< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/02/30

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان اشتراک علوم از طریق مسائل و موضوعات/ بیان تفصیلی در اختلاف علوم و اشتراک آنها/ فصل 7/ مقاله 2/ برهان شفا.
و اما الشرکه فی المسائل فهی ان یکون المطلوب فیهما جمیعا محمولا لموضوع واحد، و الا فلا شرکه[1]
بعد از اینکه اختلاف علوم بیان شد وارد بحث در اشتراک علوم شد و برای اشتراک علوم سه مورد ذکر شد:
1 ـ در مبادی مشترک باشند.
2 ـ در مسائل مشترک باشند.
3 ـ در موضوع مشترک باشند. البته بحث اشتراک در موضوع قبلا در ضمن اختلاف علوم مطرح شده بود الان هم که بحث اشتراک مطرح می شود به اشتراک موضوع اشاره می شود. اما اشتراک در مبادی و مساله قبلا بیان نشده بود.
مصنف ابتدا اشتراک در مبدء را بیان کرد الان به شرکت در مسائل رسیده و می گوید دو علم ممکن است در مساله ای شرکت داشته باشند.
بیان اشتراک دو علم در مساله: موضوع دو مساله باید حتما یکی باشد تا شرکت در مساله اتفاق بیفتد. محمول حتما مشترک است ولی الان شرط می شود که موضوع هم مشترک باشد. اینکه مساله، مشترک است به خاطر اشتراک در محمول است ولی شرط اشتراک در محمول و به عبارت دیگر شرط اشتراک در مساله این است که موضوع هم یکی باشد، مثالی هم در پاورقی کتاب آمده و خود مصنف هم قبلا بیان کرده بود. مثال این است که هم طبیعی و هم منجّم هر دو ثابت می کنند که فلک، کروی است. « کروی بودن » محمول است پس منجم و طبیعی در این مساله مشترکند که کرویت را اثبات می کنند اما موضوع هر دو مساله هم یکی است که فلک می باشد. هر دو می گویند « فلک کروی است » یا می گویند « کلِ جسمِ عالم کروی است ».
سوال: اگر موضوع و محمول در این دو علم، یکی است چرا در دو علم بحث می شود؟
جواب: جواب این سوال قبلا داده شد که حیثِ بحث فرق می کند یعنی عالِم طبیعی می گوید « چون این جسم، بسیط است پس شکلش هم باید بسیط و کروی باشد ». اما عالم نجومی می گوید « چون این شکل، دارای کمّ است و خطوطی که ما به سمت این می فرستیم به این صورت قرار می گیرد پس باید این جسم، کروی باشد ».
سوال: اشتراک دو علم در یک مساله چه وقت اتفاق می افتد؟ و بین کدام دو علمی اتفاق می افتد؟ آیا هر دو علمی می توانند اشتراک در مساله داشته باشند یا دو علم خاص هستند که اشتراک در مساله دارند؟
جواب: مصنف می فرماید دو علم خاص هستند که اشتراک در مساله دارند. یعنی دو علمی که در موضوع مشترک باشند می توانند در مساله هم مشترک باشند اما دو علمی که موضوعشان هیچ اشتراکی ندارد نمی توانند در مساله با هم مشترک باشند پس یا باید موضوع مشترک داشته باشند یا جنس موضوعشان مشترک باشد مثل حساب و هندسه که موضوع مشترک ندارند زیرا موضوع حساب، عدد است که کم منفصل می باشد و موضوع هندسه، مقدار است که کم متصل می باشد. اما جنس آنها که مطلق الکم است مشترک می باشد.
توضیح عبارت
و اما الشرکه فی المسائل فهی ان یکون المطلوب فیهما جمیعا محمولا لموضوع واحد و الا فلا شرکه
ترجمه: اما شرکت در مسائل به این صورت است « نگو به این شرط است. چون در این عبارت، شرکت در مساله را توضیح می دهد ولی شرط آن را در خط بعدی بیان می کند » که محمول« مثل کرویت » در هر دو علم « نجوم و طبیعی » بر یک موضوع « مثل فلک » حمل می شود و الا اگر موضوعِ دو مساله یکی نباشد این دو مساله با هم شرکت ندارند « پس قوام شرکت در دو مساله، به وحدت موضوع دو مساله است ».
و هذا ایضا لا یمکن ان یکون الا مع اشتراک العلمین فی الموضوع
« هذا »: شرکت در مسائل. « ایضا »: مثل شرکت در مبادی. « یکون » تامه است.
مصنف با این عبارت، شرط اشتراک در مساله را بیان می کند. یعنی در کدام دو علمی این اشتراک واقع می شود؟ می فرماید در دو علمی که موضوعشان یا جنس موضوعشان یکی باشد.
ترجمه: و این شرکت در مسائل همچنین « مثل شرکت در مبادی » ممکن نیست که محقق شود مگر با اشتراک دو علم در موضوع « یا لا اقل در جنس موضوع مشترک باشند. چون مصنف اشتراک جنس موضوع را قبلا بیان کرده بود احتیاج به تکرارش نداشت ».
فاذن الشرکه الاولیه الاصلیه التی للعلوم هی علی موجِبِ القسم الثالث و هو الشرکه فی الموضوع علی وجه من الوجوه المذکوره
بعد از اینکه مصنف، شرکت در مبادی را بیان کرد و شرکت در مسائل را هم بیان کرد الان می خواهد وارد در قسم سوم شود که شرکت در موضوع است. این شرکت در موضوع را قبلا بیان کرده ولی اینجا می خواهد مباحثش را جمع کند. لذا مصنف تعبیر به « فاذن » می کند و از لفظ « فاء » استفاده می کند چون در شرکتِ مبدأ شرط کرد که دو علم باید در موضوع شریک باشند. در شرکت مساله هم شرط کرد که دو علم باید در موضوع شریک باشند. در هر دو، اشتراک دو علم در موضوع را اعتبار کرد لذا با عبارت «فاذن» بیان می کند که در کجا اشتراک دو علم در موضوع وجود دارد؟ می فرماید در سه مورد اشتراک دو علم در موضوع وجود دارد.
ترجمه: در این هنگام شرکت اولیه اصلیه که برای علوم است آن شرکتی است که بر موجِبِ « یا موجَبِ » قسم ثالث « یعنی موضوع » باشد « چون قسم اول، مبادی بود و قسم دوم، مسائل بود » و آن قسم سوم، شرکت در موضوع است به یکی از وجوه مذکوره که قبلا گفته شد و آن وجوه مذکوره سه تا است « که قبلا این وجوه مذکوره را به صورت پراکنده گفته بود اما الان می خواهد مطالب را یک جا بیان کند لذا تکرار لازم نمی آید. مصنف در صفحه 167 سطر 11 می فرماید « و نقول من راس ان العلوم المشترکه اما ان تشترک فی المبادی و اما ان تشترک فی الموضوعات و اما فی المسائل » مصنف در این عبارت، اشتراک در موضوع را قسم دوم قرار داد اما در عبارت صفحه 168 سطر 10 فرمود « هی علی موجب القسم الثالث و هو الشرکه فی الموضوع ». یا باید لفظ « القسم الثالث » را تبدیل به « القسم الثانی » کنید یا گفته شود عبارت در صفحه 167 سطر 11 به اینصورت بوده « نقول من راس ان العلوم المشترکه اما ان تشترک فی المبادی و اما ان تشترک فی المسائل و اما فی الموضوعات ». توجه کنید که عادت مصنف این است که وقتی می خواهد فهرست مطالب را بیان کند آنها را می شمارد اما وقتی که می خواهد آن مطالب را تبیین کند گاهی می بینید مطلب سوم را دوم قرار می دهد و مطلب اول را سوم قرار می دهد و در توضیح بیان می کند که قسم سوم است. اما در اینجا وقتی توضیح می دهد ابتدا مبادی را بیان کرد بعداً مسائل را گفت. در اینصورت معلوم می شود که وقتی مبادی و مسائل گفته می شود فقط سومی یعنی موضوع باقی می ماند لذا مراد از « قسم ثالث » قسم سومی است که باقی مانده و توضیح داده نشده نه اینکه مراد قسم سوم از آن سه قسمی که در صفحه 168 سطر 10 شمرده شده، باشد. لذا اشکالی متوجه مصنف نیست و لازم نیست لفظ « القسم الثالث » را تبدیل به « القسم الثانی » کرد یا عبارت صفحه 167 سطر 11 را جابجا کرد.
« الشرکه الاولیه الاصلیه »: شرکت در مبادی را ملاحظه کنید که مصنف آن را مشروط به شرکت دو علم در موضوع کرد. پس شرکت در مبادی، شرکت اصلی و اولی نیست بلکه شرکتی است که بدنبال شرکت در موضوع است چون مشروط به شرکت در موضوع شد. در شرکت در مسائل هم همین مطلب را بیان کرد و گفت « هذا ایضا لا یمکن ان یکون الا مع اشتراک العلمین فی الموضوع » یعنی اشتراک علمین در موضوع را شرط قرار داد و شرط قبل از مشروط است. در هر جا « چه در شرکت در مبادی و چه در شرکت در مسائل » شرکت در موضوع را شرط قرار داد و شرط مقدم بر مشروط است « به اصول فقه کاری نداشته باشید که گاهی شرط، متاخر از مشروط است در فلسفه شرط مقدم بر مشروط است زیرا حالت علیّ دارد » پس شرکت در موضوع مقدم بر شرکت در مبادی و شرکت در مسائل است. به این جهت مصنف می گوید « فاذن... » یعنی وقتی دیدی شرکت در مبادی و شرکت در مسائل هر دو مشروط به شرکت در موضوع هستند نتیجه بگیر که شرط اولی اصلی، شرکت در موضوع است و دو مورد دیگر، شرکت فرعی و ثانوی اند و اصلی و اولی نیستند یعنی اولاً و اصلاً باید شرکت در موضوع حاصل باشد تا بعداً شرکت در مبادی و مسائل اتفاق بیفتد.
و هی ثلاثه
شرکت علوم در موضوعات، سه مورد دارد
مورد اول: جایی که موضوع یک علم، عام باشد و موضوع علم دیگری، خاص باشد. چندین مثال می زند مثل علم طبیعی و علم طب که موضوع علم طبیعی، جسم است و موضوع علم طب، بدن است که بدن نسبت به جسم، خاص است.
اما ان یکون احد الموضوعین اعم و الآخر اخص کالطب و العلم الطبیعی، و الهندسه و المخروطات، و سائر ما اشبه ذلک
ترجمه: مورد اول این است که یکی از دو موضوع اعم و دیگری اخص است مثل طب « که موضوعش اخص است » و علم طبیعی « که موضوعش اعم است » و مثل هندسه « که موضوعش اعم است چون موضوعش مقدار است اما اگر مراد هندسه مجسمه باشد موضوعش مجسَّم است و مخروطات « که موضوعش اخص است یعنی مخروطات قِسمی از مجسمات است » و سائر آنچه شبیه اینها است « مثل علم حساب و علم موسیقی که موضوع علم حساب، عدد است و موضوع علم موسیقی، عدد موزون است و عدد موزون، اخص است و عدد، اعم است ».
و اما ان یکون لکل واحد من موضوعی علمین شیء خاص و شیء یشارک فیه الآخر کالطب و الاخلاق
نکته: مورد اول به این صورت بود که موضوع یکی از دو علم اعم و دیگری اخص بود اما مورد دوم در جایی است که موضوع این علم عموم و خصوص من وجه دارند.
مورد دوم: جایی است که بین موضوع دو علم، عموم و خصوص من وجه باشد یعنی در یک مسائلی هست که این علم درباره اش بحث می کند و آن علم درباره اش بحث نمی کند و بر عکس در مسائلی هست که آن علم درباره اش بحث می کند و این علم درباره اش بحث نمی کند. پس دو ماده افتراق و یک ماده اجتماع دارند مثل علم اخلاق و علم طب که هر دو در قوای انسانی بحث می کنند اگر چه در اخلاق، قُوی به یک نحوه فهرست بندی می شود و در طب به نحوه دیگری فهرست بندی می شود ولی در هر صورت هر دو علم درباره قوای انسانی بحث می کنند.
در اخلاق بحث می شود که این قوی هر کدام خادم کدام و مخدوم کدام قرار می گیرد؟ مثلا همه باید خادم عقل باشند و عقل باید مخدوم همه باشد. لذا در اخلاق بحث می شود که اگر قوه شهوت، مخدوم شد و عقل، خادم شد این انسان دارای رذیله می شود و فضیلت ندارد. فضیلت انسان به این است که عقلش مخدوم باشد و بقیه قوی « حتی شهوت و غضب » خادم باشند « یعنی دستور عقل را گوش بدهند ».
در طب به این صورت بحث می شود که اگر قوه ای مریض شد چگونه علاج می شود تا به حالت اولش بر گردد.
اما مباحثی که در اخلاق مطرح می شود و در طب مطرح نمی شود مباحثی است که ربطی به بدن انسان ندارد. و مباحثی هم در طب مطرح می شود که در اخلاق مطرح نیست مثلا مباحثی که مربوط به بدن انسان است و ربطی به قُوی ندارد.
پس موضوع طب عبارت از مجموعه ای است که بدن و نفس و قوه و ... داخل آن است و موضوع اخلاق هم یک مجموعه ای بود که در صفحه 157 سطر 9 بیان شد. در این مجموعه که ملاحظه کردید دیدید اجزائی مشترکند و اجزائی از طب ممتاز است و اجزائی از اخلاق ممتاز است.
ترجمه: هر کدام از این دو موضوع، یک مطلب خاص دارند و هر دو با هم یک مطلب مشترک هم دارند.
و اما ان یکون ذات الموضوع فیهما واحدا و لکن اخذ باعتبارین مختلفین و فصار باعتبارٍ موضوعا لهذا و باعتبارٍ موضوعا لذلک کما ان جسم السماء و العالم موضوع لعلم الهیئه و للعلم الطبیعی
ضمیر « اُخِذ » به « واحد » بر می گردد. اگر « اخذت » بود به « ذات الموضوع » بر می گشت.
مورد سوم: ذات موضوع در هر دو علم یکی است اما حیثِ بحث کردنِ دو علم فرق دارد.
مثال: مثلا در علم طبیعی، سماء مطرح می شود یا کل عالم مطرح می شود در علم هیئت هم به همین صورت است ولی در علم هیئت از جسم سماء بحث می شود به این اعتبار که دارای کمّ است و در علم طبیعی از جسم سماء بحث می شود به این اعتبار که طبیعت خاصی است که آن طبیعت، منشاء سکون و حرکتش می شود.
ترجمه: مورد دیگر این است که ذات موضوع در هر دو علم، واحد است لکن این واحد به یک اعتبار موضوع برای این علم می شود و به اعتبار دیگر موضوع برای آن علم می شود همانطور که جسم سماء و عالم موضوع برای علم هیئت و علم طبیعی است « ولی عالِمِ هیئت به اعتبار اینکه این جسم، متکمِّم است بحث می کند و عالم طبیعی به اعتبار اینکه این جسم دارای فلان طبیعت است بحث می کند ».
نکته: در قسم سوم، جسم سماء، موضوع مساله ای از مسائل طبیعی است نه اینکه موضوع علم طبیعی باشد زیرا موضوع علم طبیعی، جسم است نه جسم السماء. این مطلب قبلا بیان شده بود که مصنف مقایسه بین دو علم می کند اعم از اینکه این دو علم، دو علم باشند یا یکی علم باشد و دیگری مساله ای از علم دیگر باشد.
تا اینجا نتیجه گرفته شد که اشتراک دو علم می تواند در مبدأ باشد و می تواند در مساله باشد و می تواند در موضوع باشد ولی اصالتاً اشتراک در موضوع است و از طریق اشتراک در موضوع گاهی اشتراک در مسائل و اشتراک در مبادی هم اتفاق می افتد.
و اذا تکلمنا فی مشارکه العلوم فی الموضوعات و المبادی و المسائل، فیجب ان نتکلم فی نقل البرهان
مصنف می خواهد وارد فصل بعدی شود لذا اشاره ای به فصل بعدی می کند و می گوید ما می خواهیم درباره نقل برهان بحث کنیم و این را در فصل بعدی مطرح می کنیم. نقل برهان این است که مقدمه ای که در علم دیگر اثبات شده در این علم مورد استفاده قرار بگیرد و مقدمه دوم به آن ضمیمه شود و نتیجه گرفته شود. مثلا صغرای قیاسی که در علم دوم مطرح می شود در علم اول اثبات شده و لذا در علم دوم آن صغری اثبات نمی شود و حواله به علم اول داده می شود. به این، اصطلاحا نقل البرهان می گویند یعنی برهان از علم اول به علم دوم نقل داده شد. یعنی کأنه آن برهانی که صغری را اثبات می کرد در علم دوم آمد.
این یک راه برای نقل برهان بود. راه دیگر این است که در یک علمی، قیاسی تنظیم می شود که حد وسط در علم دیگر است نه اینکه صغری یا کبری در علم دیگر باشد.
مصنف در آخر این فصل اینگونه بیان می کند که وقتی معلوم شد علمی با علم دیگر مشترک است جا دارد که نقل البرهان هم مطرح شود چون نقل البرهان در چنین جایی اتفاق می افتد که علمی با علمی مشترک باشد. اما دو علمی که از هم فاصله زیاد داشته باشند و هیچ ارتباطی به یکدیگر نداشته باشند معنا ندارد که نقل برهان از یک علم به علم دیگر شود.
نکته: مصنف نه تنها مناسبت بین مطالب یک فصل را رعایت می کند بلکه مناسبت بین فصول را هم رعایت می کند.
ترجمه: حال که در مشارکات علوم در موضوعات و مبادی و مسائل تکلم کردیم پس واجب است که در نقل برهان تکلم کنیم.



[1] الشفاء،ابن سینا،ج9،ص168،س8،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo