< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/01/31

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه تبیین موضوع و محمول در مساله علم/ توضیح محمول مساله و بیان قیودات آن/ محمول مساله علم/ فصل 6/ مقاله 2/ برهان شفا.
« والمضاده ایضا اذا استعملت فی العلم الطبیعی کانت من العوارض الخاصه بجنسه »[1]
بحث در این بود که مسائل علم چگونه باید باشند و به تعبیر دقیق تر محمولاتی که در مسائل علم آورده می شود چه نوع محمولاتی است؟ جوابی که داده شد این بود که توجه به موضوع کن اگر موضوع مساله، خود موضوع علم یا نوعی از موضوع علم بود سعی کن محمول را جنس یا فصلِ موضوع قرار ندهید و الا این محمول، محمولِ بر موضوع علم هم می شود و چون این محمول، ذاتیِ موضوع علم است لازم می آید که در علم از ذاتیات موضوع بحث شده باشد در حالی که در علم از عوارض ذاتی موضوع بحث می شود نه از ذاتیات، پس حتما محمول در چنین مسائلی، جنس یا فصلِ « و به عبارت دیگر، ذاتیِ » موضوع قرار ندهید بلکه عرض ذاتی موضوع قرار دهید به اینکه با جنسِ عرض ذاتی یا فصلِ عرض ذاتی یا عرضِ ذاتیِ عرضِ ذاتی قرار دهید. در تمام حالات چهارگانه در واقع در مساله از عرض ذاتی موضوع علم بحث شده و در علم باید از عرض ذاتی موضوع بحث شود پس تخلّفی واقع نشده لذا اشکال ندارد که محمول در این مسائل، یکی از این 4 تا باشد.
اما اگر موضوع مساله، عرض ذاتی برای موضوع علم بود « نه خود موضوع علم و نه نوع موضوع علم بود » در چنین حالتی می توان محمول را جنس موضوع، نوع موضوع، فصل موضوع، عرض ذاتی موضوع، عرضِ ذاتیِ عرضِ ذاتی، قرار داد علاوه بر این می توان اجناس اعراض دیگر و فصول دیگر هم قرار داد که این مباحث در جلسه قبل بیان شد. سپس به اینجا رسیده شد « بحث امروز از اینجا شروع می شود » که دو صنف مساله وجود دارد که از طریق موضوعشان شناخته می شد در یک صنف، موضوع مساله با موضوع علم یکی شد یا نوعی از موضوع علم شد و در صنف دیگر موضوع، عرض ذاتی موضوع علم شد. مصنف می فرماید در هر دو صنف، گاهی می توان محمول را عارضِ ذاتیِ جنسِ موضوع علم قرار داد. به عبارت دیگر موضوع علم ملاحظه می شود. جنس این موضوع علم هم ملاحظه می شود. عرض ذاتی که برای این جنس وجود دارد محمول قرار داده می شود. هم محمول برای مساله ای که موضوعش از سنخ اول است و هم محمول برای مساله ای که موضوعش از سنخ دوم است در جلسه قبل دو مثال زده شد در این جلسه مثال سوم زده می شود.
در دو مثالی که در جلسه قبل بیان شد در مثال اول محمول، عرضِ ذاتیِ جنسِ موضوع علم بود در مثال دوم محمول، عرض ذاتی جنسِ موضوع علم نبود بلکه عرض ذاتیِ « ما هو بمنزله موضوع العلم » و شبیه موضوع علم یا شبیه جنس موضوع علم بود. مثال سوم هم مثل مثال دوم است که محمول، عرض ذاتی برای « ما هو شبیه جنس موضوع العلم » است.
بیان مثال: موضوع علم طبیعی جسم است. جنسِ جسم، جوهر است ولی ما به جنس آن کاری نداریم به شبیه الجنس آن کار داریم که « موجود » است. عرض ذاتیِ این شبیه الجنس را محمول مساله قرار می دهیم. عرض ذاتیِ « موجود » عبارت از « مضاده » است. اما چگونه « مضاده »، عرض ذاتی است؟ به این نحوه که ابتدا گفته می شود « الموجود اما واحد و اما کثیر ». لفظ « موجود » مقسم قرار گرفته شده و « واحد و کثیر » قِسم قرار داده می شود و همیشه قِسم، عرض برای مقسم است چون صنف است و صنف با عرض حاصل می شود. سپس گفته می شود « و من احکام الکثره الغیریه » یعنی غیریت از عوارض کثرت است پس غیریت بر کثرت حمل می شود و چون کثرت عارض موجود بود غیریت هم به واسطه کثرت، عارض بر موجود می شود سپس گفته می شود که غیریت تقسیم به ذاتی و غیر ذاتی می شود که به غیر ذاتی کاری نداریم ولی به ذاتی، تقابل گفته می شود لذا به جای « غیریت ذاتی » می توان « تقابل » گذاشت و « تقابل » تقسیم به تضاد و تناقض و تضایف و عدم و ملکه می شود. تضاد چون قِسمی از تقابل می شود پس عارض بر تقابل می شود. تقابل، همان غیریت ذاتیه است و غیریت ذاتیه عارض بر کثرت شد پس تقابل، عارض بر کثرت می شود و کثرت هم عارض بر موجود شد. در اینجا اگر ملاحظه کنید تضاد بر غیریت ذاتیه عارض شد و غیریت ذاتیه عارض بر کثرت شد و کثرت هم عارض بر موجود شد پس تضاد با چند واسطه عارض بر موجود شد.
نکته: در گذشته عارض های با واسطه را عرض ذاتی نمی گرفتیم ولی در اینجا عرض ذاتی گرفته می شود؟ چون در وقتی که واسطه مزاحم گرفته می شود واسطه ی اخص یا اعم، مزاحم گرفته می شد اما در اینجا باید بررسی کرد که واسطه آیا اخص است یا اعم است؟ کثرت بدون واسطه عارض شد. تضاد به توسط نوعی از کثرت که غیریت ذاتیه و تقابل است عارض شد. یعنی واسطه ی اخص خورد پس مشکل پیدا می شود و عارض، ذاتی نیست.
در گذشته در صفحه 126 سطر 10 قوله « فیکون ... » یک راه حلی بیان شد که تخصیص زده می شد و بر اثر آن تخصیص، عرض را عرض ذاتی قرار می دادیم.
در اینجا می خواهیم مضاده را محمولِ مساله طبیعی قرار دهید که موضوع مساله همان موضوع علم یا نوعی از موضوع علم است یا مساله ای که موضوعش از عوارض موضوع علم است در اینصورت گفته می شود « الجسم العنصری مضاد لکذا » که « الجسم العنصری » نوعی از موضوع علم طبیعی است. که در مساله آورده شده است ولی این مساله این مساله صحیح نیست زیرا مساله ای که از صنف اول باشد و موضوعش جسم یا نوعی از جسم باشد قهرا جوهر است و محمول جوهر نمی تواند مضاده باشد به شرطی که بحث، بحث علم طبیعی باشد.
مصنف نمی گوید در هر مساله ای این اتفاق می افتد بلکه می گوید اگر مساله ای داشتید که از صنف اول یا صنف دوم بود می توانید عرض ذاتی جنسِ موضوع علم را محمول قرارداد. این، در صورتی است که محذوری لازم نیاید اما اگر محذور لازم آید نمی توان در این صنف محمول قرار داد اما در صنف دیگر می توان محمول قرار داد مثلا فرض کنید موضوع مساله، حرارت باشد حرارت، عرض ذاتی جسم است و مساله ای که موضوعش حرارت است صنف دوم از آن دو صنفی است که گفته شد. در اینصورت می توان گفت « الحراره مضاده للبروده ». چون کیفیتی با کیفیتی مقایسه شده و اشکال ندارد.
پس در علم طبیعی، مساله ای پیدا شد که محمولش « یعنی مضاده » عرض ذاتیِ شبیه جنسِ موضوع علم باشد. موضوع این مساله، حرارت است پس این مساله از صنف دوم از دو صنفی است که در جلسه قبل مطرح شد زیرا صنف دوم این بود که موضوع مساله، عرض ذاتی برای موضوع علم باشد. حرارت هم اینگونه است که عرض ذاتی برای موضوع علم طبیعی یعنی جسم است محمولش هم که « مضاده » است عرض ذاتی برای « الموجود » است که « الموجود » شبیه الجنس برای موضوع علم یعنی جسم است.
نکته: این مثال که بیان شد در مساله ای که از سنخ اول باشد نمی آید اما در مساله ای که از سنخ دوم باشد می آید. مصنف نگفت هر جا که محمول، عرض ذاتی برای جنس موضوع علم باشد در هر دو صنف مساله، می توان آن را محمول قرار داد بلکه گفته در این دو صنفِ مساله می توان چنین عرضی داشته باشیم ولی در یک جا به محذور برخورد می کند که در آنجا این عرض، محمول قرار داده نمی شود اما یک جا به محذور بر خورد نمی کند که در آنجا این عرض، محمول قرار داده می شود. پس این مثالی که مصنف بیان کرد محمولش، عرض ذاتی جنس موضوع علم است اما در مساله ای که از صنف دوم باشد.
توضیح عبارت
« و المضاده ایضا اذا استعملت فی العلم الطبیعی کانت من العوارض الخاصه بجنسه »
مضاده هم زمانی که در علم طبیعی استعمال شود از عوارض خاصِ به شبیه جنس موضوع علم است. « موضوع علم، جسم است و جنس آن، جوهر است ولی در اینجا ظاهرا شبیه الجنس مراد است که « الموجود » می باشد به همان بیانی که گفته شد.
نکته: بنده « استاد » به جای « بجنسه » در عبارت مصنف « شبیه الجنس » گذاشتم علت اول آن این است که چون مضاده از عوارض خاصه به جنس موضوع علم نیست زیرا موضوع علم، جسم است و مضاده از عوارض خاصه جسم نیست چون جسم، جوهر است و مضاده عارض بر جوهر نیست ولی می توان گفت مضاده از عوارض خاصه به شبیه الجنس است. شبه الجنسِ آن « موجود » است و مضاده از عوارض موجود هست. و لذا عارض بر شبه الجنس است ولی عارض بر جنس نیست.
علت دوم کلمه « ایضا » است زیرا « ایضا » به معنای « مثل مثال دوم » است. و در مثال دوم، جنس نبود بلکه شبیه الجنس بود. اما به چه علت « ایضا » به معنای « مثل مثال دوم » است و به معنای « مثل مثال اول » گرفته نمی شود که در مثال اول، جنس بود نه شبیه جنس. علت آن این است که مثال دوم مربوط به علم طبیعی بود و این مثال سوم هم مربوط به علم طبیعی است اما مثال اول مربوط به هندسه و عدد بود نه علم طبیعی، پس لفظ « ایضا » نشان می دهد که مثال دوم و مثال سوم با هم شبیه هستند و لذا همانطور که در مثال دوم، عارض بر شبیه الجنس است در مثال سوم هم عارض بر شبه الجنس است. اما علت اینکه مصنف در مثال سوم تعبیر به « بجنسه » کرد و تعبیر به « شبه جنس » نکرد به خاطر وضوحش بود چون لفظ « ایضا » را آورده بود پس در « بجنسه » مضاف که « شبه » است در تقدیر گرفته می شود و این دو علت قرینه برای مضافِ محذوف گرفته می شود.
نکته: در نسخه خطی این عبارت به این صورت آمده « و المضاده ایضا اذا استعملت فی العلم کانت من العوارض الخاصه » که لفظ « الطبیعی » و « بجنسه » را ندارد و اگر کلمه « الطبیعی » نیاید عبارت به آسانی معنا می شود چون مساله صنف اول اجازه داده نشد زیرا موضوع علم طبیعی، جسم بود اگر موضوع مساله هم جسم قرار می گرفت مضاده را نمی توانستیم محمول قرار بدهیم اما اگر در علم طبیعی نباشد بلکه در یک علم دیگر باشد که مثلا موضوعش کیف باشد همان موضوع علم را می توان موضوع مساله قرار داد و « مضاده » را می توان محمول قرار داد و می توان مساله را هم از صنف دوم و هم از صنف اول آورد.
از طرفی چون لفظ « بجنسه » هم در این نسخه خطی نیست لذا می توان گفت مراد، شبه الجنس است زیرا وقتی تعبیر به « الخاصه » کرد می تواند خاص به جنس و می تواند خاص به شبه جنس باشد و چون بحث در شبه الجنس است می گوییم خاصه به شبه الجنس است و نیاز به آن توجیهات نیست تا مراد از « بجنسه » را « شبه الجنس » قرار داد.
« اذا استعملت فی العلم الطبیعی »: این قید به خاطر این آمده تا بیان کند « مضاده » در علم طبیعی محمول قرار داده شد اما در غیر علم طبیعی « مضاده » محمول قرار داده نمی شود. از اینجا معلوم می شود که در آن نسخه خطی که تعبیر به « اذا استعملت فی العلم » کرده بود و قید « الطبیعی » را نیاورده بود صحیح نیست چون اگر عبارت « اذا استعملت فی العلم » باشد معنایش این است « اگر در علم بکار برود » در اینصورت این عبارت مفهوم ندارد تا مصنف عبارت بعدی « و انما لا تکون محموله ... » را بیاورد. معلوم می شود که عبارت به صورت « اذا استعملت فی العلم الطبیعی » بوده و معنایش این است « مضاده در علم طبیعی بکار می رود » و این عبارت مفهوم دارد که در غیر علم طبیعی یعنی علم ریاضی بکار نمی رود لذا سوال می شود که چرا در علم ریاضی بکار نمی رود؟ با عبارت « انما لا تکون محموله ... » جواب از این سوال می دهد.
البته در این نسخه خطی که « اذا استعملت فی العلم » بکار رفته الف و لام در آن را الف و لام عهد قرار می دهیم تا اشاره به خط قبل داشته باشد که علم طبیعی مطرح بود.
صفحه 160 سطر 3 « و انما لا تکون »
بیان علت اینکه چرا در علم ریاضی، « مضاده » بکار نمی رود: مصنف می فرماید در بعضی از علوم ریاضی تضاد اصلا جا ندارد چون حرکتی در کار نیست تا تضاد باشد. یک شیء که ثابت است و حرکت نمی کند تضادی به وجود نمی آید. در جایی که حرارت تبدیل به برودت یا برودت تبدیل به حرارت می شود حرکت واقع می شود و لذا تضاد هست اما در علم حساب که عدد است یک امر ثابت است و تضاد نیست.
علم هندسه هم ثابت است و حرکت نمی کند بله در علم هیئت حرکت است که شاخه ای از ریاضی است ولی آن حرکت، متشابه است و تضادی در آن نیست یعنی این فلک از اول تا آخر به سمت مغرب می رود و آن فلک دیگر از اول تا آخر به سمت مشرق می رود. لذا حرکت این فلک مبتلا به مضاده نیست. ممکن است گفته شود که اگر حرکت دو فلک با هم مقایسه شود مبتلا به مضاده است مثلا حرکت این فلک که به سمت مغرب است با حرکت آن فلک که به سمت مشرق است مضاده دارند. در اینصورت می گوییم که حرکت، در یک فلک مضاده ندارد چون متشابه است ولی اگر حرکت در یک فلک متشابه و یکنواخت نبود مضاده وجود دارد مثلا یک فلک، ابتدا سریع و بعدا بطیء حرکت می کند در اینصورت بین سرعت و بطو مضاده است و لذا این حرکت با آن حرکت مضاده پیدا می کنند و هر دو هم در یک فلک هستند. اما حرکت فلک متشابه است و سرعت و بطو ندارد.
پس در شاخه هیئت از علم ریاضی می توان تضاد را وارد کرد. چرا گفته می شود که تضاد وجود ندارد؟
جواب این مطلب این است که تضاد در جایی است که چهار قید حاصل باشد:
1 ـ بین متضادین غایت الخلاف باشد.
2 ـ هر دو وجودی باشند. ما به این دو قید کاری نداریم بلکه دو قید بعدی را لحاظ می کنیم.
3 ـ متضادان در یک جا جمع نمی شوند.
4 ـ متضادان در یک جا تعاقب می کنند.
سواد و بیاض در یک جا جمع نمی شوند پس تضاد دارند و یک جا تعاقب می کنند.
در متضادان شرط می شود که تعاقبشان جایز باشد و اجتماعشان محال باشد. دو فلک را ملاحظه کنید که یکی به سمت مشرق و یکی به سمت مغرب می رود. حرکت به سمت مشرق با حرکت به سمت مغرب با هم جمع نمی شوند. پس این قید سوم حاصل است اما آیا تعاقب می کنند؟ یعنی این فلک که به سمت مشرق می رود آیا ممکن است که در طول مدت عمرش یک وقت به سمت مغرب برود؟ مسلما نمی تواند برود. آن که به سمت مشرق می رود علی الدوام به سمت مشرق می رود. آن هم که به سمت مغرب می رود علی الدوام به سمت مغرب می رود و هیچوقت این، عقبِ آن نمی آید. پس حرکتِ به سمت مشرق و مغرب تعاقب نمی کنند و در نتیجه تضاد ندارند لذا گفته شده که در فلکیات اصلا تضاد نیست حتی حرارت و برودت که با هم مضادند در فلکیات نفی می شود.
پس در ریاضی مضاده نیست زیرا در حساب و هندسه که امر ثابتی هستند و حرکتی وجود ندارد مضاده نیست در هیئت اگر چه حرکت است ولی حرکت یکی فلک اگر ملاحظه شود متشابه و یکنواخت است لذا مضاده در آنجا تصویر نمی شود و حرکت دو فلک هم اگر ملاحظه شود باز هم مضاده نیست چون تعاقب وجود ندارد. پس در افلاک هم مضاده نیست یعنی در این شاخه از ریاضی هم که هیئت است مضاده وجود ندارد.
توضیح عبارت
« و انما لا تکون محموله فی مسائل العلم الریاضی لان موضوعات العلم الریاضی اما غیر متحرکه و اما متشابهه الحرکه لا مضاده فیها »
ضمیر « لا تکون » به « مضاده » بر می گردد. قید « اذا استعملت فی العلم الطبیعی » در عبارت قبل علم ریاضی را خارج کرد. مصنف با این عبارت علت خروج علم ریاضی را بیان می کند و تضاد، محمول در مسائل ریاضی قرار نگرفت.
ترجمه: « مضاده » محمول در مسائل علم ریاضی نمی باشد زیرا موضوعات علم ریاضی یا غیر متحرک است « مثل موضوع علم حساب و علم هندسه » و یا متشابه الحرکه است « مثل موضوع هیئت » که مضاده ای در آن نیست.
نکته در معنای حرکت متشابه در اصطلاح نجوم: به حرکت قوس های متساویه در ازمنه متساویه گفته می شود. فلک که حرکت می کند وقتی قطعه ای از قوس آن را ملاحظه کنید حرکت می کند. مثلا قوس ربع دایره را ملاحظه کنید که مثلا یکساعت طول می کشد حرکت کند ربع دیگر هم یکساعت طول می کشد ربع سوم و چهارم هم هر کدام یک ساعت طول می کشد تا حرکت کنند. پس قوس های مساوی در ازمنه مساوی حرکت کرد اما اگر قوسِ ربع اول در یک ساعت حرکت کرد و قوس کمتر از ربع هم در یک ساعت طول کشید حرکت، متشابه نیست بلکه مختلف است.
نکته: اینکه مصنف تعبیر به « متشابه الحرکه » می کند یعنی یک فلک را مطرح می کند و وقتی عبارت « و ان لم تتفق حرکاتها من کل جهه » را می آورد افلاک متعدد را بیان می کند.
« و ان لم تتفق حرکاتها من کل جهه »
ولو حرکات این افلاک از همه جهت توافق ندارد و یکی به سمت مشرق و یکی به سمت مغرب است و بعضی حول المرکز است و بعضی حول خارج المرکز است ولی با وجود این، تضاد نیست.
« و اما موضوعات العلم الطبیعی فمُهَیِّأَهٌ للتغییر بین الاضداد »
اما موضوعات علم طبیعی آماده تغیر بین اضدادند لذا مضاده در آنجا هست. زیرا موضوع علم طبیعی، جسم است و این، آماده است که حرارت را بپذیرد یا برودت را بپذیرد. اما موضوع علم ریاضی آمادگی ندارد لذا تضاد در آنجا راه ندارد.
ترجمه: و اما موضوعات علم طبیعی آمادگی برای تغییر بین اضداد دارد « و چون آمادگی برای تغییر بین اضداد دارند پس در علم طبیعی می توان کلمه مضاده را محمول مساله قرار داد ».







[1] الشفاء،ابن سینا، ج9، ص160، س3، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo