< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/12/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان اقسام مبادی علوم/ فصل 6/ مقاله 2/ برهان شفا.
« و نقول: ان المبادئ علی وجهین »[1]
بیان شد که در هر علمی سه امر مطرح می شود که عبارتند از موضوع، مبادی و مسائل. این سه به صورت مختصر توضیح داده شد. اما الان به طور مفصل وارد بحث از مبادی می شود.
مصنف مبادی را به دو قسم تقسیم می کند:
1 ـ مبادی خاص.
2 ـ مبادی عام.
سپس می فرماید مبادی عام، به ظاهر عالم هستند ولی وقتی از آنها در یک صنعتی استفاده می شود خاصِ به همان صنعت می شوند مثلا گفته می شود « اگر دو شی، مساوی با شیء سوم بودند خود آن دو شیء هم با هم مساوی اند » این، یک قانونی است که هم در علم حساب و هم در علم هندسه و هم در علم هیئت و هم در علم موسیقی « به عبارت دیگر در تمام اقسام علم ریاضی » می توان استفاده کرد. ولی فرض کنید در علم هندسه از آن استفاده شد. در این صورت این قانون به این صورت در می آید « دو مقدار اگر با مقدار سوم مساوی بودند خود آن دو مقدار هم با یکدیگر مساوی اند ». در این عبارت کلمه « مقدار » اضافه شد چون علم هندسه مربوط به « مقدار » است. سپس همین قانون در علم حساب آورده می شود و به این صورت در می آید « دو عدد اگر با عدد سوم مساوی بودند خود آن دو عدد هم با یکدیگر مساوی اند ». در اینجا کلمه « عدد » اضافه شد چون موضوع علم حساب، عدد است.
مبادی عام بر دو قسم است:
الف: عامی که در تمام علوم اجرا می شود مثلا « اجتماع نقیضین محال است » یک مبدء عام است و در همه علوم از آن استفاده می شود.
ب: عامی که در تمام علوم اجرا نمی شود بلکه در بعض علوم اجرا می شود مثل این قانون که گفته شود « اگر دو شی با شیء سومی مساوی بودند خود آن دو شیء هم با هم مساوی اند ». این قانون، عام است ولی عام در علم ریاضی است و به تعبیر مصنف، این قانون، عام در کمّ و ذوالکّم است. لذا اگر چیزی، کمّ یا ذوالکمّ نبود این قانون در آن اجرا نمی شود.
نکته: هر دو قسم عام، اگر در علمی استفاده شود خاص می شود. قسم دوم عام، توضیح داده شد که اگر در یک علمی بکار رود چگونه خاص می شود. اما در قسم اول، عام به این صورت خاص می شود مثلا « اجتماع نقیضین محال است » یک قانون عام است و سپس در یک علم خاص بکار می رود به این صورت که مقدار بر دو قسم است:
1 ـ مقداری که منطق باشد.
2ـ مقداری که منطق نباشد.
در اینجا گفته می شود فلان حکم مربوط به منطق است پس شامل غیر منطق نمی شود چون منطق با لا منطق، تناقض دارد و اجتماع نقیضین محال است پس حکمی که به منطق داده شده به غیر منطق داده نمی شود. در این مثال، قانونِ محال بودن اجتماع نقیضین در علم هندسه استفاده می شود و لذا اختصاص به علم هندسه پیدا می کند ولی می توان در جای دیگر هم استفاده کرد و در آنجا هم اختصاص به همان پیدا می کند.
خلاصه اینکه ممکن است مبدئی، عام باشد ولی استعمال، آن را خاص می کند زیرا این مبدء عام، گاهی خودش لحاظ می شود در این صورت عام و کلی می شود اما گاهی این مبدء عام، در یک علمی استعمال می شود در این صورت خاص و کلی می شود. در اینجا فرقی نمی کند آن مبدء عام، عام در تمام علوم باشد یا عام در تمام علوم نباشد.
نکته: وقتی موضوع علم، دانسته شود و معلوم گردد که این مبدء، اختصاص به این موضوع ندارد معلوم می شود که مبدء عام است اما اگر اختصاص به این موضوع داشته باشد معلوم می شود که مبدء خاص است یعنی باید این مبدئی که به شخصی داده می شود لا اقل با یک علم و موضوع مقایسه شود اگر اختصاص به آن موضوع پیدا کرد مبدء خاص می شود و اگر اختصاص به آن موضوع پیدا نکرد بلکه توانست در موضوع دیگر هم جاری شود عام می باشد.
نکته مربوط به جلسه قبل: چرا مصنف در سطر 11 یکبار تعبیر به « لها البرهان » و یکبار « علیها البرهان » می کند؟
توضیح: در « لها البرهان » برهان برای مسائل آورده می شود یعنی هدف، اثبات مساله و حقانیت قضیه است اما در « علیها البرهان » گفته می شود که برهان بر چه چیز اقامه می شود. بیان می کند که بر این مطلب اقامه می شود که موضوع دارای این محمول است. « پس بر مساله، اقامه برهان شود تا این دو عبارت مثل هم باشند »
توضیح عبارت
« و نقول ان المبادئ علی وجهین »
مبادی بر دو قسم است.
« اما مباد خاصه بعلم علم مثل اعتقاد وجود الحرکه للعلم الطبیعی »
« بعلم علم »: یعنی این مبدء به این علم اختصاص دارد و آن مبدء هم به آن علم اختصاص دارد.
قسم اول، مبادی است که اختصاص به علم خاص دارد. مثل شخصی که عالم طبیعی است باید اعتقاد به وجود حرکت داشته باشد و این اعتقاد به وجود حرکت، مبدئی برای علم طبیعی است.
سوال: آیا اعتقاد به وجود حرکت مبدء است یا آن قضیه، مبدء است؟
جواب: فرقی نمی کند زیرا اعتقاد هم یک قضیه ذهنی است. اگر قضیه ملفوظه، مبدء گرفته شود قضیه ذهنیه هم که همان اعتقاد است مبدء گرفته می شود پس فرقی نمی کند که گفته شود اعتقاد به وجود حرکت، مبدء است یا قولِ ما که می گوییم « الحرکه موجوده » مبدء است. « الحرکه موجوده » قضیه لفظیه است.
« و اعتقاد امکان انقسام کل مقدار الی غیر النهایه للعلم الریاضی »
قضیه « کل مقدار ینقسم الی غیر النهایه » مربوط به جایی است که مقدار مطرح است و آن، علم هندسه و هیئت است بعید نیست که مراد از « مقدار » عام باشد تا شامل مقدار منفصل و متصل هر دو بشود یعنی به معنای کم باشد. و همانطور که کم، تقسیم به متصل و منفصل می شود مقدار هم تقسیم به متصل و منفصل می شود در اینصورت احتیاج ندارد گفته شودکه اختصاص به هندسه و هیئت دارد بلکه مربوط به علم ریاضی است چه هندسه و هیئت باشد چه موسیقی و حساب باشد.
مقدار را هر چقدر تقسیم کنید باز هم تقسیم می شود تقسیمش متوقف نمی شود و جزء لایتجزی وجود ندارد.
نکته: بعضی گفتند لفظ «الی » در عبارت « الی غیر النهایه » تسامح است چون لفظ « الی »، منتها را نشان می دهد و « غیر النهایه » نشان می دهد که منتها وجود ندارد. اگر تعبیر به « لا الی نهایه » بشود درست است. مرحوم خواجه در بیشتر اوقات یا در همه جا سعی می کند تعبیر به « لا الی نهایه » کند تا تسامح در آن نباشد.
نکته: این مقدمه، خاص به علم ریاضی است و اگر در غیر ریاضی آورده می شود به خاطر حاجتی است که به آن هست و الا مقدمه برای اینجا است حتی در علم الهی که همین مطلب بیان می شود در جای خودش ثابت شده که در علم الهی به عنوان اصل موضوعی آورده می شود و جایش آنجا نیست اما چون مورد حاجت بوده در آنجا آورده شده است. مثل جزء لا یتجزی که در علم الهی هم بحث می شود. به تعبیر دیگر هر مقداری قابلیت تقسیم به « لا الی نهایه » دارد در جای دیگر هم بحث می شود ولی این بحث، بحث ریاضی است و اگر در جای دیگر آورده شود به خاطر این است که از ریاضی گرفته شده است همانطور که خیلی مباحث در علم الهی می آید که برای خود علم الهی نیست و یا به عنوان مثال یا به عنوان مساله می آید.
« و اما مباد عامه و هی علی قسمین »
یا مبادی، مبادی عام اند و آن بر دو قسم است.
« اما عامه علی الاطلاق لکل علم کقولنا ( کل شیء اما ان یصدق علیه الایجاب او السلب ) »
یا عام به طور مطلق است و قیدی نمی خورد « یعنی گفته نمی شود که عمومیت در علم ریاضی دارد » نه قیدی آورده می شود که شخص و خاص درست کند نه قیدی که این توسعه عام را کم کند.
در این مثال، تعبیر به « کل شیء » شده و تعبیر به « کل مقدار » یا « کل عدد » یا « کل جسم » نشده است.
« و اما عامه لعده علوم مثل قولنا ( الاشیاء المساویه لشیء واحد متساویه ) »
یا عامی است که شامل عده ای از علوم می شود مثل این مثال که تعبیر به « الاشیاء » کرده و تعبیر به « المقادیر » یا « الاعداد » نکرده است.
در این مثال لفظ « تساوی » بکار رفته و بیان نشده که تساوی در مقدار است یا تساوی در عدد است لذا این قضیه، عام می شود و شامل 4 علم می شود.
« فهذا مبدا یشترک فیه علم الهندسه و علم الحساب و علم الهینه و علم اللحون و غیر ذلک »
این مثال، یکی از مبادی است که علم هندسه و علم حساب و علم هیئت و علم موسیقی و غیر آنها در آن مشترکند.
« غیر ذلک »: کمّ متصل در هندسه مطرح است و کمّ منفصل در حساب مطرح است و در علم هیئت، کمّ متصل مطرح است و در علم لحون،کم منفصل مطرح است.
این مبدئی که گفته شد اختصاص به کم ندارد و شامل ذو الکم هم می شود لذا علومی که درباره جسم « جسم، ذوالکم است » بحث می کنند این قاعده و مبدء در آن علوم هم اجرا می شود پس اینطور نیست که این مبدء، اختصاص داشته باشد به این 4 علمی که موضوعشان کمّ است بلکه ممکن است این مبدء در علومی هم که موضوعشان ذو الکم است اجرا شود. یعنی این قاعده و مبدء در متکمم هم می آید.
بله اگر از کمّ و ذو الکمّ تجاوز کنید و به جایی رسیدید که نه کمّ و نه ذو الکم بود این قاعده و مبدء در آنجا جاری نمی شود مگر بالعرض یعنی به این صورت گفته می شود که علم این شخص با علم آن شخص مساوی است. « علم » نه کمّ است نه ذو الکم است.
« ثم لا یتعدی ما له تقدیر مّا »
ضمیر « لایتعدی » به « مبدء » بر می گردد.
ترجمه: این مبدء، تجاوز نمی کند از موضوعی که برای آن موضوع، تقدیر مّا « یعنی مقدار » است « یعنی مختص به موضوعی است که دارای مقدار باشد به اینکه یا خودش مقدار باشد یا صاحب مقدار باشد. اما آن که مقدار ندارد مثل علم، این مقدمه و مبدء تجاوز نمی کند و به آن نمی رسد یعنی اینطور نیست که این مقدمه بتواند از کم و ذوالکم تجاوز کند و به جایی که کمّ و ذو الکم نیست برسد ».
« فان هذه الاشیاء هی المساویات فی الکمیات و ذواتها لا غیر »
« هذه الاشیاء »: در مبدء و قاعده ای که بیان شد کلمه « الاشیاء المساویه » بکار رفته است و مراد از « هذه الاشیاء » همان « الاشیاء » است که قید « المساویه » دارد.
این تساوی، تساوی در کمّ و ذوالکم است و تساوی در چیز دیگر نیست لذا این مبدء اختصاص به کم و ذوالکم دارد چون اگر چه کلمه « الاشیاء » بکار رفته و کلمه « الاشیاء » اختصاص به کم و ذو الکم ندارد ولی قید « المساویه » باعث می شود که این مبدء و قاعده اختصاص پیدا کند به جایی که کمّ و ذوالکمّ است.
ترجمه: این اشیایی که در مقدمه و قاعده منظور می باشند، مساویات هستند در کمیات و ذوات الکیات نه غیر این دو « یعنی تساوی دیگری مراد نیست ».
« فان المساواه لا تقال لغیر ما هو کم او ذو کم الا باشتراک »
مساوی گفته نمی شود برای چیزی که نه کمّ است و نه ذو الکم است مگر به اشتراک لفظ « نه به اشتراک معنا ». یعنی در جایی که نه کم است ونه ذو الکم است مثل علم، که گفته می شود علمی با علمی مساوی است مراد از تساوی، آن تساوی نیست که در باب کم و ذو الکم گفته می شود بلکه فقط اشتراک لفظی دارد و اسم هر دو مساوات است و الا از نظر معنا، این مساوات با آن مساوات فرق دارد.
صفحه 156 سطر 3 قوله « و المبادی »
از کجا فهمیده شود که این مبدء، اختصاص به فلان علم دارد؟
مصنف می فرماید موضوع این مبدء را لحاظ کن. موضوع علم را هم لحاظ کن در اینجا یکی از چند حالت ممکن است اتفاق بیفتد.
حال اول: موضوع مبدء با موضوع علم یکی باشد.
حالت دوم: موضوع مبدء نوعی از موضوع علم باشد.
حالت سوم: موضوع مبدء جزء موضوع علم باشد.
حالت چهارم: موضوع مبدء عارض موضوع علم باشد.
در این چهار حالت بگو که این مبدا اختصاص به این علم دارد.
حالت پنجم: وقتی موضوع مبدء ملاحظه می شود معلوم می گردد که ربطی به موضوع علم ندارد یا اعم از موضوع علم است در اینجا گفته می شود این مبدء اختصاص به این علم ندارد یعنی جاری در این علم نمی شود یا اگر جاری در این علم شد در جای دیگر هم جاری می شود.
وقتی که موضوع مبدء با موضوع علم، فرق داشته باشد این مبدء در این علم اصلا جاری نمی شود اما اگر موضوع مبدء با موضوع علم، به این صورت فرق دارد که موضوع و مبدء، اعم از موضوع علم است در اینصورت این مبدء از مبادی مختص به این علم نیست بلکه در جای دیگر هم جاری می شود چون موضوعش عام است.
« و المبادی الخاصه التی موضوعاتها موضوع الصناعه او انواع موضوعاتها »
ضمیر « ها » به « صنعت » بر می گردد.
موضوع مبدء و مقدمه با موضوع علم مقایسه شد معلوم گردید که همان موضوع علم است یا موضوعات مبادی انواع موضوعاتِ صنعت است.
« او اجزاء موضوعاتها »
ضمیر « موضوعاتها » به « صناعت » بر می گردد.
موضوع مبادی، نوعی برای موضوعات صناعت است یا جزء موضوعات صناعت است.
نکته: فرق انواع و اجزاء چیست؟ مراد از انواع، افراد است که کلی بر آنها صدق می کند اما بر اجزاء، کلّی صدق نمی کند. مثلا فرض کنید بحث ما در انسان است و انسان دارای دو جزء است:
1 ـ ناطق
2 ـ حیوان. یا بگویید که انسان دارای ماده و صورت است. در اینصورت مبدئی پیدا شده که درباره ماده بحث می کند آن هم ماده انسان، که این درباره جزء بحث می کند نه کل. دراین صورت هم اختصاص به همین علم دارد چون موضوع علم، انسان است و این مبدء درباره بدن یا نفس انسان که جزء است بحث می کند.
« او عوارضها الخاصه »
یا عوارضِ خاص موضوعِ صناعت اند.
« فهی المبادی الخاصه بالصناعه »
مبادی خاصه ای که موضوعاتشان، موضوع صناعت است یا انواع موضوعات صناعت است یا اجزاء موضوع صناعت است یا عوارض خاص به این موضوع است، اینچنین مبادی، مبادی مختص به صناعتند و مبادی عامه نیستند.
«کانت محمولاتها خاصه بالموضوع او غیر خاصه به بل بجنسه »
« کانت محمولاتها ... » یعنی « سواء کانت محمولاتها ...».
تا اینجا موضوعات سنجیده شد اما محمولات چگونه هستند؟ بیان می کند که فرقی نمی کند که محمولات عام باشد یا مختص باشد چون وقتی محمول را بر این موضوع حمل کردید خود این موضوع اگر خاص باشد محمول را مختص می کند پس مبدء عام اگر در علمی استعمال شد خاص می شود.
ترجمه: مساوی است که محمولات این مبادی خاص به موضوع باشد یا غیر خاص به موضوع باشد بلکه خاص به جنس موضوع باشد.
« مثل المساواه فی مقدمات من الهندسه و العدد »
این عبارت مثال برای « بل بجنسه » است.
مساوات اگر در هندسه بکار برود مربوط به مقدار می شود. و اگر در حساب بکار برود مربوط به عدد می شود. اما اگر به همین صورت ملاحظه شود بدون اینکه در علم خاص بکار رود، مربوط به جنسِ مقدار و عدد « یعنی مربوط به کمّ » می شود.
« و ان کان استعمالها فی الصناعه یخصصها بها »
و لو استعمال این محمولات، در صناعت، باعث می شود که اختصاص به آن صناعت داشته باشد و بالتبع آن مبادی را به آن صناعت اختصاص می دهد.




[1] الشفاء،ابن سینا،ج9،ص155،س13،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo