< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/03/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیا برهان می تواند بر جزئیات اقامه شود یا نه؟ و اگر نتوانست بر جزئیات اقامه شود و بر کلیات اقامه شد آیا می تواند شامل جزئیاتی بشود که در تحت کلیات هستند یا نه؟/ فصل 8/ مقاله 2/ برهان شفا.
و هذا و قد قیل فی التعلیم الاول: لما کان یجب ان تکون مقدمات البرهان کلیه حتی تکون یقینیه لا تتغیر تغیّر الامور الشخصیه و وجب ان تکون نتائجها کذلک کلیه و دائمه، وجب الا یکون برهان علی الاشیاء الجزئیه الفاسده[1]
لفظ « هذا » به معنای « خذذا » است که دنباله ی خط قبل است و اشتباهاً در این خط نوشته شده است. مصنف از عبارت « قد قیل » شروع در توضیح دومین عنوان فصل می کند. در فصل هشتم سه عنوان بحث وجود دارد:
1ـ نقل برهان از علمی به علم دیگر. بحث این گذشت.
2ـ تناول برهان، جزئیاتِ در تحت کلیات. الان می خواهد بحث شود.
3ـ تناول الحد للجزئیات که در صفحه 171 شروع می شود.
الان بحث در این است که آیا برهان می تواند بر جزئیات اقامه شود یا نه؟ اگر نتوانست بر جزئیات اقامه شود و بر کلیات اقامه شد آیا می تواند شامل جزئیاتی بشود که در تحت کلیات هستند یا نه؟
مصنف می فرماید در مقدمات برهان سه شرط وجود داشت:
1ـ محمول، اوّلی برای موضوع باشد یعنی بی واسطه باشد.
2ـ محمول، کلی باشد یعنی بر تمام افراد موضوع حمل شود.
3ـ محمول، دائم باشد یعنی در کلّ ازمنه ای که موضوع حاصل است محمول بر آن حمل شود شرط اول که اولیت است را فعلا کاری نداشته باشید. به دو شرط دیگر توجه کنید. اگر بخواهید بر جزئی برهان اقامه کنید مقدمه، مقدمه ی جزئی می شود نه کلی، در حالی که شرط برهان این بود که مقدمه اش کلی باشد. لذا این شرط در برهان رعایت نشده است. اگر بر کلی برهان اقامه شود و جزئیِ در ضمن کلی هم مورد برهان قرار گرفت این جزئی همیشه تحت کلی نخواهد بود چون ممکن است جزئی فاسد شود و وقتی فاسد شد مندرج در تحت کلی نیست و وقتی مندرج در تحت کلی نبود نمی توان گفت که این حکم را دائما دارد لذا شرط دوام رعایت نشده است.
پس نه می توان برهان بر جزئی اقامه کرد زیرا شرط کلیت فوت می شود. و نه می توان جزئی را در ضمن کلی که مقدمه قرار داده شده، مورد برهان قرار داد زیرا شرط دوام فوت می شود. پس اصلا برهان بر جزئی اقامه نمی شود.
نکته: مشکل اساسی این است که برهان باید افاده ی یقین کند و افاده ی یقین همانطور که قبلا گفته شده مشروط به این است که مقدمه، اولا کلی باشد و ثانیا در همه زمان ها باشد. چون کلی باقی می ماند و یقین را از بین نمی برد اما اگر جزئی بود جزئی بر اثر اینکه زائل می شود یقین به آن هم با رفتن جزئی می رود و ما انتظار داشتیم که از برهان، یقین بدست آید و در مورد جزئی، یقین به دست نمی آید به این جهت است که برهان در جزئی اجازه داده نمی شود.
نکته: جزئی را عقل می تواند درک کند به این صورت که آن را مجرد می کند و آن را درک می کند این طور نمی گویند که چون عقل نمی تواند جزئی را درک کند لذا برهان اقامه نمی کند بلکه عقل، قیاس بر جزئی اقامه می کند چون آن را درک می کند اما برهان اقامه نمی کند ولی نه خاطر اینکه عقل، درک نکرده والا اگر عقل درک نکند قیاس هم نمی تواند بر جزئی اقامه کند در حالی که قیاس اقامه می کند. آنچه که نمی تواند اقامه کند برهان است پس معلوم می شود که در برهان چیزی است که با جزئی بودنِ موردش نمی سازد.
تا اینجا بیان شد که نمی توان بر جزئی، برهان اقامه کرد به خاطر اینکه این جزئی احتمال دارد که از بین برود و از تحت کلی بیرون بیاید و یقینی که برای ما به این جزئی تعلق گرفته زائل شود و زوال، علامت این است که یقین حاصل نشده چون یقین امری نیست که زائل شود. اگر علمی زائل شد معلوم می شود که آن علم، یقین نبوده است. از این بیان، استفاده می شود که اگر جزئی، جزئیِ فاسد نبود بلکه جزئیِ مجرد بود « حال چه خداوند ـ تبارک ـ باشد چه عقل باشد. چه واجب باشد چه ممکن باشد » میتوان برهان اقامه کرد چون خِلَلی به یقین نمی رساند زیرا جزئیِ مجرد از بین نمی رود تا یقین زائل شود.
از طرفی معلوم شد که اگر جزئی، فاسد نشد یقینی که به آن تعلق می گیرد زائل نمی شود و اشکالی پیش نمی آید و می توان برهان بر آن اقامه کرد. لذا بر خداوند ـ تبارک ـ و عقول با اینکه جزئی و شخصی هستند برهان اقامه می شود.
نکته: اگر گفته شود « زید انسان است » و « هر انسانی ناطق است »، « پس زید ناطق است ». این عبارت، برهان نیست اگر چه حکمی که صادر شد « که زید انسان است » حکمی است که زائل نمی شود ولی وقتی زید از بین رفت انسانیت زید هم از بین می رود « نه اینکه انسان از بین می رود » پس یقین باقی نمی ماند. البته می توان گفت وقتی زید بود، انسان هم بود اما الان نمی توان گفت « زید انسان هست ». پس این عبارت « زید انسان هست » یک قضیه دائمی نیست بله « زید انسان بود » یک قضیه دائمی است.
تا اینجا معلوم شد که برهان بر جزئیِ فاسد اقامه نمی شود اما سوال این است که آیا قیاس بر جزئی فاسد اقامه می شود یا نمی شود؟ مصنف قیاس را بر جزئی اقامه می کند ولی می دانید در برهان دو حکم وجود دارد مثلا اگر گفته شود « زید کاتب است » « توجه کنید که لفظ زید جزیی است و در اینجا برهان راه ندارد ولی اینگونه مثال زده شد » این، یک قضیه است و قضیه دیگر این است « چنین نیست که زید کاتب نباشد » یعنی دو قضیه در اینجا وجود دارد که یکی اثباتی و یکی سلبی است یعنی اثبات کتابت و سلب عدم کتابت می شود. وقتی این دو قضیه کنار هم جمع شود از آنها لفظ « باید » بدست می آید و به این صورت گفته می شود « زید باید کاتب باشد ». اما در قیاس چنین کاری نمی شود زیرا در قیاس فقط حکم می شود که اینچنین هست و گفته نمی شود که خلاف این مطلب امکان ندارد چون در قیاس بدنبال یقین نیستیم و تصدیق کافی است. مثلا قضیه اول این بود « زید کاتب است » قضیه دوم این بود « لا یمکن ان لا یکون کاتبا » این قضیه ای که با « لایمکن » شروع می شود در قیاس نمی آید بلکه در برهان می آید. اگر حکم قیاسی را بر جزئی اقامه کردید و نتیجه ای گرفتید آن قضیه ای که با « لا یمکن » شروع می شود را نمی توان ضمیمه به نتیجه کرد در حالی که اگر برهان اقامه می شد آن « لا یمکن » ضمیمه می شد.
پس مصنف اجازه نداد که بر جزئی فاسد، برهان اقامه شود ولی اجازه داد که بر جزئی فاسد، قیاس اقامه شود. فرق بین برهان و قیاس هم روشن شد. در ادامه درباره علم به جزئی بحث می کند که آن هم مرتبط به همین برهان جزئی است.
توضیح عبارت
و قد قیل فی التعلیم الاول لما کان یجب ان تکون مقدمات البرهان کلیه حتی تکون یقینه لا تتغیر تغیّر الامور الشخصیه
« تعلیم اول »، کتاب منطقی ارسطو است. عبارت « وجب الا یکون » که در سطر 19 می آید جواب « لما » است.
ترجمه: در کتاب تعلیم اول اینچنین گفته شده که چون واجب است مقدمات برهان کلی باشد تا بتواند یقینی باشد اما یقینی به این صورت است که مانند امور شخصیه تغییر نمی کند.
« لا تتغیر الامور الشخصیه »: توجه کنید که دو گونه تغییر وجود ندارد که یک تغییر برای امور شخصیه باشد و یک تغییر برای امور کلی باشد تا گفته شود تغییر امور شخصیه جایز نیست ولی تغییر کلی اشکال ندارد.
پس ترجمه این عبارت این گونه نیست « کلی تغییر نمی کند به آن نحوی که جزئیات تغییر می کند » بلکه ترجمه این عبارت این گونه است « آنطور که جزئیات تغییر می کند کلی، تغییر نمی کند ». یعنی مراد مصنف بیان اصل تغییر است نه کیفیت تغییر.
و وجب ان تکون نتائجها کذلک کلیه و دائمه
ضمیر « نتائجها » به « مقدمات » برمی گردد. « کذلک » به معنای « مثل ذلک » است یعنی مثل مقدمات است.
ترجمه: و واجب است که نتایج مقدمات برهان هم مانند مقدمات، کلیه و دائمه باشند.
نکته: در نسخه ای « فوجب » آمده که خوب نیست بلکه واو اگر باشد بهتر است و عطف بر
« کان » است که شرط « لما » است.
وجب الا یکون برهان علی الاشیاء الجزئیه الفاسده
« وجب » جواب برای « لما » در سطر 17 است. « لا یکون » را می توان تامه گرفت و « علی الاشیاء » متعلق به « برهان » باشد.
ترجمه: « چون باید مقدمات برهان به آن صورت باشد و نتایج این مقدمات هم به این صورت باشد » واجب است که تحقق پیدا نکند برهانی که بخواهد بر اشیاء جزئیه فاسده اقامه شود.
اگر « لا یکون » ناقصه باشد « برهان » اسم است و « علی الاشیا » خبر می شود.
بل علی احوالها قیاسٌ مّا
توجه کنید که مصنف نمی گوید « بر امر جزئی می توان قیاس اقامه کرد » بلکه می گوید « بر احوال امر جزئی می توان قیاس اقامه کرد » چون در صغری، خود جزئی را آورده شد، پس وجودش نزد شخص مفروغٌ عنه است. نتیجه ای که گرفته می شود مربوط به حالتی از حالات جزئی است نه این که خود جزئی، نتیجه گرفته شود لذا مصنف می گوید « بلکه بر احوال جزئیات، قیاس اقامه می شود » پس قیاس بر احوال جزئیات اقامه می شود نه بر خود جزئیات.
یدل علی ان الامر هکذا فقط
قیاسی که بر جزئی اقامه می شود دلالت بر چه چیز می کند؟ دلالت می کند بر اینکه امر « مراد از امر، آن جزئی است که بر آن، برهان اقامه شده است » این چنین است « یعنی این حالت را دارد ».
« فقط » قید برای « یدل » است یعنی: فقط دلالت می کند بر اینکه زید، کاتب است و این حالِ کتابت را دارد و دلالت بر این نمی کند که « ممکن نیست که این حال را نداشته باشد » یعنی فقط دلالت بر یک قضیه می کند اما برهان دلالت بر دو قضیه می کند چون برهان، هم نتیجه را ثابت می کند هم « ممکن نیست که غیر از این باشد » را ثابت می کند. در جزئی که قابلیت فساد دارد قضیه « ممکن نیست که غیر از این باشد » جاری نمی شود زیرا می توان گفت « ممکن است که غیر از این باشد ».
نکته: می توان لفظ « فقط » را قید برای « ان الامر هکذا » قرار داد و « ما » در « ما یدل » را نافیه گرفت و اینطور معنا کرد: بلکه بر احوال جزئیات، قیاسی اقامه می شود که آن قیاس دلالت بر این نمی کند که حکم فقط همین است و تغییر نمی کند زیرا که در جزئی نمی توان گفت « یجب ان لا یتغیر ».
فانه لا یمکن ان یدل علی انه یجب الا یتغیر
لفظ « یجب الا یتغیر » اشاره به قضیه دومی دارد که در هر برهانی وجود دارد.
چرا می گویید فقط قضیه اول را می فهماند و دلالت بر قضیه دوم نمی کند؟ چون ممکن نیست که این قیاس دلالت کند بر اینکه واجب است که تغییر نکند.
و لا ایضا بها علم الا العلم الذی بطریق العرض
تا اینجا بیان شد که نمی توان بر جزئی، اقامه برهان کرد. اما الان می گوید که اگر بر کلی اقامه برهان شد و نتیجه ای که معلوم بود بدست آمد، این نتیجه ما را به آن کلی عالِم می کند. آیا به جزئیِ تحت این کلی هم عالِم می کند یا نه؟ بیان می کند به جزئیِ تحت این کلی هم عالِم می کند ولی بالعرض است یعنی به توسط کلی می باشد ولی فقط عالِم می شود و یقین پیدا نمی کند چون جزئی قابل تغیییر است و علم ما به جزئی، علم بالعرض می شود چون به واسطه آن کلی است.


[1] الشفاء،ابن سینا،ج9،ص170،س17،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo