< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/02/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ ادامه بیان فرق فلسفه اولی با جدل و سفسطه/ توضیح صورتی که بین دو موضوع علم، عموم و خصوص مطلق است و آن عام، جنس نیست بلکه مانند واحد و موجود است/ بررسی دو علمی که موضوع یکی خاص و موضوع دیگری عام باشد/ 2 ـ اگر چند علم موضوع واحد داشته باشند اختلاف این چند علم به دو وجه است/ گاهی موضوعات علوم با یکدیگر تداخل دارند/ بیان تفصیلی در اختلاف علوم و اشتراک آنها/ فصل 7/ مقاله 2/ برهان شفا.
« و قد تفارقهما من جهه: لان الغایه فی الفلسفه الاولی اصابه الحق الیقین بحسب مقدور الانسان و غایه الجدل الارتیاض فی الاثبات و النفی المشهور تدرجا الی البرهان و نفعا للمدینه »[1]
بیان شد که بعضی از صناعات در موضوعشان مشترکند و تطبیق بر فلسفه اولی و جدل و سفسطه شد. بیان گردید که اینها با اینکه اشتراک در موضوع دارند اما سه فرق دارند یک فرق در ناحیه خود موضوع است یک فرق در ناحیه مبدأ است و فرق سوم در ناحیه غایت است. فرق در ناحیه موضوع و مبدأ بیان شد. الان فرق در مورد غایت بیان می شود.
بیان فرق فلسفه اُولی و جدل و سفسطه در غایت: فلسفه اُولی غایتی دارد. جدل، غایت دیگر دارد و سفسطه غایت سوم دارد.
بیان غایت فلسفه اولی: هدف از فلسفه اولی که در آن از براهین استفاده می شود این است که به حق رسیده شود، آن هم به وسیله یقین به حق رسیده شود. حق به معنای مطابق با واقع است. به عبارت دیگر به وسیله فلسفه اولی، حکم مطابق با واقع بدست می آید و به گمان هم اکتفا نمی شود بلکه اکتفا به یقین می شود. اما در جدل و سفسطه، غایت و هدف دیگری است که در ادامه توضیح داده می شود.
توضیح عبارت
« و قد تفارقهما من جهه »
ضمیر فاعلی به « فلسفه اولی » و ضمیر مفعولی یعنی « هما » به « جدل و سفسطه » بر می گردد. نسخه صحیح « من جهه الغایه » است.
ترجمه: و گاهی فلسفه اُولی با جدل و سفسطه به لحاظ غایت مفارقت می کند.
« لان الغایه فی الفلسفه الاولی اصابه الحق الیقین »
زیرا غایت در فلسفه اولی، رسیدن به حق « یعنی مطابق با واقع » است آن حقی که این صفت دارد که یقینی است « در نسخه خطی " الیقینی " آمده که بهتر است ».
« بحسب مقدور الانسان »
این عبارت مربوط به « اصابه » است یعنی حق یقینی را اصابت کنیم به اندازه مقدور انسان « یعنی به همان اندازه ای که می تواند کشف واقع کند و الا همه واقعیات برای انسان کشف نمی شوند ».
« و غایه الجدل الارتیاض فی الاثبات و النفی المشهور تدرجا الی البرهان و نفعا للمدینه »
« المشهور » صفت برای « الاثبات » و « النفی » است. البته نمی توان صفت برای دو چیز قرار داد « در نسخه خطی هم به صورت المشهورین نیامده » لذا ناچار هستیم از یکی حذف کنیم و برای دیگری تقدیر بگیریم یعنی عبارت به این صورت می شود « فی الاثبات المشهور و النفی المشهور » یعنی قضایای موجبه ای که مشهورند و قضایای سالبه ای که مشهورند.
« نفعا للمدینه » عطف بر « تدرجا » است.
بیان غایت جدل: چندین غایت برای جدل ذکر شده که یکی ارتیاض است اگر یادتان باشد در یکی از فصول کتاب برهان در مقاله اول اینگونه خوانده شد که بعضی ها برهان را بر جدل مقدم کردند و بعضی جدل را بر برهان مقدم کردند. کسانی که برهان را بر جدل مقدم کردند توجه به قوت برهان کردند و گفتند چون برهان قوی است باید بر جدل مقدم شود. گذشته از این، تمام مطلوب ما برهان است چون در فلسفه به برهان احتیاج است. اما در اداره کشور، جدل کافی است. ولی در امور نظری احتیاج به برهان است لذا برهان برای ما اهمیت دارد پس مقدم می شود. اما بعضی جدل را بر برهان مقدم کردند « مراد بنده همین جا است » چون جدل یک نوع تمرین برای رسیدن به برهان است. یعنی جدل طرح می شود تا افراد با قیاس ها آشنا شوند بعداً به برهان بپردازند.
الان یکی از غایت های جدل بیان می شود که تمرین کردن است ما قضیه موجبه مشهوره و قضیه سالبه مشهوره را در قیاس می آوریم. چون این قضیه، مشهوره است لذا این قیاس، جدل می شود ولی منظور این است که از همین راه یاد گرفته شود که چگونه برهان اقامه شود. غایت دیگر اینکه می خواهیم به مدینه نفع برسانیم. مدینه یعنی منطقه ای که انسانها در آن زندگی می کنند چه بزرگ باشد چه کوچک باشد. حتی بر کشور هم اطلاق مدینه می شود. مدینه را باید کسی اداره کند که توانایی اداره مدینه را داشته باشد. البته مثل فارابی معتقد است که مدینه به وسیله کسی اداره می شودکه فیلسوف کامل باشد و در تمام صناعات، سرآمد باشد حتی مثل نانوائی و خیاطی که صناعت هستند از همه اینها واردتر باشد. یعنی حاکم یک کشور یا مدینه فاضله به نظر فارابی کسی است که نه تنها در فلسفه بلکه در همه علوم، سرآمد همه باشد. روشن است که فارابی، حاکم را معصوم می داند « اگر چه به آن تصریح نمی کند » و غیر معصوم را به عنوان حاکم قبول ندارد. و اگر معصوم نبود باید از جانب معصوم باشد « فارابی تصریح به این می کند که از جانب معصوم باشد ولی نه هر کسی باشد بلکه دارای شرائطی است که شرائط آن را ذکر می کند ».
پس فارابی می گوید حاکم، از نظر اینکه فیلسوف است باید مسلط بر برهان باشد و از نظر اینکه اداره کننده مدینه است باید مسلط بر جدل باشد تا بتواند از مشهورات « چه مثبت و چه منفی » استفاده کند و شهر را اداره کند. چون فارابی به اینصورت بیان می کند: افرادی که در یک شهر زندگی می کنند بر دو قسم اند. یک قسم با حرف، قانع می شود. این گروه با خطابه و جدل قانع می شود یک قسم با حرف، قانع نمی شود این گروه نیاز به نیروی قهریه « نیروی انتظامی » دارد. اما می گوید نوع مردم با حرف قانع می شوند و انسان های شرور کم هستند لذا نیاز به خطابه است و راه خطابه، استفاده از جدل است پس جدل برای نفع به مدینه خوانده می شود.
ترجمه: غایت جدل، تمرین کردن انسان است در قضایای موجبه و سالبه ای که مشهورند تا کم کم به سمت برهان برسد و نیروی اقامه برهان پیدا کند و نفع به مدینه برساند « یعنی انسان جدل می خواهند تا تمرین کند و نتیجه تمرینش دو چیز می شود. اول اینکه به سمت برهان می رود و توانایی بر برهان پیدا می کند دوم اینکه نفعی به مدینه می رساند و می تواند در سخن گفتنش آن چیزهایی را که در اداره شهر لازم است در ضمن قیاسات جدلی به مردم تفهیم کند و مردم را قانع کند تا نفعی به مدینه برسد.
« و ربما کانت غایتها الغلبه بالعدل »
ضمیر « غایتها » مونث آمده ولی به « جدل » بر می گردد. از اینگونه کارها در نویسندگان فارس زبان اتفاق می افتد.
توضیح این مطالب را بنده « استاد » از فارابی نقل می کنم. بنده « استاد » نمی دانم که مصنف کتابی در این زمینه دارد یا ندارد خیلی از کتابهای فارابی در همین زمینه است که درباره اداره کشور می باشد.
فارابی می گوید یکی از راههای رسیدن به حکومت، غلبه است یعنی حاکم وقتی می خواهد حکومت یک شهری را به دست بگیرد گاهی از طریق غلبه است به اینکه جنگ می کند و پیروز می شود. ولی غلبه بر دو قسم است:
1 ـ غلبه بالقهر.
2 ـ غلبه بالعدل.
غلبه بالقهر با شمشیر و ... است اما غلبه بالعدل از طریق جدل است یعنی از طریق صحبت کردن و جدل و وعده دادن و به وعده عمل کردن حاصل می شود. به عبارت دیگر شخصی حاکمِ فلان شهر شده و می خواهد تسلط بر مردم پیدا کند از طریق جدل می تواند تسلط و غلبه بر مردم پیدا کند ولی تسلط عادلانه پیدا می کند بدون اینکه قهر و ظلمی در آن باشد.
« و ذلک العدل ربما کان بحسب المعامله و ربما کان بحسب النفع »
غلبه بالعدل بر دو قسم است گاهی در معاملات است گاهی به حسب نفع جامعه است نه اینکه فقط طرفین معامله نفع ببرند « یعنی از معاملات کوچک که در جامعه انجام می شود تا پیمانها و معاهدات اجتماعی، همه احتیاج به عدالت دارد و عدالتش احتیاج دارد به اینکه انسان بتواند بر طرف مقابل، غلبه ی عادلانه کند و این احتیاج به جدل دارد ».
نکته: مراد از معامله فقط داد و ستد نیست. ارتباط افراد با یکدیگر هم یک نوع معامله است.
« و الذی بحسب المعامله فأن یکون الالزام واجبا مما یتسلم و ان لم یکن اللازم حقا و لا صوابا »
مصنف می فرماید در معاملات « بخش نظریات » لازم نیست جانب حق گرفته شود و در عملیات جانب صواب گرفته شود بلکه گاهی است که جانبِ مسلّم گرفته شود یعنی آنچه که طرفین قبول دارند، حال می خواهد حق و صواب باشد یا حق و صواب نباشد. آنچه که در معامله الزام آور است و ما را مجبور می کند که عمل کنیم امرِ مسلم است که این امر مسلم نزد خودمان وضع شده و قرار گذاشته شده که بر طبق آن عمل شود. حال این امر مسلم می خواهد حق در نظریات و صواب در عملیات باشد یا نباشد ما تابع حق و صواب در معاملات نیستیم بلکه تابع امر مسلّم هستیم یعنی امری که بر آن عهد بستیم و قبول کردیم که انجام دهیم.
ترجمه: اگر در معامله، عَدلی که « مراد از " الذی "، عدل است » به حسب معامله است الزام آور است و واجب می باشد « یعنی باید ملزم شد » که به این معامله و عهد عمل کرد ولی این الزام شدن واجب است به خا طر اینکه این امر لازم « نه اینکه حق و صواب است بلکه چون » امر مسلّم است « یعنی چون چیزی که لازم است و باید به آن ملتزم شود مسلّم است لذا واجب است که ملزم به آن شد » ولو آنچه که باید به آن ملتزم شد حق در مسائل نظری و صواب در مسائل عملی نباشد.
مثال: مثلا گفته می شود « اُنصر اخاک و لو کان ظالما » این یک امر مشهور است و بین بعضی افراد مسلم است ولی حق نیست. اگر گفته شود « اُنصُر المظلوم ولو کان عدوک » شاید صحیح باشد.
« و اما الذی بحسب النفع فربما کان بالحق و ربما کان بالصواب المحمود »
« المحمود » صفت « الصواب » است. یعنی صوابی که این صفت دارد که محمود است. اما آنچه که به عنوان نفع شهر و نفع مدینه در نظر است چه بسا باید این الزام به خاطر حق باشد « در امور نظری » و چه بسا باید به صواب محمود باشد « در امور عملی ».
« و غایه السوفسطائیه الترائی بالحکمه و القهر بالباطل »
بیان غایت سوفسطائی: ترائی به حکمت، و قهر به باطل است. « ترائی » به معنای نمایش است. یعنی نمایش می دهد که حکمت است و حکمت را به رویت می رساند ولی واقعیت، حکمت نیست. به نظر مخاطب اینگونه جلوه می دهد که شخص حکمت می گوید در حالی که حکمت نمی گوید بلکه در واقع مغالطه می کند. این، یک جهت است اما جهت دیگر این است که با سفسطه گاهي شخص مسلط مي شود و قهر پيدا مي كند ولي اين قهر به باطل است نه قهر به عدل. لفظ « قهر بالباطل» در مقابل «غلبه بالعدل» مي باشد كه در سطر 12 براي جدل آمده بود.
تا اينجا روشن شد كه غايت در فلسفه اُولي يكي است و در سفسطه دو تا است و در جدل چند مورد است و اين غايت ها هم با يكديگر متفاوتند. با اينكه اين سه، موضوع مشترك داشتند ولي تفاوت در غايت هم داشتند.
صفحه 166 سطر 16 قوله « و اعلم »
بحث بعدي اين است كه مي خواهد علومي را پيدا كند كه در موضوع، متفق اند سپس مي خواهد ببيند فارق بين اين علوم چيست؟ البته توجه كنيد بحثي كه الان مي شود عام است چون هم دو علم را با هم مقايسه مي كند كه موضوع مشترك دارند هم يك علم را با مساله اي از علم ديگر مقايسه مي كند كه موضوع آن مساله با موضوع اين علم مشترك است. پس انتظار نداشته باشيد كه در اين بخش فقط دو علم مقايسه شود. در اينصورت كه وقتي دو علم مقايسه مي شوند موضوع دو علم، مشترك است و در وقتي كه علمي با مساله اي مقايسه مي شود موضوع آن علم با آن مساله مشترك است.
مصنف مي خواهد اين مطلب را بيان كند « با اينكه موضوع متفق است فارق بين اين دو علم و فارق بین یک علم با مساله ای از علم دیگر چيست؟ مصنف در ابتدا دو فارق ذكر مي كند:
فارق اول: گاهي ديده مي شود موضوع يك علم، مقيد است و موضوع علم ديگر مطلق است ولو موضوع هر دو يكي است.
فارق دوم: مربوط به جهت بحث است يعني هر دو علم در يك موضوع بحث مي كنند ولي اين علم از يك حيث بحث مي كند و آن علم از حيث ديگر بحث مي كند.
مثال: علم طب را ملاحظه كنيد كه درباره بدن انسان به عنوان يك علم بحث مي كند. در علم طبيعي هم درباره بدن انسان به عنوان مساله اي از مسائل بحث مي كند « البته بدن انسان در علم طبيعی، مساله اي از مسائل علم طبيعي است يعني علم طب با مساله اي مسائل علم طبيعي مقايسه مي شود» ولي علم طبيعي درباره بدن انسان بحث مي كند به عنوان اينكه بدن انسان و جسم است اما علم طب درباره بدن انسان از حيث صحت و مرض بحث مي كند يعني بدن انسان در علم طب، مقيد مي شود ولي اين بدن انسان در علم طبيعي همچنان مطلق گذاشته مي شود. پس فرق بين دو موضوع به اطلاق و تقييد شد.
نكته: توجه كنيد كه مراد انسان است نه بدن انسان زيرا در علم طب مرض هاي رواني و بدني هر دو مطرح مي شود و علاج مي گردد لذا لفظ «بدن» اگر آورده نشود بهتر است.
توضيح عبارت
« و اعلم ان اختلاف العلوم المتفقه في موضوع واحد يكون علي وجهين »
اختلاف علومي كه در موضوع واحد متفق اند « يعني هر دو يك موضوع دارند » بر دو وجه است.
« فانه اما ان يكون احد العلمين ينظر في الموضوع علي الاطلاق و الآخر في الموضوع من جهه ما »
يكي از علم در موضوع نظر مي كند علي الاطلاق « يعني بدون اينكه موضوع را قيد بزند » و علم ديگر در همان موضوع بحث مي كند از يك جهتي « يعني آن موضوع را قيد مي زند ».
« مثل ما ان " الانسان " قد ينظر فيه جزء من العلم الطبيعي علي الاطلاق »
« ما » در « مثل ما » زائده است. لفظ « الانسان » حالت مفعولي دارد و فاعل نيست.
ترجمه: مثل اينكه گاهي نظر مي كند در اين انسان، جزئي « يعني مساله اي » از علم طبيعي اما نظرش درباره انسان علي الاطلاق است.
« و قد ينظر فيه الطب ـ و هو علم تحت العلم الطبيعي و لكن لا علي الاطلاق بل انما ينظر فيه من جهه انه يصح و يمرض »
بايد بعد از لفظ «الطبيعي » خط تيره گذاشته شود.
ترجمه: گاهي طب در انسان نظر مي كند « طب، علمي است كه در تحت علم طبيعي است » اما نه به صورت مطلق بلكه از جهت صحت و مرض درباره انسان بحث مي كند.



[1] الشفاء،ابن سینا،ج9،ص166،س10،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo