< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/03/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بحث اینکه آیا حد شامل جزئیات می شود یا نه؟/ فصل 8/ مقاله 2/ برهان شفا.
و قیل فی التعلیم الاول: و لان الاشیاء الواجبه الوقوع المتکرره بالعدد قد یبرهن علیها و تحد مثل کسوف القمر فحری ان یشک شاک انه کیف وقع لها مع فسادها برهان و حد[1]
تا اینجا اثبات شد که بر جزئی فاسد نه می توان برهان اقامه کرد و نه می توان حد آورد. در اینجا معترضی اعتراض می کند و جواب آن داده می شود.
بیان اشکال: بعضی اشیاء هستند که جزئی فاسد می باشند ولی تکرار می شوند. بر آنها، هم برهان اقامه کردید و هم حدّ آوردید. مثال به کسوف یا خسوف می زند که جزئی فاسدند یعنی یک وقت اتفاق می افتند و بعداً تمام می شوند. و در هر سال یکبار یا دوبار اتفاق می افتند. در اینجا، هم برهان بر اثبات کسوف و خسوف آورده می شود و هم حد آورده می شود و کسوف و خسوف تعریف می شود. پس چگونه می گویید بر جزئی فاسد نمی توان حد آورد یا برهان اقامه کرد.
توضیح عبارت
و قیل فی التعلیم الاول و لان الاشیاء الواجبه الوقوع المتکرره بالعدد قد یبرهن علیها و تحد مثل کسوف القمر فحری ان یشک شاک انه کیف وقع لها مع فسادها برهان و حد
عبارت « لان الاشیاء » علت مقدم برای « فحری ان یشک » است که موخر می باشد یعنی چون اینگونه است پس جای شک دارد. «برهان و حد » فاعل « وقع » است.
در کتاب تعلیم اول « که کتاب منطقی ارسطو است » گفته شد: چون که اشیایی، واجبه الوقوع اند بر آنها برهان اقامه می شود و حد آورده می شود مثل کسوف قمر، پس سزاوار است که شک کننده ای چنین شک کند و بپرسد که چگونه برای این امور با اینکه فاسد می شوند برهان و حد واقع شده در حالی که اجازه نمی دهید برهان و حد بر جزئیِ فاسد وارد شود.
« الواجبه الوقوع »: این عبارت به دو صورت معنا می شود:
1 ـ باید واقع شوند و نمی شود که واقع نشوند.
2 ـ واجب است واقع شوند و تمام شوند و تکرار شوند.
مصنف بعد از این عبارت، لفظ « المتکرره بالعدد » را آورده تا بفهماند که مراد، اینگونه واجب ها است نه آن که واجب است واقع شود و تا آخر هم واقع شود بلکه مراد این است که واجب است واقع شود و تکرار گردد. مثل کسوف. پس لفظ « المتکرره بالعدد » صفت « اشیاء » است یعنی صفتِ بعد از صفت است و صفت اول را تعیین می کند لذا حالت توضیحی برای صفت اول دارد یعنی اشیایی که باید واقع شوند و نحوه وقوعشان به این صورت است که شخصا تکرار می شوند یعنی به صورت یک جزئیِ فاسد تکرار می شوند » بر این گونه امور، هم برهان می توان آورد هم حد می توان آورد با اینکه جزئی فاسدند.
صفحه 172 سطر 14 قوله « و الجواب »
بیان جواب: وقتی برهان اقامه می شود یا حد آورده می شود یکی از سه چیز منظور است:
1 ـ اینگونه گفته می شود که مطلق کسوف تعریف می شود و برهان اقامه می شود ولی این مطلق کسوف دارای مصادیقی است که مصادیقش تکرار می شود و ما به مصادیق آن کاری نداریم.
2 ـ همین مصداقی که اتفاق افتاده می خواهد تعریف شد ولی این مصداق که اتفاق افتاده می خواهد تعریف شد ولی این مصداق در ذهن آورده می شود و مفهومی قرار داده می شود به این صورت که این مفهوم می توانست با این مصداقی که واقع شده است واقع شود و می توانست بدل این مصداق، مصداق دیگر بگیرد. در اینصورت هم کسوف کلی تعریف می شود.
فرق صورت اول و صورت دوم: در صورت اول یک کسوف کلی ملاحظه می شود که مصادیقش عبارتند از کسوف امسال و کسوف پارسال و کسوف سال بعد و ... . در صورت دوم یک کلّی تعریف می شود که مصادیقش عبارت از کسوف امروز و کسوفی که می توانست کسوف امروز باشد و غیر از کسوفی که امروز اتفاق افتاد. بدل کسوف امروز می توانست هزاران کسوف دیگر اتفاق بیفتد. به کسوف های پارسال و سال آینده کاری ندارد.
پس در این دو صورت، برهان بر کلی آورده می شود ولی کلی به دو صورت شد یک کلی آن است که مصادیقش مختلف شده و یک کلی آن است که مصادیقش، این یا بدل این بود.
3 ـ همین کسوف شخصی امروز را بدون توجه به بدلش و بدون مفهوم گیری برهان یا حد برایش آورده شود ولی با واسطه است نه بی واسطه یعنی ابتدا باید برای کلی برهان آورده شود و تعریف گردد بعداً تعریف یا برهانی که برای کلی است به واسطه کلی به این جزئی هم نسبت بدهید. که قبلا بیان شد بر جزئی فاسد می توان برهان آورد ولی مع الواسطه نه بلا واسطه.
این نقضی که شده بود وارد نیست چون اگر اقامه برهان یا حد می شود یا نظر به کلی است « که مصادیق مختلف در زمان های مختلف دارد » که می خواهد تعریف شود و برهان بر آن آورده شود یا نظر به تعریف و مورد برهان قرار دادن کلی است که مصادیق مختلفش در نظر نیست بلکه مصادیقی که می توانستند به جای امروز واقع شوند و واقع نشدند مورد نظر است اگر این دو حالت باشد برهان یا حد به طور مستقیم بر آن دو امر کلی آورده می شود. اما اگر حالت سوم بود با واسطه می توان برهان و حد آورد.
سوال: اگر این توجیه در اشیاء واجبه الوقوع و متکرره بالعدد جا بیفتد در اشیاء جزئی دیگر هم که واجبه الوقوع و متکرره بالعدد نیستند می توان این توجیه را بیان کرد. مثلا در مورد زید اینطور گفته می شود که یکبار انسانیت آن ملاحظه می شود و تعریف می شود یکبار اگر بخواهید خود زید را تعریف کنید به واسطه تعریف می شود. پس چه لزومی دارد که قید « الواجبه الوقوع » یا « المتکرره بالعدد » آورده شود.
جواب: چون خود مستشکل این قید را آورد. در این موارد ما تعریف می کنیم و مستشکل گفت چرا در این موارد تعریف می کنید؟ ما موارد دیگر را تعریف نمی کنیم اما اگر موارد دیگر را تعریف کردیم به همین نحو توجیه می شود ولی چون موارد دیگر اینگونه تعریف نشدند لذا اشکال نکرد.
توضیح عبارت
و الجواب: ان کسوف القمر علی الاطلاق نوع ما بذاته مقول علی کسوفات قمریه جزئیه فاسده
جواب این است که کسوف قمر به طور مطلق « یعنی اگر مقید نشود به کسوفی که امروز یا دیروز یا فردا اتفاق می افتد بلکه به طور مطلق لحاظ شود » ذاتاً یک نوع است « ذاتاً یعنی اگر خودش ملاحظه شود و قید آورده نشود » مصادیقش جزئی فاسدند « اما خودش جزئی نیست بلکه یک نوع است » و برهان هم بر کسوف مطلق است و لذا اشکالی ندارد.
نکته: می توان « نوع مّا بذاته » خواند چنانکه معنا شد و می توان « نوع ما، بذاته مقول ... » خواند.
و ذلک النوع طبیعه معقوله کلیه فالبرهان و الحد لتلک الطبیعیه النوعیه ذاتیه و دائمه یقینیه
این نوع و این مطلق، یک طبیعت عقلی کلی است که می توان برهان بر آن اقامه کرد و حد هم برای آن می توان آورد. که این برهان و حد برای آن طبیعت نوعیه، ذاتی « یعنی محمول برای موضوع، ذاتی باب برهان است » و دائمی « یعنی خود مقدمه، دائمی است » و یقینی « یعنی مقید یقین » است.
و کذلک الکسوف فی وقت ما فانه و ان اتفق الا یکون الا واحدا فلیس نفس تصوره کسوفا قمریا فی وقت حاله و صفته کذا یمنع عن ان یقال علی کثیرین حتی یکون فی وقت ما بتلک الصفه کسوفات کذلک شمسیه او قمریه
« فاء » در « فلیس » چون بعد از « ان » وصلیه آمده به معنای « لکن » است.
عبارت « کسوف فی وقت ما » در مقابل « علی الاطلاق » در سطر 14 است. « یمنع » خبر « لیس » است.
تا اینجا مصنف فرض اول را توضیح داد که برهان و حد از ابتدا بر ماهیت مطلقه اقامه شود اما از اینجا وارد فرض دوم می شود که برهان بر همین کسوف جزئی که واقع شده اقامه گردد ولی نظر به این باشد که کسوفات دیگری هم می توانستند بدل این کسوف بیایند ولی ماهیتی تعریف می شود که این افرادِ علی البدل می توانستند برای آن باشند ولی نبودند و خداوند ـ تبارک ـ نیافرید « توجه کنید که تعبیر به "علی البدل " شد نه " مجتمعا " چون با یک خورشید و یک قمر نمی توان در یک زمان چند کسوف درست کرد بلکه علی البدل می توان چند کسوف درست کرد ».
ترجمه: همچنین کسوف در وقت مّا، اگر چه اتفاق می افتد و باید یکی باشد لکن نفس تصور این کسوف فی وقت مّا اینچنین نیست که مانع از اطلاق کسوف بر کثیرین شود « لذا کلی می شود چون مانع بر صدق بر کثیرین نیست و آنچه که مانع بر صدق بر کثیرین نیست کلی است ولی کلی است که مصادیقش در ایام مختلف اتفاق نمی افتد بلکه مصادیقش عبارتند از بدل های همین کسوفی که امروز اتفاق افتاده است » تا اینکه در وقت مّا با این صفت خاص، کسوفات اینچنینی باشد « یعنی کسوفاتی که در همین وقت واقع شود و همین حال را داشته باشد و همین صفت را داشته باشد » چه این کسوفات، شمسیه باشند یا قمریه باشند.
« کسوفا قمریا فی وقت حاله و صفته کذا » نفس تصور این کسوف به عنوان کسوف قمری که در وقت خاص آمده و صفت و حالت خاص دارد مانع از صدق بر کثریت نیست.
« فی وقت حاله کذا »: مثلا در عقده ذنب یا عقده راس واقع شده.
« و صفته کذا »: مثلا کسوف کلی یا جزئی است. یعنی بعض آن در سایه زمین واقع شده که کسوف جزئی شود یا تمام آن در سایه زمین واقع شده که کسوف کلی شود.
« کذلک »: اشاره به « فی وقت حاله و صفته کذا » دارد.
نکته: در عبارات مصنف زیاد دیده می شود که کسوف بر گرفتن ماه اطلاق شده در حالی که رایج است کسوف را به گرفتگی خورشید اطلاق می کنند نه به گرفتگی ماه. با دقت تامّی که مصنف در تعبیرات داشته ولی در خیلی جاها کسوف را بر خسوف اطلاق می کند یعنی این اصطلاح را رعایت نمی کند. از این اشکالی که بر مصنف شده اینگونه جواب می دهند که در زمان مصنف این دو اسم از یکدیگر جدا نشده بودند. کسوف، هم بر ماه گرفتگی و هم بر خورشید گرفتگی اطلاق می شد. اما در اصطلاح جدید این دو از هم جدا شدند. شاهد بر اینکه این اصطلاح در زمان مصنف رایج نبوده همین عبارت « شمسیه او قمریه » است ممکن است که کسوف برای خورشید گرفتگی و خسوف برای ماه گرفتگی اصطلاح شده باشد ولی واجب الرعایه نبوده است لذا مصنف بیان می کند در جای دیگر می گوید اطلاق ضوء به نور اصلی و نور به روشنی کسبی می شود اما خودش این را رعایت نمی کند و می گوید این اصطلاحی است که لازم نیست رعایت شود چون هنوز جا نیفتاده بوده تا لازم الرعایه شود.
کما لیس تصور معنی الشمس و القمر یمنع ان یقال علی کثیرین
« یمنع » خبر « لیس » است.
ترجمه: چنانکه نفس معنای خود شمس و قمر مانع از این نیست که قمر و شمس بر کثیرین اطلاق شوند. قمر و شمس جزئی اند ولی قابل صدق بر کثیرین اند و نفس تصورش مانعِ قابلیت صدق بر کثیرین نیست.
و علی ما سلف لک منا شرحه
این عبارت نباید سر خط نوشته شود باید ادامه قبل نوشته شود. عبارت به این صورت می شود « لیس تصور معنی الشمس و القمر یمنع ان یقال علی کثیرین علی ما سلف لک منا شرحه » یعنی قبلا بیان شد که جزئی هم قابل صدق بر کثیرین است ولی به شرطی که از آن جزئی، مفهوم گرفته شود و این مفهوم، بیش از همین یک جزئی، فرد دیگر نداشته باشد. در اینصورت می توان آن مفهوم را کلی حساب کرد. به عبارت دیگر توضیح داده شد که کلی لازم نیست فرد داشته باشد و اگر فرد داشت لازم نیست بیش از یک فرد داشته باشد و اگر بیش از یک فرد هم داشت لازم نیست افرادش متناهی یا نامتناهی باشند. چون آنچه در کلی لازم است قابلیت صدق بر کثیرین است و چیز دیگری لازم ندارد لذا می توان شمس و قمر را کلی حساب کرد با اینکه در خارج یک فرد بیشتر ندارند.
فاذن انما صار الکسوف الواقع فی وقت کذا غیر کثیر لا لان معناه اذا تُصُوِّر مَنَعَ ان تقع فیه شرکهٌ
سوال: معترض می گوید با اینکه مصنف، کسوفِ فی وقت مّا را کلی کرد باید اجازه بدهد که فی وقت مّا، کسوفات متعددی واقع شود در حالی که فقط یک کسوف در وقت مّا واقع می شود.
جواب: مصنف می فرماید ذاتاً امکان دارد اما مانع نمی گذارد که چندین کسوف اتفاق بیفتد چون بیش از یک قمر و یک شمس و یک عالَم نداریم لذا کسوِف متعدد در یک زمان واقع نمی شود. این مانع، مانع خارجی است نه اینکه ذات کسوف نتواند با چند مصداق در « آنِ » واحد موجود شود. اما اگر ماه ها و خوشید ها و عوالم متعددی بود ممکن بود که در یک زمان چند کسوف اتفاق بیفتد.
ترجمه: حال که ذات کسوف « ولو کسوفِ فی وقت مّا » قابلیت دارد که در وجود خارجی متعدد شود اما نه به خاطر اینکه معنای کسوف اگر تصور شود مانع از وقوع شرکت در این معنای کسوف می شود « ذات کسوف، منع از شرکت نمی کند یعنی اجازه می دهد که برای کسوف، شریکی داشته باشد ».
بل اتفق لفقدان امور اخری من خارج
ترجمه: بلکه این منع اتفاق می افتد به خاطر فقدان اموری خارج از ذات « یعنی این عدم تکرار به مقتضای ذات نیست بلکه به مقتضای مانعی است که آن مانع خارج از ذات است ».
و لاستحالتها اذ لیست الشمس الا واحده و القمر الا واحدا و العالم الا واحدا
این عبارت عطف بر « لفقد ان امور اخری » است و ضمیر آن به « شرکه » می خورد. « و القمر » یعنی « لیست القمر الا واحدا ».
مانع نمی گذارد که شرکت حاصل شود چون شرکت در اینجا محال است زیرا شمس فقط یکی است و قمر هم یکی است و عالَم هم یکی است.
و عَرَض للکسوف ما عَرَض للقمر نفسه علی ما سلف منا الکلام فیه
عارض می شود برای کسوف همان چیزی که عارض به قمر شده است « خود قمر بیش از یکی نیست در عین حال کلی است. بر این کسوف هم که فقط یکبار اتفاق افتاده و نمی تواند بیشتر از یکی اتفاق بیفتد باز هم می توان کلی اطلاق کرد.
ترجمه: بر کسوف عارض می شود همان چیزی که برای قمر عارض می شود « وحدت قمر ذاتی قمر نیست بلکه به کمک دلیل است لذا اگر آن دلیل، ندیده گرفته شود صدق قمر بر کثیرین اجازه داده می شود ».
و اما کسوف مّا معین مشار الیه فی وقت مّا معینٍ فانما یتناوله البرهان بالعرض کما یتناول سائر الفاسدات
از اینجا وارد فرض سوم می شود یعنی می خواهد بر همین کسوفی که در این روز اتفاق افتاده بدون توجه کردن به بدلش، اقامه برهان شود یا حد آورده شود. مصنف می فرماید این فرض صحیح است ولی در صورتی که اقامه برهان یا تشکیل حد مربوط به ماهیت باشد و به توسط ماهیت، مربوط به این فرد شود.
« کما یتناول سائر الفاسدات »: این فرض سوم اختصاص به قمر و شمس و کسوف ندارد بلکه در سائر فاسدات هم می آید.
و لیس یقوم البرهان علی کسوف ما من جهه ما هو کسوف ما بل من جهه ما هو کسوف علی الاطلاق
وقتی برهان اقامه می شود بر این شخص کسوف به عنوان اینکه شخص است اقامه نمی شود بلکه برهان به صورت کلی گفته می شود.
ترجمه: برهان اقامه نمی شود بر کسوفٌ مّا از این جهت که کسوفٌ مّا است و ارتباطی با کلیت ندارد بلکه وقتی کسوفی مورد بحث قرار می گیرد کسوفِ مطلق مورد بحث قرار می گیرد.
یشارکه فیه کل کسوف عددی کان و تکرر
ضمیر « یشارکه » به « کسوف جزئی » و ضمیر « فیه » به « کسوف مطلق » می خورد.
او جوّز الوهم وجوده معه
این عبارت عطف بر « کان » است. یعنی هر کسوف عددی که باشد و تکرار بیفتد یا وهم اجازه دهد وجود آن کسوف را با کسوفی که امروز اتفاق افتاده « همین اندازه که کسوف توانست تکرار شود یا وهم اجازه داد که کسوفی کنار کسوف دیگر تصور شود و همه به صورت کلی یافت شوند کافی است که بتوان برهان را بر کلی اقامه کرد و جزئی را مع الواسطه تحت آن قرار داد ».




[1] الشفاء،ابن سینا،ج9،ص172،س12،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo