< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

94/01/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ ادامه بیان تقسیم دوم در موضوع علم 2 ـ بیان اقسام موضوع مساله / بیان اقسام موضوع علم/ بیان موضوع علم/ علوم مشتمل بر سه چیز « مبادی، موضوعات، مسائل » هستند/ فصل 6 / مقاله 2/ برهان شفا.
« و ایضا فان موضوع العلم اما ان یکون قد اخذ علی الاطلاق من جهه هویته و طبیعته غیر مشترط فیها زیاده معنی »[1]
بحث در موضوع علم و تقسیم موضوع بود. بیان شد که برای موضوع علم دو تقسیم وجود دارد:
تقسیم اول: تقسیم موضوع علم به مفرد و غیر مفرد بود. این تقسیم بیان شد.
تقسیم دوم: تقسیم موضوع علم به مطلق و مقید است.
گاهی موضوع، مطلق است یعنی خود این شیء، موضوع است و معنای زائدی کنار این موضوع قرار داده نمی شود گاهی هم یک معنایی اضافه می شود و مجموع، موضوع قرار داده می شود مثلا « عدد » موضوع برای علم حساب است. خود عدد بدون قید، موضوع برای علم حساب شد اما گاهی « عددِ موزون و منظم و مرتب » موضوع برای علم موسیقی است. ملاحظه می کنید که « عدد » با معنای زائد که « موزون بودن و منظم بودن » است موضوع شده است.
مثال دیگر این است که دو علم هست که اسم یکی علم « اُکر» است و یکی علم « اُکر متحرکه » است. « اُکر » جمع « کره » است. یعنی یک علم فقط درباره عوارض کره بحث می کند موضوع این علم، اکر است اما یک علم درباره عوارض کرات متحرکه بحث می کند یعنی کره با وصف حرکت، چه عوارضی دارد اسم این علم را علم « اکر متحرکه » می گویند. موضوع علم « اکر » فقط « کره » است و معنای زائدی کنار آن نیست اما موضوع علم « اکر متحرکه »، قیدی به « کره » اضافه می شود که آن قید، « متحرکه » است.
ممکن است کسی فکر کند که این تقسیم با تقسیم قبلی فرق نکرد زیرا در تقسیم قبل بیان شد که موضوع یا مفرد است یا ضمیمه دارد در اینجا هم به همین صورت گفته شد که موضوع یا مفرد است یا ضمیمه دارد. اما توجه کنید که این تقسیم با تقسیم قبلی فرق می کند.
بیان فرق تقسیم اول با تقسیم دوم: در تقسیم اول بیان شد که موضوع یا مفرد است یا مجموعه است. مراد از مجموعه، مجموعه ای بود که کنار یکدیگر قرار داده می شدند و ترکیبی بین آنها رخ نمی داد. یعنی « خط و سطح و حجم » به عنوان مثال، موضوع هندسه قرار گرفت نه اینکه یک شیئی که مرکب از اینها باشد موضوع هندسه قرار گرفته باشد بلکه این سه « یعنی خط و سطح و حجم » کنار هم قرار داده شدند گویا به هم منضم شدند و موضوع قرار گرفته شدند اما در تقسیم دوم به این صورت عمل نمی شود زیرا موضوع همان « کره یا عدد » است که قیدی برای آن آورده شده اینطور نیست که مجموعه ای درست شود که از هم جدا باشند و کنار یکدیگر قرار گرفته باشند.
توضیح عبارت
« و ایضا »
و همچنین تقسیم دیگر برای موضوع علم وجود دارد.
« فان موضوع العلم اما ان یکون قد اخذ علی الاطلاق »
موضوع علم گاهی مطلق است « در این تقسیم بیان نمی شود که موضوع علم مفرد است بلکه در تقسیم اول گفته می شد مفرد است که مقابلش مجتمع است. اما در اینجا گفته می شود موضوع علم مفرد است در مقابلش گفته می شود که مقید است ».
« من جهه هویته و طبیعته غیر مشترطٍ فیها زیادهَ معنی »
این عبارت توضیح « قد اخذ علی الاطلاق » است.
به لحاظ وجود و ذات ملاحظه می شود و موضوع علم قرار داده می شود در حالیکه در آن هویت و طبیعت معنای زائدی شرط نشده « یعنی خود هویت و طبیعت به تنهایی ملاحظه شده و موضوع قرار گرفته بدون اینکه معنای زائدی کنارش قرار بگیرد و قید باشد » مثلا خود هویت و طبیعتِ « عدد » ملاحظه شد بدون اینکه چیزی به آن اضافه شود.
« ثم طُلِبت عوارضها الذاتیه المطلقه »
ضمیر « عوارضها » به اعتبار « هویت و طبیعت » مونث آورده شده همانطور که ضمیر « فیها » مونث آورده شده، اگر مذکر می آورد به « موضوع » بر می گشت.
موضوع علم در علم چه نقشی دارد؟ نقشش این است که در علم قرار داده می شود تا درباره عوارض ذاتیش بحث شود. مصنف می فرماید همان طبیعت آورده شد و در علم قرار داده شد و درباره عوارض ذاتیش بحث شد.
ترجمه: بعد از اینکه به این صورت، موضوع قرار گرفته شد عوارض ذاتیه اش طلب شد « چون شانش این بود که موضوع علم باشد و موضوع علم هم اینچنین وضعی دارد که از عوارض ذاتیش بحث می شود ».
مراد از عوارض ذاتی یعنی محمولاتی که در مسائل بر خود این موضوع یا بر مصادیق این موضوع حمل می شود.
« المطلقه »: بیان شد که موضوع، مطلق گذاشته می شود پس عوارضی هم که بحث می شود مربوط به عوارضِ همین مطلق است و برای آن قیود نیست مثلا فرض کنید که ممکن است جسم، قیودی پیدا کند ولی در علم طبیعی از عوارض مطلقه ی جسم بحث می شود یعنی آنچه که مربوط به جسم است چه این جسمِ مقید باشد چه جسمی مخالفِ این باشد چه جسمی که هیچ قیدی نداشته باشد. زیرا از عوارض مطلقه ی جسم بحث می شود و این عوارض در همه اجسام می آید چه اجسامی که مطلق اند و چه اجسامی که قید دارند.
« مثل العدد للحساب »
مثل عدد که موضوع برای علم حساب می شود.
« و اما ان یکون قد اخذ لا علی الاطلاق »
از اینجا قسم دوم از تقسیم دوم را بیان می کند. قسم دوم این است که موضوع اخذ شده ولی قید خورده است.
« و لکن من جهه اشتراط زیاده معنی علی طبیعته »
« لکن » به معنای « بلکه » است.
موضوع، مطلق اخذ نشده بلکه با این حیثیت اخذ شده که معنایی بر طبیعت اضافه شده و آن معنا، برای این طبیعت شرط قرار داده شده. پس طبیعتِ مشروط، موضوع علم قرار گرفت.
« من غیر ان یکون فصلا ینوّعه »
این معنای زائد، گاهی فصل است و موضوع مطلق را تنویع می کند و آن را تبدیل به یک نوع می کند. به عبارت دیگر آن موضوع مطلق، حالت جنسی دارد سپس فصل، وارد می شود و آن جنس را نوع می سازد. این فصل، معنای زائد است که بر موضوع وارد شده و موضوع را تبدیل به یک نوع کرده.
مصنف می فرماید صرف زائد بودن کافی نیست این فصل وقتی جنس را تبدیل به نوع می کند یک موضوع مفرد و مطلق درست می کند چون معنای زائد، در بیرون از ذات موضوع نیست بلکه در ذاتِ موضوع می رود وقتی در ذات موضوع رفت یک موضوعِ نوعیِ جدید ساخته می شود و همان، موضوع مطلق برای علم می شود. بر خلاف جایی که معنای زائد، فصل نباشد بلکه عارض باشد. در این صورت بیرون از موضوع باقی می ماند و به صورت قید خواهد بود و نمی گذارد موضوعی که مطلق بود مطلق باقی بماند لذا مصنف این عبارت را می آورد و شرط می کند که فصلی نباشد تا موضوعِ مطلق را تبدیل به نوع کند زیرا اگر تبدیل به نوع کند قسم دوم نخواهد بود بلکه داخل در قسم اول هست.
« ثم طلبت عوارضه الذاتیه التی تلحقه من تلک الجهه »
« من تلک الجهه »: یعنی « من جهه اشتراط زیاده معنی علی طبیعته ».
این عبارت مربوط به عبارت « لکن من جهه اشتراط زیاده معنی علی طبیعته » است و مربوط به « من غیر ان یکون فصلا ینوعه » نیست.
موضوع، مطلق نیست بلکه زیاده ی معنایی شرط شده « در این صورت موضوع، مقید شده » سپس وقتی موضوع، مقید شد عوارض ذاتی این موضوع طلب می شود اما عوارض ذاتی که ملحق به این موضوع می شود از آن جهتِ اشتراط زیادتِ معنی « یعنی عوارضی که بر این موضوع طلب می شود عوارض خود موضوع نیست بلکه عوارض خود موضوع با ضمیمه ی این شرط است ».
ترجمه: بعد از اینکه موضوع مقیّد، موضوع قرار داده شد، طلب می شود عوارض ذاتی این موضوع که ملحق به این موضوع می شوند از این جهتِ اشتراطِ زیادت معنی ».
« مثل النظر فی عوارض الاکر المتحرکه »
در « اکر متحرکه » بحث از عوارض خود کره نمی شود بلکه بحث از عوارض کره با قید حرکت می شود و اگر قید « حرکت » برداشته شود عوارض دیگری برای کره هست ولی از آنجا بحث نمی شود.
ص 157 سطر 20 قوله « و المساله »
بیان شد که در فصل ششم سه بحث وجود دارد:
بحث اول: بحث در مبادی بود.
بحث دوم: بحث در موضوع علم بود. این دو بحث تمام شد.
بحث سوم: بحث در موضوع مساله است. در مساله دو چیز وجود دارد:
1 ـ موضوع.
2 ـ محمول.
پس باید دو بحث مطرح شود که یک بحث در موضوع مساله شود و یک بحث در محمول مساله شود. قبل از اینکه بحث مساله شروع شود بیان می کند که مساله به دو صورت طرح می شود:
1 ـ بسیط.
2 ـ مرکب.
اگر مساله به صورت قضیه حملیه مطرح شود گفته می شود مساله بسیط است فرقی نمی کند که موضوع مثل « زید » و محمول مثل « قائم » باشد یا به اینصورت گفته شود « طلوع الشمس ملازم لوجود النهار » که خود « طلوع شمس » مرکب است ولی مرکب ناقص است. « وجود نهار » هم مرکب است که مرکبی به مرکبی به توسط « ملازم » پیوند داده شده که به این، قضیه بسیطه گفته می شود. گاهی هم ممکن است موضوع یا محمول، مرکبِ ناقص نباشد بلکه مرکب تام باشد مثل « زید قائم معلوم لنا » یا گفته شود « استلزام طلوع الشمس لوجود النهار معلوم لنا ».
اما اگر مساله به صورت قضیه شرطیه مطرح شود گفته می شود مساله مرکبه است چون می دانید قضیه شرطیه لااقل مرکب از دو قضیه حملیه است. ممکن است قضیه شرطیه مرکب از دو قضیه شرطیه باشد که هر کدام از این قضیه های شرطیه مرکب از دو قضیه حملیه باشند که مجموعِ ترکیب، 4 قضیه می شود. ممکن است که خیلی بیشتر از 4 قضیه حملیه باشد.
مصنف می فرماید چون می توان مرکب را منحل به بسیط کرد اگر حکمی در بسیط اجرا شد همان حکم در مرکب هم اجرا می شود یعنی مرکب را تحلیل به دو مفرد کن و حکمی که در مفرد اجرا شد دو بار در مرکب اجرا کن پس لازم نیست برای قضایای مرکبه، بحث جدایی شود و درباره قضیه بسیطه بحث جدایی شود بلکه هر بحثی که در مفردات شد می توان در مرکبات اجرا کرد.
توضیح عبارت
« و المساله اما بسیطه حملیه و اما مرکبه شرطیه »
معنای عبارت با توضیحاتی که داده شد واضح است.
« و المرکب یتبع البسیط فیما نورده »
مرکب، تابع بسیط است در آنچه ما ذکر می کنیم یعنی هر حکمی که در بسیط جاری شد همان حکم را در مرکب اجرا کن چون مرکب تابع بسیط است.
« فنقول کل مساله بسیطه فهی منقسمه الی محمول و موضوع »
چون بنا شد که بحث در بسیط شود لذا تعبیر به « کل مساله بسیطه » می کند.
« فلنتامل اولا جهه الموضوع »
ابتدا باید از حیث و جهت موضوع بحث کرد اما بحث از محمول در صفحه 158 سطر 9 قوله « و لنقصد الآن ناحیه المحمول » مطرح می شود.
نکته: در اینجا تعبیر به « جهه الموضوع » می کند اما در محمول تعبیر به « ناحیه المحمول » می کند. فرقی بین « جهه » و « ناحیه » نیست ولی اضافه « جهه » به « موضوع » و اضافه « ناحیه » به « محمول » اضافه بیاینه است یعنی به حیثی از این قضیه که عبارت از موضوع است « و به جزئی از این قضیه که عبارت از موضوع است » یا ناحیه ای از این قضیه که عبارت از محمول است. یعنی یکبار به طرف موضوع نظر می شود و یکبار به طرف محمول نظر می شود.
« فنقول ان موضوع فی المساله الخاصه بعلم ما اما ان یکون داخلا فی جمله موضوعه او کائنا من جمله الاعراض الذاتیه له »
« بعلم ما » متعلق به « خاصه » است ضمیر « موضوعه » به « علم » بر می گردد و ضمیر « له » به « موضوع علم » بر می گردد.
بیان اقسام موضوع مساله: مصنف در تقسیم اولی موضوع را به دو قسم تقسیم می کند و در تقسیم ثانوی قسم اول را به دو قسم و قسم دوم را به چهار قسم تقسیم می کند.
بیان تقسیم اولی: در تقسیم اولی، مقایسه بین موضوع علم و موضوع مساله می شود که موضوع مساله نسبت به موضوع علم یکی از دو حالت را پیدا می کند:
الف: داخل در موضوع علم است.
ب : از جمله اعراض ذاتی موضوع علم است.
مصنف در تقسیم اولی، مثال نمی زند چون بعداً باید هر کدام از این دو قسم را تقسیم به اقسامی کند لذا در همان اقسام مثال می زند و با مثال زدن در آن اقسام، مثالِ برای تقسیم اولی روشن می شود.
ترجمه: موضوع در مساله ای که اختصاص به یک علمی دارد یا داخل در جمله موضوع علم است یا موضوع آن مساله از جمله اعراض ذاتیه برای موضوع علم است.
نکته: مصنف در هر دو قسم از لفظ « جمله » استفاده می کند و می فرماید « جمله موضوعه » و « جمله الاعراض ». « جمله » که در « جمله موضوعه » آمده به معنای « مجموعه » است یعنی موضوع مساله در مجموعِ موضوع علم داخل است حال موضوع علم هر چه می خواهد باشد. و « جمله » که در « جمله الاعراض » آمده هم به معنای « مجموعه » است ولی چون لفظ « من » بر آن داخل شده به این صورت معنا می شود: از بین اعراض ذاتیه، این عرض ذاتی، موضوع مساله قرار گرفته.
« و الداخل فی جمله موضوعه اما نفس موضوعه »
الف و لام در « الداخل » موصوله است و کنایه از موضوع مساله است یعنی موضوع مساله ای که داخل در موضوع علم است یا خود موضوع علم است یا یک نوع برای موضوع علم است.
عِدلِ « اما نفس موضوعه » در صفحه 158 سطر 2 قوله « و اما نوع له » می آید.
مصنف از اینجا قسم اول « داخلا فی جمله موضوعه » را به دو قسم تقسیم می کند.
مقدمه: عدد 5 را ملاحظه کنید. آن را یکبار با 5 مقایسه کنید و یکبار با 4 مقایسه کنید. آیا می توان گفت 5 داخلِ 5 است و آیا می توان گفت 4 داخل 5 است یا نه؟ اینکه گفته شود 4 داخل 5 است صحیح است اما اگر گفته شود5 داخل 5 است به ظاهر ایرادی ندارد. بله 6 داخل 5 نیست. « البته توجه داشته باشید که عدد 4 یک نوع مستقل است و عدد 5 هم یک نوع مستقل دیگر است و از لحاظ نوعی نمی گوییم 4 نوعی از 5 است بلکه گفته می شود 4 داخل 5 است ». در مورد تمام حیواناتی که نوع حیوان هستند گفته می شود داخل در حیوان هستند اما خود حیوان بما هو حیوان چگونه است؟ خود مثلا اسب را نگاه کنید و به اسب بودنش کاری نداشته باشید بلکه به حیوان بودنش کار داشته باشید. چنین حیوانی در خارج موجود است. سوال این است که آیا این حیوان مطلق « که در ضمن حیوان نوعی موجود است » داخل در حیوان است یا داخل در نبات یا جماد است؟
پس شیئی که داخل در شیء دیگر است اگر لحاظ شود یا خودش است یا نوعش است اما مافوقش داخل در خود شی نیست.
جسم را ملاحظه کنید که موضوع علم طبیعی است. موضوع مساله طبیعی هم گاهی جسم قرار داده می شود و گاهی یکی از مصادیق جسم قرار داده می شود یعنی گاهی گفته می شود « الجسم یسکن و یتحرک » اما گاهی گفته می شود « الجسم الشمسی یُنَوِّر » هر دو قضیه، مساله هستند که در یک قضیه خود « جسم » که موضوع علم است موضوع مساله قرار گرفته و در یک قضیه یک جسم خاصی که یک نوع از موضوع علم است موضوع مساله قرار گرفته. پس آنچه که داخل در موضوع است می تواند خود موضوع علم باشد و می تواند نوعی از موضوع علم باشد.
« سواء کان واحد الموضوع او کثیر الموضوع »
ضمیر « کان » به « موضوع علم » بر نمی گردد بلکه به خود « علم » بر می گردد.
ترجمه: مساوی است که آن علم، واحد الموضوع باشد یا کثیر الموضوع باشد « در تقسیم اوّلی که در جلسه اول بیان شد بعضی علم ها موضوعشان واحد شد و بعضی علم ها موضوعشان کثیر شد. حال مصنف می فرماید فرقی نمی کند که علم، واحد الموضوع باشد یا کثیر الموضوع باشد اما ممکن است موضوع مساله اش عین موضوع علمش باشد ».
« مثل قولنا: هل الجسم ینقسم الی ما لا نهایه له »
این عبارت، یک مساله است که موضوع آن، جسم است که این موضوع، موضوع علم طبیعی هم هست. پس هم موضوع علم طبیعی است هم موضوع مساله است.
این مثال بیان می کند که آیا یک جسم می تواند به مالا نهایه له تقسیم شود؟ یا جزء لا یتجزی وجود دارد و در تقسیم کردن به جایی رسیده می شود که دیگر تجزیه نمی شود و نمی توان تا بی نهایت تقسیم کرد بلکه در یک جا باید توقف کرد و آنجا که توقف شود جزء لا یتجزی خواهد بود. پس این قضیه به معنای این می شود که آیا جزء لا یتجزی وجود دارد یا نه؟ اگر تقسیم تا بی نهایت ادامه پیدا نکند جزء لایتجزی وجود دارد و اگر تقسیم تا بی نهایت ادامه پیدا کند جزء لا یتجزی وجود ندارد.
« و ذلک فی مسائل العلم الطبیعی »
این مساله در بین مسائل علم طبیعی است.
« و اما نوع له »
یا موضوع مساله نوعی برای موضوع علم است.
« کقولنا هل الهواء المحبوس فی الماء یندفع الی فوق بالطبع او للانضغاط القاسر »
موضوع این مساله، « هوا » است که « هوا » نوعی از جسم است. این مساله، مساله ی علم طبیعی است اما موضوعش با موضوع علم طبیعی یکی نیست بلکه نوعی برای موضوع علم طبیعی است زیرا موضوع علم طبیعی، جسم است و موضوع این قضیه، هوا است و هوا، نوعی از جسم است پس موضوع مساله، نوعی از موضوع علم شده است.
توضیح مثال: ما می دانیم که اگر هوائی در زیر آب محبوس شود این هوا به سمت بالا می آید مثلا توپی را پر از هوا کنید و زیر آب ببرید وقتی آن را رها کنید بالا می آید این بالا آمدن را همه قبول دارند اما آنچه که در این مساله سوال می شود این است که آیا بالا آمدن هوا بالطبع است یعنی به اقتضای طبیعت خودش که به سمت بالا می آید لذا از این آب به سمت بالا می آید یا به خاطر فشار قاسر است یعنی فشاری از قاسر هست که هوا را به سمت بالا سوق می دهد؟
البته گفته می شود که به طبیعت خودش بالا می آید اما باید در مساله طبیعی مطرح شود و توضیح داده شود که آیا با طبیعت خودش می آید یا فشاری از بیرون به هوا وارد می شود و هوا را به سمت بالا می برد.
ترجمه: آیا هوایی که محبوس در آب است به سمت بالا دفع می شود به طبیعتش یا به خاطر انضغاط و فشار قاسر است؟
« و هل الغضب مبدؤه الدماغ او القلب »
در مثال اول که بیان شد موضوع مساله، نوع برای موضوع علمی بود که آن علم، واحد الموضوع بود چون موضوع علم طبیعی، جسم بود که واحد است اما این مثال، مثال برای اخلاق است که کثیر الموضوع می باشد یعنی غضب و حلم و جود و بخل و ... موضوع اخلاق هستند یکی از آن اجزاء، غضب بود الان نوعی از موضوع علم « که آن علم، کثیر الموضوع است » موضوع مساله قرار گرفته.
ترجمه: آیا غضب از مغز شروع می شود یا از قلب است. معروف است که در غضب یک مقدمه و یک موخره است یا یک مقدمه و یک همراه وجود دارد.
مقدمه اش این است که فکر می کنیم و متوجه چیزی می شویم و آن را مناسب نمی بینیم لذا غضب می کنیم. یعنی با مغز فکر می کنیم و ناراحت می شویم و این ناراحتی را غضب می گویند. در وقتی که غضب پیدا می شود غلیان دم هم وجود دارد یعنی قلب که مرکز خون است به غلیان می آید پس هم قلب و هم مغز در غضب دخالت می کنند در اینصورت گفته می شود غضبی که حاصل می شود مبدئش قلب است یا مغز است. یعنی آیا غلیان دم باعث شد غضب واقع شود یا آن فکر باعث شد و غلیان دم به همراهش آمد.







[1] الشفاء،ابن سینا، ج9، ص157، س15، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo