اینکه اگر خود محتوای بحث را نگاه کنید نشان می دهد که مراد مبادی تصدیقی است. گذشته از این در خط دوم اینگونه بیان کرد « من البین انه لا سبیل الی اقامه البراهین فی العلوم علی مبادئها ». مرا از مبادی، مبادی است که با اقامه براهین بیان می شوند و اینها مبدء تصدیقی اند. مبادی تصوریه اقامه براهین لازم ندارند بلکه نیاز به تعریف دارند و تعریف، احتیاج به برهان ندارد. آنچه که باید با برهان اثبات شود مبدء تصدیقیه است. پس همین لفظ « اقامه البراهین » نشان می دهد که بحثش در مبدء تصدیقی است نه در مبدء تصوری.
صفحه 184 سطر 8 قوله « و اما موضوع الصناعه »
از اینجا مصنف بحث در موضوع می کند ابتدا مصنف در موضوع صناعت که موضوع علم است بحث می کند اما بعضی از مثال هایی که می آورد موضوع مساله هم در آنها هست یعنی بحث اگر چه در موضوع علم است ولی اینطور نیست که موضوع مساله را شامل نشود.موضوع مساله هم در این بحث داخل است. مصنف سه گونه موضوع ارائه می دهد:
قسم اول: موضوعی که خفی الحدّ و ظاهر الوجود است. یعنی ماهیتش روشن نیست و لذا احتیاج به تعریف دارد اما وجودش واضح است لذا احتیاج به اثبات ندارد یعنی تصورش مؤونه دارد ولی تصدیقش واضح است. مانند جسم که موضوع علم طبیعی است. وجود جسم واضح است چون همه ما آن را می بینیم و لازم نیست کسی اثبات کند که جسم داریم. اما تعریفش خفی است. گروهی آن را تعریف به مرکب از ماده وصورت کردند و گروهی آن را تعریف به « مؤلّف من اجزاء الصغار الصلبه » کردند.
حکم قسم اول: چنین موضوعی باید تعریف شود ولی لازم نیست اثبات شود بلکه بدون اثبات مورد تصدیق قرار می گیرد اما اگر بخواهد مورد تصور قرار بگیرد باید تعریف شود یعنی در تصورش احتیاج به تعریف است. در علم طبیعی بحث برای اثبات وجود اینچنین موضوعی مطرح نمی شود اما ممکن است مشغول حدّ و تعریفش شویم اما تعریفی که در علم طبیعی می آید به عنوان اصل موضوع است یعنی جایگاهش اینجا نیست زیرا جایگاهش در علم بالاتر است چون باید در علم فلسفه تعریف شود و تالیف جسم از صورت و ماده یا تالیف از اجزاء صغار در آنجا روشن می شود نه در علم طبیعی. اگر در علم طبیعی، جسم تعریف شد به عنوان اصل موضوع تعریف می شود نه به عنوان اینکه واقعاً مساله ای از مسائل این علم باشد. البته بنده « استاد » اشاره کردم که اصل موضوع در حدود نداریم و این، تسامح است. خود مصنف هم بعداً این مطلب را در همین فصل ذکر می کند. اما خود مصنف در اینجا در صفحه 184 سطر 9 تعبیر به « بان یوضع حده فقط » می کند که لفظ « یوضع » بکار می برد. یعنی حدّ جسم به عنوان اصل موضوع در علم طبیعی می آید « یعنی از تعبیر تسامحی استفاده می کند ».
توضیح عبارت
و اما موضوع الصناعه فقد یجب ان یُصَدَّق به و ان یُتَصوَّر جمیعاً
ترجمه: اما موضوع صناعت واجب است که هم به موضوع صناعت تصدیق شود هم تصور شود.
مصنف با این عبارت، اشاره به وظیفه می کند و بیان می کند که باید به هر موضوعی، تصدیق کرد « یعنی وجودش پذیرفته شود » و تصور کرد « یعنی تعریف مشخصی از آن وجود داشته باشد. حال اگر، هم وجودش مخفی بود و هم حدش مخفی بود واجب است که هم اثبات شود و هم تعریف شود. اگر هر دو ظاهر بود تصدیق و تصور می شود ولی لازم نیست اقامه برهان شود تا اثبات گردد و لازم نیست تعریف شود تا تصور گردد. و اگر یکی از این دو آشکار بود « یعنی وجود یا حدّ آشکار بود » و ما مشغول آن که آشکار نیست بشویم « یعنی اگر وجود آشکار نبود برای تصدیق، اثبات می کنیم و اگر تعریف روشن نبود برای تصور، تعریف می کنیم » توجه کردید که وظیفه ما این است که هم موضوع را تصدیق کنیم « یعنی وجودش را تصدیق کنیم » هم موضوع را تصور کنیم « یعنی حدش راتصور کنیم». وقتی وارد علوم می شویم می بینیم موضوع به چهار گونه می تواند باشد:
اول: وجودش آشکار باشد ولی حدّش مخفی باشد.
دوم: هم حدش مخفی باشد هم وجودش مخفی باشد.
سوم: هم حدش آشکار باشد هم وجودش آشکار باشد.
چهارم: حدّش آشکار باشد ولی وجودش مخفی باشد. از این 4 مورد، مصنف مورد چهارم را نمی گوید چون چنین موردی وجود ندارد. زیرا ما یک « شرح الاسم » و یک « حد » داریم. « شرح الاسم » و « حد » هر دو تعریفند و هیچ فرقی هم نمی کنند تنها فرقی که دارند این است که « شرح الاسم » برای قبل از وجود است و « حد » برای بعد از وجود است. اگر ما « شرح الاسمِ » چیزی را بدانیم ممکن است وجودش را ندانیم اما اگر « حدِ » چیزی را بدانیم وجودش برای ما روشن است چون حدّ بعد از وجود است و شرح الاسم قبل از وجود است. ممکن نیست گفته شود که حدّ چیزی معلوم است ولی وجودش معلوم نیست زیرا اگر حدّش معلوم است قبل از معلوم بودن حدّش، وجودش معلوم است لذا مصنف این فرض را مطرح نمی کند.
مصنف در عبارت قبلی بیان کرد که موضوع صناعت، هم باید تصدیق شود « یعنی وجودش ثابت شود » هم باید تصور شود « یعنی حدّش معلوم شود » اما این وظیفه در چه جایی باید عمل شود؟ می فرماید در جایی که هم وجود و هم حد هر دو واضح بودند مشغول هیچ کاری نشو و به هیچکدام نپرداز زیرا تحصیل حاصل می شود و به تعبیر مصنف، فضل و زیادی است.
در جایی که هر دو مجهول هستند باید مشغول هر دو شد یعنی هم وجود را باید اثبات کرد و هم ذات را تعریف کرد.
اما در جایی که یکی مبهم است و یکی آشکار است باید آن مبهم را بیان کرد و آشکار را رها کرد. در اینجا دو فرض هست که مصنف فقط یکی را مطرح می کند که وجود، آشکار باشد و حد، مخفی باشد.
فما کان منه ظاهر الوجود خفی الحد مثل الجسم الطبیعی لم یوضع وجوده فی العلم بل اشتُغِلَ بأن یوضع حده فقط
ضمیر « منه » به « موضوع » بر می گردد و بیان برای « ما » در « ما کان » است.
این عبارت، تفصیل برای عبارت قبلی است که مصنف با عبارت « فما کان منه ... » یک قسم را بیان می کند و با عبارت « و ما کان خفی .... » قسم دوم را بیان می کند و با عبارت « و ان کانت .... » قسم سوم را بیان می کند. و با عبارت « و ربما و ضعوا الحدود... » اشاره به قسم دوم می کند ولی در ضمن، قسم چهارم را که ذکر نکرده بیان می کند.
ترجمه: موضوعی که ظاهر الوجود و خفی الحد باشد مثل جسم طبیعی « که موضوع برای علم طبیعی است » حکمش این است که وجودش در علم به عنوان اصل موضوع قرار داده نمی شود « چون وجودش بیّن و ظاهر است و لذا لازم نیست به عنوان اصل موضوع در علم طبیعی وجودش فرض شود به این امید که در جای دیگر اثبات شود » بلکه در این علم مشغول می شویم به اینکه فقط حدّش را به عنوان اصل موضوع بیاوریم « جای حدّ آن، در این علم طبیعی نیست بلکه در علم بالاتر است و در اینجا به عنوان اصل موضوع می آید. پس وجودش هم، باید در جای دیگر اثبات شود اما چون وجودش آشکار است و نیاز به اثبات ندارد وجودش را درجای دیگر اثبات نمی کنیم و در آنجا به عنوان اصل موضوع نمی آوریم.
نکته: ما می دانیم که نزد حکما معروف است که موضوع هر علمی باید در علم اعلی و علم اعم که فلسفه اولی است اثبات شود و این در صورتی است که احتیاج به اثبات باشد. جسم را در فلسفه اثبات نمی شودد فقط بیان می شود که مرکب از ماده و صورت یا مرکب از اجزاء صغار است و این در واقع پرداختن به تعریف جسم است نه اثبات جسم. بر خلاف دایره که در فلسفه اثبات می شود چون وجودش واضح نیست. کسانی که قائل اند به اینکه جسم از اجزاء لا یتجزی تشکیل می شود می گویند دایره وجود ندارد آنچه که دیگران می گویند دایره است یک خط بسته ی مضرّس است. در اینصورت وجود دایره احتیاج به اثبات دارد اما جسم احتیاج به اثبات ندارد لذا هیچ کس در وجود جسم بحث نکرده و اختلافی نیست. اینکه جسم چیست؟ در آن اختلاف است آنچه که در بین فلاسفه معروف است این می باشد که موضوع هر علمی، اثباتش در فلسفه است به شرطی که اثبات آن، تحصیل حاصل نباشد اگر تحصیل حاصل باشد اصلاً مشغول آن نمی شویم تا بگوییم جای آن در علم بالا است یا در علم پایین است. پس معروف این است که موضوعی که احتیاج به اثبات دارد اثباتش در فلسفه اُولی است.
و ما کان خفی الوجود و الحد معا مثل العدد و الواحد و النطقه فانهم یضعون وجوده ایضا
« ایضا » همانطور که در قسم قبلی، حدّ را وضع می کردند و به عنوان اصل موضوع می پذیرفتند اینجا هم وجود را وضع می کنند یعنی وجود را به عنوان اصل موضوع می پذیرند. یا به معنای این است که وجود را وضع می کنند همانطور که حد را هم وضع می کنند نه اینکه همانطور که حدِ قسم قبلی را وضع کردند. این عبارت قسم دوم را بیان می کند.
قسم دوم: هم وجود و هم حد مخفی باشد.
بیان حکم قسم دوم: اینچنین موضوعی هم باید تعریف شود و هم باید اثبات وجود شود ولی اثبات وجودش در جای خودش است و در این علم، اثبات وجودش نمی شود بلکه به عنوان اصل موضوع، وجودش مفروض گرفته می شود و بحث می شود.
ترجمه: موضوعی که خفی الوجود و الحد باشد مثل عدد « که برای علم حساب است » و واحد « که این واحد، یا موضوع حساب است یا موضوع مساله ای از مسائل است » و نقطه « که موضوع مساله ای از مسائل هندسه است » پس حکما وجود چنین موضوعی را وضع می کنند « یعنی به عنوان اصل موضوع می پذیرند و درباره این موضوعِ اثبات شده بحث می کنند ».
و وضع وجوده هو من جمله مبادی الصناعه التی تسمی اصولا موضوعه
« التی » صفت « مبادی » است. یعنی صناعت، اصول موضوع نامیده نمی شود بلکه مبادی صناعت، اصول موضوع نامیده می شوند آن هم نه همه مبادی بلکه بعضی از آنها که هنوز اثبات آنها خوانده نشده اصل موضوع اند اما بعضی از آنها اینچنین علمی که موضوعش هم خفی الوجود است و هم خفی الحد است، وجودش در این علم به عنوان اصل موضوع پذیرفته می شود مصنف با این عبارت بیان می کند که این وضع، جزء مبادی همین علم است یعنی مثلا فرض کنید عدد، موضوع علم حساب است و وجودش روشن نیست لذا باید در علم فوق که علم فلسفه است اثبات شود و در جای خودش اثبات شده اما فعلاً اگر کسی وارد علم حساب شود و علم فلسفه را نخوانده باشد « چون ابتدا حساب و هندسه خوانده می شد بعداً فلسفه خوانده می شد » به او می گویند عدد، موجود است سوال می کند که به چه دلیل موجود است؟ گفته می شود در علم فلسفه ثابت شده و بعداً می خوانند. در اینصورت به عنوان اصل موضوع مورد قبول می شود و همین وجود عدد به عنوان اصل موضوع قبول می شود یکی از مبادی علم حساب است که مساله ی علم فلسفه بود.
ترجمه: وضع وجود چنین موضوعی « که خفی الوجود است » از جمله مبادی صناعت است « یعنی همان صنعتی که درباره اش بحث می شود و موضوعش به عنوان اصل موضوع پذیرفته شده است » آن مبادی که اصول موضوع نامیده می شوند.
لانه مقدمه مشکوک فیها مبنی علیها الصناعه
ضمیر « لانه » به « وجود موضوع » بر می گردد.
مصنف با این عبارت بیان می کند که چرا آن مبادی، اصول موضوعه نامیده می شوند. لذا عبارت « لانه » تعلیل برای « یسمی » است و اشاره به تعریف اصل موضوع می کند و مقومات اصل موضوع را می آورد که سه تا است:
1 ـ « لانه مقدمه »: اصل موضوع در هر علمی، مقدمه می شود یعنی به عنوان صغری یا کبری در علم بکار می رود به امید اینکه در جای خودش اثبات شود یا اثبات شده است.
2 ـ « مشکوک فیها »: یعنی مشکوک است چون نزد ما هنوز اثبات نشده است اگر چه در جای خودش اثبات شده است. ما اگر آن را قبول کردیم به عنوان خوش بینی به معلّم و نویسنده کتاب است که بعداً درجای خودش اثبات می شود.
3 ـ « مبنی علیها الصناعه »: یعنی صناعت بر آن مبنی می شود چون صغری یا کبرایِ مساله ی علم ما است.
ترجمه: « چرا وضع وجود از جمله ی اینگونه مبادی که اصول موضوع نامیده می شوند قرار داده می شود » زیرا « که عنوان اصل موضوع بر این وجود صادق است و شرائط اصل موضوع در این وجود حاصل است و آن شرائط عبارتند از » وجود موضوع، مقدمه است که این مقدمه، مشکوکٌ فیها است و همین مقدمه، صناعت بر آن مبتنی است « چون وجود موضوع صناعت است و اگر وجود موضوع صناعت ثابت نشود بقیه مسائل که محمولات همین موضوع و عوارض ذاتی همین موضوع اند از بین می روند. در هر صناعتی تمام مسائل، محمولات و عوارض ذاتی برای موضوعشان هستند اگر موجود، اثبات نشود ولو به عنوان اصل موضوع، این صناعت و علم اصلاً بر قرار نمی شود و مساله ای برای آن تولید نمی شود که درباره آن بحث شود لذا صناعت بر این مقدمه مبنی شده و در نتیجه این مقدمه، اصل موضوع می شود یعنی شرائط سه گانه اصل موضوع را دارد ».
توجه کنید لفظ « مبنی علیها الصناعه » قید وشرط برای همین جا است نه اینکه هر اصل موضوعی این شرط را داشته باشد. لذا این اصل موضوع از مبادی است چون تعبیر به « هو من جمله مبادی الصناعه » کرد. زیرا هر اصل موضوعی اینطور نیست که مبادی صناعت باشد ممکن است كه مبدأ يك مساله شوند.
نكته: تا اينجا بحث درباره وجود چنين موضوعي بود كه بايد به عنوان اصل موضوع پذيرفته شود اما در مورد حدّ استفاده از اصل موضوع به صورت تسامح گفته مي شود. مصنف در اين قسم دوم، وجود را مطرح كرد ولي حد را بيان نكرد اما با كلمه « ايضا » حد را فهماند.
و ان كانت ظاهره الامرين جميعا كان تكلف وضع الامرين فضلا
ضمير « كانت » به « موضوع صناعت » بر مي گردد. پاورقي كتاب هم اشاره مي كند كه مراد مصنف « موضوعات الصناعات » است لذا تعبير به « كانت » كرد و الا جا داشت كه « كان » بگويد تا به « موضوع صناعت » بر گردد.
قسم سوم: موضوع صناعت هم وجودش و هم حدّش ظاهر باشد.
حكم قسم سوم: زحمت وضع هر دو امر، زيادي و بيهوده و زائد است.
« وضع الامرين »: مصنف دوباره از لفظ « وضع » استفاده كرده يعني اصل موضوع قرار دادن وجود و اصل موضوع قرار دادن حدّ.
و ربما و صغوا الحدود فقط في الشيء الذي هو خفي الوجود و الحد جميعا
مراد از « الشيء »، « موضوع صناعه » است.
مصنف از اينجا مي خواهد مطلبي را درباره قسم دوم بحث كند. قسم دوم اين بود كه هم حد مخفي است هم وجود مخفي است. در اينجا وظيفه اين بود كه هم حد به عنوان اصل موضوع آورده شود و هم وجود به عنوان اصل موضوع آورده شود و هم وجود به عنوان اصل موضوع قبول شود يعني دو اصل موضوع لازم بود ولي مصنف بيان مي كند كه رايج اينگونه است كه حد را مي آورند و به وجود كاري ندارند چون حدّ بعد از وجود مي آيد زيرا ابتدا « ما » ي شارحه مي آيد بعداً « هل » بسيطه كه اشاره به وجود دارد آورده مي شود بعداً « ما » ي حقيقيه آورده مي شود. پس «‌ما » ي حقيقيه كه بيان حدّ است بعد از وجود مي آيد لذا اگر حدّ شيئي بيان مي شود معلوم مي گردد كه از وجودش فراغت حاصل شده و مفروغ عنه شده يعني وجودش به عنوان اصل موضوع پذيرفته شده كه به سراغ حد آن مي روند لذا وقتي حدّ آورده مي شود به وجود پرداخته نمي شود.
مصنف در ضمن اين قسم مي گويد اينكه قسم چهام « كه حدّ روشن باشد ولي وجود مخفي باشد » ذكر نشده به خاطر همين است چون اگر حدّ روشن است قبل از آن، وجودش روشن بوده است.
ترجمه: گاهي از اوقات حكما فقط حدود را در موضوع صناعت آوردند « و اثبات وجود نكردند »، آن موضوعي كه هم خفي الوجود و هم خفي الحد است « در اين صورت بايد دو اصل موضوع بياورند ولي به يك اصل موضوع اكتفا كردند و آن، اصلِ موضوعِ مربوط به حدّ است ».
اذ قد يُفهم من ذلك ان الشيء موجود و ان الحد ليس بحسب الاسم بل بحسب الذات
« ذلك »: از بيان حد.
ترجمه: زيرا از بيان حدّ فهميده مي شود كه شيء، موجود است « چون حدّ، بعد از وجود است و شرح الاسم قبل از وجود است و فهميده مي شود كه حدّ به حسب اسم نيست « كه قبل از وجود باشد » بلكه به حسب ذات است « كه بعد از وجود است. مصنف اشاره به قاعده منطقي در بحث مطالب مي كند كه « ما »ي شارحه قبل از « هل » بسيطه است و « ما »ي حقيقيه بعد از هل بسيطه است يعني ابتدا شيء به شرح الاسم تعريف مي شود بعداً وجودش بيان مي شود بعد از بيان وجود، حدش آورده مي شود پس حد وقتی آورده می شود که وجود، قبلا آورده شده باشد. بنابراین وقتی حد موضوع صناعت به عنوان اصل موضوع آورده می شود معلوم می شود وجود آن قبلا به عنوان اصل موضوع گذرانده شده و مسلم است.
نكته: اگر « قد » بر فعل مضارع داخل مي شود به معناي تحقيق باشد در خيلي از جاها راحت هستيم زيرا ديگر احتياج به تسامح و تكلف ندارد در اينجا اگر به معناي تحقيق باشد احتياج به توضيحي كه بنده « استاد ‌» دادم ندارد اما اگر تقليل باشد چنانچه قاعده اقتضا دارد كه براي تقليل باشد بايد به يكي از اين دو صورت معنا كرد:
1 ـ بعضي ها مي فهمند.
2 ـ گاهي « يعني وقتي كه » معترضِ وجود نشدند و يكسره به سراغ حدّ رفتند، فهميده مي شود كه شيء، موجود است.
كقولهم في فاتحه علوم الهندسه ان النقطه شيء لا جزء له
در ابتدا علم هندسه گفته مي شود كه نقطه، شيئي است كه جزء ندارد. اما بيان نمي كنندكه نقطه، وجود دارد يا ندارد. از اينكه ذات نقطه را تفسير مي كند معلوم مي شود كه وجود نقطه، مفروغٌ عنه گرفته شده است.
خلاصه بحث: بيان شد در مورد موضوع صناعت هم بايد تصديق داشته باشيم هم تصور داشته باشيم اما حالات، مختلف بود. موضوعي هست كه ظاهر الوجود است. چنين موضوعي لازم نيست كه متعرض تصديقش بشويم « اگرچه واجب است » بلكه تصديق او حاصل است. اگر حدّ خفي باشد بايد متعرض حدّ آن شد نه به عنوان اينكه جايگاهش اينجا است متعرض شويم بلكه در اينجا به عنوان اصل موضوع آورده مي شود و جايگاهش در جاي خودش است.
عكس اين قسم را مصنف بيان نكرد جهت آن هم بيان شد. دو قسم ديگر باقي ماند كه يكي اين است كه هم وجود موضوع و هم حد موضوع خفي باشد. مصنف بيان كرد كه وظيفه، پرداختن به هر دو است. سپس با عبارت « ربما وضعوا » بيان كرد كه گاهي به حدّ پرداخته مي شود ولي به وجود پرداخته نمي شود. قسم ديگر اين است كه هم وجود و هم حد ظاهر باشد در اينصورت نبايد به هيچكدام پرداخت. اگر پرداخته شود كار اضافه و زائدي صورت گرفته است.



[1] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص 184، س1، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo