< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/11/13

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1 ـ معنای سوم «کلی» اعم از دو معنای دیگر است 2 ـ عالم منطق از نفس الطبیعه که قابل صدق بر کثیرین است بحث می کند نه از نفس طبیعت/ چرا مخاطب گمان می کند در قضیه و قیاسی که به او القاء شده، کلّی عطا نشده و در نتیجه قیاس، برهانی نیست/ فصل 4/ مقاله 2/ برهان شفا.
«فالطبائع الکلیه تقال علی هذه الوجوه الثلاثه»[1]
بعد از اینکه کلی را به سه معنا، معنا کرد رابطه بین این سه معنا را توضیح می دهد و می گوید معنای سوم اعم از دو معنای دیگر است یعنی افراد بیشتری را شامل می شود.
معنای اول: افراد زیادی وجود داشته باشد تا کلّی صدق کند. یعنی صدق کلی مشروط به وجود افراد کثیره بود.
معنای دوم: یک فرد وجود دارد و احتمال صدق مفهوم بر افراد کثیره داده می شود.
معنای سوم: احتمال صدق بر کثیرین، کلی را می ساخت ولو فرد دیگر ممتنع بود.
تمام مواردی که کلی صادق است مشمول قسم سوم هستند. لذا معنای سوم اعم از دو معنای قبلی می شود.
سوال: اقسام با هم تباین دارند چون قسیم یکدیگرند. در اینجا سه معنا برای کلی بیان شد. معنا ندارد که یکی از این اقسام اعم باشد و دو قسم دیگر را شامل شود زیرا دو قسم دیگر قسیم این سومی هستند.
جواب: گفته نمی شود معنای سوم کلّی، هر دو معنای اول و دوم را شامل است زیرا در معنای اول و دوم گفته نشد معنای سوم شامل معنای اول می شود بلکه گفته شد آنچه را که معنای اول شامل می شد معنای دوم هم شامل آن می شود مع اضافهٍ، یعنی معنای سوم شامل می شود جایی را که افراد زیاد باشند و لذا کلی صدق می کند، و شامل می شود جایی را که افراد زیاد نباشند ولی احتمال زیاد بودنشان باشد. نه اینکه کلیِ معنای سوم شامل کلیِ معنای اول شود بلکه کلی معنای سوم اعم است و شامل مصادیق آن می شود و خودش هم مصداق مستقل دارد.
دقت کنید که در اینجا دو مطلب است:
1 ـ قِسمی شامل قسیم شود. این امکان ندارد همانطور که در این سوال گفته شد. یعنی کلیِ قسم سوم شامل کلی قسم اول و دوم نمی شود.
2 ـ گفته شود کلی به معنای سوم شامل مصادیق کلیِ قسم اول و دوم می شود و مصادیق اضافه ای هم دارد.
مثل حیوان و انسان که با هم فرق دارند. حیوان را به عنوان ماده ملاحظه کنید که نوع شود. انسان هم نوع شود. هر کدام از اینها نوع هستند. حیوان، شامل می شود آنچه را که انسان شامل است مع اضافهٍ. با اینکه به لحاظ مادی که به حیوان نگاه کنید حیوان با انسان جمع نمی شود اگر چه به لحاظ جنسی حیوان با انسان جمع می شود. به لحاظ مادی اگر نگاه کنید همه موجودات که حیّ به حیاتِ حیوانی هستند مشمول حیوانند ولی بعضی از آنها مشمول انسان هستند. پس انسان، کلّی است که فقط افراد خودش را شامل می شود و حیوان، کلّی است که افراد انسان و ما زاد را هم شامل می شود.
توضیح عبارت
«فالطبائع الکلیه تقال علی هذه الوجوه الثلاثه و کان الاخیر منها یعم الاولین»
معنای اخیر از این سه تا شامل آن دو معنای اول هم می شود «نه به این معنا که دو معنای اول مندرج در معنای سوم هستند بلکه این معنای سوم اعم از دو معنای قبلی است به طوری که افراد بیشتری را شامل می شود و مصادیق بیشتری دارد».
«و هو ان العقل لا یمنع ان یکون المتصور منها مشترکا او ینضم الی تصوره معنی آخر»
ضمیر «هو» به «اخیر» بر می گردد. ضمیر «منها» به «طبیعی» بر می گردد که از «طبایع» فهمیده شد. «او» به معنای «الی ان» است.
ترجمه: آن معنای اخیر این است که عقل مانع نمی شود که متصوَّرِ از این طبیعت، مشترک باشد «یعنی طبیعتی که تصور می کنیم مشترک بین مصادیق باشد» تا وقتی که به تصور این مفهوم معنای دیگری منضم شود که آن معنا نگذارد این مفهوم، عام باشد «مثل اینکه در واجب الوجود که مفهوم عامی بود معنای دیگر که برهان توحید بود اضافه و منضم می شد و اجازه نمی داد که این مفهوم با اینکه ذاتا قابلیت شمول داشت شامل کثیر شود. پس عقل، مانع از اشتراک نیست تا وقتی که امر دیگری منضم شود که آن امر دیگر مانع از اشتراک شود».
می توان «او ینضم» را به معنای «الا ان» گرفت یعنی: مگر اینکه منضم شود معنای دیگری که اشتراک از بین برود.
«و لیس هذا نفس الطبیعه کالحیوانیه»
«هذا» این کلی که درباره اش بحث می شود و در منطق گفته می شود همین کلی مراد است.
«کالحیوانیه» مثال برای طبیعت است.
ترجمه: این کلی که درباره اش بحث می شود کلی طبیعی من حیث هی نیست.
آیا عالِم منطقی در کلّی که عبارت از نفس الطبیعه است بحث می کند یا در کلی که نفس الطبیعه است و این اعتبار به آن ضمیمه شده بحث می کند؟ مراد از «اعتبار»، قابلیت صدق بر کثیرین است که در معنای سوم موجود بود. مثلا انسان، طبیعتی کلی است اما انسان با این اعتبار که قابلیت صدق بر کثیرین دارد هم کلی است.
مصنف می فرماید منطقی از نفس طبیعت بحث نمی کند چون بحث از نفس طبیعت مربوط به طبیعیات فلسفه است بلکه از نفس طبیعتی که منضم با این اعتبار باشد بحث می کند یعنی طبیعتی که قابل صدق بر کثیرین باشد بحث می کند.
نکته: کلی به عنوان لا بشرط در ضمن فرد که بشرط شیء است موجود می باشد. در ما، انسانیت موجود است همان انسانیت لا بشرط در ما موجود است ولی شرائطی گرفته و بشرط شیء شده است. اگر آن شروط ندیده گرفته شود طبیعت من حیث هی در ما موجود است. ماهیت من حیث هی در خارج و در ذهن موجود است «بله اعتبار من حیث هی در ذهن است» در خارج، طبیعت لا بشرط، همراه شرط موجود است یعنی انسان همراه این قیود موجود است. در اعتبار خودتان قیود را جدا می کنید و انسان را جدا می بینید و انسان هم واقعاً در خارج هست ولی همراه شرط است و شما شرط آن را نگاه نکنید. این نگاه نکردن، اعتبار است نه اینکه طبیعت لا بشرط را با اعتبار خودتان در خارج موجود کنید. طبیعت لا بشرط در خارج، همراه با شرط موجود است ولی شما آن را با شرط همراه نمی کنید این همراه نکردن، اعتبار است.
به عبارت خلاصه: طبیعت من حیث هی نه کلی است نه جزئی است وقتی در ذهن می آید و این اعتبار همراهش می شود کلی می شود.
«بل الطبیعه مقرونا بها هذا الاعتبار»
ترجمه: «این کلی که درباره اش بحث می کنیم کلی طبیعی من حیث هی نیست» بلکه طبیعت است در حالی که این اعتبار «یعنی قابلیت صدق بر کثیرین و به تعبیر مصنف مراد، عدم منع اشتراک» مقرون به این طبیعت باشد.
«و هو ازید من الطبیعه وحدها بلا اعتبار زیاده»
ضمیر «هو» به «طبیعت مقرون به این اعتبار» بر می گردد.
این طبیعت به علاوه این اعتبار، ازید است از طبیعتِ وحدها یعنی از طبیعیت بدون اعتبار زیاده.
نکته: چون در مقابل، ظنّ و گمان بعضی افراد بود لذا مصنف این همه این مطلب را تاکید می کند.
«و انما یشترط هذا و یُنَبَّه علیه حتی لا یظن»
«ینبه» عطف بر «یشترط» است.
«هذا» اشاره به «اعتبار» دارد.
ترجمه: همانا این اعتبار شرط می شود و اذهان شما بر اینچنین شرطی تنبیه می شود تا این گمان پیش نیاید.
مصنف با عبارت «ان هذا الاعتبار ... فقط» اشاره به گمان می کند.
«ان هذا الاعتبار لیس اعتبار الکلیه الذی هو اعتبار غیر اعتبار الطبیعه بل هو اعتبار طبیعه الشیء فقط»
«الذی» صفت برای «هذا الاعتبار» یا «اعتبار الکلیه» است.
ظنّی که شده این است که گفتند کلّی به معنای این اعتبار نیست یعنی طبیعت بدون این اعتبار، کلی است. مصنف برای اینکه این گمان را رد کند قید «هذا الاعتبار» را می آورد.
ترجمه: همانا این اعتبار شرط می شود و تنبیه بر آن می شود تا گمان نشود که این اعتبار، اعتبار کلیت نیست.
این اعتباری که اعتباری است غیر از اعتبار خود طبیعت «بلکه زائد بر اعتبار طبیعت» است بلکه اعتبار طبیعت شیء فقط کافی می باشد.
به عبارت دیگر گمان نشود که اعتبار طبیعت شیء فقط کافی است و احتیاج به اعتباری زائد بر این اعتبار نیست بله باید قبول کرد که هم اعتبار طبیعت لازم است هم زائد بر اعتبار طبیعت، اعتبار قابل صدق بر کثیرین و عدم المنع عن الاشتراک لازم است. این دو اعتبار که با هم جمع شوند کلیِ مورد بحث را می سازند که منطقی درباره اش بحث می کند.
تا اینجا سه معنا برای کلی ذکر شد و حکم آنها هم بیان شد. از عبارت «فهذا هو الذی» بر می گردد به جواب از اشکالی که گفته بودند «الشمس تتحرک فی خارج المرکز» قضیه کلیه نیست و برای برهان فایده ندارد. سه معنا برای کلی گفته شد حال می خواهد ببیند کدام یک از معانی کلیه بر مثال «الشمس تتحرک...» تطبیق می کند تا جواب این افراد داده شود.


[1] الشفاء،ابن سینا،ج9،ص145،س10،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo