< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/03/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بحث اینکه آیا حد شامل جزئیات می شود یا نه؟/ فصل 8/ مقاله 2/ برهان شفا.
فاذن لا یجوز ان یحد الشخص الفاسد و الشخص المشارک فی نوعه الاقرب حدا یکون له بما هو شخص اصلا[1]
بحث در این بود که برای جزئی فاسد نمی توان حدّ آورد. بیان شد که برای جزئی فاسد نمی توان حدّ اقامه کرد همانطور که نمی توان برهان آورد. سپس وارد این بحث شد که تعریف برای دو منظور آورده می شود یکی شناخت حقیقت شیء است و یکی جدا کردن شیء از ماسوایش است و بیان شد که حدّ می تواند هر دو وظیفه را انجام دهد. اما رسم فقط شیء را از ماسوی جدا می کند ولی حقیقت شیء را تعیین نمی کند. از اینجا نتیجه گفته می شود که در مطلق تعاریف، شیء از ماسوی جدا می شود ولی در بعض تعاریف، حقیقت آن شیء هم بیان می شود و در بعضی تعاریف، حقیقت بیان نمی شود. پس شأنِ تعریف، جدا کردن شیء معرَّف از ماسوی است.
مصنف می خواهد بحث را در تعریف مطرح کند چون بحثش در حدّ بود پس باید توجه به این مساله داشته باشد که اگر حدّی برای جزئی فاسد آورده شود به چه منظوری آورده می شود؟ آیا منظور، جدا کردن جزئی فاسد از سایر جزئیاتی است که در نوع با آن مشارکند یا جدا کردن جزئی فاسد از انواع و افراد انواع است؟
در صورتی که مراد، جدا کردن از مشارکات در نوعش باشد از ذاتیات نمی توان استفاده کرد زیرا بین این جزئی فاسد و آن مشارکات، ذاتی مشترک است زیرا همه آنها دارای ذاتی هستند پس نمی توان از طریق ذاتیات بین آنها فرق گذاشت در اینجا باید از عرضیات استفاده کرد و عرض هایی که مخصوص این جزئی فاسدند آورده شود و به توسط این عوارض از سایر مشارکاتش جدا شوند اما اگر بخواهید جزئی فاسد را از افرادی که تحت سایر انواعند جدا کنید می توان در تعریفی که آورده می شود از ذاتی استفاده کرد.
در جلسه قبل بیان شد که چرا مصنف وارد این بحث شد؟ با این بیانی که شد جواب این سوال داده شد. مصنف می خواهد بیان کند که برای جزئی فاسد آیا می توان حد آورد یا نه؟ باید بررسی کرد که غرض از حدّ چیست؟ غرض از حدّ امتیاز پیدا کردن است. در اینصورت وقتی حدّ برای جزئی فاسد اقامه می شود آن جزئی از چه چیز ممتاز می شود؟ آیا از مشارکاتش جدا می شودیا از غیر مشارکاتش جدا می شود؟ اگر از مشارکاتش بخواهید استفاده کنید باید از عرضیات استفاده کنید و اگر از غیر مشارکات بخواهید استفاده کنید هم می توانید از عرضیات استفاده کنید و هم می توانید از ذاتیات استفاده کنید.
سپس مصنف نتیجه می گیرد و می گوید وقتی که بخواهید جزئی فاسد را از مشارکاتش جدا کنید حدّ بر جزئی فاسد آورده نمی شود چون اگر بخواهید از ذاتیات استفاده کنید حدّ تشکیل می شود ولی این شیء را از مشارکاتش جدا نمی کند چون ذاتیات بین جزئی فاسد و مشارکات، مشترکند لذا نمی تواند ممیّز باشد و اگر بخواهید از عرضیات استفاده کنید و جزئی فاسد را از مشارکاتش جدا کنید این عرضیات، حدّ نیستند پس در هیچ صورتی نمی توان در چنین حالتی حدّ آورد.
مصنف با عبارت « فاذن لا یجوز ... » می خواهد جزئی را از مشارکات جدا کند نه از غیر مشارکات. لذا یکبار فرض می کند که از عرضیات استفاده شود و یکبار فرض می شود که از ذاتیات استفاده شود. در عرضیات، اجازه استفاده شدن را می دهد ولی می گوید حد تشکیل نمی شود. از ذاتیات که می توانند حدّ تشکیل دهند اجازه استفاده نمی دهد. پس حد بر جزئی فاسد اقامه نمی شود.
نکته: مجردات، نوعشان منحصر در فرد است لذا این بحث در آنها مطرح نمی شود زیرا اگر نوعشان منحصر در فرد است مشارکتی ندارند تا این مجرد از آن مشارک جدا شود. مثلا رب النوع انسان یکی از مجردات عرضی « نه طولی » است و نوعش منحصر در فرد مجرد است و الا نوعش منحصر در فرد نیست زیرا ما انسانها همه افراد نوع انسان هستیم که دارای این همه افراد مادی است ولی یک فرد مجرد دارد. آن فرد مجرد، یک فرد مخصوص برای نوع است.
توضیح عبارت
فاذن لا یجوز ان یحد الشخص الفاسد و الشخص المشارک فی نوعه الاقرب حدا یکون له بما هو شخص اصلا
ترجمه: نمی توان تعریف کرد شخصِ فاسد و شخصِ مشارکِ در نوع فاسد، آن هم نوع اقربش، به نحو حدّی به عنوان اینکه شخص است « بله نوع آن، تعریف می شود و به توسط نوع، این شخص هم تعریف می شود که این تعریف، تعریف برای نوع است بالذات و تعریف برای شخص است بالعرض ».
« اصلا »: یعنی مطلقا.
لانه ان مُیِّز بقول کان ذلک القول من عرضیات لا من ذاتیات
به چه دلیل نمی توان برای جزئی فاسد حدّ آورد؟ چون اگر بخواهید آن را با یک قول شارح « و قضیه ای » تمییز بدهید « مراد از " قول شارح " همان تعریف است که می تواند حدّی باشد و می تواند رسمی باشد » این قول، مرکب از عرضیات می شود نه ذاتیات « چون از مشارکاتِ در نوعش جدا می شود و لذا نمی توان از ذاتیات استفاده کرد بلکه باید از عرضیات استفاده کرد ».
و من عرضیات غیر محدوده
در جلسه قبل بیان شد که جزئیِ فاسد می تواند مشارکات نامتناهی داشته باشد مثلا زید که یک فرد از انسان است و جزئی فاسد « یعنی مادی » است فعلاً مشارکاتش محدود است ولی خلقِ انسان اگر تا ابد ادامه پیدا کند چنانچه مشاء معتقدند بی نهایت انسان خواهد آمد پس مشارکاتِ بی نهایت پیدا خواهد کرد. اگر بخواهید این شخص را از مشارکاتش جدا کنید باید یکی یکی جدا کرد یعنی این شخص دارای عرضی است که نظیر آن را دیگری ندارد یعنی عرض دیگری دارد که نظیر آن را شخص دیگر ندارد هکذا شخص دوم عرضی دارد که نظیر آن را شخص سوم ندارد. پس عرضیاتِ غیر محدود برای این شخص باید باشد که به توسط هر عرضی، از شخصی از این اشخاصِ بی نهایت ممتاز شود بنابراین لازمه اش این است که در این رسمی که آورده می شود عرضیاتِ نامحدود آورده شود تا بتوان آن را از تمام مشارکاتش جدا کرد.
و اما القول الذی من الذاتیات الذی یُفَرِّقه لا من اشخاص نوعه بل من سائر الانواع فلیس له لانه هذا الشخص بل لان له طبیعه النوع
« الذی » صفت « القول » است.
ضمیر مفعولی « یفرقه » و « له » به « شخص فاسد » بر می گردد.
اما قول شارح « یعنی تعریف و حد » که از ذاتیات تشکیل می شود و جدا می کند شخص فاسد را نه از اشخاص نوعش بلکه از سایر انواع، اگر چه این قول شارح، حد است ولی این حد برای این شخص فاسد وجود ندارد به خاطر اینکه این شخص فاسد، شخص فاسد است بلکه چون این شخص، شخصی از آن نوع است « پس این حد در واقع برای نوعش است و به توسط نوع برای خودش است ».
فالحد للشخص الفاسد ایضا بالعرض مثل البرهان
پس حدّ برای نوع است بالذات و برای شخصِ فاسد است بالعرض.
« ایضا » مربوط به « حد » است نه « شخص فاسد » یعنی حدّ نیز مانند برهان، بالعرض است. توجه کنید که لفظ « مثل البرهان » تفسیر « ایضا » است.
صفحه 172 سطر 1 قوله « و لقائل »
اشکال: تا الان بیان شد که نمی توان بر جزئی اقامه ی برهان کرد در حالی که در موارد زیادی دیده شده که بر جزئی، برهان اقامه می شود مثلا گفته می شود « بعض الحیوان ناطق، و کل ناطق عاقل، فبعض الحیوان عاقل ».
بعداً خود معترض می گوید که قبول داریم برهان در کلی اشرف است ولی برهان در جزئی مفید یقین است و علت ثبوت اکبر برای اصغر را بیان می کند پس نمی توان منکر برهان در جزئی شد همانطور که برهان در موجبات اشرف از برهان در سوالب است ولی این، معنایش این نیست که برهان در سوالب وجود ندارد. شرافت باعث می شود که طرف دیگر، درجه اش پایین تر باشد نه اینکه طرف دیگر دفع شود لذا وقتی برهان را در کلی، اشرف می دانیم در جزئی، غیر اشرف می شود نه اینکه منتفی شود.
جواب: توضیح جواب بعداً می آید که بین جزئی که شخص است و جزئی که با سورِ بعض افاده می شود فرق است. جزئی که جزء محصورات اربع است با جزئی که به معنای شخص است فرق می کند. ما برهان را بر شخص اقامه نمی کنیم بلکه بر جزئی که از محصورات اربع است اقامه می شود لذا « بعض الحیوان » می تواند در برهان بیاید اما زید و خالد و بکر که شخص هستند نمی توانند در برهان بیایند.
توضیح عبارت
و لقائل ان یقول: انکم قد اشترطتم فی مقدمات البراهین ان تکون کلیه لا محاله و نحن قد علمنا ان من مقدمات البراهین ما هی جزئیه
ما در مقدمات برهان شرط کردیم که باید کلی باشند ولی این حرف صحیح نیست زیرا ما می دانیم که بعضی از مقدمات براهین، مقدمه ای است که جزئی است.
و ذلک اذا کانت المطالب جزئیه
در کجا هست که مقدمات برهان جزئی است؟ وقتی که نتایج جزئی باشند می تواند مقدمه ای از مقدمات برهان، جزئی قرار داده شود تا نتیجه ی جزئی گرفته شود.
و البرهان الجزئی و ان لم یکن فی شرف البرهان الکلی فانه برهان یعطی الیقین و العله
« فانه » به معنای « لکنّه » است چون بعد فاء « ان » وصلیه آمده و به معنای « لکن » است عبارت « یعطی الیقین و العله » توضیح « فانه برهان » است.
و برهان جزئی ولو اینکه در شرافتِ برهان کلی نیست ولی بالاخره برهان است یعنی هم مفید یقین است هم حد وسطش علت برای ثبوت اکبر للاصغر است و از همین جهت هم هست که تولید یقین می کند.
کما ان البرهان السالب و ان لم یکن فی شرف البرهان الموجب فانه برهانی یعطی الیقین و العله فی کثیر من الاوقات
کما اینکه برهانِ سالب ولو در شرافت برهانِ موجِب نیست ولی ایجاد یقین می کند و در بسیاری از اوقات، علت « یعنی علت ثبوت اکبر للاصغر » را افاده می کند « یعنی حد وسطش علت برای ثبوت اکبر للاصغر » است.
چرا مصنف تعبیر به « فی کثیر من الاوقات » کرد؟ در موجبات، حد وسط برای اصغر ثابت می شود. اگر حد وسط، علت باشد نتیجه ی موجَب حاصل می شود. فرقی نمی کند که علت، علت منحصره باشد یا غیر منحصره باشد وقتی علت آورده می شود و برای اصغر ثابت می شود این علت، واسطه می شود که اکبر هم برای اصغر ثابت شود اما در سوالب، حد وسط از اصغر سلب می شود. یا اکبر از حد وسط سلب می شود بالاخره علت برداشته می شود وقتی علت برداشته می شود اکبر برای اصغر ثابت نمی شود اما چه وقتی ثابت نمی شود؟ وقتی که علت، علت منحصره باشد و آن علت منحصره برداشته شود. اگر علت، علت منحصره نبود وقتی این علت برداشته شود ولی علت دیگر باشد آن علت دیگر منشاء اثبات می شود و نمی توان یقین کرد به اینکه اکبر از اصغر مسلوب است چون ممکن است علت دیگری باشد و اکبر را برای اصغر اثبات کند. پس این قضیه سالبه مورد یقین واقع نمی شود لذا در کثیر از اوقات، قیاسی که در سوالب وجود دارد برهان می شود نه اینکه در همه موارد برهان شود و مفید یقین گردد.
فیکون الجواب ان الکلی یقال علی وجهین
توضیح جواب: مصنف بیان می کند که کلی دو اطلاق دارد:
1 ـ گاهی کلی در مقابل شخص است که سه مورد را شامل می شود:
الف: قضیه کلیه ای که حکم بر کل افراد موضوع شده باشد.
ب: قضیه ای که حکم بر بعض افراد موضوع شده باشد.
ج: قضیه مهمله که در حکم جزئیه است.
به هر سه، کلی گفته می شود چون هر سه در مقابل شخص هستند.
2 ـ گاهی کلی به معنای تمام الافراد است که در مقابل شخص نیست بلکه هم مقابِل با شخص است هم مقابل با مهمله است « که در قوه جزئیه است » هم مقابل با جزئیه است.
در برهان آنچه شرط شده بود کلیت در مقابل شخص بود لذا این کلیت می تواند هر سه مورد را شامل شود هم موردی که موضوع، کلی باشد یعنی تمام افرادش مراد باشد هم جزئی باشد یعنی بعض افرادش مراد باشد هم مهمل باشد. نه اینکه مراد از کلی، کلی در مقابل شخص و جزئی و مهمل باشد که فقط یک مورد را شامل شود. پس مصنف برهان بر جزئی را اجازه می دهد ولی به شرطی که جزئی، شخص نباشد بلکه بعض الحیوان باشد.
فیقال کلی لقیاس الشخص المخصوص
یک وجه کلی این است که در برابر شخص و بالمقایسه با شخص گفته شود که این شامل سه مورد می شود.
و یراد به ان الحکم فیه علی کلی سواء کان علی کله او بعضه او مهملا بعد ان یکون الموضوع کلیا
ضمیر « به » به « کلی » بر می گردد.
ترجمه: اراده شود به این کلی که حکم در این کلی بر کلی است. مساوی است که بر کل افراد موضوع یا بعض افراد موضوع یا مهمل باشد بعد از اینکه موضوع کلی شد « یعنی بعد از اینکه موضوع، کلی شد حکم می خواهد بر هر کدام از این سه باشد فرقی ندارد ».
« بعد ان یکون الموضوع کلیا »: لفظ « بعض الحیوان » را ملاحظه کنید که موضوعش « یعنی حیوان » کلی است ولی با لفظ « بعض »، بعض افرادش خارج شدند.
و یقال کلی لقیاس الجزئی و المهمل
وجه دوم این است که کلی در مقایسه با جزئی و مهمل گفته می شود یعنی وقتی گفته می شود « کلی است » یعنی « جزئی و مهمل نباشد و شخص هم نباشد ».
و یراد به ان الحکم علی موضوعٍ کلیٌ و علی کله
« کلی » خبر برای « ان » است نه اینکه صفت برای موضوع باشد چون اگر صفت باشد اینگونه معنا می شود « حکم بر موضوعِ کلی است ». این مطلب روشن است که حکم بر موضوع کلی است و قبلا هم گفته شد « بعد ان یکون الموضوع کلیا » لذا مراد این است « حکمی که بر موضوع شد، کلی است و این حکم بر کل افراد موضوع است ». این کلی در مقابل جزئی و مهمل است. البته احتمال اولی هم که گفته شد صحیح است اگر چه تکرار لازم می آید ولی اشکال ندارد.
و المقدمه الجزئیه غیر الشخصیه فان موضوعها کلی
مقدمه جزئیه که شخصیه نیست ولی جزئیه است دارای این شرائط است. گفته شد که باید موضوعش کلی باشد لذا در آن قضیه ای که گفته شد « بعض الحیوان » که موضوع حیوان است کلی می باشد.
ترجمه: مقدمه جزئیه، غیر شخصیه است « آنچه در برهان اجازه داده نمی شود که بکار رود مقدمه شخصیه است اما مقدمه جزئیه اشکال ندارد که در برهان بکار رود » زیرا موضوع این مقدمه جزئیه، کلی است.
و البعض ایضا الذی یختص الحکم منها و ان لم یکن معینا فانه فی الاکثر طبیعه کلیه کقولنا بعض الحیوان ناطق
ممکن است کسی بگوید لفظ « بعض » کلیت را از بین برده است. جواب می دهد که لفظ « بعض »، معیَّن می کند و الا کلی را از کلیت در نمی آورد پس خود موضوع که حیوان است کلی می باشد و بعض هم مزاحم کلی نیست.
در نسخه کتاب لفظ « منها » آمده است ولی در بعض نسخ خطی لفظ « فیها » آمده است که شاید روانتر معنا شود و ضمیر آن به « مقدمه » بر می گردد.
ترجمه: و موضوع در « بعض الحیوان » کلی است اما حکم در آن قضیه اختصاص به بعض داشت « مصنف بر عکس می کند و می گوید بعض، اختصاص به حکم داشت در حالی که حکم، اختصاص به بعض داشت » اما وارونه کردن معنا از محسناتِ بدیعیه است و پسندیده می باشد» ولو کلیِ معیَّن نیست چون اکثراً این بعض، طبیعیت کلی است و گاهی هم به آن تعیّن می دهد « یعنی آن را از کلی سعی در می آورد ».
ترجمه: و بعض، آن بعضی که حکم به آن اختصاص دارد ولو معیَّن نیست « چون بعض، مبهم است » اما غالبا طبیعت کلی است.
در بعضی نسخه ها به جای لفظ « الاکثر »، « الاکبر « آمده که به این صورت معنا می شود: بعض الحیوان که مربوط به ناطق است کل ناطق را شامل می شود لذا کلی می شود با اینکه با « بعض » آمده است. بله لفظ « بعض » به این معنا است که همه حیوان ها را شامل نمی شود ولی نسبت به اکبر که ناطق است شمول دارد و تمام آن را شامل می شود و کلی می باشد.
فاذن الوجه الذی اشترطناه فی هذا الموضع تدخل فیه المقدمه الجزئیه و لا تدخل الشخصیه
پس وجهی که ما شرط کردیم « که مقدمه برهان باید کلی باشد » مراد ما، احتراز از شخصی بود نه اینکه احتراز از جزئی باشد.
ترجمه: در این هنگام جهتی که در این موضع شرط کردیم در آن شرط، مقدمه جزئیه پذیرفته است پس برهان، به توسط مقدمه جزئیه اقامه می شود ولی مقدمه شخصیه در آن پذیرفته نیست.



[1] الشفاء،ابن سینا،ج9،ص171،س19،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo