< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/04/22

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 182 سطر 16 قوله « و يشبه »
موضوع: ادامه بيان مثال براي موضوعی که دارای چند علت است و در نتیجه دارای چند حد وسط است و بالتبع دارای چند برهان لمّ است ایا براهینش را علوم متعدد عطا می کند یا یک علم عطا می کند/ تعدد برهان « چه برهان انّ و چه برهان لمّ » در چه جایی می توان باشد/ اگر دو علم در عرض یکدیگر باشند آیا هر دو می توانند در مساله ی خاصی برهان لمّ عطا کنند یا اینکه یکی برهان لمّ و دیگری برهان انّ عطا می کند؟/ بیان اختلاف دو علم در اعطا لمّ و انّ/ فصل 9/ مقاله 2/ برهان شفا.
و يشبه ان يكون الفاعل و الصوره و الغايه في الامور الطبيعيه و احدا بالنوع‌[1]
بحث در اين بود كه گاهي موجودي هر 4 علت مادي، صوري، فاعي و غائي را دارد. روشن است كه اينچنين موجود، موجود مادي و جسم مي باشد پس علم مربوط به آن هم علم طبيعي است. اينچنين موجودي به لحاظ ماده و صورت، مسلماً مربوط به علم طبيعي مي شود اما به لحاظ فاعل و غايت تفصيل داده شد و گفته شد كه اگر فاعل و غايتِ طبيعي مراد باشد آنها هم مربوط به علم طبيعي هستند و اگر فاعل اول و غايت قصوي مراد باشد طبيعي نيستند بلكه الهي اند. پس اينچنين موجودي حد وسطِ مادي و صوريش در علم طبيعي است لذا برهان لمّي كه از چنين حد وسطی استفاده مي كند فقط از علم طبيعي استفاده مي شود اما فاعل و غايت بستگي دارد كه در كدام علم به حساب آيد اگر از علم طبيعي قرار داده شد برهاني كه از حد وسطِ فاعل و غايت استفاده مي كند طبيعي مي شود در اينصورت همه براهينِ لمِّ اينچنين موجودي از علم طبيعي صادر مي شود و در علم ديگري اقامه نمي شود. ولي اگر حد وسط، فاعل يا غايتي باشد كه الهي است آن برهاني كه از چنين فاعلي يا غايتي تشكيل مي شود برهان لمّي است كه از علم ديگر غير از طبيعي « يعني علم الهي » گرفته مي شود.
سپس مصنف مثال به انسان زد و در مورد آن 4 علت ذكر کرد كه هر 4 تا مربوط به علم طبيعي شدند. در جلسه امروز هم درباره انسان بحث مي شود و مي فرمايد فاعل، صورت و غايت اگر طبيعي باشند به نظر مي رسد كه نوعشان يكي است اگرچه سه شخص اند اما سه شخصِ مندرج در تحت يك نوع اند. « توجه كنيد كه فاعل و غايتِ الهي اينگونه نيست. مثلا فاعل الهیِ انسان، عقول يا خداوند ـ تبارك ـ است و اينها با انسان، واحد بالنوع نيستند زيرا خداوند ـ تبارك ـ نوع ندارد و عقول اگر چه نوع دارند ولي نوعشان منحصر در فرد است » مثلا فاعل انسان، انسان است يعني شخص ديگر از انسان است. صورت انسان، اين است: نطفه مي رود تا صورت انسانی بگيرد پس صورت انسان هم صورت انسان است. غايت هم اين است كه نطفه حركت مي كند تا به صورت انساني منتهي شود. پس فاعل و غايت و صورت در موجودات مادي، اشخاص يك نوع و واحد بالنوع اند.
البته صورت و غايت را مي توان گفت كه واحد بالشخص هم هستند اما فاعلِ همراه با اين دو، واحد بالشخص نيست بلكه واحد بالنوع است. چون همين صورت، صورت انسان است و همين هم غايتِ حركتِ نطفه است.
در اينجا غايت « و حتي فاعل » ملحق به صورت شد و در واقع گويا دو علت درست شده كه يكي علت مادي است و يكي علتي است كه هم مي توان به آن صوري و هم فاعلي و هم غائي گفت. همه اينها براي علم طبيعي است اگر برهان لمّ بخواهد از اين علت تشكيل شود بايد در علم طبيعي بيايد.
اما يك غايتي داريم كه با صورت فرق مي كند و فعلِ يك موجود طبيعي نيست بلكه فعلِ يك مبدء عالي تر از موجود طبيعي است و غايت اوست و فايده اي است كه بر فعل او مترتب مي شود.
مصنف مثال مي زند و مي گويد دندان كُرسي انسان به صورت پهن آفريده شده است تا بتواند غذا را نرم كند. دهانِ جلو، تيز آفريده شده تا غذا را پاره كند. در دندان كرسي دو غايت وجود دارد يكي اين است كه وقتي اين دندان آفريده مي شود به سمت پهن شدن مي رود و پهن مي گردد اين يك غايت طبيعي است. موجودات طبيعي هم اين كار را انجام مي دهند. يعني طبيعتي كه در انسان هست اقتضا مي كند كه دندان پهن شود اما اين پهني براي آرد كردن و خورد كردن و نرم كردن غذا است.
اين « آرد كردن و خورد كردن و نرم كردن » حكايت از غايت مي كند و اين غايت، كارِ موجود طبيعي نيست بلكه كارِ يك موجود ذي شعور است كه اين غرض را دارد. اينچنين غايتي مربوط به فاعل طبيعي و امور طبيعي نيست و از مبدء بالاتري مي آيد.
پس در خود دندان دو غايت است كه يكي، پهن شدن است و يكي نرم كردن غذا است. غايت پهن شدن يك غايت طبيعي است و موجودات طبيعي اين غايت را با امور طبيعي انجام مي دهند. همانطور كه انگشتِ وسطي انسان از انگشت سبابه بزرگتر مي شود و يك امر طبيعي است دندان كرسي انسان هم پهن مي شود و اين يك امر طبيعي است.
اما يك فايده اي بر اين پهن شدن مترتب است كه آن هم غايت اين دندان است اما نه غايت طبيعي كه امور طبيعي بتوانند انجام دهند بلكه غايتي است كه از مبدء بالاتر صادر مي شود. اگر بخواهيد حد وسط را اينچنين غايتي قرار دهيد جاي آن علم طبيعي نيست. اما اگر حد وسط عبارت از پهن شدن دندان قرار دادن شود جايش در علم طبيعي است.
مثال ديگري مي توان به اين صورت بيان كرد كه چرا انگشت وسطي را خداوند ـ تبارك ـ بلندتر آفريد اين بلندتر بودنش يك امر طبيعي است اما فايده اي بر اين بلندتر بودنش مترتب است چون به خاطر يك سببي بلندتر آفريده شده يا آن انگشتي كه كوچك آفريده شده به خاطر يكي سببي است كه اينها طبيعي نيستند. پس اگر تمام اعضا را ملاحظه كنيد هم خود آفرينشش و هم فايده ي مترتب بر آفرينشش مطرح مي شود كه آفرينشش، نسبت به طبيعت داده مي شود كه طبيعت، فاعل مباشر مي شود و الا همين آفرينش هم فاعل بعيد دارد و فايده ي مترتب بر آفرينش به مبدء‌ غير طبيعي نسبت داده مي شود. يعني به تعداد غايات طبيعي كه در بدن انسان وجود دارد به همان تعداد غايات الهي وجود دارد.
نكته: اگر به اين صورت گفته شود كه در زماني كه قوه مشغول فعاليت است مدبّر اين قوه كه ملكي از ملائكه است يا بالاتر از ملك باشد. اينها مي آيند و دنداني را كه طبيعت، پهن مي سازد هدايت مي كنند كه براي فلان كار انجام شود در اينصورت، هم پهن بودن دندان و هم آن فايده هر دو غايت براي دندان مي شوند و اينطور نيست كه پهني، ذوالغايه شود و آن فايده، غايت شود بلكه هر دو در عرض هم قرار مي گيرند. اگر اينگونه تصور شود دخالتی در بحث ما ندارد و تفاوتي ايجاد نمي كند. زيرا غايتي كه عبارت از نرم كردن غذا است در طول غايت اول قرار می گیرد يا در عرض غايت اول قرار می گیرد. در هر صورت دو غايت است كه يكي را مي توان مستند به امور طبيعي كرد و ديگر را نمي توان مستند به امور طبيعي كرد.
نكته: قوه سازنده ي دندان با تدبير ملكي فعل خودش را انجام مي دهد و در نهايت با تدبير الهي اين كار را انجام مي دهد اين مدبّر، آيا اين قوه را مجبور مي كند به اينكه اينچنين عمل كند يا هدايت مي كند؟ اگر مجبور كند آن مدبر، فاعل بالجبر مي شود و اگر هدايت كند، فاعل بالتسخير مي شود و در واقع آن مدبرهايي كه براي تدبير قواي ما تعيين شدند فاعل بالتسخيرند نه فاعل بالجبر، يعني اين كار به اين سمت مي رود « يعني دندان به سمت پهن شدن مي رود » و مدبّر، آن را هدايت مي كند مثل اينكه آبي بر روي شيب زمين مي رود و باغبان آن را هدايت مي كند كه به اين سمت برود تا اين درخت را سيراب كند. باغبان در اينجا فاعل بالجبر نيست بلكه فاعل بالتسخير است يعني آبي كه خودش حركت مي كند را هدايت مي كند. در ما نحن فيه هم دنداني كه بر اثر آن عوامل طبيعي به سمت پهن شدن مي رود به آن، جهت مي دهد و مي گويد پهن شدن به اين جهت است. پس ملاحظه مي كنيد كه گويا اين دو غايت با هم انجام مي شوند يعني يكي در طول ديگري نيست اگر چه مي توان در طول ديگري قرار داد.
توضيح عبارت
و يشبه ان يكون الفاعل و الصوره و الغايه في الامور الطبيعيه واحداً بالنوع
به نظر مي رسد كه اين سه علت در امور طبيعي، واحد بالنوع هستند. البته اگر فاعل و غايت از امور طبيعي نباشند نمي توان گفت آن دو و صورت، هر سه واحد بالنوع اند بلكه بايد گفت فاعل و غايت از صورت جدا است زيرا از سنخ صورت و از نوع صورت نيستند اما اگر بخواهيد عللي را كه در امور طبيعي مطرح هستند بشماريد چنانكه در جلسه قبل شمرده شد در اين صورت فاعل و غايتي كه در علم طبيعي مي آيد همراه با صورت هر سه واحد بالنوع مي شوند چون از يك نوع هستند. پس توجه كرديد كه قيد « في الامور الطبيعيه » مهم است.
و ان تكون الغايه التي هي غير الصوره في الطبيعيات خارجه عن فعل الطبيعيه
« ان تكون » عطف بر « ان يكون » است. « خارجه عن فعل الطبيعيه » خبر «‌ تكون » است.
ترجمه:به نظر مي رسد غايتي كه غير از صورت در طبيعيات است « مثلا يكي از غايت هاي دندان، پهن شدن است كه از سنخ خود صورت است و يكي، نرم كردن است كه از سنخ صورت دندان نيست » خارج از فعل طبيعت باشد.
و من عند مبدأ اعلي من الطبيعيه و غايةً له
اين عبارت عطف بر خبر است، لفظ « غايه له » هم عطف بر خبر يا عطف بر « من عند مبدا اعلي » است. ضمير آن به « مبدأ اعلي » بر مي گردد يعني غايت براي مبدأ اعلي است نه غايت براي امور طبيعي است يعني آن شيء اين فعل تسخيري را انجام مي دهد تا اين فايده بر اين فعل مترتب شود. پس اين فايده و اين غايت، غايتِ فعل مبدأ اعلي است يعني غايتي است كه فعلِ هدايت شده از جانب او به سمت اين غايت مي رود و منتهي به اين غايت مي شود پس منظور از غايت، غايتِ خود آن مبدأ نيست كه مبدأ، هدفي را براي خودش تعقيب كند بلكه منظور، غايت فعلش است يعني همان فعلي كه هدايتش مي كند تا به فلان سرانجام برسد. آن سرانجام، غايت حقيقي اين شيء مي شود.
« من عند مبدا اعلي » غايت مبدأ اعلي به معناي غايتي است كه مبدأ اعلي فعل را به سمت آن غايت هدايت مي كند نه اينكه مراد از غايت مبدأ ‌اعلي، هدف خودش باشد زيرا مبدأ اعلي ممكن است بي نياز از غايت باشد.
مصنف در اينجا دو مطلب بيان كرد كه يكي را با عبارت « و يشبه ان يكون الفاعل ... » و ديگري را با عبارت « و ان تكون الغايه .... » بيان كرد كه براي هر كدام بايد مثال بزند. براي مطلب اول، مثال به صورت انسانيه مي آورد و براي مطلب دوم، مثال به دندان مي زند ولي مثال دوم، دو غايت پيدا مي كند كه يكي غايت پهن شدن است و يكي غايت نرم كردن است كه غايت پهن شدن را ملحق به مثل صورت انسانيت مي كند كه غايت طبيعي است ولي آن غايت ديگر را مي گويد غايت طبيعي نيست.
مثل ان فاعل الانسان انسانيةٌ مّا و صورته انسانيته و هي غايه الفاعل الطبيعي »
مصنف بيان كرد كه فاعل و صورت و غايت، فاعل بالنوع اند الان مثال مي زند و مي گويد مثلا فاعل انسان، يك انسان ديگري « مثل پدر و مادر » است و صورت همين انسان هم انسانيتش است و همين صورت، غايت فاعل طبيعي است كه اين نطفه را به سمت اين غايت سوق مي دهد پس صورتِ انساني، هم فاعل و هم صورت و هم غايت شد.
و اما الكمال الآخر كالطحن الذي هو الغايه المقصوده في تعريض الاضراس للطحن فهي مقصوده عند مبدأ اعلي من الطبيعه
« فهي » جواب « اما » است. ضمير «‌ هي » به « كمال » به اعتبار غايت بر مي گردد.
اين عبارت، مثال براي مطلب دوم است. اين مثال در واقع دو مثال است چون دو غايت در آن مندرج است كه يكي طبيعي مي باشد و يكي غير طبيعي است.
مصنف ابتدا غايت غير طبيعي را مطرح مي كند و مي گويد اما كمال ديگر كه طبيعي نيست مثل نرم كردن غذا براي دندان پهن. البته بعداً بيان مي كند كه خود پهن كردن دندان غايتي طبيعي است نه غير طبيعي.
نكته: بنده « استاد » از ابتدا براي دندان دو غايت بيان كردم ولي مصنف چون يك غايت طبيعي در مثال انسان درست كرد و يك غايت غير طبيعي مي خواهد در دندان درست كند لذا در مثال دندان ابتدا وارد بحث از غايت غير طبيعي مي شود و به غايت طبيعي اشاره نمي كند بعداً كه مثالش تمام مي شود مي فرمايد در مورد دندان دو غايت وجود دارد كه يكي غايت طبيعي است و يكي غايت غير طبيعي است.
ترجمه: اما كمال ديگر مثل آرد كردن « و نرم كردن غذا » كه غايتي است كه قصد شده در پهن آفريدن دندان ها « ‌و اين طحن كه پهن شدن دندان به خاطر آن آفريده شده است غايت مي باشد اما نه غايت طبيعي بلكه غايت فوق طبيعي است كه بايد از مبدأ اعلي صادر شود » پس اين كمال مقصود است نزد مبدئي كه اعلي از طبيعت است « طبيعت، اين فايده را قصد نكرده است. طبيعت، پهن شدن دندان را قصد كرده است ولي فايده مترتب بر پهن شدن را طبيعيت قصد نكرده است. آن موجودي كه مدبر اين قوه ي طبيعي است قصد كرده است ».
و اما نفس التعريض فانه غايه للفاعل الطبيعي و مقصود له
مصنف از اينجا اشاره مي كند به اينكه خود تعريض هم غايتي براي دندان است كه غير از طحن مي باشد ولي اين غايت، غايت طبيعي است.
ترجمه: اما خود تعريض غايت براي فاعل طبيعي و مقصودِ فاعل طبيعي است « مراد از مقصود بودن، مقصود تكويني است نه مقصود ارادي زيرا فاعل طبيعي، در ظاهر شعور ندارد كه بخواهد قصد كند. لذا مراد از قصد، قصد تكويني است نه قصد ارادي و شعوري. در نمط چهارم كتاب شرح اشارات قوله « و الجواب ان الطبیعیه ... »[2] مرحوم خواجه كلّ موجودات طبيعي را صاحب قصد حساب مي كند و مي گويد همه موجودات طبيعي قصد دارند و به سمت مقصود خودشان روان هستند ولي اشاره مي شود كه مراد از قصد، قصد تكويني است نه قصد شعوري و ارادي. در اينجا هم مراد از مقصود اين است كه اين تعريض، مقصود تكويني براي فاعل طبيعي است. توجه كنيد اين توجيهاتي كه مي شود به خاطر اين است كه اين عبارات، عبارات ابن سينا است چون ابن سينا براي موجودات غير حيواني « چه جماد چه نبات » شعور قائل نيست. و الا اگر عبارات مرحوم صدرا بود مقصود به معناي قصد شعوري گرفته مي شد چون مرحوم صدرا معتقد است كه همه موجودات شعور دارند حتي قوه طبيعي كه در ما مامور پهن ساختن دندان است با شعور اين كار را مي كند ولي شعور در حد خودش را دارد.
فكأن الغايه في الطبيعيات غايتان
مصنف از اينجا جمع بندي مطالب مي كند و مي گويد به طور كلي در امور طبيعي دو گونه غايت وجود دارد:
1 ـ‌اين جسم طبيعي اينچنين ساخته مي شود. مثلا اين انگشت درازتر از بقيه است اين درازي، غايت است. يا آن دندان، پهن آفريده مي شود اين پهني غايت است.
2 ـ غايت ديگر اين است كه چرا دندان، پهن آفريده مي شود و چرا اين انگشت دراز آفريده مي شود. اينها غايت هاي طبيعي نيستند.
غايه في صوره
يك غايت، صورت است كه گفته شد غايت و صورت و فاعل، واحد بالنوع اند. اين غايت، از سنخ خود صورت است.
و هي نهايه حركه و تمام محرك طبيعي مثل التعريض
اين غايتي كه از سنخ صورت است و با صورت، واحدِ بالنوع است نهايت حركت دندان است « چون اين دندان حركت مي كند تا به يك جا برسد و وقتي به آنجا رسيد توقف مي كند و به عنوان يك دندان ثابت باقي مي ماند » و متمم ِكارِ آن فاعل طبيعي است « فاعلي هست كه دندان را به سمت اينگونه شدن حركت مي دهد. اين صورت يا به تعبير ديگر اينگونه شدن دندان، متمم كار اين محرك طبيعي است. توجه كنيد كه در این مثال، هم نتيجه ي فعلِ فاعل است و هم صورت جسم است و هم نهايت حركت يعني غايت است. در اينصورت فاعل و صورت و غايت، واحد بالنوع شدند ».
و غايه بعد الصوره
« غايه » عطف بر « غايه » در سطر 21 است.
غايت دوم، غايتي بعد از صورت است كه در كنار صورت و در طول صورت قرار داده مي شود « مصنف با كلمه " بعد " آن را در طول صورت قرار داده است » يعني بعد از اينكه صورت دندان كه پهن بودن است آفريده شد غايتي بر اين پهن بودن مترتب است كه طحن و نرم كردن غذا است. اين غايت بعد از اينكه صورت دندان آمد، مي آيد.
ليست الصورةَ المقصوده قصدا اوليا في حركه التكوين
« الصوره » خبر براي « ليست »‌است و ضمير مستتر در « ليست » به « غايت » بر مي گردد.
غايتي كه بعد از صورت است همان صورت مقصود نيست. صورت مقصوده، تعريض بود زيرا صورت مقصودي كه فاعل طبيعي، قصد تكويني نسبت به آن صورت داشت همان تعريض دندان بود. اين غايتي كه بعد از صورت است همان صورت مقصود نيست.
« قصداً اوليا »: هر دو غايت « يعني هم پهن شدن و هم طحن » مقصود هستند براي فاعل طبيعي، پهن شدن، مقصود اولي است و طحن و نرم كردن مقصودِ مترتب بر مقصود اولي است كه به آن « مقصود ثاني » يا « ليست مقصود اولياً » گفته مي شود. اين طحن غذا براي فاعل طبيعي، مقصود به قصد اولي نيست.
« في حركه التكوين »: اين فاعل، ماده را تحريك مي كرد براي اينكه آن را متكوّن كند به عنوان يك دندان. به اين حركت، حركت تكويني مي گويند.
ترجمه:‌آن غايت كه طحن است همان صورتِ مقصود به قصد اوّلي در حركتي كه دندان به سمت تكوّن داشت نيست.
و هي مثل الطحن
آن غايتي كه بعد از صورت است و صورتِ مقصوده ي به قصد اوّلي نيست، مانند طحن است.
و هي غايه لفاعل اعلي من الطبيعه
اين غايتي كه بعد از صورت است غايت براي فاعل طبيعي نيست بلكه غايت است براي فاعلي كه اعلي از طبيعي است.
صفحه 183 سطر 1 قوله « و نقول »
تا اينجا نتيجه گرفته شد كه غايت مي تواند مربوط به علم طبيعي باشد و مي تواند مربوط به بالاتر از علم طبيعي باشد. در بحثي كه در جلسه قبل مطرح شد غايتي كه مربوط به علم طبيعي بود آورده شد. فاعل و ماده و صورت هم مربوط به علم طبيعي شد. در دو جلسه قبل هم فاعل و غايت ديگري مطرح شد كه فاعل اول و غايت قصوي بود كه طبيعي نبودند و مربوط به علم الهي بودند.
پس سه مطلب بيان شد:
1 ـ فاعلِ اول و غايت قصوي داريم كه جزء علم طبيعي نيستند و براي علم الهي اند.
2 ـ در مثل انسان 4 سبب وجود دارد كه هر 4 سبب مي توانند طبيعي باشند.
3 ـ 4 سبب طبيعي آورده شد و گفته شد از بين اين 4 تا، غايت مي تواند طبيعي باشد و مي تواند بيرون از طبيعت باشد مثل تعريض و انسانيت، غايت طبيعي بود ولي طحن، غايت غير طبيعي بود.
اين اين سه مطلب نتيجه گرفته مي شود كه ماده و صورتِ شيئي كه داراي 4 نوع علت است حتما طبيعي است و خارج از طبيعي نيست پس اگر ماده يا صورت حد وسط قرار بگيرد برهانِ لمّي عطا مي شود كه بايد در علم طبيعي مطرح شود. اما فاعل و غايت مي توانند طبيعي باشند و مي توانند بيرون از طبيعيت باشند حال چه فاعلِ اول و غايت قصوي باشد كه در دو جلسه قبل بيان شد چه غايتي كه در اين جلسه بيان شد كه طبيعي نباشد مثل طحن كه غايت قصوي نيست ولي غايتي است كه طبيعي نيست.
پس دو گونه غايت ذكر شد كه هر دو از علم طبيعي خارج اند و يك فاعل اول ذكر شد كه از علم طبيعي خارج است امابقيه در علم طبيعي آمدند.
تا اينجا مصنف خلاصه ي مطلب را بيان كرد اما از اينجا بيان حكم مي كند و مي گويد در جايي كه برهان با حد وسطِ مادّي يا صوري بيايد چون جايگاه ماده و صورت، علم طبيعي است پس برهاني كه با چنين حد وسطي آمده برهان لمّي است كه از علم طبيعي حاصل مي شود و اما برهاني كه حد وسطش فاعل يا غايت باشد بايد ملاحظه شود كه آن فاعل يا غايت، طبيعي است يا الهي است اگر طبيعي بود برهاني كه حد وسطش اينگونه است برهان لمّي است كه طبيعي عطا مي كند اما اگر آن حد وسط، فاعل و غايتِ غير طبيعي باشد برهان لمّي كه عطا مي شود از طريق علم الهي عطا مي شود.
پس خلاصه بحث اين شد:‌ در جايي كه هر 4 علت در علم طبيعي مطرح باشند برهان لمّ در چنين موجودي فقط از علم طبيعي حاصل مي شود. اما در جايي كه 4 علت، پخش باشند به اينكه بعضي در علم طبيعي باشند و بعضي در علم الهي باشند برهان لمّ درباره چنين موجودي را هم علم طبيعي مي تواند عطا كند « اگر حد وسطش، علل طبيعي قرار بگيرد » هم علم الهي مي تواند اين برهان لمّ را عطا كند « اگر حد وسط، اسباب الهي قرار بگيرد ».
توضيح عبارت
و نقول بقول مطلق ان الماده و الصوره لا يجوز ان يكونا غريبين من جنس الصناعه و الفاعل و الغايه ربما كان غريبين
نسخه صحيح « ربما كانا » است. « من جنس الصناعه » متعلق به « غريبين » است. « بقول مطلق » يعني به طور كلي بيان مي كنيم بدون اينكه مثال زده شود و بدون اينكه مطلب جزئي تبيين شود.
اين عبارت، خلاصه مباحث يك صفحه قبل است كه در سه جلسه اخير خوانده شد.
ترجمه: و مي گوييم به قول مطلق كه ماده و صورت « كه علت مادي و صوري را تشكيل مي دهند » جايز نيست كه از جنس صناعت، بيگانه باشند « مراد از صناعت، صناعت طبيعي است يعني جاي ماده و صورت در علم طبيعي است و از علم طبيعي بيگانه نيستند » ولي فاعل و غايت گاهي غريب و بيگانه از جنس صناعت هستند و جزء علم الهي اند كه فاعلِ اول و غايت قصوي و غايتي مثل طحن اينگونه بودند. « اما گاهي اين دو غريب و بيگانه از جنس صناعت نيستند و جزء علم طبيعي اند ».
فاذا مهدنا هذه الاصول فنقول
حال كه اين قواعد آماده شدند « قواعدي كه از دو صفحه قبل درباره آنها بحث شد که اولا اقسام علت بيان شد. بعداً گفته شد كه بعض موجودات داراي يك علت و بعضي چند علت دارند بعداً گفته شد كه در جایی که يك علت دارد فقط يك برهان درباره آن تشكيل مي شود و اگر چند علت دارد تفصيل داده شد كه حدود سه جلسه طول كشيد » حال حكم مساله را مي گوييم.
اذا امكن ان تكون بعض اسباب الشيئ خارجا عن موضوع صناعته و واقعا في صناعه اخري، امكن ان يكون علي المساله برهانان من علمين
ترجمه: حكم مساله اين است كه وقتي ممكن باشد بعض اسباب شيء از موضوعِ صناعت آن شيئ خارج باشد « مثلا انسان، مطرح شد كه بعض اسبابش كه غايت قصوي و فاعل اول و غايتي كه مثل طحن دندان بود خارج از موضوعِ صناعتِ انسان بودند. صناعتي كه مربوط به انسان است صناعتي است كه درباره جسم بحث مي كند كه همان علم طبيعي است » و در صناعت ديگر « كه صناعت الهي بود » واقع شده بوند امكان دارد كه بر مساله واحد، دو برهان لمّ از دو علم آورده شود « يعني به اعتبار آن اسبابي كه داخل در صناعتند مي تواند از علم طبيعي برهان لم بياورد و به اعتبار آن اسبابي كه خارج از علم طبيعي اند مي تواند از علم الهي، برهان لمّ بياورد ».
و اما اذا كانت الاسباب متعلقه بالموضوع غير غريبه منه لم يمكن في غير ذلك العلم اعطاء برهان اللم
الف و لام در « الاسباب » براي استغراق است و بر لفظ « اسباب » كه جمع است داخل شده و مفيد عموم است.
ترجمه: اگر تمام اسباب شيء، متعلِّق باشند به موضوعِ صناعتي كه در مورد همان شيء بحث مي كند به عبارت ديگر بيگانه از اين موضوع نباشد. اعطاء برهان لم ممكن نيست در غير اين علمي كه اين شيء جزء آن علم است « فقط همين علم كه تمام اسباب شيء در آن وجود دارد مي تواند برهان لمّ عطا كند. بقيه علوم، برهان لمّ اقامه نمي كنند اگر بتوانند برهان اقامه كنند برهان انّ اقامه مي كنند.
اشكال: مصنف در ابتدای ورود در بحث تعبير به « لا يتفق في العلوم الجزئيه ان يعطي علمان معا برهان اللم لمساله واحده » كرد كه در صفحه 180 سطر 17 آمده بود يعني حتي يك مورد وجود ندارد كه دو علم جزئي در يك مساله برهان لمّ عطا كنند. اما وقتي مصنف وارد تفصيل بحث شد به نحوديگري بيان كرد يعني گاهي در مساله واحده، دو علم برهان لمّ عطا مي كنند بله گاهي هم در مساله واحده، يك علم برهان لمّ عطا مي كند. اين مطلب تفصيلي با مطلبي كه در صفحه 180 سطر 17 فرمود سازگاري ندارد.
جواب: مصنف در صفحه 180 سطر 17 فرمود « لا يتفق في العلوم الجزئيه » يعني قيد « العلوم الجزئيه » آورد يعني دو علم جزئي نمي توانند در مساله ي واحد برهان لمّ عطا كنند. اما در اينجا كه اجازه مي دهد دو علم برهان لمّ عطا كنند يك علم كه علم طبيعي مي باشد. جزئي است و علم ديگرش كه علم الهي مي باشد كلي است. نتيجه اي كه الان گرفته شد اين بود: حد وسط برهان را مي توان از علم اعلي گرفت و مي توان از علم جزئي گرفت پس مي توان دو برهان لم آورد كه يكي از علم اعلي باشد و يكي از علم جزئي باشد پس تناقض گوئي در عبارت مصنف واقع نشده است.
فقد اجتمع من جميع ما قلناه انه لا سُبل الي اقامه البراهين الا من مبادي خاصه
شايد نسخه صحيح « لا سبيل » باشد.
مصنف مي فرمايد از تمام حرف هايي كه قبلا بيان شد نتيجه اينگونه شد كه ما مي توانيم برهان لمّ اقامه كنيم به شرطي كه حد وسطِ منتخب ما، خاص باشد « يعني خاص به آن علم باشد » اگر حد وسط، عام بود و اختصاص به اين علم نداشت و با واسطه در اين علم آمد برهان لمّ اقامه نمي شود معناي اين مطلب اين است كه در حد وسطِ برهان لمّ دو شرط وجود دارد يك شرط، صادق بودن است و شرط دوم، مناسب بودن است. يعني قضيه اي كه صغري يا كبري قرار داده شده و حد وسط كه سبب نتيجه « يعني سبب ثبوت اكبر براي اصغر » است ذكر شده بايد صادق باشد. با قضيه ي كاذب نمي توان برهان تشكيل داد. شرط ديگر اين است كه اين قضيه، مناسب همان علمي باشد كه دارد برهان اقامه مي كند به عبارت ديگر، خاص همان علم باشد. اگر مناسب نباشد اين برهان، برهان لمّ نمي شود.
سپس مصنف مي فرمايد به همين جهت « كه اين دو شرط وجود دارد و هر دو بايد رعايت شود » است كه كساني كه فقط دنبال رعايت شرط اول « يعني صدق قضيه » مي روند و از شرط دوم « يعني مناسبت قضيه با علم » غافل اند يا به غلط مي افتند يا به غلط مي اندازند يعني یا به مغالطه مي افتند يا كساني را گرفتار مغالطه مي كنند اما كسي كه هر دو شرط را رعايت كند نه غالط است نه مغالط است.
ترجمه: جمع شد از جميع آنچه گفتيم كه راهي براي اقامه براهين نيست مگر از طريق مبادي خاصه « يعني مباديی كه مخصوص به همان علمي هستند كه در آن برهان اقامه مي شود. به عبارت ديگر مباديی كه مخصوص همين نتيجه اند ».
و بهذا السبب نغلط فنظن في كثير من الاشياء انا علمناه بالحقيقه اذا كانت المقدمات الماخوذه في قياساتها صادقه و لا نكون علمناه العلم الحقيقي اذا لم تكن مناسبه
« بهذا السبب »: به اين سببي كه برهان، توقف بر استفاده از مبادي خاصه و مناسبه دارد.
« نغلط » را به دو صورت مي توان خواند: « نَغلُط » يعني به غلط مي افتيم. « نُغَلِّطُ » يعني به غلط اندازيم. واو در « و لا نكون » حاليه است. مي توان غير حاليه هم گرفت.
ترجمه: و به اين سبب به غلط مي افتيم « يا به غلط مي اندازيم » پس گمان مي كنيم كه ما حقيقتا آن شيء را دانستيم « و علم حقيقي يعني يقيني پيدا كرديم ». زماني كه مقدماتِ ماخوذه در قياسات صادق اند در حالي كه ما علم حقيقي به آن نتيجه پيدا نكرديم زماني كه مقدمات، مناسب نباشند.
اگر « واو » در « و لا نكون » حاليه نباشد به اين صورت معنا مي شود: ما در اشياء اگر به صدق اكتفا كنيم و مناسبت را رعايت نكنيم علم حقيقي به آن مساله پيدا نكرديم اما اگر به مناسبت هم توجه كنيم در اينصورت علم حقيقي به آن مساله پيدا مي كنيم.
در اين فصل همانطور كه توجه كرديد هم بحث درباره مناسبت مقدمات با نتيجه « و به عبارت ديگر درباره مناسبت مقدمات با علمي كه برهان در آن اقامه مي شود » بحث شد و هم درباره اينكه آيا ممكن است دو علم در مساله ي واحد، برهان عطّا كنند؟ اين مطلب به دو بخش تقسيم شد يك بخش اين بود كه علمي، برهان لمّ بدهد و علم ديگر برهان انّ بدهد. بخش دیگر اين بود كه هر دو علم، برهان لمّ بدهند كه در اينجا شرط شد هر دو علم، جزئي نباشند بلكه يكي جزئي و يكي كلي باشد. اما در جايي كه هر دو علم، جزئي باشند يكي برهان لمّ مي دهد و يكي برهان انّ مي دهد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo