< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/04/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان اینکه اگر دو علم در عرض هم باشند یکی برهان لم و دیگری برهان انّ عطا می کند/ اگر دو علم در عرض یکدیگر باشند آیا هر دو می توانند در مساله ی خاصی برهان لمّ عطا کنند یا اینکه یکی برهان لمّ و دیگری برهان انّ عطا می کند؟/ بیان اختلاف دو علم در اعطا لمّ و انّ/ فصل 9/ مقاله 2/ برهان شفا.
و اما العلوم التی لیس بعضها تحت بعض و لا تحت جزء بعض، فکثیرا ما یکون احد العلمین معطیاً فی مساله واحده بعینها برهان الانّ و الآخر معطیا فیه برهان اللم[1]
دومین عنوانی که در فصل نهم بود این بود که چگونه دو علم هستند که یکی اعطاء لمّ کند و دیگری اعطاء انّ کند؟ بعد از اینکه در این فصل، زمینه برای این بحث فراهم شد وارد این بحث شد که دو علم داریم که یکی برهان لمّ و دیگری برهان انّ عطا کند. سپس به این بحث ملحق شد اینکه جایی دو علم باشد که هر دو برهان لمّ عطا کنند سپس در مجموع این دو بحث وارد شد یعنی دو علم هستند که در مساله ای برهان عطا کنند چه هر دو برهان لمّ عطا کنند چه یک علم برهان لمّ و دیگری برهان انّ عطا کند. لذا این بحث، جامع شد وقتی در این بحثِ جامع وارد شد دو فرض مطرح کرد یک فرض این بود که یک علم، فوق باشد و علم دیگر، تحت باشد که به دو قسم تقسیم شد یکی این بودکه علم فوق، علم تحت را کمک کند و برهان لمّ به آن دهد و یکی این بود که علم تحت به علم فوق کمک کند و مقدمه برهان را به علم فوق بدهد. یک فرض دیگر این بود که دو علم در عرض هم باشند. که مجموعا سه فرض شد. دو فرض از این سه فرض بحث شد الان وارد فرض سوم می شود.
علمی که فوق است و علمی تحت آن هست به دو گونه می شود. اگر بخواهید دو علم در عرض یکدیگر باشند باید هیچکدام از این دو صورت نباشد:
صورت اول: یک علم بتمامه فوق است و علم دیگر بتمامه تحت است مثل علم طبیعی و علم طب که علم طبیعی، فوق است و علم طب، تحت است.
صورت دوم: در علم فوق مساله ای از مسائلش ملاحظه می شود که علم دیگری در تحت آن مساله قرار گرفته نه اینکه تحت کل علم دیگر قرار گرفته باشد. به عبارت دیگر موضوع علم را که ملاحظه کنید می بینید تحت موضوع آن مساله است نه اینکه تحت موضوع علم فوق باشد. مثلا فرض کنید اگر علمی درباره ی دارو و تهیه آن بحث کند و به صورت علم مستقلی باشد آیادر تحت علم طب است یا در تحت مساله ای از علم طب است؟ علم طب دارای مسائل زیادی است که یک مساله اش دارو است و یک مساله اش تشریح بدن است پس دارو، تمام طب نیست بلکه مساله ای از مسائل طب است حال اگر علمِ مستقلِ دارو شناسی تهیه شد تحت این مساله از مسائل علم طب قرار می گیرد نه اینکه تحت علم طب قرار بگیرد.
علمی که در عرض علم دیگر باشد آن است که هیچکدام از این دو صورت نباشد یعنی نه تحت علم فوق باشد و نه تحت مساله ای از مسائل علم فوق باشد. چنین دو علمی را در اختیار ما قرار می دهند مثل علم طبیعی و علم ریاضی که هر دو تحت فلسفه اند ولی هیچکدام تحت دیگری نیستند بلکه در عرض هم هستند. بحث در اینگونه دو علم است که آیا می توانند هر دو در یک مساله ی خاصی، برهان لمّ عطا کنند یا اینکه فقط یکی برهان لمّ و دیگری برهان انّ عطا می کند؟
مصنف دو بحث مطرح می کند:
بحث اول: یکی از این دو علم، برهان لمّ و دیگری برهان انّ عطا می کند.
بحث دوم: این دو علم که جزئی اند آیا می توانند در یک مساله برهان لمّ عطا کنند یا نمی توانند؟ بحث این حالت، طولانی است و تا آخر فصل طول می کشد.
توضیح بحث اول: مصنف ابتدا بحث اول را شروع می کند که دو علم در عرض یکدیگر هستند که یکی برهان لمّ در مساله ای عطا می کند و دیگری در همان مساله برهان انّ عطا می کند.
مصنف در مثال اول به علم ریاضی و علم طبیعی مثال می زند که این دو علم در مساله ی واحدی وارد بحث می شوند و یکی برهان لمّ و دیگری برهان انّ عطا می کند. مثال دیگری هم می زند ولی از همین دو علم می زند که این دو علم در مثال بعدی، در سه مساله وارد بحث می شوند. سپس مثال سومی می زند و در آن مثال، علم حساب و علم هندسه را مطرح می کند که هر دو شاخه ای از علم ریاضی اند نه طبیعی و ریاضی. وقتی این مثال ها بیان شد مصنف وارد این بحث می شود که دو علم جزئی آیا می توانند در مساله ی واحدی هر دو، برهان لمّ عطا کنند یا اینکه یکی باید برهان لمّ عطا کند و دیگری برهان انّ عطا کند؟ که از اینجا وارد در بحث دوم می شود.
توضیح عبارت
و اما العلوم التی لیس بعضها تحت بعض و لا تحت جزء بعض فکثیراً ما یکون احد العلمین معطیا فی مساله واحده بعینها برهان الان و الآخر معطیا فیه برهان اللم
مصنف برای اینکه دو علمِ عَرضی درست کند دو چیز را نفی می کند که این دو، دو علمِ طولی را تعیین می کنند. یعنی علومی که نه بعض آنها تحت بعض دیگر است و نه بعضی از آنها تحت مساله ای از مسائل بعض دیگر هستند.
ترجمه: چنین دو علمی که در عرض هم هستند حکمشان این است که یکی از دو علم در مساله ی واحده، برهان انّ را عطا می کند و دیگری در همان مساله ی واحده برهان لمّ را عطا می کند.
در پاورقی کتاب آمده که در نسخ، « فیه » آمده در حالی که ضمیر آن به « مساله » بر می گردد و باید « فیها » گفته شود. البته می توان گفت تعبیر به « فیه » به اعتبار جزء علم است یا به خود علم بر گردانده ولی منظور مساله علم است. یا همانطور که گفته شده باید « فیها » باشد.
« فکثیرا ما یکون »: از این لفظ فهمیده می شود که گاهی از اوقات هم اینگونه نیست. یعنی قلیلاً اینگونه است که هر دو لم عطا می کنند اما در صفحه 180 سطر 17 آمده « و لا یتفق فی العلوم الجزئیه ان یعطی علمان معا برهان اللم لمساله واحده » یعنی بیان می کند علوم جزئیه نمی توانند هر دو در یک مساله ی واحده برهان لمّ عطا کنند. مراد از علوم جزئیه، علومی هستند که تحت می باشند. بله اگر یک علم، تحت باشد و یک علم، فوق باشد ممکن است که هر دو برهان لمّ عطا کنند چنانچه قبلا گفته شد.
توجه کردید که مفهوم عبارت « فکثیرا ما یکون » با عبارت « و لا یتفق فی العلوم الجزئیه » چگونه سازگاری دارد؟
توجه کنید که « کثیراً ما » در مقال « قلیلاً ما » نیست یعنی منظور مصنف از « کثیراً ما » این نیست که کثیراً یک علم، برهان انّ و دیگری برهان لمّ عطا می کند و قلیلاً هر دو علم برهان لمّ عطا می کنند. بلکه مراد از « کثیراً ما » که در اینجا آمده مقابل « کثیراً ما یتفق » است که در سطر 15 آمده نه در سطر 17. یعنی کثیراً یکی از دو علم برهان انّ عطا می کند و دیگری برهان لمّ عطا می کند و کثیر هم اتفاق می افتد که یکی از دو علم، مقدمات برهان لمّ را به دیگری عطا کند. اینکه بیان شد مصنف سه مثال می زند مثال سومش همین است که مثال به علم هندسه و حساب می زند که هر دو در تحت ریاضی هستند و یکی به دیگری مبادی لمّ می دهد نه اینکه یکی برهان لمّ و دیگری برهان انّ عطا کند بلکه یکی برهان لمّ عطا می کند و مبدئش را علم دیگر بیان می کند.
پس در اینجا دو مساله وجود دارد که کثیراً اتفاق می افتد یکی اعطای برهانین است ویکی اعطای مقدمه ی لمّ است. لذا مفهوم « قلیلاً ما » را در این مساله ادعا نکرده است.
مصنف یک جا اجازه می دهد که هر دو علمی که در عرض هم هستند برهان لمّ عطا کنند اما در آنجا بیان نمی کند این دو علمی که در عرض هم هستند جزئی می باشند یا جزئی نیستند. لذا باید در آنجا بحث شود که این مطلب با عبارت « و لا یتفق فی العلوم الجزئیه » که می آورد چگونه مناسبت دارد؟ این تناقض در جای خودش توضیح داده می شود.
مثل ان العلم الریاضی یعطی فی کریه الماء برهان انّ بالدلیل و العلم الطبیعی یعطی برهان اللم
مصنف سه مثال می زند که مثال اول و دوم تقریبا مثل هم هستند اما مثال سوم که با عبارت « و کثیراً ما یتفق .... » شروع می شود فرق می کند.
بیان مثال اول: مساله ای مطرح است که آیا آب کروی شکل است یا شکل کره ندارد؟ در این مساله هم ریاضی وارد شده هم طبیعی وارد شده است و هر دو هم حکم به کروی بودن آب می کنند ولی ریاضی دلیلی اقامه می کند که انّ است و طبیعی دلیلی اقامه می کند که لمّ است. در ریاضی، معلول کرویت مطرح می شود و به کرویت که علت است پِی برده می شود اما در طبیعی، علت کرویت ذکر می شود و از علت به معلول که کرویت است پی برده می شود.
در علم ریاضی اینگونه گفته می شود: این مثال در علم هیئت وجود دارد و در بسیاری از کتب هیئت وجود دارد. چه قدیمیها و چه جدیدیها هر دو می توانند این مثال را بیان کنند. می گویند کنار دریا می ایستید و می بینید از دور،کشتی می آید. ابتدا دکلِ کشتی پیدا است و قسمت های پایین کشتی پیدا نیست. وقتی که جلوتر می آید قسمت های متوسط کشتی پیدا می شود و وقتی که کاملاً نزدیک می شود خود کشتی هم دیده می شود. اگر آب، صاف بود و کروی نبود کشتی از همان ابتدا که در مقابل چشمان ما قرار می گرفت از دکل تا پایین آن، یک جا دیده می شد. اما چون اینگونه نیست معلوم می شود که آب، کروی است همین دلیل را برای کرویت زمین می آورند که اگر از دور کاروانی را ملاحظه کنید می بینید ابتدا سر انسانها که بر شتر یا اسب سوار هستند دیده می شود بعداً کم کم تنه انسان دیده می شود بعداً شتر ها و اسب ها دیده می شوند. همین دلیلی که برای کرویت آب آورده شد برای کرویت زمین هم آورده شد.
نکته: مراد مصنف از « کریه الماء» کروی بودن کل آب است نه کروی بودن جزء آب. چون جزء آب بستگی به ظرف خودش دارد که شکل همان ظرف را می گیرد.
این برهانی که آورده شد برهان ریاضی بود. مراد از برهان ریاضی این نیست که این برهان در علم هندسه آمده باشد. در هندسه این مباحث مطرح نیست بلکه در هیئت مطرح است. منظور از ریاضی، هیئت است. این دلیل، برهان انّ است و از معلول که آشکار شدن کشتی است « به نحوی که توضیح داده شده » پِی به علت « که کرویت آب است » برده می شود.
در علم طبیعی اینگونه گفته می شود:
مقدمه اول: آب، بسیط است.
مقدمه دوم: و شکل جسم بسیط باید شکل بسیط باشد.
نتیجه: پس شکل آب باید شکل بسیط باشد. این نتیجه را دوباره مقدمه قرار می دهد و می گوید:
مقدمه اول: شکل آب باید شکل بسیط باشد.
مقدمه دوم: و شکل بسیط،کره است.
نتیجه پس شکل آب باید کرویت باشد.
توجه کنید که این استدلال، استدلال لمّ است چون بسیط بودن، علت برای کروی بودن است و از این بساطت که علت است پی به معلول برده شد.
ترجمه: علم ریاضی « که مراد شاخه ی هیئت و نجومِ آن است نه شاخه ی حساب و هندسه و موسیقی چون این سه شاخه کاری به کرویت آب ندارند » درباره کرویت آب، برهان انّ را عطا می کند به توسط دلیل « یعنی از طریق دلیل که همان پِی بردن از معلول به علت است » ولی علم طبیعی برهان لمّ عطا می کند.
و ایضا کذلک القول فی کریه الارض و نوعها فی الوسط و کریه الاجسام السماویه فان الریاضی یعطی برهان الان و الطبیعی یعطی برهان اللم فی جمیع ذلک
بیان مثال دوم: در مثال دوم سه مطلب بیان می شود:
1 ـ کره بودن ارض.
2 ـ واقع شدن ارض در وسط عالم و مرکز عالم.
3ـ کره بودن اجسام سماویه « اعم از کواکب و افلاک ». هم ریاضی این سه مطلب را اثبات می کند هم طبیعی اثبات می کند ولی ریاضی با برهان انّ و طبیعی با برهان لمّ اثبات می کند.
بیان کرویت ارض: ریاضی برای اینکه بیان کند زمین کره است به مثل همان دلیلی که در کرویت آب آورده شده تمسک می کند مثلا گفته می شود که کاروان از دور می آید ابتدا سر انسانها دیده می شود بعداً تنه آنها و بعداً شترها دیده می شوند. این نشان می دهد که زمین، کروی است. یعنی از معلول به علت پی برده می شود زیرا گفته می شود چون زمین،کروی است این کاروان به اینصورت آشکار می شود. اما در طبیعی گفته می شود که زمین، یکی از عناصر است و بسیط می باشد و بسیط، شکل بسیط دارد و شکل بسیط، کره است پس زمین، شکل کره را دارد. پس همان قیاس مرکبی که درباره آب گفته شد درباره زمین هم گفته می شود.
البته ریاضی می تواند اینگونه هم استدلال کند و بگوید ما می بینیم روز یا شب کم کم حاصل می شود و این نشان می دهد که کره است در اینجا از معلول به علت پی برده می شود. چون تبدیل روز و شب به صورت کم کم، معلول کرویت است که از این معلول به علت پی برده شده است.
ممکن است امروزه بگویند عکس زمین، کروی بود که این هم از معلول به علت پی بردن است یعنی چون زمین، کروی بود عکسش کروی بود نه اینکه چون عکس زمین، کروی بود، زمین کروی شد.
فخر رازی در باب علم برای اینکه ثابت کند علم تابع معلوم است اینطور می گوید عکس فرس بر دیوار افتاده است آیا چون فرس، به این شکل بوده عکسش به این صورت کشیده شده یا چون عکس این فرس به اینصورت کشیده شده خداوند ـ تبارک ـ فرس را اینگونه آفریده است؟ مسلماً عکس، تابع ذو العکس و معلول آن است در ما نحن فیه هم همینطور است یعنی چون زمین، کروی بود عکسی که از آن گرفته شده به صورت کره نشان داده می شود.
بیان وقوع زمین در وسط: به چه دلیل، زمین در وسط عالَم است؟ چون تمام امور عالم و تمام کواکب به دور زمین می چرخند. اگر اینها در زیر زمین بودند زمین به دور آنها می چرخید و ما در پایین زمین باید آنها را می دیدیم در حالی که همه را در بالا می بینیم یعنی در هر جای زمین که باشیم همه آنها را در بالای سر خودمان می بینیم پس روشن است که آنها بالای ما هستند و ما در زیر همه قرار داریم یعنی ما مرکز عالم و وسط عالم هستیم.
نکته: در اینجا اگرچه امروزه معلوم شده زمین مرکز عالم نیست ولی اشکال ندارد چون صغری تغییر کرده اما کبری این است که اگر همه چیز دور چیزی بچرخند آن چیز وسط می شود. این کبری تغییر نکرده است. اما صغری تغییر کرده زیرا قبلا می گفتند آن چیز که همه به دور آن می چرخند زمین است اما امروز می گویند خورشید است.
توجه کردید که مرکز بودن زمین، علت است برای اینکه همه چیز به دور زمین بچرخد و این عبارت « همه چیز به دور زمین چرخیدن » معلول است و از معلول که « همه چیز به دور زمین چرخیدن » به علت « که وسط بودن زمین و مرکز بودن زمین است » پی برده شده و این برهان، برهان انّ می شود.
اما طبیعی می گوید عناصر را که ملاحظه کنید از همه سبکتر، نار است بعداً هوا است بعداً آب است و بعداً خاک است. خاک از همه سنگین تر است و شیء سنگین باید در مرکز قرار بگیرد.
بیان کرویت اجسام سماوی: اجسام سماوی کروی اند اگر از ریاضی سوال شود « یعنی از علم نجوم سوال شود » گفته می شود که چون رصد کردیم اینگونه بودند. یا هلال ماه را که نگاه کنید بعدا تربیع می شود و بعداً بدر می شود و دوباره تربیع می شود و در پایان، محاق می شود. اینها نشان می دهند که ماه، کروی است که مقابل خورشید هم قرار گرفته است. اگر ماه کروی نبود اینگونه نمایان نمی شد. پس از معلول « که اینگونه نمایان شدن است » پی به علت « که کرویت است » برده شد. یا گفته می شود که چون کره هستند پس کره دیده می شوند پس « کره دیدنِ ما » معلول است که از معلول پی به علت « کرویت اجسام » برده شد.
نکته: این برهان ها شخصیه هستند ولی شخصیه ای هستند که ثابت می باشند و از بین نمی روند و چنین شخصیه هایی که ثابتند در برهان بکار می روند چه خودشان ثابت باشند و از بین نبروند مثل مجردات و چه مادیِ مستند به مجرد باشند که با واسطه از بین نروند. فرقی نمی کند زیرا وقتی از بین نرود می توان در برهان از آنها استفاده کرد.
ماده هم از همین قبیل است که از بین نمی رود. آنچه که نمی توان در برهان بکار رود جزئیِ فاسد است اما جزئیِ غیر فاسد چه مجرد باشد چه وابسته به مجرد باشد می تواند در برهان بکار رود.
پس ریاضی بر کرویت، برهان اقامه کرد و برهانش، برهان انّ است اما طبیعی می گوید همه افلاک بسیط اند و جسم بسیط، نیاز به شکل بسیط دارد و شکل بسیط هم کره است پس همه افلاک و کواکب، کروی اند. توجه کردید که طبیعی، برهان لمّ آورد.
تا اینجا معلوم شد که دو علم « مثل طبیعی و ریاضی » که در عرض هم نیستند یکی برهان لمّ و دیگری برهان انّ عطا کرد.
ترجمه: کلام در کروی بودن ارض و وقوع ارض در وسط و کروی بودن اجسام سماوی « اجسام سماوی هم شامل افلاک و هم شامل کواکب می شود » مانند مثال قبل است زیرا ریاضی در همین مساله ی واحد « که کرویت ارض یا وقوع ارض در وسط یا کروی بودن اجسام سماویه است » برهان انّ را عطا می کند و طبیعی لمّ را عطا می کند.
« فی جمیع ذلک » در هر سه مورد.
نکته: مراد از بسیط این است که از اجسام مختلف الصور تشکیل نشده لذا مانند مرکبات نیست که از 4 عنصر تشکیل شدند. مراد از بسیط این نیست که دارای اجزاء نباشد چون همه بسائط دارای اجزاء هستند.
و کثیرا ما یتفق ان یکون احد هذین العلمین من هذه العلوم التی لیس بعضها تحت بعض یعطی الآخر مبدأ لِمَ مثل العدد و الهندسه فی مسائل المقاله العاشره
بیان مثال سوم: گاهی اتفاق می افتد علومی که بعضی از آنها تحت بعض دیگر نیستند و در عرض هم هستند یکی از آنها به دیگری مبدء لم عطا می کند تا دیگری برهان لمّ اقامه کند. مثلا حساب به هندسه مبدء لِم عطا می کند تا هندسه برهان لمّ اقامه کند.
اقلیدس چندین کتاب در ریاضی دارد یکی از کتابهایش به نام اصول است که مرحوم خواجه آن را تحریر کرده و معروف به « تحریر اصول اقلیدس » است و دارای 13 مقاله است و دو مقاله در آخر آن از ایقلاوس ملحق شده که مجموعا 15 مقاله می شود. یعنی کتاب اقلیدس دارای 13 مقاله است اما تحریری که مرحوم خواجه انجام داده چون دو مقاله از ایقلاوس به آن ضمیمه کرده 15 مقاله شده است. در مقاله دهم از این کتاب، بحث از هندسه مسطحه است در هندسه مسطحه، اعداد هم مطرح می شوند و گاهی از طریق عدد، مطلبی بیان می شود و به کمک آن بیانی که از طریق عدد گفته شده آن حکمی که مربوط به مقدار است کشف می شود پس علم حساب، علم هندسه را کمک می کند تا بتواند در مورد مقادیر، برهان لمّ اقامه کند. علم حساب، عدد را به عنوان حد وسطی که علت است به علم هندسه می دهد تا علم هندسه از حد وسط استفاده کند و برهان لمّ اقامه کند. زمانی که بنده « استاد » مقاله دهم را می خواندم وقتی مطلب اثبات می شد تبیین عددی هم می کردیم یعنی همان مطالبی که مربوط به مقدار بود در عدد هم صادق بود.
پس مقاله دهم کتاب اصول اقلیدس درباره هندسه مسطحه بود و متوقف بر عدد نبود اما با عدد هم بیان می شد.
کتاب دیگری برای اقلیدس است به نام « اسطقسات » که در علم ریاضی است. مقاله دهم آن، هندسه فضائی و هندسه مجسمه است و علت احکام مقاله دهم اسطقسات از طریق علم حساب می آید. علم حساب به مقاله دهم اسطقسات اقلیدس، علت می دهد تا اقلیدس با داشتن این علت و حد وسط قرار دادن این علت، احکام مربوط به مقادیر را اثبات کند.
مراد مصنف از مقاله دهم در اینجا، مقاله ی دهم اصول اقلیدس نیست چون اصول هندسه، مسطحه است و مجسمه نیست بلکه مراد مقاله دهم اسطقسات است.
ترجمه: کثیراً ما اتفاق می افتد که یکی از این دو علم « که تحت هم نیستند بلکه در عرض هم هستند. مصنف چون اطمینان نداشته که ما بتوانیم مراد از " هذین العلمین " را بفهمیم لذا می گوید " من هذه العلوم " » از این علوم که بعضی تحت بعضی نیستند یکی از این دو علم به دیگری مبدء لمّ را عطا می کند مثل عدد و هندسه « که عدد، مبدأ لمّ را به هندسه می دهد » در مسائل مقاله عاشره از اسطقسات اقلیدس « نه از اصول اقلیدس ».
و لا یتفق فی العلوم الجزئیه ان یعطی علمان معا برهان اللم لمساله واحده و نحن نخبر من بعد عن العله فی ذلک
اتفاق نمی افتد در علوم جزئیه « مراد از علوم جزئیه، علوم تحت هستند » که دو علم با هم برهان لمّ نسبت به یک مساله عطا کنند. اما اینکه چرا نمی شود؟ مصنف می فرماید ما بعد از این خبر می دهیم از آنچه که علت شده در اینکه دو علم جزئی نتوانستند در مساله ی واحد، برهان لمّ عطا کنند زیراً بعداً سه بحث وجود دارد که وقتی آن سه بحث مطرح شدند آگاه می شوی که علوم جزئیه نمی توانند همه با هم برهان لم را عطا کنند بلکه اگر یکی برهان لمّ عطا کرد دیگری باید برهان انّ عطا کند.
فانا سنوضح بعد ان العلل کم هی و انها کیف تکون حدوداً وسطی و اذا کانت حدوداً وسطی کیف تکون حتی تکون معطیه البرهان التام
ترجمه: ما به زودی بیان می کنیم که چند علت داریم « بیان می شود که 4 علت وجود دارد که عبارتند از فاعل و غایت و ماده و صورت. ولی به 4 تا اکتفا نمی کنیم بلکه مورد پنجمی هم اضافه می شود که عبارت از موضوع است یعنی موضوع، علت برای عرض است ولی چون موضوع با ماده خیلی نزدیک است گاهی موضوع، حذف می شود و علت پنجم گفته نمی شود و به همان علتی که عبارت از ماده است اکتفا می شود و الا در واقع علل، 5 تا هستند. این مطلب را مرحوم خواجه در شرح اشارات قوله " و لم یذکر الموضوع ... "[2] بیان کرده است » و اینکه این علل چگونه باید حد وسط قرار بگیرند و اگر علت، حدود وسطی شد « و قطعا این برهان، برهان لمّ می شود » چگونه باشد تا بتواند برهان تام « که همان برهان لمّ است » عطا کند.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo