< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/02/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ بیان فرق قسم چهارم و قسم دوم از مواردی که علوم خاصه می توانند تحت علم عام قرار بگیرند نه اینکه مساله ای از مسائل علم عام قرار بگیرند. 2 ـ توضیح صورتی که بین دو موضوع علم، عموم و خصوص مطلق است و آن عام، جنس نیست بلکه مانند واحد و موجود است/ بررسی دو علمی که موضوع یکی خاص و موضوع دیگری عام باشد/ گاهی موضوعات علوم با یکدیگر تداخل دارند/ بیان تفصیلی در اختلاف علوم و اشتراک علوم/ فصل 7/ مقاله 2/ برهان شفا.
« و الفرق بین هذا القسم و القسم الذی قبله ـ اعنی القسم الذی جعلنا مثال الاکر المتحرکه ان ذلک العلم لیس موضوعا تحت العلم الناظر فی العارض المقرون به »[1]
بحث در علومی بود که تحت علم دیگر قرار می گرفتند ولی از مسائل علم دیگر به حساب نمی آمدند بیان شد اینچنین علومی به چهار دسته تقسیم می شود و هر چهار قسم خوانده شد. الان فرق بین قسم چهارم و قسمدوم گفته می شود. ابتدا این قسم چهارم و دوم مشترک در این هستند که هر دو دارای موضوعی هستند که اخص از موضوع علم دیگر است و هر دو همراه با عارض هستند. برای قسم دوم مثال به اُکر متحرکه زده شد که تحت مجسمات یا هندسه قرار می گیرند. موضوع عام عبارت از مجسم است و موضوع خاص عبارت از اُکر است و موضوع خاص همراه با عرضی از عوارض « یعنی حرکت » است. علم اُکر متحرکه هم موضوعش خاص است و هم همراه عارض است. علم هندسه یا مجسمات، موضوعش عام است. در قسم چهارم مثال به موسیقی زده شد که با طبیعی مقایسه شد. موضوع طبیعی، جسم است و موضوع موسیقی، عارضی شد که برای نوع جسم حاصل است زیرا نغمه که برای فلز یا برای تارهای صوتی انسان حاصل است و فلز یا تارهای صوتی نوعی از جسم اند. پس موضوع عبارت از عارضی است که برای نوع جسم است و جسم، موضوع علم طبیعی است بنابراین علم موسیقی خاص می شود و علم طبیعی، عام می شود و رابطه موضوع های آنها اینگونه است که موضوع موسیقی عارضی برای نوعِ موضوع طبیعی است. توجه کردید که در هر دو « چه اُکر متحرکه و چه موسیقی » یک خاص و یک عارض وجود دارد. خاص در قسم دوم عبارت از اکر است و در قسم چهارم عبارت از فلز یا تارهای صوتی انسان است. عارضی که همراه خاص است در قسم دوم عبارت از حرکت است و در قسم چهارم عبارت از نغمه است. معلوم شد که هم در موسیقی یک امر خاص و عرض وجود دارد هم در قسم چهارم.
حال می خواهیم علم خاص را در تحت علم قرار دهیم آیا آن خاص را توجه کنیم یا عارضی که همراه خاص است را توجه کنیم.
مصنف می فرماید در قسم دوم که اُکر متحرکه مطرح بود نظر به عارض « یعنی حرکت » نکردیم بلکه نظر به امر خاص « یعنی اُکر » کردیم. دیدیم اُکر در تحت مجسم و هندسه داخل است پس علم اُکر متحرکه تحت هندسه و مجسم قرار گرفت. نظر به حرکت نشد زیرا حرکت مربوط به علم طبیعی است و باید علم اُکر متحرکه تحت علم طبیعی قرار می گرفت در موسیقی بر عکس شد که نظر به عارض « یعنی نغمه » شد و نظر به تارهای صوتی یا فلز نشد. اگر نظر به تارهای صوتی یا فلز می کردیم چون نوعی از جسم هستند باید موسیقی را تحت علم طبیعی قرار می دادیم.
توضیح عبارت
« و الفرق بین هذا القسم و القسم الذی قبله ـ اعنی القسم الذی جعلنا مثاله الاکر المتحرکه »
بعد از لفظ « المتحرکه » باید خط تیره گذاشته شود.
ترجمه: فرق بین این قسم و قسمی که قبل از قسم چهارم است « چون قسمی که قبل از قسم چهارم است می تواند قسم اول یا دوم یا سوم باشد لذا مصنف آن را تفسیر می کند و می گویند » مراد قسمی است که مثالش را اُکر متحرکه قرار دادیم.
« ان ذلک العلم لیس موضوعا تحت العلم الناظر فی العارض المقرون به بل تحت العلم الذی ینظر فی العام لموضوعه »
لفظ « موضوعا » معنای لغوی آن اراده شده لذا به معنای « قرار دادن » است. الف و لام در « العام » الف و لام موصول است یعنی « فی الذی یعم موضوع الاکر ». ضمیر « لموضوعه » به « علم خاص » یعنی « علم اُکر متحرکه » بر می گردد.
ترجمه: فرق بین این قسم چهارم و قسم دوم این است که این علم « یعنی علمی که در قسم دوم مطرح شده » قرار داده نمی شود تحت علمی که نظر می کند در عارضی که مقرون به موضوع علم اخص است « لذا این علم اخص تحت آنچه که این عارض اقتضا می کند قرار داده نمی شود » بلکه این علم اُکر متحرکه تحت علمی قرار داده می شود که عمومیت دارد موضوع اکر را « و آن علم، علم هندسه است. »
« اذ علم الاکر المتحرکه لیس تحت الطبیعیات بل تحت الهندسه »
این عبارت هم دلیل برای « لیس موضوعا تحت العلم الناظر فی العارض المقرون به » است هم دلیل برای « بل تحت العلم الذی ینظر فی العام لموضوعه » است.
ترجمه: « چرا نظر به عارض نکردید » زیرا می بینیم علم اُکر متحرکه تحت طبیعیات نیست « در حالی که اگر نظر به عارض یعنی حرکت می شد باید علم اُکر متحرکه تحت علم طبیعی که درباره عارضش بحث می کند قرار داده شود » بلکه تحت هندسه است « پس معلوم می شود که توجه به حرکت نشده است بلکه به اُکر بودن توجه شده لذا تحت علمی قرار داده شده که اُکر را مطرح می کرد نه تحت علمی قرار داده شود که حرکت را مطرح می کند ».
« و اما هذا فهو موضوع تحت العلم الناظر فی العارض المقرون به »
مشار الیه « هذا » و ضمیر « فهو »، قسم چهارم است.
ترجمه: اما این قسم چهارم نهاده می شود تحت علمی که نظر در عارض « یعنی نغمه » می کند که مقرون به خاص شده است.
« لان الموسیقی لیس تحت الطبیعی بل تحت الحساب »
اما چرا در علم موسیقی، جانب معروض گرفته نشده است بلکه جانب عارضی که مقرون به معروض است گرفته شده است؟ زیرا علم موسیقی تحت علم طبیعی نیست تا به معروضش که جسم است توجه شده باشد بلکه تحت علم حساب برده شده و به عارضش که نغمه است و با عدد تبیین می شود توجه شده است.
صفحه 165 سطر 3 قوله « و اما الذی »
در صفحه 162 سطر 12 بیان شد در جایی که بین دو موضوع دو علم، عموم و خصوص مطلق باشد به دو نحوه است. زیرا یا آن عام، جنس برای خاص است یا لازم است « و جنس نیست ». در جایی که عام و جنس باشد مثال به مجسمات زده شد که شامل مخروطات می شود و مخروطات نوعی برای مجسمات است. اما جایی که عام، جنس نباشد بلکه مانند واحد و موجود باشد گفت « و لنوخر الآن هذا القسم » الان وقت این رسیده و می خواهد بحث کند در علمی که موضوعش موجود یا واحد است « یعنی موضوعش عام است ولی نه عامی که جنس باشد ».
آن علمی که موضوعش، موجود است فلسفه اُولی می باشد. مصنف اسمی از فلسفه اولی نمی آورد ولی خصوصیات آن را بیان می کند و می فرماید علم به اشیائی که تحت موجود قرار می گیرند، مساله ای برای علم فلسفه قرار داده نمی شود. مثلا فرض کنید که جسم تحت موجود قرار می گیرد و عدد تحت موجود قرار می گیرد. مقدار هم تحت موجود قرار می گیرد. علم به جسم که طبیعی است و علم به عدد که حساب است و علم به مقدار که هندسه است هیچکدام، مساله ای از مسائل فلسفه قرار نمی گیرند بلکه تحت آن واقع می شوند. علت این است که در هر علمی از عوارض ذاتی موضوع بحث می شود یعنی مسائل هر علمی بحث از عوارض ذاتی موضوع آن علم است. حال اگر علم به مقدار را بخواهید مساله فلسفی قرار دهید باید بحث هایی که مربوط به مقدار است، عرض ذاتی برای موجود باشد در نتیجه باید مقدار، عرض ذاتی موجود باشد تا بتوان از مقدار بحث کرد زیرا در هر علمی از عرض ذاتی موضوعش بحث می شود در حالی که مقدار، عرض ذاتی موضوعش نیست. نه ذاتی مقوم است نه عرض ذاتی است که در باب برهان می آید به عبارت مصنف نه می توان مقدار را در تعریف موجود اخذ کرد نه موجود را می توان در تعریف مقدار اخذ کرد.
اگر محمول در تعریف موضوع اخذ شود محمول، ذاتی به معنای مقوم می شود و اگر محمول، عرض ذاتی باشد موضوع در تعریف آن اخذ می شود. پس اگر ذاتی داشته باشیم یا باید محمول در تعریف آن اخذ شود یا موضوع در تعریف محمول اخذ شود و ما هیچکدام از این دو کار را نمی کنیم نه موجود را در تعریف مقدار اخذ می کنیم نه مقدار را در تعریف موجود اخذ می کنیم. پس نمی توان مقدار را عرض ذاتی برای موجود قرار داد و در علمی که درباره موجود بحث می کند از مقدار بحث شود پس بحث از مقدار، مساله ای از مسائل فلسفه نیست.
همچنین سایر علوم را اگر نگاه کنید به همین صورت است که درباره موضوعی بحث می کنند ولی هیچکدام از آن موضوع ها عرض ذاتی « الموجود » یا « الواحد » که موضوع فلسفه هستند نمی باشند. به این جهت است که علم به سایر اشیاء از مسائل فلسفه قرار داده نمی شود بلکه تحت فلسفه قرار داده می شود.
توضیح عبارت
« و اما الذی عمومه عموم الوجود و الواحد فلا یجوز ان یکون العلم بالاشیاء التی تحته جزءا من علمه »
اما علمی که عموم موضوعش، عموم وجود و عموم واحد باشد « یعنی عامی که عبارت از موجود و واحد باشد » جایز نیست علمی که مصادیق این عام هستند « یا درباره مصادیق این عام بحث می کند » جزئی از این علم عام قرار بگیرد و مساله ای از مسائل علم عام قرار بگیرد.
« لانها لیست ذاتیه له علی احد وجهی الذاتی »
ضمیر « لانها » به « اشیاء » بر می گردد.
ترجمه: زیرا این اشیاء ذاتی برای موجود یا واحد نیستند به هیچ یک از دو وجه ذاتی که قبلا خوانده شد « اشیایی که در سایر علوم، موضوع قرار داده می شوند هیچکدام، عرض ذاتی یا مقوم برای موضوع یعنی فلسفه نیستند لذا در علم فلسفه نباید از اینها بحث شود چون عرض ذاتی موضوعشان نیستند ».
« فلا العام یوخذ حد الخاص و لا بالعکس »
نه عام را می توان در حد خاص اخذ کرد « یعنی موجود در حد جسم اخذ شود » و نه بالعکس « یعنی خاص را که جسم است نمی توان در حد عام که موجود است اخذ کرد » پس اشیاء دیگر از قبیل جسم و عدد و مقدار که موضوع برای علوم جزئی تر هستند عرض ذاتی موضوع فلسفه نیستند پس نمی توان اینها را مساله علم فلسفه قرار داد.
« بل یحب ان تکون العلوم الجزئیه لیست اجزاء منه »
علوم جزئیه نباید اجزاء باشند برای چنین علمی که موضوعش، موجود است « ضمیر ـ منه ـ به ـ علمی که موضوعش موجود است ـ برمی گردد » .



[1] الشفاء،ابن سینا،ج9،ص164،س18،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo