< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/04/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان مثال دوم برای جایی که علم اسفل در برهان لمّی که عطا می کند ‌از علم اصلی استفاده می کند/ در مساله واحد، هر دو علم، برهان لمّ عطا می کنند/ بیان اختلاف دو علم در اعطا لمّ و انّ/ فصل 9/ مقاله 2/ برهان شفا.
و کذلک العلم الطبیعی یعطی العله فی کون الارض غیر کریه بالتحقیق[1]
بحث در این بود: دو علم که یکی اعلی و دیگری اسفل است می توانند در مساله ی واحده ای هر دو علم، برهان لمّ عطا کنند. برای این مطلب مثالی زده شد که در جلسه قبل خوانده شد در این جلسه مثال دوم را بیان می کند. مساله ی واحده ای هم در علم فلسفه که علم اعلی است مطرح می شود هم در علم طبیعی که علم اسفل است مطرح می شود و در هر دو علم، برهان لمّ اقامه می شود.
آن مساله این است که زمین، کره ی حقیقی نیست بلکه دارای پستی ها و بلندی ها است که کرویت حقیقی او را از بین بردند در واقع یک کره ی مضرّس « یعنی دندانه دار » است. کره حقیقی آن است که هیچ پستی و بلندی در سطحش وجود نداشته باشد. کره ی حقیقی فقط افلاک هستند حتی کراتی که ما می سازیم یا کرات طبیعی که در عالم عنصر ساخته می شوند دارای خراش و شیار کوچک و بزرگ هستند و لذا کره حقیقی نیستند. الان بحث در کره زمین است که کره حقیقی نیست و دارای دندانه است به طوری که پستی ها و گودی های آن به وسیله آب پُر شده است و برآمدگی هایش از آن بیرون است. اگر زمین یک کره ای حقیقی بود و پستی و بلندی نداشت تمام سطح آن را آب فرا گرفته بود و اینچنین نبود که آب در قسمتی از زمین جمع شود و قسمتی از آب بیرون بماند.
این یک مساله از مسائل علم طبیعی و علم الهی است و هر دو مطرح می کنند که زمین کره ی حقیقی نیست بلکه دارای پستی و بلندی است. هر دو علم، دلیل می آورند که چرا اینگونه شده است.
دلیلی که عالم طبیعی می آورد این است: زمین، جسم یابس است اگر قسمتی از آن جدا شود و گودی در آن به وجود آید همانطور می ماند و مانند آب نیست که اگر قسمتی از آن را بردارید آن قسمت به وسیله آب های مجاور پُر شود. آب، سیال است و گودالی که وجود داشته باشد را پُر می کند. در زمین این اتفاقات افتاده مثلا گاهی زلزله شده و قمستی فرورفته است یا گاهی طوفانی آمده و قسمتی را جمع کرده و بر آمده شده است، گاهی در زیر آب رسوباتی به وجود آمده و این رسوبات لایه به لایه روی هم پوشیده شدند تا از آب بیرون آمدند. این اتفاقات باعث شدند که زمین دارای گودی و بر آمدگی شود و باقی بمانند سپس آب که کره دوم عالم عناصر است در این گودی ها وارد شود چون مقدار آب اینقدر نبود که گودی ها را پُر کند و برآمدگی ها را بپوشاند لذا فقط گودی ها را پُر کرده و بر آمدگی ها را بیرون گذاشته است و زمین به صورت فعلی در آمده است. این دلیل را عالم طبیعی آورده که حد وسطِ این دلیل، یابس بودن زمین است و به اینصورت گفته می شود: زمین، یابس است و هر یابسی اگر شکلی برای آن اتفاق بیفتد آن شکل را حفظ می کند پس زمین شکلی که برای آن اتفاق افتاده را حفظ می کند در قیاس بعدی گفته می شود: برای زمین این اتفاقات افتاده « و گوذی ها و بلندی ها به وجود آمدند » این را صغری قرار دهید و نتیجه ای که از قیاس قبلی گرفته شده را کبری قرار دهید و بگویید: زمین، امری است که اگر برای آن این اتفاقات بیفتد آنها را حفظ می کند نتیجه گرفته می شود که پس زمین، اتفاقاتی که برایش افتاده را حفظ می کند و به این صورتی که الان هست در آمده.
پس حد وسط، یابس بودن زمین بود که این یابس بودن مربوط به ماده و صورت زمین است یعنی مربوط به علت مادی و علت صوری است. اما علت فاعلی و غائی مطرح نشده است یعنی گفته نمی شود که خداوند ـ تبارک ـ اینگونه خواست « یعنی اراده خداوند ـ تبارک ـ فاعل قرار داده نمی شود » و گفته نمی شود اینچنین زمینی با گودی و بلندی که دارد برای زندگی بشر و دیگران مفید است تا علت غائی مطرح شده باشد.
اما در علم فلسفه ممکن است گفته شود که خداوند ـ تبارک ـ اینگونه خواست و اینگونه شد. یعنی از طریق فاعل وارد شود اما در فلسفه، علت فاعلی مطرح نمی شود بلکه علت غائی مطرح می شود و گفته می شود زندگی موجودات بر روی کره زمین احتیاج به این داشت که این نظام بر روی زمین برقرار باشد یا به طور کلی گفته می شود نظام احسن در خلقت اینگونه بود که زمین به این صورت خلق شود تا حاجاتِ ساکنینِ زمین بر آورده شود و چون این فایده برای زمین مترتب بود خداوند ـ تبارک ـ که خواست موجودات را در زمین بیافریند زمین به اینصورت شد.
اگر زمین مثل افلاک به صورت کره ی حقیقی شود کسی بر روی زمین بند نمی شد. گذشته از این، آب سرتاسر زمین را می پوشاند و هیچ قسمت خشکی برای موجوداتی که در خشکی زندگی می کنند را نمی گذاشت. در اینصورت موجوداتی که در روی زمین هستند باید در آب زندگی می کردند و در زمین هیچ موجودی نبود و بدون سکنه باقی می ماند. نظام احسن ایجاب می کرد هم افرادی که بر روی کره زمین زندگی می کنند « که موجوداتِ خشکی هستند » وجود پیدا کنند هم موجوداتی که در آب زندگی می کنند وجود بگیرند لاجرم اینگونه شد که قسمتی از زمین بیرون بماند و قسمتی از آن گود شود و آب داخل آن برود تا خداوند ـ تبارک ـ موجودات آبی را در آب و موجودات خشکی را در زمین بیافریند. همانطور که ملاحظه می کنید علت غائی باعث این شکل زمین شد. در فلسفه علت غائی حد وسط قرار می گیرد و اما در طبیعی، علت صوری و مادی، حد وسط قرار گرفته است.
در مثال قبلی همین مطالب گفته شد یعنی بیان گردید که در طبیعی، علت مادی و صوری حد وسط است و در فلسفه الهی، علت فاعلی و غائی حد وسط است در این مثال دوم هم همین مطلب گفته شد ولی علت فاعلی مطرح نشد فقط علت غائی مطرح شد. علت فاعلی هم می تواند مطرح شود.
فرق دیگری در مثال قبلی بین برهانی که طبیعی اقامه می کرد و برهانی که فیلسوف اقامه می کرد وجود دارد و آن فرق این بود که برهان فلسفی، برهانی دائم و همیشگی است اما برهانی که طبیعی اقامه می کند مقید است به زمانی که این جسم عنصری باقی باشد. مادامی که این ماده و طبیعیت هست و در نتیجه زمین می تواند یابس باشد این وضع را دارد اما یابس بودن و داشتن این ماده و این صورت و طبیعت برای زمین الزامی نیست بنابراین همیشگی نیست مگر اینکه از همان طریقی که در مثال قبل استفاده شد استفاده گردد و گفته شود این ماده و این طبیعت، مستند به یک موجود مجردی هستند که باقی می ماند و دائمی است و به اعتبار آن علت که موجود مجرد است این معلول هم که ماده و طبیعت زمین است باقی می ماند در اینصورت برهانی که از علت مادی و صوری زمین استفاده می کند یک برهان دائمی می شود. پس با واسطه ی برهانی که در فلسفه آورده شد می توان برهانی را که در طبیعی آورده شده را دائمی کرد.
توجه کردید همان دو نکته ای که در مثال اول بیان شد در این مثال دوم هم بیان شد لذا مصنف در آخر بحث در صفحه 179 سطر 13 می فرماید « و الحال فی البرهانین ما قلناه »‌ یعنی در این برهانی که در طبیعی اقامه شد و در برهانی که در فلسفه اقامه می شود حالِ آن، همان است که در مثالی قبلی گفته شد. دو تفاوت بین آنها بود که یکی استفاده از علت مادی و صوری در طبیعی و استفاده از علت غائی و فاعلی در فلسفه بود و دیگری دائم بودن برهان فلسفی بدون احتیاج به واسطه، و دائمی بودن برهان طبیعی با واسطه برهان الهی بود.
توضیح عبارت
و کذلک العلم الطبیعی یعطی العله فی کون الارض غیر کریه بالتحقیق
علم طبیعی، علت « یعنی برهان لمّ » را در این مساله که ارض، غیر کریّ بالتحقیق است عطا می کند. یعنی ارض، کره حقیقی نیست.
و وقوع الماء فی قعور منها حتی ینکشف أدیمها فی بعض النواحی
« ادیم » یعنی وجه و ظاهر زمین.
این عبارت دنباله ی عبارت قبلی است.
وقتی زمین، کره ی حقیقی نبود این اتفاق می افتد که آب در گودالهای آن جمع می شود اما اگر کره حقیقی باشد آب، اطراف زمین را فرا می گیرد و همه جای آن آب واقع می شود. اینچنین نیست که آب در قسمتی واقع شود و قسمتی از آن بیرون از آب باقی بماند اما الان که کره ی حقیقی نیست آب در گودالهایی از زمین قرار می گیرد به طوری که ظاهر زمین در بعض نواحی آشکار می شود.
نکته: عبارت « وقوع الماء ... » نتیجه ی غیر کروی بودن زمین است این نتیجه به صورت عطف تفسیر بر جمله ی قبل شده است.
فیکون سبب ذلک فی العلم الطبیعی ان الماء بالطبع سیال الی القعور و الارض یابسه لا تتشکل بذاتها بل تحفظ الاشکال الاتفاقیه
« ذلک »: کرویِ حقیقی نبودن ارض
نکته: زمین نه تنها از جهت پستی ها و بلندی ها غیر کروی است از یک جهت دیگر هم غیر کروی است و آن قطبین است. اینطور که امروزه ثابت شده دو قطب زمین حالت محدّب ندارد بلکه صاف است یعنی زمین را نباید تشبیه به یک توپ کرد بلکه زمین را باید تشبیه به یک سیب زمینی که کمی گِرد است کرد. ملاحظه کنید که بخشی از سیب زمینی پهن است. مثلا وقتی از پایین، بالای کوه را مشاهده می کنید حالتِ تیزی دارد اما وقتی به بالای آن می روید می بینید پهن است. قطب زمین هم همینطور است یعنی پهن می باشد کانّه کره ای است که از بالا و پایین به آن فشار آوردند و کمی صاف شده است مصنف این علت را مطرح نکرده است.
ترجمه: سبب اینکه زمین، کروی حقیقی نیست در علم طبیعی این است که آب، بالطبع سیالِ به سمت گودی ها است و زمین، خشک است و ذاتاً شکل پیدا نمی کند. اگر شکلی به آن داده شود آن را حفظ می کند « چون یابس نمی تواند خودش شکل داشته باشد باید به آن شکل داد. بر خلاف آب که یک جسم بسیط است و اگر ریخته شود خودش خودبخود شکلِ مناسبِ جسم بسیط که کرویت است را می گیرد اما زمین، سفت است و اگر ریخته شود شکلی نمی گیرد. بلکه به همان نحوی که ریخته می شود شکل را به خودش می گیرد. کره بسیطی که سیال و گاز است مثل هوا و نار می توانند شکل برای خودشان درست کنند. اگر عامل بیرونی دخالت نکند اینها چون بسیط اند به شکل کره می باشند. اگر عامل بیرونی دخالت کند به اقتضای عامل بیرونی شکل های مختلفی می گیرند مثلا آب اگر داخل ظرفی ریخته شود به شکل هان ظرف درمی آید ».
« الاشکال الاتفاقیه »: یعنی اَشکالِ آن، اتفاقی است و یک شکل خاصی را لازم ندارد.
نکته: اگر گفته شود زمین ابتدا مذاب بوده در اینصورت یابس نخواهد بود بلکه شکلی را که مقتضای مذاب است را داشته است یا گفته می شود زمین در ابتدا آب بوده سپس قسمتی از آن که الان کعبه است خشک شده است و از آنجا بقیه آن هم خشک شده است لذا دحو الارض اتفاق افتاده یعنی این مذابها شروع به خشک شدن کردند و ابتدای خشک شدن از جایی بوده که کعبه شده و بعداً بقیه زمین خشک شده و پهن گردیده یعنی از حالت مذاب بودن خارج شده.
اگر به اینصورت گفته شود از ابتدا این شکل را داشته است ولی باز هم منافات ندارد که وقتی جامد شده شکلی جدید را بپذیرد یعنی هر شکلی به آن داده شود آن را حفظ کند و بپذیرد.
فاذا اتفق لأجزائها کونٌ و فسادٌ بقی مکان الفاسد قعراً و وهده و لم یجتمع لاجله الباقی علی الشکل الکری و بقی مکان الکائن ربوه
عبارت « بقی مکان الفاسد ... » مربوط به فساد است و عبارت « نفی مکان الکائن ربوه » مربوط به « کون » است. « و هذه » به معنای فرورفتگی عمیق در زمین است. البته به معنای درّه هم هست. « ربوه » به معنای پشته و بلندی است.
برای اجزاء زمین، کون و فساد رخ می دهد و این کون و فساد، از بین رفتن خاک و بدست آمدن چیز دیگر نیست بلکه مراد از فساد جابجایی قسمتی از زمین یا فرورفتگی زمین است « البته مصنف جابجایی قسمتی از زمین را بعداً مطرح می کند لذا خوب است که مراد از فساد را فرو رفتگی زمین قرار دهید » یعنی مثلا زلزله ای واقع شده و قسمتی از زمین فرو رفته است و گود شده است. زمین در آن قسمتی که فرو رفته است فاسد شده لذا زمین در آن قسمت قرار ندارد و توسط آب یا هوا پُر شده است. اما یک جایی از زمین را که ملاحظه می کنید برآمده شده است یعنی کون پیدا کرده چون در آنجا زمین نبوده بلکه هوا یا آب بود و زمین مقداری بر آمده شد و تکوّن پیدا کرد.
پس فساد زمین ایجاد فرو رفتگی می کند و فرورفتگی همچنان محفوظ می ماند. کونِ زمین هم ایجاد برآمدگی می کند و برآمدگی همچنان باقی می ماند.
زمین به خاطر یابس بودنش وقتی کون و فسادی در آن صورت بگیرد به همان صورت باقی می ماند و حفظ می شود.
ترجمه: زمانی که برای اجزاء ارض، کون و فساد اتفاق بیفتد مکانِ فاسد به صورت گودی و فرورفتگیِ عمیق باقی می ماند و جایی که زمین، کائن شده ربوه « یعنی پُشته و بلندی » باقی می ماند.
« و لم یجتمع لاجله الباقی علی الشکل الکری »: این عبارت را مصنف بین کون و فساد آورده اما بنده « استاد » آن را در آخر دو جمله می آورم چون مربوط به هر دو است. یعنی وقتی که زمین، قعر پیدا کرد به شکل کره نیست و اگر ربوه هم پیدا کرد باز هم به شکل کره نیست. حال که هر دو را دارد باز هم به شکل کره نیست. توجه کردید که این عبارت مربوط به هر دو می شود ولی مصنف صبر نکرد و گفت وقتی قعر پیدا کرد از کره حقیقی بودن در آمده است. این، حرفِ صحیحی است ولو ربوه و بلندی پیدا نکند اما همین که قعر پیدا کند از کره ی حقیقی بودن در می آید. ترجمه این عبارت به این صورت می شود: به خاطر این فساد و حدوث قعر، آن باقیمانده شکل کروی و حقیقی نداشت.
اگر این عبارت مربوط به « کائن » شود به این صورت می شود « و بقی مکان الکائن ربوه و لم یجتمع لاجله الباقی علی الشکل الکری ».
البته « قعر » به معنای فرو رفتگی است یعنی معدوم و فاسد شد لذا می توان تعبیر به « الباقی » کند اما در « ربوه » زمین، نابود نمی شود بلکه اضافه می شود لذا باید به جای « الباقی » لفظ « زائد » مثلا گفته شود.
و کذلک الحال عند اتفاق سائر الاسباب التی توجب نقل جزء منها عن موضعه
ضمیر « موضعه » به « جزء » بر می گردد.
تا اینجا اتفاقاتی در زمین به وجود آمد که باعث فساد زمین در قطعه ای و کونِ زمین در قطعه دیگر شد اما گاهی از اوقات در زمین، فساد و کون اتفاق نمی افتد بلکه جابجایی اتفاق می افتد مثلا این ربوه ای که در اینجا قرار دارد به جای دیگر می رود و یا گودالی که در اینجا بوده به جای دیگری می رود یعنی انتقالِ گودال یا بلندی است. در اینصورت آن را حفظ می کند.
ترجمه: و همچنین است حال در وقتی که اتفاق بیفتد سایر اسبابی که باعث کون و فساد نمی شوند بلکه باعث نقل جزئی از زمین از موضعش می شوند.
و اما الماء و الهواء و غیر ذلک فکلٌ یجتمع علی شکله اذا زید علیه او نقص منه
ضمیر « شکله » و « علیه » و « منه » به « کل » بر می گردد.
تا اینجا عالم طبیعی درباره زمین بحث کرد اما آب و هوا مثل زمین نیستند آب که سیال است و هوا و آتش که یک نوع گاز هستند چون بسیط اند شکلِ بسیط را که کره است به خود می گیرند یعنی به مقتضای طبیعشان، شکل را می گیرند. زمین به مقتضای طبیعتش نتوانست شکلی بگیرد لذا شکل به آن دادند اما هوا و آب و آتش به مقتضای طبیعتشان شکل می گیرند و چون طبیعتشان بسیط است لذا شکل بسیط می گیرند و شکل بسیط آن است که فقط یک سطح داشته باشد و آن، کره است. اما داشتن چیزهای دیگر « مثل بیش از یک سطح داشتن » برای جسم بسیط، احتیاج به عامل بیرونی دارد ولی اگر خود جسم بسیط را رها کنید شکل بسیط که کره است را می طلبد.
نکته: زمین، بسیطِ یابس است و لذا ذاتش اقتضای شکلی ندارد و باید شکل را به آن داد. اما سه عنصر دیگر، بسیطِ سیال اند و اگر رها شوند خودشان به دنبال شکل می روند.
نکته: توجه کنید بسیطی که بتواند شکل را اقتضا کند کرویت را اقتضا می کند. اما بسیطی که نتواند شکل را اقتضا کند کرویت را اقتضا نمی کند. ما نمی گوییم بسیط، شکل را اقتضا می کند چون خداوند ـ تبارک ـ هم بسیط است ولی شکل را اقتضا نمی کند، هکذا عقول و نفوس. پس بعضی بسیط ها به خاطر سفت بودنشان، شکلی را اقتضا نمی کنند. و بعضی بسیط ها به خاطر مجرد بودنشان، شکلی را اقتضا نمی کنند که مورد بحث نیستند.
ترجمه: اما آب و هوا و غیر آنها « از هر سیال دیگری و هر گازی و آنچه که می توان مثل آب و هوا قرار داد » پس همه آنها مجتمع بر شکل خودشان می شود وقتی بر هر یک از اینها چیزی اضافه کنید « مثلا آب بر روی آب بریزید مجموع آن، کره می شود » یا چیزی از آن کم کنید « مثلا مقدار آبی را از این آب بردارید بقیه آن، کره می شود به شرطی که ظرف، شکلی را بر آب تحمیل نکند. چون وقتی از یک آبی، مقداری بر دارید یک گودالی پدید می آید ولی بلافاصله آن گودال به توسط آب پُر می شود ».
و ذلک الشکل هو الشکل البسیط الکری
هر کدام از اینها شکل خودشان را اقتضا می کنند اما شکلِ خودشان چه می باشد؟ با این عبارت بیان می کند که شکلِ بسیط است که این صفت دارد که کره است.
لفظ « الکری » قید توضیحی است چون شکل بسیط غیر از کره شکل دیگری نیست.
الذی لا یجوز غیره ان یکون مقتضی طبیعه البسیط
« الذی » قید « الشکل » یا قید « الکری » است یعنی شکل بسیط یا شکل کره ای که جایز نیست غیرش، مقتضای طبیعت جسم بسیط باشد. به عبارت دیگر جسم بسیط، مقتضایی جز کره ندارد و جایز هم نیست داشته باشد.
و اما فی الفلسفه الاولی فتکون العله لهذا مثلا من جهه الغایه و هو ان تستقر الکائنات علی مواضعها الطبیعیه
« لهذا »: برای این مساله که عبارت بود از « کون الارض غیر کریه بالتحقیق ».
« مثلا » را می توان قید « هذا » گرفت یعنی این « کون الارض غیر کریه بالتحقیق » مساله ای است که به عنوان یک مثال در طبیعی آورده شده است. می توان « مثلا » را قید « من جهه الغایه » دانست یعنی علت برای « کون الارض غیر کریه بالتحقیق »، هم از جهت غایت است هم از جهت فاعل است ولی از جهت غایت به عنوان مثال ذکر می شود.
ضمیر « هو » به « جهه الغایه » برمی گردد یعنی مرجع، مؤنث است ولی چون خبرِ آن مذکر است به اعتبار خبر، مذکر آمده است.
تا اینجا بیان شد که این مساله ی واحده در علم طبیعی چگونه و با چه برهانِ لمّی اثبات می شود از اینجا وارد فلسفه می شود و می فرماید: اما در فلسفه اُولی پس می باشد علت برای این مساله، مثلا از جهت غایت اینکه کائنات بر مواضع طبیعی خودشان مستقر شوند. یعنی آن که باید در جای خاصی از زمین زندگی کند در همان جا زندگی کند. آن هم که باید در آب زندگی کند در آب زندگی کند. اگر زمین، کره ی حقیقی بود و کل زمین را آب فرا می گرفت موجوداتِ خشکی جا برای زندگی نداشتند و فقط موجوداتِ آبی زندگی می کردند. خداوند ـ تبارک ـ اراده فرمود که زمین، مسکنِ موجودات خشکی باشد و آب، مسکنِ موجودات آبی باشد لذا زمین را به اینصورت آفرید که آب در گودال وارد شود و همه زمین را نگیرد و قسمتی از زمین باقی بماند تا موجودات خشکی در آن قسمت بمانند و زندگی کنند.
« الکائنات »: این لفظ در این عبارت اطلاق بر عناصر مرکبه شده است اعم از جماد و نبات و حیوان « انسان هم جزء حیوان است ».
و الحال فی البرهانین ما قلناه
« البرهانین »: برهانی که در علم طبیعی اقامه شد که برهان لمّ‌ بود و برهانی که در علم فلسفه اقامه شد که برهان لمّ بود.
ترجمه: حال این دو برهان همان است که در مثال قبل گفته شد یعنی دو فرق بین آنها است. فرق اول مربوط به قوامشان است به اینصورت که یکی متقوم است از علت فاعلی و غائی و دیگری متقوّم است از علت مادی و صوری. فرق دوم ناظر به خارج از قوامشان است به اینکه یکی، دوام پیدا می کند و دیگری دوام پیدا نمی کند مگر اینکه مستند به اولی شود یعنی طبیعی دوام پیدا نمی کند مگر اینکه مستند به الهی شود ولی الهی مستقیما دوام دارد.



[1] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص 179، س4، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo