< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/02/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان تفصیلی در اختلاف علوم و اشتراک علوم/ فصل 7/ مقاله 2/ برهان شفا.
« الفصل السابع فی اختلاف العلوم و اشتراکها بقول مفصل »[1]
مصنف در گذشته به طور مختصر اختلاف علوم و اشتراک علوم را مطرح کرده بودند و الان به تفصیل در این فصل بحث می کنند.
اختلاف علوم به موضوعاتشان است اما گاهی موضوع چنان است که دو علم را در یک امری مشترک قرار می دهد و نحوه اشتراک مختلف است در بعضی موارد ناچار می شویم به خاطر اشتراک دو علم، یکی را مساله دیگری قرار دهیم و علم جدایی به حساب نیاوریم. در جاهای دیگری به خاطر اشتراک ناچار می شویم که علمی را تحت علم دیگر قرار بدهیم و داخل در علم نمی کنیم. سپس مصنف سبب این مطلب را بیان می کند که چرا در آنجا علم را جدا نکردی و مساله ای از علم دیگر قرار دادی ولی در اینجا علم را جدا کردی و تحت علم دیگر قرار دادی.
مصنف ابتدا می فرماید گاهی یک موضوع است که اختلاف در علوم پیدا می کند و گاهی چند موضوع است مثلا فرض کنید عدد و مقدار هر دو موضوع هستند ولی یکی موضوع حساب و یکی موضوع هندسه است که این دو موضوع با هم فرق دارند اما در علم « اُکَر » و « اُکَرِ متحرکه » یک موضوع وجود دارد که « اکر » می باشد اما در یک جا فقط « اکر » است و در جای دیگر « اکر متحرکه » است.
مصنف می فرماید ابتدا در جایی بحث می کنیم که موضوع ها مختلف باشند.
توضیح عبارت
« الفصل السابع فی اختلاف العلوم و اشتراکها بقول مفصل »
فصل هفتم در اختلاف علوم و اشتراک علوم است به طور مفصل « اما به طور مجمل قبلا بیان شده بود ».
« نقول ان اختلاف العلوم الحقیقیه هو بسبب موضوعاتها »
علوم بر دو قسم اند:
1 ـ علوم حقیقیه مثل علم ریاضی و فلسفه.
2 ـ علوم قرار دادی و اعتباری مثل علم فقه و علم اجتماع.
ترجمه: اختلاف علوم حقیقیه به سبب موضوعاتشان است.
« و ذلک السبب اما اختلاف الموضوعات و اما اختلاف موضوع »
و این سبب « یعنی اختلاف موضوعات » یا اختلاف موضوعات است یا اختلاف موضوع واحد است « یعنی اختلاف موضوعات یا به این است که موضوعات، مختلف باشند یا موضوع واحدی، حیثیات مختلف می گیرد و بر اثر اختلاف حیثیاتش مختلف می شود ».
« و لنفصل اقسام الوجه الاول و نقول »
الان بحث در اقسام قسم اول می کنیم و به قسم دوم کاری نداریم.
صفحه 162 سطر 5 قوله « ان »
فرض کنید دو موضوع داریم و می خواهیم آنها را با هم بسنجیم در اینجا دو حالت اتفاق می افتد:
حالت اول: گاهی اختلافِ علی الاطلاق دارند یعنی هیچ جهت مشترک بین آنها نیست. در اینصورت ممکن است در یک وقتی اشتراک داشته باشند ولی اشتراکشان در چیزی است که هیچ دخالتی در موضوع ندارد.
حکم حالت اول: این صورت اشکالی ندارد به عبارت دیگر ممکن است دو موضوع، در آن جهتی که موضوع قرار گرفتند تباین داشته باشند و اشتراکشان تاثیری در اختلافشان نداشته باشد و تاثیری در اشتراکشان هم نداشته باشد مثلا فرض کنید موضوع علم حساب، کم منفصل است و موضوع علم هندسه کم متصل است. این دو در کمّ بودن شریکند و تداخل دارند اما این شرکت باعث شرکت نمی شود بلکه گفته می شود موضوع این دو علم متباینان هستند.
توجه کنید: وقتی نحوه های اشتراک خوانده شود متوجه می شوید که چرا گفته می شود کمّ دخالت ندارد با اینکه مشترک بین دو موضوع است.
حالت دوم: اما گاهی اختلاف دارند ولی در ضمن اختلاف، در جایی با هم اشتراک دارند « نحوه اشتراک هم مختلف است که بعدا بیان می شود ».
مصنف این حالت را به دو قسم تقسیم می کند. و قسم اول آن را هم به دو قسم تقسیم می کند و دوباره قسم اول را با قطع نظر از اینکه دو تا کرده بود یک قسم به حساب می آورد و دوباره آن را دو قسم می کند پس قسم اول دوبار به دو قسم تقسیم می شود.
توضیح عبارت
« ان اختلاف موضوعات العلوم اما علی الاطلاق من غیر مداخله ـ مثل اختلاف موضوعی الحساب و الهندسه، فلیس شیء من موضوع هذا فی موضوع ذلک ـ »
« اما علی الاطلاق » خبر برای « ان » است. مصنف با عبارت « فلیس شیء... » می خواهد بیان کند که اختلاف، علی الاطلاق است و مداخله ای هم وجود ندارد.
« من غیر مداخله » تفسیر برای « علی الاطلاق » است یعنی هیچ اشتراک و تداخلی بین دو موضوع نیست بلکه علی الاطلاق با هم اختلاف دارند « یعنی هیچ شرکتی بین آنها نیست ».
نکته: اگر موضوع یک علم « موجود » باشد و موضوع علم دیگر « جسم » باشد تداخل واقع می شود ولی صرف اینکه همه موضوعات به یک نحوی موجودند و موجودیت آنها مشترک است چنین موجودیتی نمی تواند باعث اشتراک علم شود.
ترجمه: اختلاف موضوعات علوم یا به طور مطلق است بدون مداخله مثل اختلاف موضوع حساب و موضوع هندسه، پس هیچ یک از موضوع این علم در موضوع آن علم نیست یعنی اشتراکی بین آنها نیست.
نکته: مصنف از لفظ « مداخله » استفاده کرد نه از لفظ « اشتراک »، در اینجا هم تعبیر به « فی موضوع ذلک » می کند یعنی لفظ « فی » بکار می برد که با « مداخله » و « اشتراک » سازگار است ولی در این عبارت، « مداخله » را می فهماند. علتش این است که بعدا توضیح داده می شود که خود مداخله نشان می دهد که باید در اینجا لفظ « فی » آورده شود.
« و اما مع مداخله مثل ان یکون احدهما یشارک الآخر فی شیء و هذا علی وجهین »
قسم اول: دو موضوع با هم ملاحظه می شوند و یکی اعم از دیگری است یعنی بین الموضوعین عموم و خصوص مطلق است که یک موضوع داخل در موضوع دیگر است و دیگری مشتمل بر موضوع اوّلی است خود این قسم اول به دو قسم تقسیم می شود:
الف: آن اخص، نوعی برای اعم است.
ب: آن اخص، عرض خاص نوع است.
مثلا موضوع یک علم، حیوان است و موضوع یک علم، انسان یا عرض خاص انسان مثل ضحک است. در اینصورت اگر خاص، نوع باشد عام، جنس برای خاص می شود اما اگر خاص، عرض خاص به نوع باشد عام، جنس برای خاص نیست بلکه جنسی معروضِ این خاص است.
قسم دوم: دو موضوع، هم اموری را داشته باشند که مشترک است و هم اموری را داشته باشند که متباین باشد یعنی این دو موضوع که کلی اند یک مورد اجتماع دارند که هر دو موضوع هستند و دو مورد افتراق دارند.
ترجمه: یا این اختلاف همراه با مداخله است « یعنی اختلاف وجود دارد ولی اختلاف بر سبیل اطلاق نیست » مثل اینکه یکی از دو موضوع با دیگری در شیئی مشارک باشد « یعنی هم این موضوع شامل آن شود هم آن موضوع شامل آن شود و این بر دو قسم است « که یکی شامل دیگری می شود ولی آن یکی شامل دیگری نمی شود یعنی عموم و خصوص مطلق می شود ».
« اما ان یکون احد الموضوعین اعم کالجنس و الآخر اخص کالنوع او الاعراض الخاصه بالنوع »
« بالنوع » معلق به « الخاصه » است.
یا احد الموضوعین اعم است مثل جنس « مصنف تعبیر به کالجنس می کند چون چیز دیگری غیر از جنس هم می تواند باشد که بعدا بیان می شود » و یا اخص باشد مثل نوع یا اعراض خاصه ی بالنوع.
مصف در همین جا قسم اول را تقسیم به دو قسم کرد.
« و اما ان یکون فی الموضوعین شیء مشترک و شیء متباین »
ترجمه: یا در دو موضوع « البته دو موضوع به عنوان مثال است و لذا ممکن است سه موضوع باشد ولی اگر سه موضوع را بخواهید مقایسه کنید باید دو تا دو تا مقایسه کنید لذا اینکه تعبیر به الموضوعین کرده صحیح است » شیء مشترک « یعنی مصادیق مشترکه » و شیء متباین باشد.
« مثل علم الطب و علم الاخلاق »
مثل علم طب و علم اخلاق که موضوع هر دو انسان است و انسان تقسیم به قُوی و جسد و نفس می شود. هر دو علم درباره قُوی بحث می کنند مثلا در مورد غضب علم طب بحث می کند که این غضب چگونه اتفاق می افتاد و چگونه علاج می شود. علم اخلاق هم بحث می کند که قوای نفس انسانی چه مشکلی پیدا کردند که غضب بر آن عارض شده و چگونه باید علاج شود یعنی یک علم میگوید جسم انسان چه انحرافی پیدا کرده که عصبانی شده و علم دیگر می گوید نفس انسان چه انحرافی پیداکرده که عصبانی شده. ولی هر دو درباره قوه غضب بحث می کنند. اما علم طب در بدن انسان بحث می کند و علم اخلاق در بدن انسان بحث نمی کند بلکه در نفس بحث می کند. علم طب در نفس بحث نمی کند. مگر علم روانشناسی که معلوم است بحث هایی که درباره نفس می کند با بحث هایی که علم اخلاق می کند فرق دارد ولی فرق از ناحیه محمول است که مورد نظر ما نیست زیرا الان بحث در موضوع است.
« فانهما یشترکان فی قوی نفس الانسان من جهه ما الانسان حیوان »
مصنف لفظ « ما » را اضافه می کند و زائد است و دارای معنا نیست. در فارسی شاید به معنای « اینکه » باشد یعنی گفته شود « از جهت اینکه انسان، حیوان است ».
ترجمه: علم طب و اخلاق در قوای نفس انسان مشترکند از این جهت که انسان، حیوان است.
قید « من جهه ما الانسان حیوان » آورده شده تا علم طب را داخل کند.
« ثم یختص الطب بالنظر فی جسد الانسان و اعضائه »
از اینجا واردِ « ما به الامتیاز » این دو علم از دیگری می شود. علم طب اختصاص دارد به اینکه نظر در جسد انسان و اعضاء انسان می کند لذا با علم اخلاق فرق می کند.
« و یختص علم الاخلاق بالنظر فی النفس الناطقه و قواها العملیه »
ترجمه: و اختصاص دارد علم اخلاق به اینکه نظر در نفس ناطقه و قوای عملیه نفس ناطقه می کند.
سوال: مصنف وقتی که شیء مشترک بین دو علم را می شمارد تعبیر به « قوی نفس الانسان » می کند اما الان که مختصات علم اخلاق را می شمارد باز هم تعبیر به « قوای نفس انسان » می کند ولی در اینجا قید « العملیه » می آورد. پس چرا در یک جا « قوی » را جزء مشترکات آورده و در یک جا جزء ممتازات و ممیّزات شمرده است.
جواب: جواب در خود عبارت است چون فرمود « قوی نفس الانسان من جهه ما الانسان حیوان » که در هر دو علم مشترک است اما « نفس ناطقه انسان و قوای عملیه همین نفس ناطقه » مخصوص به علم اخلاق است.
توجه کنید قوای عملیه ناطقه مثل اراده است که در تحت کنترل عقل باشد چنین چیزی در علم اخلاق بحث می شود و در علم طب بحث نمی شود اما یک اراده حیوانی هم وجود دارد « که همان اصل اراده است نه اراده ای که تحت تصرف و قوه عقل ما باشد » مربوط به حیوان است مثلا شوق و نفرت جزء قوای عملی انسان است اما به این لحاظ که انسان، حیوان است نه به آن لحاظ که انسان، انسان است اگر این قُوی مریض شدند هم در علم طب می توان از آنها بحث کرد هم در علم اخلاق می توان از آنهابحث کرد.
نکته در تفاوت جسد با بدن: وقتی روح و نفس تعلق به جسم داشته باشد تعبیر به بدن می شود اما وقتی روح مفارقت کند جسد گفته می شود. مصنف می خواهد بگوید در علم طب، بحث در بدن است بدون توجه به نفس یعنی گویا نفس از آن گرفته شده و وقتی نفس گرفته شود جسد می شود. نه اینکه در علم طب به انسان مرده کار داشته باشد.



[1] الشفاء،ابن سینا، ج9، ص162، س1، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo