< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/01/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان این مطلب که در محمول مساله علم اگر توجه به معنای آن محمول شود که فصل یا جنس یا حد برای موضوع مساله علم است نمی توان آن را برای موضوع مساله علم ثابت کرد ولی اگر توجه به عنوان محمول شود که فصل یا جنس یا حد برای موضوع مساله علم است می توان آن را برای موضوع مساله علم ثابت کرد/ توضیح محمول مساله علم و بیان قیودات آن/ محمول مساله علم/ فصل 6 / مقاله 2/ برهان شفا.
« و اما طلب ان هذا المحمول هل هو حد او جنس او فصل فهو مما یجوز ان یکون مطلوبا »[1]
نکته مربوط به سه جلسه قبل: در وقتی که درباره موضوع علم بحث می شد بیان گردید که موضوع یا مفرد است یا مرکب است. برای موضوع مرکب به موضوع هندسه و موضوع طب مثال زده شد. در موضوع طب، 6 مورد شمرده شد و گفته شد موضوع طب مرکب از این 6 تا است. کسانی که قائل به ترکیب موضوع طب هستند قائل به این هستند که موضوع طب مرکب از 7 چیز است و مصنف 7 مورد را ذکر نکرده. ولی به یک نسخه خطی مراجعه کردم مورد هفتم ذکر نشده بود. این عبارت در صفحه 157 سطر 10 آمده بود که هفتمی ارواح است که مراد ارواح بخاریه است و سه قسم می باشد قسم اول روح بخاری حیوانی است که مرکزش قلب است و قسم دوم روح بخاری نباتی است که مرکزش کبد است و قسم سوم روح بخاری نفسانی است که مرکزش مغز است.
بحث امروز: بحث در این بود که اگر مساله ای مجهوله الانیه بود محمول آن مساله نمی تواند جنس، فصل یا حد موضوع باشد. در این بحثی که شده بود قیودی آورده شده بود:
قید اول: مساله باید مجهوله الانیه باشد. با این قید احتراز شد از جایی که مساله، مجهوله اللمیه باشد. در وقتی که مساله، مجهوله اللمیه باشد بحث آن در صفحه 160 سطر 7 قوله « فاما اذا کان » می آید.
قید دوم: حقیقت موضوع محصَّل باشد و کامل شناخته شده باشد در اینصورت اجازه داده نمی شود که محمول، جنس یا فصل یا حد موضوع قرار داده شود چون وقتی موضوع به حقیقتش شناخته شد جنس و فصل آن هم معلوم شده و جا ندارد جنس و فصل بر آن حمل شود و برای ثبوت جنس و فصل استدلال شود.
نکته: بحث در مساله ای است که مجهوله الانیه باشد و موضوع کاملا مشخص باشد نه بالاجمال مشخص شده باشد. در چنین مساله ای نمی توان محمول را جنس یا فصل یا حد موضوع قرار داد. در اینجا سوال می شود که محمول، چه چیزی قرار داده می شود؟ جواب این است که جنس و فصل و حد قرار نداده نمی شود ولی هر چه مناسب است می توان قرار داد. بحث این در صفحه 159 سطر 19 قوله « بل المطلوبات » می آید که محمول، عرض ذاتی گرفته می شود نه جنس و فصل و حدّ.
قید سوم: آن محمولی که آورده می شود توجه به معنایش باشد نه به عنوانش. مثلا یکبار انسان، موضوع است و حیوان که جنس است محمولش قرار داده می شود و مراد این است که معنای حیوانیت برای انسان ثابت شود. این گونه محمول غلط است زیرا انسان کاملا شناخته شده و معلوم است که حیوان است پس معنا ندارد که حیوانیت برای آن اثبات شود. وقتی چیزی مساله قرار می گیرد یعنی استدلال می شود که این محمول برای این موضوع ثابت است در حالی که موضوع کاملا شناخته شده است. به عبارت دیگر خود معنای محمول برای موضوع ثابت شود اشکال دارد اما اگر عنوان محمول برای موضوع ثابت شود اشکال ندارد. زیرا حیوان، عنوان جنسیت دارد و مخاطب می داند انسان، حیوان است ولی نمی داند که حیوان، جنس است یا فصل است یا عرض است. پس اشکال ندارد که موضوع، انسان باشد و محمول، جنس باشد اما مجهول، معنا نیست بلکه عنوان جنسیت است. در این صورت می توان محمول را عنوان جنسیت قرار داد و استدلال کرد که حیوان، جنس انسان است و فصل و عرضِ انسان نیست.
در جلسه قبل بیان شد که محمول را نمی توان جنس یا فصل یا حد قرار داد اما الان بیان می کند که اگر محمول را جنس یا فصل یا حد قرار دهید در صورتی که مراد، اثبات معنای جنس یا فصل یا حد برای موضوع نباشد بلکه مراد، اثبات عنوان جنس یا فصل یا حد برای موضوع باشد اشکالی ندارد.
مصنف مطلب را به این صورت بیان می کند که حیوان یک طبیعت و معنایی است و یک اصطلاح و خصوصیتی هم در مورد آن است که از آن تعبیر به جنسیت می شود. این دو با هم تفاوت می کنند. اگر بخواهید آن طبیعت را اثبات کنید با شرائطی که گفته شد جایز نیست اما اگر بخواهید عنوان را اثبات کنید جایز است به شرطی که عنوان، مجهول باشد.
توضیح عبارت
« و اما طلب ان هذا المحمول هل هو حد او جنس او فصل فهو مما یجوز اما یکون مطلوبا »
مصنف از لفظ « طلب » استفاده می کند چون در هر مساله ای، چیزی طلب می شود. وقتی قضیه ای مطرح می شود یکبار صرفِ گفتنِ این قضیه است. به این، طلب گفته نمی شود بلکه خبر دادن از چیزی است اما یکبار مساله علم قرار داده می شود که باید بر آن استدلال کرد و مخاطب را قانع کرد به این، طلب گفته می شود « یعنی در مساله، فقط اخبار نیست بلکه طلب هم هست ».
ترجمه: اما طلب اینکه این محمول آیا حد است یا جنس است یا فصل است « یا هیچکدام از این سه نیست بلکه عرض است » احتیاج به بحث دارد « ممکن است قضیه ای تشکیل داده شود و آن قضیه هم مطلوبِ در مساله قرار بگیرد ولی مطلوب این نباشد که معنای محمول برای موضوع ثابت شود بلکه مطلوب این باشد که اصطلاحی که در محمول است برای موضوع ثابت شود » و می تواند مطلوب باشد « یعنی می توان در یک مساله، مطلوب باشد و مورد بحث قرار بگیرد. مثلا طبیعت بودن حیوان یک چیز است و جنس بودنش یک چیز دیگر است ممکن است طبیعت بودنش معلوم باشد ولی جنس بودنش مجهول باشد در اینصورت نمی توان در مورد طبیعت بودنش بحث کرد یعنی در ثبوت طبیعت حیوانیت برای انسان نمی توان بحث کرد ولی در جنس بودن حیوان برای انسان می توان بحث کرد ».
« لان کون الشیء طبیعه ما و کونه جنسا ما او فصلا لشیء امران مختلفان »
اینکه شیئی، طبیعهٌ مّا باشد « یعنی مثلا حیوان یا ناطق باشد » و اینکه جنسا مّا یا فصل برای شیئ باشد دو امر مختلف است که ممکن است یکی از این دو مجهول باشد و یکی مجهول نباشد. آن که مجهول نیست را نمی توان مساله قرار داد و آن که مجهول است می توان مساله و مطلوب قرار داد.
« فان الحساس من جهه ما هو حساس طبیعه ما و من جهه اخری، و بالقیاس الی الانسان، هو فصل جنس »
خوب است ویرگولی که بعد از « اخری » آمده خط بخورد اگر چه اشکال ندارد.
حساس از این جهت که معنایِ حساسی دارد، یک طبیعتی است « کاری به این نداریم که فصل است یا جنس » و از جهت دیگری با مقایسه با انسان، فصل جنس است « و یک اصطلاح و عنوان خاص پیدا می کند زیرا حساس، فصل حیوان است پس فصل الجنس برای انسان است ».
« فیشبه ان یکون انما یُشکل فی مثل هذا انه هل هو جنس للانسان او لیس بجنس او هل هو فصل له او لجنسه او لیس »
فاء در « فیشبه » برای تفریع است یعنی الان که معلوم شد « حساس »، دو حیث دارد که یکی حیثِ معنا و یکی حیثِ اصطلاح است می تواند به یک حیثش معلوم باشد و مطلوب و مورد بحث قرار نگیرد و می تواند به یک حیثش مجهول باشد و مورد بحث قرار بگیرد.
ترجمه: حال که معلوم شد حساس، دو حیث دارد پس به نظر می رسد که در مثل حساس، این اشکال پیش آید که آیا جنس انسان است یا جنس انسان نیست « مثلا فصل الجنس است » یا فصل انسان یا فصل الجنس انسان است یا اصلا هیچ یک از این ارتباطات را ندارد بلکه عرض ذاتی یا عرض مفارق است.
« و لا یُشکل انه هل هو للانسان موجود من جهه ما هو معنیً ما من شانه ان یکون جنسا او فصل جنس اذا اعتبر له اعتبار العموم »
« اذا اعتبر » مربوط به « لا یشکل » است یعنی اشکال در ثبوت حساس برای انسان نیست اگر برای حساس، اعتبار عموم شود و قید جنسیت و قید فصل الجنسیت آورده نشود. اما اگر آورده شود شاید مجهول شود گوینده ناچار شود که مطلب را برای مخاطب معلوم کند یعنی مساله تشکیل دهد و در این زمینه بحث کند.
اگر انسان معلوم است. معنای حساسیت هم برای انسان معلوم است « زیرا وقتی انسان معلوم باشد تمام اجناسِ موجود در حیوان را دارد که عبارت از جوهریت و جسمیت و حیوانیت است و فصول را هم که عبارت از نامی و حساس است را دارد » در اینصورت معنا ندارد که حساسیت برای انسان اثبات شود. حساسیت به اعتبار یک معنا برای انسان معلوم است اما به اعتبار اصطلاح ممکن است معلوم نباشد.
ترجمه: اشکال نمی شود که آیا حساس برای انسان موجود است یا موجود نیست « زیرا وقتی انسان، معلوم باشد موجود بودن یا نبودن حساس برای انسان احتیاج به بحث ندارد » از حیث اینکه حساس معنایی است که از شان این معنا این است که می تواند اصطلاحا جنس یا فصل جنس باشد اگر برای حساس « یا برای این معنا » اعتبارِ عموم شود.
« اذا اعتبر له اعتبار العموم »: گاهی حساس به عنوان یک معنا ملاحظه می شود، نه مقید به جنس بودن می شود نه مقید به فصل بودن می شود نه مقید به فصل جنس بودن می شود. یعنی هیچ قیدی برای آن آورده نمی شود در اینصورت عام است. به اعتبار عموم اشکالی نیست اما اگر مقید به فصل بودن شود اشکال پیش می آید و باید ثابت شود زیرا برای مخاطب روشن نیست که جنس است چون مخاطب احتمال می دهد که جنس باشد و احتمال می دهد که فصل الجنس باشد زیرا این معنا شانیت هر دو را دارد. اگر جنس باشد معنایی مقید به جنسیت است و اگر فصل الجنس باشد معنایی مقید به فصل الجنسیه است. در اینصورت به حالت عمومش باید نگاه شود و قید جنسیت یا فصل الجنسیت برای آن آورده نمی شود بلکه خود معنا ملاحظه می شود. در اینصورت اگر انسان شناخته شود این معنا هم شناخته می شود. بله اگر این معنا مقید به قید جنس بودن شود یا مقید به قید فصل الجنس بودن باشد ممکن است اشکال برای مخاطب باشد و گوینده ملزم شود که در مساله بحث کند و این اشکال را بر طرف کند یعنی مثلا ثابت کند که این معنا مقیّد به جنس یا فصل الجنس است ».
« و قد یُنبَّه »
قبلا مطلبی گفته شده بود که اگر امری بدیهی برای کسی مخلوط شده باشد و گم شده باشد می توان آن را با آوردن قیاس، تنبیه کرد ولی این قیاس، قیاس نیست چون شان قیاس این است که ایجاد تصدیق کند ولی این قیاسی که آورده می شود ایجاد تصدیق نمی کند زیرا تصدیق، حاصل است ولی گم شده و با تصدیقات دیگر مخلوط شده است. وقتی این قیاس آورده می شود آن تصدیقِ منظور از تصدیقاتِ دیگر جدا می شود. پس شان قیاس رعایت نشده و این قیاس، در واقع قیاس نیست مثلا کسی قضیه « الکل اعظم من الجزء » را می داند ولی آن را با چیز دیگر مخلوط کرده است در اینصورت قیاس آورده می شود تا ثابت گردد کل، اعظم از جزء است و از بقیه قضیه های بدیهیه جدا شود « توجه کنید که این مطلب به عنوان مثال بیان می شود و الا چنین چیزی ممکن است اتفاق نیفتد » در این حالت، قیاسِ صُوری آورده شده و قیاس حقیقی آورده نشده است.
به این مطلب هم اشاره شده بود که گاهی مخاطب محمولات ذاتی را برای موضوع ثابت می کند ولی ذاتیات را گم کرده است گوینده برای مخاطب دلیل می آورد اما نه برای اینکه بفهماند حساس مثلا، ذاتی است یا ذاتی نیست و بر فرض که ذاتی باشد عنوان فصل الجنس یا عنوان دیگر دارد. مخاطب همه اینها را می داند ولی این مطلب را گم کرده است. گوینده قیاس تشکیل می دهد تا به مخاطب بفهماند حساس برای انسان موجود است یا فصل الجنس است.
توضیح عبارت
« و قید ینبه ایضا علی وجود امثال هذه المحمولات المقومه الذاتیات ببیانٍ مّا من لیس سلیم الفطره »
« ببیانٍ مّا » متعلق به « ینبه » است.
« من لیس » نائب فاعل « ینبه » است.
« ایضا »: یعنی همانطور که گاهی اصطلاحات مورد بحث قرار می گیرد خود وجود هم برای کسی که سلم الفطره نیست نیز گاهی مورد بحث قرار می گیرد.
ترجمه: گاهی تنبیه می شود « نه اینکه استدلال شود » بر وجود امثال این محمولات « نه بر اصطلاح خاص آنها» که مقوّم موضوع خودشان و ذاتی موضوع خودشان است به توسط یک بیانی، کسی را که سلیم الفطره نیست و « مبتلا به غفلت شده است ».
« کما ینبه علی المبادی الاولیه »
همانطور که شخصی را که سلیم الفطره نیست تنبیه بر مبادی می کنیم همچنین او را تنبیه بر وجود امثال این محمولات می کنیم.
« و ایضا »
از اینجا باید سرخط نوشته شود و ورود در مطلب جدید است. تا اینجا بیان شد که اگر موضوع کاملا تبیین شده باشد نمی توان ذاتیات را محمول قرار داد از اینجا بیان می کند که اگر موضوع، کاملا شناخته شده نبود بلکه بالاجمال شناخته شده بود می توان جنس و فصل را بر آن حمل کرد مثلا نفس، بالاجمال معلوم است اما حقیقت آن معلوم نیست که جوهر است یا نه؟ بلکه به عنوان اینکه مدبّر بدن یا فلان فعل را صادر می کند شناخته شده است در اینصورت نفس به طور کامل، شناخته نشده است لذا اشکال ندارد که گفته شود « النفس جوهر » و جوهریت برای نفس اثبات شود.




[1] الشفاء،ابن سینا، ج9، ص158، س18، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo