< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/04/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بیان جایی که علم اعلی در برهان لمّی که عطا می کند از علم اسفل استفاده می کند/ در مساله ی واحد، هر دو علم برهان لمّ عطا می کنند/ بیان اختلاف دو علم در اعطاء لمّ و انّ/ فصل 9/ مقاله 2/ برهان شفا.
بل کما ان بعض مسائل علم واحد تکون مبادی بالقیاس الی بعض مسائل منه بواسطه مسائل منه هی اقرب الی المبادی منها[1]
این عبارت در جلسه قبل هم خوانده شده بود ولی مطلبی مانده بود که هم آن مطلب بیان شود و هم منظم تر از گذشته بیان گردد لذا تکرار می شود.
بحث در این بود که ممکن است علم اسفل به علم اعلی کمک کند تا علم اعلی بتواند برهان لمّ عطا کند یعنی مقدمه ای از برهان لمّ را علم اسفل به علم اعلی بدهد ولی شرط داشت و آن شرط این بود که آن مقدمه ای که در علم اسفل بحث می شود و بعداً به کمک علم اعلی می آید و مساله ای از علم اعلی را اثبات می کند از همان مساله ی علم اعلی استفاده نشده باشد. نمی گوییم آن مقدمه از علم اعلی استفاده نشده باشد بلکه می گوییم از همان مساله ی علم اعلی که می خواهد به توسط این مقدمه بیان شود استفاده نشده باشد و الا لازم می آید آن مساله، این مقدمه ی علم اسفل را اثبات کند و دوباره مقدمه ی علم اسفل همان مساله را اثبات کند و این دور است لذا شرط استفاده علم اعلی از علم اسفل همین است که بیان شد. برای اینکه این اتفاق نیفتد یکی از دو حال باید موجود باشد. حال دوم از این دو حال که بعداً مطرح می شود این است که آن مطلبی که در علم اسفل می خواهد اثبات شود و به عنوان مقدمه به علم اعلی داده شود، از یک مقدمه ی بدیهیه یا از تجربه یا حس استفاده کرده باشد که ربطی به علم اعلی ندارد بعداً که اثبات شد به عنوان یک مقدمه به علم اعلی اعطا می شود تا علم اعلی به کمک آن، برهان لمّ را اقامه کند.
اما فرض اول که در جلسه قبل شروع شده بود و الان تکرار می شود این است که مساله ای از علم اعلی، این مطلبی که در علم اسفل باید اثبات شود را اثبات می کند بعداً این مطلبی که در علم اسفل به توسط مساله ای علم اعلی ثابت شده مبدء برای مساله دیگر علم اعلی می شود در اینجا هم دور لازم نمی آید پس بحث در اینجاست که در علم اعلی دو مساله وجود دارد که یک مساله، مثبتِ مقدمه ی علم اسفل باشد و یک مساله، مستفید از آن مقدمه ی علم اسفل باشد.
مصنف این مورد را تشبیه به مورد دیگری می کند که آن مورد دیگر واضح است و کسی در آن اشکال ندارد لذا در ما نحن فیه نباید اشکال کرد. آن موردِ واضح این است که سه مساله از یک علم داشته باشیم. مساله اول، مساله دوم را اثبات می کند و مساله دوم، مساله سوم را اثبات می کند. در اینجا همانطور که توجه می کنید مثبت ها در ردیف هم واقع می شوند و دور نمی رسد به این صورت که یکی از بعدی ها، مساله ی قبلی را اثبات کند تا دور لازم بیاید. در مسائل ریاضی اینگونه مباحث زیاد اتفاق می افتد. شکلی آورده می شود و اثبات می گردد و بعداً به توسط این شکل، شکل بعدی اثبات می شود و در شکل سوم از شکل دوم استفاده می شود و همینطور ادامه داده می شود.
مصنف به اینصورت بیان کرده: مساله ای از علمی را مثبت مساله ی سوم قرار دهید که مساله سوم هم از همان علم است اما مثبت شدن مساله ی اول نسبت به مساله سوم با واسطه ی مساله دوم است که این مساله دوم هم از همان علم است. پس مساله اَوّلی مثبت برای مساله سوم می شود اما به توسط مساله دوم مثبت می شود و هر سه مساله از یک علم هستند. اما چرا این مساله دوم واسطه قرار داده می شود؟ به عبارت دیگر آن مساله دوم که واسطه قرار داده می شود چه حالتی باید داشته باشد؟ مصنف می گوید باید به مساله اول نزدیکتر باشد از اینکه به مساله سوم نزدیکتر باشد. برای اینکه مساله دوم بتواند با مساله اول همکاری کند تا بتواند مساله سوم را اثبات کند این نزدیکتر بودن را به دو صورت می توان معنا کرد:
1 ـ مساله دوم مناسب تر با مساله اول باشد اما مناسبت مساله دوم با مساله سوم خیلی روشن نباشد تا مساله اول با کمک این مناسب، مساله سوم را اثبات کند. مناسب بودن به این معنا است که وقتی مساله دوم را مطالعه می کنید مساله اول در ذهن شما است ولی مساله سوم آنچنان در ذهن نمی آید.
2 ـ مساله اول، مساله دوم را اثبات کند و به واسطه مساله دوم، مساله سوم را اثبات کند این، همان است که بنده « استاد » توضیح دادم.
مصنف می گوید « مساله دوم اقرب به مساله اول باشد » اما نحوه اقرب بودنش را بیان نمی کند. نحوه اقرب بودن به یکی از این دو بیان بود که گفته شد.
ظاهراً از مثال هایی که مصنف می زند بیشتر در ذهنش همان مسائل ریاضی بود. چون در ریاضی اینطور است که مساله اول، مساله دوم را اثبات می کند و مساله دوم، مساله سوم را اثبات می کند و وقتی مراجعه به مساله دوم می کنید می بینید هم با سومی ارتباط دارد هم با اولی ارتباط دارد ولی ارتباطش با اوّلی واضحتر است. این اوّلی به کمک دومی، سومی را اثبات می کند.
با این توضیحاتی که داده شد مثال با ممثّل روشن شد و اگر تفاوتی هم بین آنها هست آن تفاوت هم روشن شد. چون در ممثّل، مساله دوم از علم اسفل بود و مساله اول و سوم از علم اعلی بود. اما در مثال، مساله دوم از همان علمی بود که مساله اول و سوم از آن علم بودند. تفاوت دیگر هم این بود که در مثال، مساله ی اول به توسط مساله دوم، مساله سوم را اثبات می کرد و در ممثل، مساله ی اول مساله دوم را اثبات می کند و مساله دوم، مساله سوم را اثبات می کند و نتیجه اش این می شود که اولی با واسطه، سومی را اثبات کرده است.
توضیح عبارت
مصنف ابتدا مثال را بیان می کند سپس ممثّل را به نحو کلی می آورد و بعداً ممثلِ تطبیق شده را می آورد و بر ما نحن فیه منطق می کند و از کلیت درمی آورد.
بل کما ان بعض مسائل علم واحد تکون مبادی بالقیاس الی بعض مسائل منه بواسطه مسائل منه هی اقرب الی المبادی منها
مراد از « بعض مسائل » در عبارت « بعض مسائل علم واحد » یعنی مسائل اول. و مراد از « بعض مسائل منه » یعنی مسائل سوم و ضمیر آن به « علم واحد » بر می گردد. مراد از « مسائل » در عبارتِ « بواسطه مسائل منه » مسائل دوم است و ضمیر آن به « علم واحد » بر می گردد.
ضمیر « هی » به « مسائل دوم » بر می گردد و ضمیر « منها » به « مسائل سوم » بر می گردد.
« هی اقرب الی المبادی منها »: مراد از « مبادی » همان مسائل اول است لذا معنای این عبارت می شود: این مسائل دوم اقرب است به مسائل اول از مسائل سوم. « من » در « منها » متمم افعل تفضیل « یعنی اقرب » است یعنی قرب این مسائل دوم به مبادی که مسائل اول هستند بیش از قرب مسائل دوم به مسائل سوم است لذا این مسائل دوم که قربشان به مسائل اول است واسطه قرار داده می شود تا مسائل اول به کمک آنها، مسائل سوم را اثبات کند. این مطلب مورد توافق است و همه آن را قبول دارند.
فلا یبعد ان تکون مسائل علم مّا تَتَبیَّن بمبادی من علم آخر
این عبارت متمم « کما ان بعض مسائل .... » است یعنی به جای اینکه تعبیر به « فکذلک » کند تعبیر به « فلا یبعد » می کند مصنف با عبارت « فلا یبعد ... » ممثّل را به صورت کلی بیان می کند ولی وقتی که بنده « استاد » این عبارت را به صورت کلی معنا می کنم آن را تطبیق هم می کنم تا روشن شود.
ترجمه: بعید نیست که مسائل علمی « یعنی مسائل علم اسفل که مراد همان مسائل دوم است »بیان شود به وسیله ی مبادی « یعنی مسائلی که مراد همان مسائل اول است » که از علم دیگر « یعنی علم اعلی » هستند « پس مسائلی از علم اسفل » به مسائلی از علم اعلی تبیین شد که آن مسائل علم اعلی چون تبیین کننده ی مسائل علم اسفل هستند به آنها مبادی گفته شد.
ثم تصیر تلک المسائل مبادی لمسائل اخری من ذلک العلم الآخر بلا دور
مراد از « تلک المسائل »، مسائل علم اسفل است که مسائل دوم بودند مراد از « ذلک العلم الآخر » یعنی « علم اعلی ». « بلا دور » مربوط به « تصیر » اس.ت
مساله ای از علم اسفل از مساله ای از علم اعلی استفاده برد و به مساله ی دیگر علم اعلی، استفاده رساند.
فیکون هذا حال مسائل تتبین فی علم اسفل بمبادی من علم اعلی
مصنف با این عبارت، همین کلّی را که در ممثل گفت را می خواهد بر ما نحن فیه تطبیق می کند.
« هذا » اشاره دارد به آنچه در مثال گفته شد و حتی می توان اشاره گرفت به آنچه در ممثل گفت چون مثال و ممثّل از این جهت نظیر هم بودند.
ترجمه: همین حالی که الان بیان شد « چه در مثال و چه در ممثل گفته شد » حال مسائلی است که در علم اسفل بیان می شوند « یعنی مسائل علم اسفل اند ولی بیان شدن آنها » به مبادی از علم اعلی « یعنی به توسط مسائلی از علم اعلی که چون مثبتِ مسائل علم اسفل شدند اسم آنها را مبادی گذاشتیم.
ثم تُبَیَّن بها مسائل ما من علم اعلی
« بها »: یعنی به همان مسائلی که از علم اسفل است و مستفاد از علم اعلی بود.
ترجمه: سپس بیان می شود به توسط مسائل علم اسفل، مسائل دیگری از علم اعلی « نه اینکه همان مساله ی علم اعلی که مثبتِ این مساله علم اسفل شد بیان شود بلکه مساله دیگری بیان می شود.
صفحه 179 سطر 21 قوله « و اما »
تا اینجا یکی از دو فرضی که مشتمل بر دور نیست توضیح داده شد که این بود که مساله ی علم اعلی به علم اسفل کمک کرد و علم اسفل هم به مساله ی دیگر علم اعلی کمک کرد و دور لازم نیامد. مورد دیگر که دور لازم نمی آید این است که مساله ی علم اسفل از علم اعلی استفاده نکرده است بلکه از جای دیگر اثبات می شود اما مراد از جای دیگر چیست؟ مراد از جای دیگر سه صورت است به اینکه یا از علم اسفل استفاده می کند یا از علم اعلی استفاده می کند یا از علم هم عرضش استفاده می کند.
اینکه از علم اعلی استفاده کند قبلا بیان شد که نمی شود پس این فرض کنار گذاشته می شود. اما اینکه از علم هم عرض بخواهد استفاده کند را بعدا بیان می کند که یک علم، انّ عطا می کند و یک علم، لمّ عطا می کند. دو علم اگر هر دو جزئی باشند نمی توانند برهان لمّ عطا کنند. الان بحث در جایی است که هم علم فوق، بران لمّ عطا می کند هم علم اسفل، برهان لمّ عطا می کند. پس نمی توان در جایی که دو علم در عرض هم هستند و به هم کمک می کنند استفاده برد. پس علم اسفل از هم عرض خودش نمی خواهد استفاده کند.
اگر بخواهد از علم اسفل استفاده کند چون خودش اسفل است اما نسبت به آن علم اسفل، اعلی می شود در اینصورت علم اعلی از علم اسفل استفاده می کند و این، همان بحثی است که الان مطرح می شود.
پس توجه کنید وقتی گفته می شود « علم اسفل از علم اعلی استفاده نکرد » باید گفته شود « از هم عرض هم استفاده نکرده از اسفل خودش هم استفاده نکرد ».
مصنف، فرض مساله را اینگونه مطرح می کند و می گوید علم اسفل مساله اش را از یک مقدمه ی بدیهیه گرفته است یا از حس و یا از تجربه گرفته است و از هیچ علم دیگری استفاده نکرده « نه از علم اعلی خودش استفاده کرده و نه از علم هم عرض خودش و نه از علم اسفل خودش استفاده کرده است ». پس مساله اسفل به این صورت اثبات شده الان می خواهد همین مساله ی اسفل را مبدء برای مساله علم اعلی قرار دهد. مصنف می فرماید این، اشکالی ندارد و دور هم لازم نمی آید.
توضیح عبارت
و اما ان تکون هذه المبادی الماخوذه من العلم الاسفل لا تتبین بمبادی من العلم الاعلی بوجه
« هذه المبادی »: یعنی مسائل علم اسفل که می خواهند مبادی برای علم اعلی شوند. مراد از « هذه المبادی » اشاره به « مبادی اللم من العلم الاسفل » دارد که در صفحه 179 سطر 15 آمده است.
ترجمه: این مبادی که ماخوذ از علم اسفل است « و می خواهد علم اعلی را بیان کند » بیان نمی شود به کمک مبادی از علم اعلی به هیچ وجه « یعنی نه با واسطه و نه بی واسطه ».
و ذلک مثل ان تبیّن بالمبادی البینه بانفسها او بالحس او بالتجربه
« ذلک »: جایی که مبدء و مساله ی علم اسفل از علم اعلی هیچ استفاده ای نبرده باشد « نه استفاده بلا واسطه ونه استفاده مع الواسطه برده ». ضمیر « تبین » به « مبادی » بر نمی گردد که مراد مبادی علم اسفل است. « بالحس » و « بالتجربه » عطف بر « مبادی البینه » است.
ترجمه: و آن مطلب مثل این است که مبادی علم اسفل بیان می شود به مقدمات بینه بانفسها « یعنی خودشان بیّن هستند نه اینکه با یک مقدمه ی دیگری تبیین شده باشند » یا به حس یا به تجربه.
آیا می توان « بالحس » و « بالتجربه » را عطف بر « بانفسها » گرفت و اینطور معنا شود: « بیان شود به مبادی که بیّن هستند به انفسها یا مبادی که به توسط حس بیّن اند یا مبادی که به توسط تجربه بیّن اند »؟ بله می توان عطف گرفت ولی به نظر می رسد که اَوّلی ارجح است. البته عبارات بعدی مصنف هم این مطلب را می رساند که « بالحس » و « بالتجربه » عطف بر « بالمبادی البینه » است نه به « انفسها ».
نکته: تمام آنچه که در جلسه گذشته و این جلسه خوانده شد را دقت کنید. در جلسه گذشته از صفحه 179 سطر 14 خوانده شد و بیان شد که عبارت « بعد الا تکون تلک المبادی ... » که در صفحه 179 سطر 15 آمده اشاره به فرضی می کند که دور لازم می آید. سپس عبارت « او تکون تبین ... » در سطر 16 آمد یعنی مبادی علم اسفل به وسیله مبادی علم اعلی بیان شود که فرض دوم بود اما با عبارت « و اما ان تکون ... » در صفحه 179 سطر آخر فرض سوم مطرح شد. فرض اول را مصنف با « لا تکون » بیان کرد که درست نیست اما فرض دوم و سوم با لفظ « تکون » بیان شد. اگر عبارت به این صورت معنا شود هیچ تکراری در آن نیست اما اگر در عبارت، دقت بیشتری کنید عبارت « بعد ان لا تکون تلک المبادی » شامل دو صورت می شود.
نکته: ممکن است در ذهن بعضی این احتمال بیاید که عبارت « بعد الا تکون ... » اشاره به سومی دارد. سپس « او تکون تبیین » مورد دوم است و دوباره وقتی « اما الا تکون » می آید شخص فکر می کند که تکرار شد. برای اینکه تکرار لازم نیاید یکی از آن دو صورتی که گفته شد در عبارت مصنف باید اراده شود یا گفته شود عبارت « بعد ان لا تکون » دور را نفی می کند و به مفهوم هم کاری ندارد.
صفحه 180 سطر 3 قوله « و اذا کانت »
در فرض سوم اینچنین گفته شده که مبادی بیّنه، مساله ای از علم اسفل را اثبات می کند سپس مساله ی علم اسفل مبدء می شود و مساله ای از علم اعلی را اثبات می کند یا حس، مساله ی علم اسفل را اثبات می کند و مساله ی علم اسفل، مساله ی علم اعلی را اثبات می کند یا تجربه مساله ی علم اسفل را اثبات می کند و مساله علم اسفل، مساله ی علم اعلی را اثبات می کند. هرسه صورت صحیح است و اشکالی ندارد.
در اینجا دو نکته بیان می شود:
نکته اول: برای فرض سوم، سه صورت و سه مثال درست شد. یک مورد این بود که مساله ی علم اسفل با مقدمه بیّنه اثبات شود و مورد دوم و سوم این بود که با حس و تجربه اثبات شود. در هر سه مورد این مقدمه ی بینه یا حس یا تجربه همانطور که مثبتِ مساله ی علم اسفل است بلا واسطه، مثبتِ مساله ی علم اعلی هم هست مع الواسطه « یعنی با توسط مساله ی علم اسفل، مساله ی علم اعلی را اثبات می کند پس مثبتِ مساله ی علم اعلی هم هست ولی مع الواسطه می باشد.
نکته دوم: در جایی که از حس یا تجربه استفاده شد و مساله ی علم اسفل « که بی واسطه اثبات می شود » یا مساله ی علم اعلی « که مع الواسطه ثابت شد » آیا می توان برهان لمّ در علم اسفل یا علم اعلی اقامه کرد؟ می فرماید نمی توان اقامه کرد چون حس و تجربه، جزئی عطا می کنند و جزئی در برهان بکار گرفته نمی شود پس اگر با کمک حس یا تجربه وارد شدیم نه در علم اسفل می توان برهان اقامه کرد نه در علم اعلی می توان برهان اقامه کرد. اما جایی که مساله ی علم اسفل با مقدمات بینه اثبات شد و با واسطه، مساله ی علم اعلی هم با این مقدمه بینه اثبات شد می توان هم در علم اسفل و هم در علم اعلی، برهان لمّ اقامه کرد چون مقدمه ی بیّنه، جزئی نیست.
توضیح عبارت
و اذا کانت هذه مبادی مسائل من العلم الجزئی هی مبادی لمسائل من العلم الاعلی صارت بوساطه العلم الجزئی مبدأ ما لمسائل من العلم الاعلی
این عبارت مربوط به فرض سوم است و کاری به فرض های قبلی ندارد یعنی مربوط به جایی است که مبدء علم اسفل به وسیله مبادی بینه یا به حس یا به تجربه بیان می شود.
« هذه »: اشاره به « المبادی البینه بانفسها او بالحس او بالتجربه » دارد و ضمیر « صارت » هم به آنها بر می گردد. ضمیر « هی » به « مسائل من العلم الجزئی » بر می گردد. « صارت » جواب « اذا » است.
ترجمه: اگر این سه مورد « یعنی مبادی بینه یا حس یا تجربه » مبادی شوند برای مسائلی از علم جزئی « که همان علم اسفل است » که این مسائل جزئی هم به نوبت خودشان مبادی برای مسائلی از علم اعلی می شوند و این سه مورد « که مبدء بلا واسطه برای مساله ی علم اسفل بودند » به واسطه علم جزئی، مبدأ برای مسائلی از علم اعلی می شوند.
تا اینجا نکته اول بیان شد.
نکته: کسانی که نوشته های توضیحی بنده « استاد » بر برهان را دارند این عبارات را از نسخه دیگر می نوشتم و آن نوشته های بنده غلط می باشد. حتما به این نکته توجه داشته باشند و به آن اعتماد نکنند. بنده از نسخه های دیگر می نوشتم که آن نسخه، غلط بوده، بنده می خواستم آن نسخه ی دیگر را درست کنم مطلب، غلط شده است. این نسخه ای که الان در کتابهای فعلی موجود است صحیح می باشد و همین طور که معنا کردیم معنا می شود.
لکن المبنی علی الحس و التجربه لا یعطی اللم فی علم اسفل و لا علم فوق بل انما یمکن ان یعطی اللم من هذه العلم الاعلی ما کان مبنیا علی المبادی البینه بنفسها
مصنف بااین عبارت شروع در نکته دوم می کند. « ما کان مبنیا » فاعل « یعطی » است و مراد از « ما »، مقدمه ی علم اسفل است.
ترجمه: لکن مبنی بر حس و تجربه « یعنی مساله ی علم اسفل که مبنی بر حس و تجربه شده و می خواهد مساله ی علم اعلی را اثبات کند » نمی تواند برهان لمّ درست کند نه در علم اسفل و نه در علم اعلی، بلکه منحصراً ممکن است که از بین این سه مقدمه « که یکی مبنی بر بیّن بود و یکی مبنی بر حس و دیگری مبنی بر تجربه بود که هر سه هم در علم اسفل آمده بودند » در علم اعلی برای عطای لمّ اعطا می کند مقدمه ی علم اسفلی که مبنی بر مبادی بینه بنفسها بود. « آن که مبنی بر مبادی بیّن بنفسها بود و از این مبادی استفاده می شد و در علم اسفل به عنوان مساله می آمد می تواند عطای لمّ در علم فوق کند چون بحث در این است که علم اسفل به علم اعلی برای عطای لمّ کمک کند و آن در جایی است که علم اسفل، مقدمه اش را مبنی بر مبادی بینه بدست آورده باشد اما جایی که مقدمه اش را مبنی بر حس و تجربه بدست آورده باشد نمی تواند به علم اعلی کمک کند تا علم اعلی، برهان لمّ عطا کند. خود علم اسفل هم نمی تواند برهان لمّ داشته باشد ».
« المبنی علی الحس و بالتجربه »: الف و لام در این لفظ به معنای مقدمه و مساله ای است که در علم اسفل می آید که مبنی بر حس و تجربه می شود.
« ما کان مبنیا »: مراد از « ما » یعنی مقدمه ای که در علم اسفل می آید و به عبارت دیگر مساله ای که در علم اسفل اثبات می شود ولی مبنی بر مبادی بینه بنفسها است.
توجه کنید که مقدمات را یکبار مبنی بر حس و تجربه می کند و یکبار مبنی بر مبادی بینه بنفسها می کند و این، تایید می کند که عبارت « او بالحس او بالتجربه » در سطر دوم صفحه 180 عطف بر « بالمبادی البینه بانفسها » باشد نه اینکه عطف بر « بانفسها » باشد. یعنی نگفته مبادی که بیّن باشند بر سه قسم اند که یا بیّن بنفسها هستند یا بیّن بالتجربه اند یا بیّن بالحس اند.
و اعلم ان الامور الجزئیه الحسیه و التجربیه هی اقرب الی العلوم الجزئیه منها الی العلوم الکلیه
ضمیر « منها » به « الامور الجزئیه » بر می گردد و « من » متمم افعل تفضیل است.
مصنف بیان کرد که مقدمه اگر مبنی بر حس و تجربه باشد نمی تواند برهان لمّ عطا کند نه در علم اعلی و نه در علم اسفل. توضیح نداد که چرا نمی تواند برهان لمّ عطا کند این عبارت « و اعلم ... » اگر چه یک مطلب مستقل به نظر می رسد ولی در واقع توضیح همین مطلب است که چرا اگر مطلب علم اسفل مبتنی بر تجربه و حس شد نمی توان برهان لمّ اقامه کرد؟
امور حسیه و تجربیه، جزئی اند پس به علوم جزئیه نزدیکترند تا به علوم کلیه. ولی امور عامه عقلیه به علوم کلیه نزدیکترند تا به علوم جزئیه. پس حس و تجربه اگر بکار گرفته شود باید در علوم جزئیه بکار گرفته شود. در علوم کلیه باید سعی کرد از حس و تجربه بهره ای برده نشود مگر در صورتی که ناچار باشیم یا به نحوی مستفادِ از حس یا تجربه، کلی شود و جزء امور عامه قرار بگیرد.
ترجمه: بدان که امور جزئیه ی حسیه و تجربیه « یعنی امور مستفاد از حس و تجربه » نسبت به علوم جزئیه، اقربند از همان امور نسبت به علوم کلیه.
کما ان الامور العامه العقلیه اولی بان تکون المبادی المقتضبه منها مبادی العلوم الکلیه
« المقتضبه » به معنای « المکتب » است. « مبادی العلوم الکلیه » خبر « تکون » است.
ترجمه: کما اینکه امور عامه ی عقلیه اُولی هستند که مبادیِ کسب شده از این امور عامه، مبادی علوم کلیه شوند « اُولی هستند از اینکه مبادی علوم جزئیه شوند یعنی مبدء امور کلیه شدن برای این امور عامه ی عقلیه، اُولی است از اینکه مبدء علوم جزئیه شوند ».
فان ما کان اشد عموما فهو اولی بان یکون مبدأ للعلم الذی هو اشد عموما
« اشد عموما »، افعل تفضیل است.
ترجمه: آن مقدمه ای که عمومیتش بیشتر است اُولی به این است که مبدء برای علمی شود که عمومیتش بیشتر است. « یعنی عام برای عام، مبدء شود و جزئی برای جزئی مبدء شود ».
نکته: مصنف این مطلب کلی را بی مناسبت نیاورده بلکه مناسبت دارد چون مصنف حس و تجربه را دور از برهان اعلام کرد و گفت جایی که حس و تجربه است نمی توان برهان تشکیل داد. برهان برای علوم کلیه است.
نکته: تا اینجا بحث در صورتی بود که دو علم وجود داشت که یکی اعلی و یکی اسفل بود. علم اعلی به علم اسفل کمک می کرد تا علم اسفل، برهان لمّ اقامه کند که این، اکثری بود یا علم اسفل به علم اعلی کمک می کرد تا علم اعلی بتواند برهان « لمّ » اقامه کند. که این، اقلّی بود. بحث اینها تمام شد الان می خواهد وارد این بحث شود که علومی در عرض دیگری وجود دارد که در جلسه بعد مطرح می شود.
نکته: مراد از « جزئی » در اینجا جزئی فاسد است. احتیاج نبود که مصنف قید « فاسد » را بیاورد چون بحثش در حس و تجربه بود و حس و تجربه هم به جزئی فاسد تعلق می گیرد پس احتیاج نبود جزئی را مقید به فساد کند زیرا آن جزئی را محسوس و مجرّب کرد و جزئی محسوس و مجرّب حتما همان جزئی فاسد است.



[1] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص 179، س17، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo