< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/11/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ چرا مخاطب گمان می کند در قضیه و قیاسی که به او القاء شده کلّی عطا نشده و در نتیجه قیاس، برهانی نیست/ 2ـ بیان معانی «کلیه»/ فصل 4/ مقاله 2/ برهان شفا.
«ثم کل برهان نبرهن به علی الشمس فلسنا نبرهن علیها من جهه ما هی هذه الشمس»[1]
بحث در این بود که گاهی کلّی عطا می کنیم به طوری که مقدمه می تواند مقدمه برهانی باشد ولی مخاطب فکر می کند که ما کلّی عطا نکردم و مقدمه ی ما آمادگی برای اینکه مقدمه برهان شود را ندارد. سبب این توهمی که مخاطب می کند این است که موضوع قضیه، جزئی قرار داده شده است. و به عبارت بهتر که مصنف هم اینگونه تعبیر می کند «نمی گوید موضوع را شخص قرار دادیم بلکه می گوید» موضوع را چیزی انتخاب کردیم که بیش از یک فرد ندارد زیرا موضوع، شخص قرار داده نشده است و «هذه الشمس» گفته نشده است. سپس مصنف بیان می کند که موضوع، شخص قرار داده نشده بلکه طبیعت قرار داده شده است و مخاطب گمان می کند که قضیه، قضیه شخصیه است ولی ما در جواب به او می گوییم فرق است بین «هذه الشمس» و «الشمس». زیرا «هذه الشمس» شخصی است و اگر این لفظ موضوع قرار داده شود قضیه، قضیه شخصیه می شود و نمی توان آن را در برهان بکار گرفت. اما اگر «الشمس» موضوع قرار داده شود که مراد طبیعت شمس است در اینصورت این قضیه، قضیه شخصیه نمی شود بلکه موجبه کلیه می شود و به درد برهان می خورد. فقط بحث این است که شمسِ دیگر وجود ندارد. گفته می شود اگر شمس دیگر وجود نداشته باشد اشکالی ندارد زیرا حکم، کلّی صادر شده است یعنی گفته شده این شمسی که الان داریم و اگر بر فرض شمس دیگر هم داشته باشیم حکمشان همین است. پس حکم، کلی صادر شده است و لو این موضوع یک فرد بیشتر ندارد. حال اگر شمسِ دیگری کنار این شمس می بود همین حکم را خواهد داشت. پس قضیه، قضیه کلی می شود و مخاطب، اشتباه گمان کرده که کلی به او عطا نشده است.
توضیح عبارت
«ثم کل برهان نبرهن به علی الشمس فلسنا نبرهن علیها من جهه ما هی هذه الشمس»
حال که روشن شد «هذه الشمس» با «الشمس» فرق دارد اگر برهانی اقامه شد آیا بر «الشمس» اقامه می شود یا بر «هذه الشمس» اقامه می شود و اگر حکمی بر شمس حمل شد بر «الشمس» حمل می شود یا بر «هذه الشمس» حمل می شود؟ مصنف می فرماید اینچنین نیست که برهان را بر «هذه الشمس» حمل کنیم تا برهان بر جزئی اقامه شده باشد. بلکه برهان بر «شمس» اقامه می شود هر شمسی که باشد. اینکه در خارج یک فرد بیشتر ندارد ربطی به برهان ما ندارد پس این برهان، برهان کاملی است.
نکته: کلّی آن است که قابل صدق بر کثیرین باشد حال می خواهد افراد کثیر داشته باشد یا نداشته باشد. حتی اگر یک فرد هم داشته باشد باز به آن کلی گفته می شود حتی شریک الباری که یک فرد هم ندارد و ممتنع است که فرد داشته باشد به آن کلی گفته می شود. واجب الوجود که یک فرد دارد و ممتنع است که فرد دیگر داشته باشد به آن کلی گفته می شود. شمس هم که یک فرد دارد ممکن است که فرد داشته باشد به آن هم کلی گفته می شود. پس در کلیت، فرد داشتن لازم نیست.
نکته: کلی، وصف برای مفهوم است نه مصداق. یعنی اگر مفهوم، امتناع صدق بر کثیرین داشت جزئی است و اگر مفهوم، امتناع صدق بر کثیرین نداشت کلی است. ما به مصداق کاری نداریم شمس در خارج یک فرد است ولی مفهوم شمس کلی است و قابل صدق بر کثیرین است. یعنی شخص دیگری اگر برای شمس باشد همین لوازم را دارد «کاری نداریم که خصوصیات شخصیه این شمس با آن شمس فرق می کند» یعنی حرکت شمس و حرکت فلک جزء لوازم شمس است و در هر فردی از شمس موجود است.
بله اگر محمول، عرض مفارق این شمس بود قضیه، جزئی می شود و کلی نخواهد بود و به درد برهان نمی خورد. اما اگر عرض مفارقِ این شمس نبود بلکه ذاتی این شمس یا از لوازم این شمس بود در شمس های دیگر هم هست لذا کلی می شود. حرکت به این صورت از عوارض مفارقه ی این شمس نیست بلکه عارضِ لازم همین شمس است حال اگر عارضِ لازم نگیرید عارض دائم هست چون در منطق گفته شده حرکت برای فلک دائمی است نه اینکه ضروری باشد. اگر حرکت برای فلک لازم باشد ضروری خواهد بود. مثلا حیوانیت برای انسان ضروری است ولی حرکت برای فلک دائمی است.
ترجمه: هر برهانی که ما بر شمس اقامه می کنیم بر شمس اقامه نمی کنیم از این جهتی که این شمس، این شمس است «بلکه اقامه می کنیم از این جهت که شمس، شمس است یعنی برهان بر مطلق شمس اقامه می شود نه بر این شمسِ خاص».
«حتی لو کانت طبیعه الشمس مقوله علی غیر هذه الشمس کان البرهان مما لم یقم علیه»
ضمیر «علیه» به «غیر» بر می گردد.
«حتی» غایت برای منفی است نه برای نفی. یعنی اینطور نیست که بر «هذه الشمس» برهان اقامه کنیم تا اگر شمسِ دیگری پیدا شد این برهان بر آن اقامه نشود بلکه بر شمس برهان اقامه می کنیم به صورتی که اگر شمسِ دیگر پیدا شد این برهان بر آن شمس دیگر هم صادق شود.
ترجمه: برهان ما بر «هذه الشمس» نیست به طوری که اگر طبیعت شمس مقولِ بر غیر هذه الشمس شد برهان نتواند بر غیر این شمس اقامه شود اگر غیر پیدا شد. «بلکه اگر غیر پیدا شود آن برهان می تواند بر این غیر هم اقامه شود در اینصورت کشف می شود که برهان بر (هذه الشمس) اقامه نشده بود و الا اگر بر (هذه الشمس) اقامه می شد بر غیر (هذه الشمس) اقامه نمی شد پس بر طبیعت شمس اقامه شده است».
«بل مجرد طبیعه الشمس من غیر اعتبار خصوص و لا عموم»
«بل» عطف بر ضمیر «علیها» است یعنی عبارت به این صورت می شود «فلسنا نبرهن علیها من جهه ما هی هذه الشمس بل نبرهن علی مجرد...».
عبارت «من غیر اعتبار خصوص و لا عموم» توضیح «مجرد» است یعنی صرف طبیعت شمس را موضوع و مبرهُنٌ علیه قرار می دهیم. نه قید عموم می آوریم نه قید خصوص می آوریم. یعنی نه قید «هر شمس» می آوریم و نه قید «هذه الشمس» می آوریم بلکه از هر دو اعتبارِ خصوص و عموم مجرد می کنیم که در اینصورت هم با خصوص و هم با عموم می سازد.
«فنبرهنُ علیها بشیءٍ او نحکُمُ علیها بشی»
برهان بر طبیعت شمس می آوریم به برهانی، یا حکم می کنیم بر طبیعت شمس بر محمولی. یعنی اگر برهان آوردیم برهان بر طبیعت شمس می آوریم و اگر قضیه آوریم حکم بر طبیعت شمس می کنیم در اینصورت آن قضیه که در آن حکم به طبیعت شمس شده است قابلیت دارد که مقدمه ی برهان قرار بگیرد.
«لو کانت تلک الطبیعه مقوله علی الف شخص شمسی لکان الحکم و البرهان متناولا للجمیع»
«لو کانت...» صفت برای قبل است. یعنی برهان بر طبیعت می آوریم و حکم بر طبیعت می کنیم به طوری که اگر این طبیعت، مقول بر هزار شخصِ شمسی شد باز هم آن حکمی که آورده شد و برهانی که اقامه شد شامل همه خواهد شد.
صفحه 134 سطر 15 قوله «و الطبیعه»
تا اینجا جواب داده شد و شبهه ای که برای مخاطب پیش آمده بود برطرف شد اما در عین حال برای اینکه مطلب را بیشتر تاکید کند و بیشتر توضیح دهد بیانی در تفسیر کلی دارد که از این بیان روشن می شود لفظ «الشمس» که در این برهان و قضیه اخذ شده می تواند کلی باشد.
کلی بر سه معنا اطلاق می شود:
معنای اول: کلّی آن است که در خارج مصادیق زیاد داشته باشد به طوری که بتواند ذهناً بر تمامی مصادیق صدق کند «چون در خارج، صدق نیست لذا گفتیم ذهناً بر تمامی مصادیق صدق کند» یعنی وقتی آن را ذهنی کردید بتواند بر این مصادیق صدق کند.
مصنف می فرماید وقتی کلی گفته می شود این معنا اراده نمی شود این معنای اول مخصوص موارد خاصی است. این کلی، کلی اضافی است که می گوید باید در خارج، افرادی وجود داشته باشد تا این کلی بر آن صدق کند. یعنی فعلیتِ صدق بر کثیرین باید داشته باشد و قابلیت صدق بر کثیرین کافی نیست.
کلی اضافی به این صورت معنا می شود که افرادش بیش از آن است که در تحت خودش است مثلا گفته می شود حیوان نسبت به انسان، کلی اضافی است «اگر چه کلی حقیقی هم هست» یعنی مصادیقش بیشتر است. پس تعریف کلی اضافی ایجاب می کند که مصادیقِ بیشتر داشته باشد.
توضیح عبارت
«و الطبیعه الکلیه یقال لها کلیه بوجوه ثلاثه»
به طبیعت کلیه به سه معنا کلی گفته می شود.
«فیقال (کلیه) من جهه ما هی فی الوجود مقوله بالفعل علی کثیرین»
«فی الوجود» یعنی «لا فی الاحتمال و فی القابلیه ».
گاهی «کلیه» گفته می شود از این جهت که آن کلیت در وجود «یعنی درخارج» مقولِ بالفعل بر کثیرین است یعنی افراد کثیری را الان بالفعل دارد و لذا بالفعل صدق بر کثیرین می کند. «یعنی نه اینکه فقط امکان صدق بر کثیرین دارد بلکه فعلیت صدق بر کثیرین دارد».
«و لیست الاحکام العقلیه تقال عن الکلیات من جهه ما هی کلیه بهذا الشرط»
نسخه صحیح «علی الکلیات» است.
«بهذه الشرط» یعنی «من جهه ماهی فی الوجود مقوله بالفعل علی کثیرین».
احکام عقلیه گفته نمی شود بر کلیات از این جهت که آن کلیات، کلیتِ به این شرط هستند که بالفعل بر کثیرین مقول باشند. ممکن است گاهی این کلی باشد ولی اینطور نیست که فقط همین معنا باشد.
«و یقال (کلیه) من جهه ما هی محتمله لان تقال فی الوجود علی کثیرین»
معنای دوم: گاهی کلی گفته می شود اما نه به جهت اینکه الان دارای افراد کثیره است ولی از این جهت که توانایی اطلاق بر افراد کثیره را دارد و قابل صدق بر کثیر است ولی الان بر یک فرد اطلاق شده است. «دقت کنید که بین معنای دوم و سوم فرق است».
مثال به بیت مسبّع می زند. بیت، 6 طرف دارد که 4 دیوار در اطراف است و یک کف و یک سقف دارد. احتمال دارد بیتی که 7 طرف داشته باشد وجود داشته باشد. حال اگر شخصی اتاقی ساخت مثلا سقف آن را به صورت شیروانی گذاشت و 7 طرف پیدا کرد حال این شخص می گوید من بیت مسبّع ساختم. اطلاق بیت مسبّع می کند ولی فقط همین یک فردی را که خودش می بیند اطلاق می کند اما اینکه خود بیت مسبّع قابلیت دارد که بر افراد متعدد اطلاق شود را دارد لذا از این جهت کلی است. این مثال برای صناعات بود اما در طبیعت می گویند یک مرغی است که بیش از یک وجود ندارد «هر چند افسانه ای است» و تخم گذار هم نیست که تخم بگذارد و جوجه در آید چون اگر جوجه داشته باشد با خودش دو فرد پیدا می کند. قانون این مرغ این است که هیزم جمع می کند و روی هیزم ها می ایستد و بعداً بال می زند اینقدر بال می زند تا این هیزم ها آتش می گیرد و خودش هم در این آتش می سوزد. از خاکسترش، مرغی مثل خودش درست می شود. خود این مرغ، یکی بود وقتی مُرد، یک مرغ دیگر به وجود می آید. لذا همیشه یکی است و هیچ وقت دو تا نمی شود. اسم آن هم ققنوس است. ققنوس الان بر یک فرد اطلاق شده و بیش از یک فرد هم ندارد اما چون قابل صدق بر کثیرین است لذا کلی است.
البته در مورد ققنوس می گویند نوک آن به صورت پرّه پرّه است به طوری که وقتی نَفَس را بیرون می دهد به این پرّه ها برخورد می کند و صدای خیلی خوشی به وجود می آید که بشرِ اولیه موسیقی را از طریق قرار گرفتن پرّه های نوک او کشف کرده است «اینها افسانه است و شاید هم واقعیت داشته باشد ولی اینگونه تعریف کردند» این مرغ هزار سال هم عمر می کند. شاهد مثال این است که لفظی گفته شده که کلی و قابل صدق بر کثیرین بوده ولی الان اطلاق بر واحد شده است.
البته یک سیمرغ هست که به عربی به آن عنقا می گویند و وجود ندارد ولی ققنوس را می گویند موجود است و یکی بیشتر نیست.
نکته: استاد در پنج جلسه بعد یعنی در تاریخ نوزدهم بهمن توضیح بهتری درباره این دو مثال بیان می فرمایند که حتما باید خوانده شود.
ترجمه: به آن، کلی گفته می شود از این جهت که در وجود «یعنی در خارج» می تواند بر کثیرین اطلاق شود.
«و ان اتفق اَن قیلت فی الحال علی واحد مثل بیت مسبع و کما یحکی من امر طائر یقال له ققنس حتی یقال انه یکون فی العالم واحد»
ضمیر «یکون» به ققنوس بر می گردد. «فی العالم واحد»، جمله خبر است.
ولو اتفاق افتاده که الان بر واحد اطلاق می شود ولی قابلیت صدق بر متعدد هم دارد مثل بیت مسبّع و مانند آنچه که حکایت می شود از امر پرنده ای که به آن ققنوس گفته می شود به طوری که گفته می شود ققنوس در عالم واحد است.
«فاذا بطل حدث من جیفته او رماد جیفته مثله آخر»
وقتی که ققنوس می میرد از مردارش یا خاکستر مردارش، مثل خودش یکی دیگر ساخته می شود.
«و یقال کلیه لما لیس له فی الوجود بالفعل عموم و لا ایضا له فی الوجود امکان عموم»
«ما» کنایه از مفهوم است و مثال آن، واجب الوجود است.
معنای سوم: کلی به چیزی گفته می شود که در خارج، عموم ندارد و امکان عموم هم ندارد.
در معنای اول، در خارج عموم داشت و این عموم، بالفعل بود.
در معنای دوم، در خارج عموم نداشت ولی امکان عموم داشت.
در معنای سوم، در خارج عموم ندارد و امکان عموم هم ندارد مثل واجب الوجود که یک مفهوم است و در خارج یک فرد بیشتر ندارد و هیچ عمومی ندارد. امکان عموم هم ندارد چون برهان توحید اجازه نمی دهد و عموم را ممتنع می کند. اما این امکان نداشتن به لحاظ خود مفهوم نیست بلکه به خاطر یک ضمیمه ای است که به این مفهوم ضمیمه شده و آن، برهان توحید است. و الا خود مفهوم قابلیت صدق بر کثیرین دارد لذا به آن کلی گفته می شود.
معنای دوم هم، کلی گفته می شد ولی تنها به این صورت نبود که قابل صدق بر کثیرین باشد باشد در خارج هم می توانست افراد داشته باشد. اما در معنای سوم فقط به خاطر قابلیت بر کثیرین می توان کلی گفت و الا هیچ گونه امکان تعدد ندارد.
پس در معنای اول، کلی گفته می شود به خاطر وجود افراد و در معنای دوم، کلی گفته می شود به خاطر اینکه امکان افراد دیگر هست ولو فعلیتِ افراد دیگر نیست و در معنای سوم کلی گفته می شود نه به خاطر اینکه افراد دارد و نه به خاطر اینکه امکان افراد دارد بلکه فقط به خاطر وجود احتمال، کلی گفته می شود. به همین جهت مصنف می گوید معنای سوم اعم از آن دو تا است. یعنی معنای اول اخص از همه است و معنای دوم متوسط است و معنای سوم اعم است و اعم بودنش به خاطر این است که اصلا به افراد کاری ندارد.
معنای سوم، اعم از آن دو می شود چون سه گونه کلی را شامل می شود:
1 ـ کلی که دارای افراد است.
2 ـ کلی که دارای یک فرد است و افراد دیگرش محتمل است.
3 ـ کلی که دارای یک فرد است و افراد دیگرش محتمل نیست.
ترجمه: کلی گفته می شود به مفهومی «مثل واجب الوجود» که در وجود بالفعل، عموم ندارد «یعنی مانند معنای اوّلی نیست» و برای آن در وجود، امکان عموم هم نیست «یعنی مانند معنای دومی نیست چون در معنای دوم برای آن، امکان عموم بود».
«و لکن لان مجرد التصور العقل له لا یمنع ان یکون فیه شرکه و ان منع وجود الشرکه فیه امر و معنی آخر ینضم الیه و یدل علی انه لا یوجد الا واحدا ابدا»
عبارت «و ان منع ...» توضیح برای «مجرد تصور العقل» است. «معنی آخر» عطف تفسیر بر «امر» است. ضمیر «انه» به «کلی» بر می گردد.
ولکن چون مجرد تصورش اجازه افراد می دهد به آن عام گفته می شود لکن کلی است چون صرف تصوری که عقل نسبت به آن دارد مانع از این نمی شود که در او شرکتی باشد ولی چیز دیگر مانع شرکت می شود که همان برهان توحید است.
«فیه امر و معنی آخر ینضم الیه...»: این امر به آن کلی منضم می شود و دلالت می کند بر اینکه آن کلی «یعنی مفهوم» یافت نمی شود مگر به عنوان یکی.
عبارت «الا واحدا» نشان می دهد که نمی توان برای آن مثال به شریک الباری زد. چون مصنف می گوید «جز یکی یافت نشده و ممتنع است که یکی دیگر یافت شود» پس معلوم می شود که یکی یافت شده و آن واجب الوجود است.
«و اما نفس الطبیعه فلا یکون تصورها و تصور انها واحده بالعدد شیئا واحدا»
«تصورها» اسم «لا یکون» است و «تصور انها واحده بالعدد» عطف است و «شیئا واحدا» خبر «یکون» است.
تصور این طبیعت «مثل واجب الوجود» و تصور اینکه این طبیعت یکی است یک چیز نیستند یعنی وحدت عین این مفهوم واجبه الوجود نیست. اگر وحدت، عین مفهوم واجب الوجود بود احتیاج به برهان توحید نبود. اما این طبیعت با مفهوم واجب الوجود عین هم نیستند پس طبیعت قابل صدق بر کثیرین هست.
مصنف در نمط 4 کتاب اشارات دو مقدمه برای توحید می آورد بعداً وارد استدلال می شود. در استدلال، شقوقی را مطرح می کند و همه را باطل می کند تا یک شق متعین شود و آن شقِ متعین این است که وحدت، عین ذات واجب تعالی است و وقتی وحدت، عین ذات واجب تعالی است نمی توان واجب دیگری داشت و اجازه کثرت داده نمی شود و توحید را اینگونه ثابت می کند.
در اینجا مصنف می گوید ذات اینگونه است که وحدت عین آن است و نمی گذارد ذات دومی برای آن بوجود آید اما مفهوم اینطور نیست که با وحدت، عین هم باشد لذا مفهوم قابل صدق بر کثیرین است.
استاد: این عبارتی که در اینجا آمده احتمال می دهم ناظر به همین مطلبی است که در نمط 4 بیان شده تا فرق بین ذات و مفهوم بگذارد.
ترجمه: این دو تصور «تصور این طبیعت و تصور اینکه این این طبیعت، یکی است» شیء واحد نیستند «پس می توان مفهوم را تصور کرد در حالی که واحد نباشند و صادق بر کثیرین باشند.
«بل تصورها شیء غیر مانع وحده عن ان تقال فی العقل علی کثیرین»
«عن ان تقال» متعلق به «غیر مانع» است.
«وحده» یعنی بدون ضمیمه کردن برهان توحید.
تصور این طبیعت که طبیعت واجب الوجود است شیئی می باشد که به تنهایی «بدون ضمیمه به برهان توحید» منع نمی کند که در عقل بر کثیرین صدق کند «اینچنین طبیعتی، کلی می شود».
«و لکن معنی آخر و راء تصوره هو الذی یمنع العقل عن تجویز ذلک»
لکن معنای دیگری «یعنی برهان توحید» غیر از تصور این مفهوم است که عقلِ ما را مانع می شود از تجویز حمل بر کثیرین «عقل وقتی توجه به مفهوم فقط کند تجویز حمل بر کثیرین را می دهد. اگر بر آن معنای دیگر که به مفهوم ضمیمه می شود توجه کند منع می شود که عقل تجویز بر کثیرین را اجازه دهد.




[1] الشفاء،ابن سینا،ج9،ص144،س10،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo