< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/09/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اگر عرض با واسطه خاص بر معروض حمل شود این عرض برای موضوع، اولی نیست/ ادامه بیان معنای اوّلی/ فصل سوم/مقاله دوم/ برهان شفا.
«و اما ما کان لیس محمولا علی کلیه الموضوع فلا یمکن ان یکون هذا من جمله الذاتیات الداخله فی ماهیه الشیء»[1]
بحث در تفسیر «اوّلی» بود و ضمنا مصنف تصمیم داشت که بحث در «ذاتی» را هم تتمیم کند. الان هنوز بحث در اولی را ادامه می دهد اگر چه بحث از «ذاتی» در لابلای مباحث مطرح است و از آن کاملا جدا نشده اما بحث فعلی درباره «اولی» است.
گفته شد «اولی» آن است که بلاواسطه عارض شود سپس آن را توسعه داد و گفت اگر با واسطه مساوی هم عارض شود اشکال ندارد ولی اگر با واسطه ی عام عارض شود اولی نیست. الان می خواهد همین «اولی نبودن» را توضیح دهد. به این صورت می گوید که اگر با واسطه خاص هم عارض شود اوّلی نیست.
مصنف ابتدا «اولی» را مطرح کرد و گفت باید بلاواسطه باشد سپس توسعه داده شد و گفته شد که می تواند با واسطه مساوی باشد. بعد از اینکه اولی مطرح شد غیر اولی را بیان کرد. در غیر اولی بیان شد که اگر با واسطه عام باشد غیر اولی است الان توسعه داده می شود که اگر با واسطه خاص باشد نیز غیر اولی است.
مصنف از عبارت «و اما ما کان...» وارد آنجایی می شود که عرض با واسطه خاص بر معروض یا موضوع حمل می شود. در چنین حالتی گفته می شود که عرض برای این موضوع، اوّلی نیست.
مثال: موضوع را «حیوان» قرار دهید و عارض را عبارت از «ضاحک» یا «ناطق» قرار دهید چون هر دو برای حیوان عارض اند واسطه در اینجا «انسان» است یعنی ضاحک بر حیوان به وساطت انسان حمل می شود ناطق هم همینطور است. در اینجا این عارضی که ضاحک و ناطق می باشد نسبت به حیوان اوّلی نیست چون به واسطه انسان حمل و عارض می شود. البته این مطلب به صورت کلی گفته شد ولی بعداً تفصیلی داده می شود که باید به این مطلب کلی ضمیمه شود تا به طور کامل حل شود. آن تفصیل را خود مصنف بیان می کند چون الان ناطق برای حیوان عرض غریب و غیر اولی شد در حالی که در بعضی موارد گفته شده که عارضِ اخص می تواند اوّلی باشد اما عارضِ لامرٍ اخص نمی تواند اولی باشد و ناطق عارض اخص است و عارضِ لامرٍ اخص نیست. ناطق عارضِ اخصی است که وقتی عارض شد حیوان را خاص می کند چون حصه ای از حیوان را جدا می کند نه اینکه با واسطه انسان حمل شود. عبارت بعدی مصنف این مطالب را روشن می کند که بعداً به آن می پردازیم.
آنچه بیان شد این بود: عرضی که به واسطه اخص بر موضوع حمل می شود این عرض، اوّلی نیست مصنف می گوید: محمولی که بر کلیت موضوع نمی تواند حمل شود مثلا اگر فرض کنید موضوع، حیوان باشد و محمول، ناطق باشد. ناطق، محمولی است که بر کلیت موضوع حمل نمی شود یعنی بر تمام افراد حیوان حمل نمی شود بلکه بر بعض افراد حمل می شود همچنین اگر محمول، ضاحک باشد بر کلیت موضوع حمل نمی شود. مصنف، اخص بودن را به این عبارت می فهماند «محمولی که اخص است محمولی است که بر کلیت موضوع حمل نمی شود».
مصنف قانونی بیان می کند و آن قانون این است که اینچنین محمولی نمی تواند از ذاتیاتی که داخل در موضوع هستند باشد یعنی ذاتی مقوم نیستند مثلا عرض ذاتی، ذاتی است ولی ذاتیِ خارج از موضوع است. ضاحک، ذاتی حیوان نیست. ناطق هم ذاتی حیوان نیست.
پس محمولی که بر تمام افراد موضوع حمل نمی شود این قانون کلی در موردش هست که ذاتیِ مقومِ این موضوع نیست بلکه نسبت به موضوع، یکی از دو حال را دارد یا ذاتی مقوم برای نوعی از این موضوع است و یا عرض ذاتیِ همین موضوع است ولی به شرطی که مقابلش هم ذکر شود. ناطق، ذاتی حیوان نیست ولی ذاتی نوعی از حیوان است. ضاحک، ذاتی حیوان نیست ولی با مقابلش، عرض ذاتی برای حیوان می شود یعنی «الحیوان اما ضاحک و اما غیر ضاحک».
توضیح بحث: اگر محمولی بر کلیتِ موضوع حمل نشد بلکه بر بعض افراد موضوع حمل شد یعنی محمول، اخص بود و موضوع، اعم بود مثلا موضوع، حیوان بود و محمول، ناطق بود یا محمول، ضاحک بود. مصنف در اینجا دو حکم بیان می کند که یکی را قبل از «بل من جمله الذاتیات» و یک حکم بعد از «بل» بیان می کند حکمی که قبل از «بل من جمله الذاتیات» بیان می کند کلّی است و می گوید به طور کلی چنین محمولی ذاتیِ داخل یعنی مقوم موضوع نیست چه ناطق باشد چه ضاحک باشد مقوّمِ حیوان نیست. این حکم، سلبی است که یکی است اما بعد از «بل» دو حکم ایجابی ذکر می کند که کلی نیست بلکه تفصیل می دهد و می گوید بعضی از این محمول ها ذاتیِ نوع این موضوع اند «مراد از ذاتی، مقوم است» بعضی از این محمول ها عرض ذاتی این موضوع اند ولی به شرطی که با مقابل بیایند. مانند «ناطق» ذاتی حیوان نیست بلکه ذاتی نوع حیوان است اما مانند «ضاحک» ذاتی حیوان نیست و ذاتی نوع حیوان هم نیست اما عرض ذاتی حیوان است به شرطی که با مقابلش بیاید.
مصنف اینگونه بیان کرد که قضیه ای است که موضوعش عام است و محمولش خاص است در این فرض دو حکم صادر کرد که یکی سلبی بود و کلی بود و یک حکم ایجابی که به دو حکم منحل شد.
توضیح عبارت
«و اما ما کان لیس محمولا علی کلیه الموضوع فلا یمکن ان یکون هذا من جمله الذاتیات الداخله فی ماهیه الشیء»
مراد از «ما»، محمول است. مراد از «الشیء» موضوع است مراد از «الذاتیات الداخله» مقوم است نه عرض ذاتی زیرا عرض ذاتی، ذاتیِ خارج است اما ذاتیِ داخل به معنای مقوم است. مراد از «هذا»، لفظ «ما» در «ما کان» است.
لیس محمولا علی کلیه الموضوع: یعنی محمولی که محمول بر کلیت موضوع نباشد چنین محمولی اخص از موضوع است که حمل بر تمام افراد موضوع نمی شود.
فرض کنید موضوع، حیوان باشد و محمول را فرض کنیدکه یا ضاحک باشد یا ناطق باشد. در هر دو صورت، محمول بر تمام افراد موضوع حمل نشده است. اگر چنین باشد حکم کلی را که سلبی است صادر می کند و با عبارت «فلا یمکن...» بیان می کند.
ترجمه: محمولی که محمول بر کلیت موضوع نباشد اینچنین محمولی که اخص از موضوع است ممکن نیست که از جمله ذاتیاتی باشد که داخل در ماهیت شیء «یعنی موضوع» است «یعنی ضاحک و ناطق هیچکدام نمی توانند ذاتی مقوم برای حیوان باشند».
«بل من جمله الذاتیات الداخله فی ماهیات انواع الشیء او من جمله الاعراض الخاصیه الذاتیه للشی لکن انما یحمل علی کلیه الموضوع سبیل التقابل علی ما قلنا»
مراد از «الشیء»، موضوع است.
از اینجا مصنف دو حکم اثباتی بیان می کند و لذا مصنف در آینده تعبیر به قسم اول و قسم دوم می کند که مراد از قسم اول، عبارت «من جمله الذاتیات...» است و مراد از قسم دوم «او من جمله الاعراض...» است.
ترجمه: بلکه از جمله ذاتیاتی که مقوم اند و داخل در ماهیاتِ انواع شیء هستند «یعنی این محمول، ذاتی یا مقوم نوع این موضوع است نه اینکه مقوم خود موضوع باشد مثل ناطق که موضوعش حیوان باشد. این ناطق، ذاتی مقوم برای حیوان نیست ولی ذاتی مقوم برای نوع حیوان است» یا این محمول از جمله اعراضِ خاصِ ذاتی برای شیء «یعنی همان موضوع» است «یعنی ضاحک از اعراض ذاتی و خاصه برای حیوان است ولی به شرط تقابل که بعداً این شرط بیان می شود یعنی به شرطی که مقابلش هم آورده شود و الا خودش به تنهایی عرض ذاتی نیست عرض اولی هم نیست چون با واسطه ی اخص بر حیوان حمل می شود».
با اینکه موضوع عام است ولی این محمول، عرض خاص و ذاتی و محمول اولی می شود ولی به این شرط که با آوردن مقابل می توان محمول را مساوی با موضوع کرد به طوری که بر تمام افراد موضوع حمل شود در این صورت عرض خاص و عرض ذاتی و محمول اولی می شود.
نکته: در «ناطق» نیاز به شرط تقابل نیست چون ناطق، ذاتی نوع بود. اگر می خواستید عارض خاص برای حیوان قرار دهید باید تقابل آورده می شد و گفته می شد «الحیوان اما ناطق و اما غیر ناطق» یا «الحیوان اما ناطق و اما اعجمی» که این مجموعه عبارت، عرض خاص حیوان و عرض ذاتی و اولی می شد.
نکته: «ضاحک» را نتوانستیم ذاتی مقوم برای نوع قرار بدهیم لذا داخل در قسم دوم شد. اما «ناطق» را توانستیم ذاتی مقوم برای نوع قرار بدهیم لذا داخل در قسم اول شد.
«فاما القسم الاول فهو مثل الفصول المقسِّمه للجنس التی لا تُقَسِّم نوعا تحته البته»
«القسم الاول»: یعنی آنجا که محمول اگر چه مقوم موضوع نیست ولی مقوم نوعی از موضوع هست.
قسم اول حتما باید از سنخ فصول باشد و الا نمی تواند مقوّم نوع شود چون فرض شد که مقوم موضوع نیست اما مقوم نوع موضوع است. اگر مقوم می باشد باید فصل باشد فصلی که مقسِّمِ موضوع «موضوع، جنس بوده» است و مقوّمِ نوع موضوع است. در تقویم، اوّلی برای نوع می باشد اما اوّلی برای جنس نیست. در تقسیم، اوّلی برای جنس می باشد اما غیر اوّلی برای نوع است. یعنی در تقویم واسطه ندارد و می تواند بلاواسطه به انسان که نوع است قوام بدهد اما در تقسیم اگر بخواهد تقسیمی رخ بدهد مستقیماً حیوان را تقسیم می کند و انسان را تقسیم نمی کند. پس برای انسان اوّلی نیست اگر بخواهد تقسیم کند باید از طریق حیوان که عام است تقسیم کند.
به عبارت دیگر: در تقویم، برای نوع اوّلی است و در تقسیم، برای جنس اولی است و به این صورت گفته نشود که در تقسیم، اولی برای نوع نیست چون نوع را اصلا تقسیم نمی کند. و گفته نشود که در تقویم، غیر اولی برای جنس است چون جنس را اصلا تقویم نمی کند.
بعضی فصل ها جنس را تقسیم می کنند و جنس بالاتر را هم تقسیم می کنند مثلا ناطق، حیوان را تقسیم می کند. بالاتر از حیوان که جسم نامی است را هم تقسیم می کند حال اگر موضوع قضیه، جسم نامی شد «یعنی جنس بالاتر موضوع شد» و محمول، ناطق بود. اگر تقسیم بیاورید و بگویید «الجسم النامی اما ناطق و اما غیر ناطق» ولی این محمول که با لفظ «امّا» آمده اوّلی و ذاتی و خاص برای موضوع «جسم نامی» نیست ابتدا باید «اما ناطق و اما غیر ناطق» بر حیوان وارد شود بعداً به توسط آن، جسم نامی را تقسیم کند.
اما اگر در اینجا لفظ «حساس» آورده شود و گفته شود «الجسم النامی اما حساس و اما غیر حساس» یا «الحیوان اما ناطق و اما غیر ناطق». این محمول، موضوع را تقسیم می کند ولی نوعی که تحت این موضوع است را تقسیم نمی کند. یعنی «حساس»، جسم نامی را تقسیم می کند ولی حیوان را تقسیم نمی کند بلکه تقویم می کند همچنین «ناطق»، حیوان را تقسیم می کند اما نوعِ تحتِ حیوان که انسان است را تقسیم نمی کند بلکه تقویم می کند.
«الفصول المقسمه للجنس التی لا تقسم نوعا تحته»: مصنف می گوید فصلِ مقسّمی که جنس را تقسیم می کند و نوعِ تحت خودش را تقسیم نمی کند. معلوم می شود که دو گونه فصلِ مقسّم هست:
1 ـ آن است که جنس را تقسیم می کند و نوع تحت خودش را تقسیم می کند.
2 ـ آن است که جنس را تقسیم می کند و نوع تحت خودش را تقسیم نمی کند.
مثلا جسم نامی را موضوع قرار دهید. فصلی که آورده می شود یک وقت حساس است و یک وقت ناطق است. اگر فصل، حساس باشد این جسم نامی که موضوع است یعنی جنس می باشد را تقسیم می کند و نوع تحت خودش را که حیوان است تقسیم نمی کند اما گاهی محمول که فصل می باشد ناطق است. این ناطق، جنس را که جسم نامی است تقسیم می کند و نوعِ تحت آن را که حیوان است هم تقسیم می کند. آنچه مورد بحث نمی باشد مثل ناطق برای جسم نامی است چون اگر ناطق با مقابلش هم بیاید برای موضوع، ذاتی نمی شود زیرا موضوع، جسم نامی است و محمول اگر ناطق باشد مورد بحث نیست. بحث ما در فصلی است که موضوع را که جنس است تقسیم کند ولی نوعِ تحتِ آن موضوع را تقسیم نکند یعنی مثل حساس برای جسم نامی مورد بحث است و مانند ناطق برای حیوان هم مورد بحث است اما ناطق برای جسم نامی مورد بحث نیست.
حال که محل بحث روشن شد مصنف اینگونه بیان می کند که اینچنین فصلی که مقسّم جنس «یعنی موضوع» می باشد ولی مقسّم نوع نیست بلکه مقوّم نوع است، اینچنین فصلی، اوّلی برای نوع است به لحاظ تقویم، و اولی برای جنس است به لحاظ تقسیم.
اگر به لحاظ تقویم گرفته شود جنس را تقویم نمی کند بلکه عارض جنس است ولی نوع را تقویم می کند پس برای نوع، اولی است. اگر به لحاظ تقسیم گرفته شود برای جنس اوّلی است اما برای نوع اولی نیست چون اصلا نوع را تقسیم نمی کند تا بخواهد اولی باشد. اینچنین فصلی مورد بحث است و الّا فصلی مانند ناطق، برای جسم نامی را نمی توان گفت به لحاظ تقویم برای نوع، اوّلی است چون نوع، حیوان است و ناطق، حیوان را تقویم نمی کند.
آن فصل که از محل بحث بیرون شد را نمی توان گفت به لحاظ تقویم، اولی برای نوع است باید به لحاظ تقسیم گفت که اولی برای نوع است. به لحاظ تقسیم برای جنس هم غیر اولی است یعنی ناطق برای نوعِ جسم نامی، تقسیماً اولی است و برای جسم نامی حتی تقسیماً هم اولی نیست. و برای حیوان، مقسّم به تقسیم اولی است برای نوع حیوان هم مقوم است پس ناطق اگر موضوعش جسم نامی باشد مقسّم موضوع نیست اولاً بلکه مقسم موضوع است غیر اولاً. مقوّم نوع نیست اولا، بلکه مقسم نوع است اولاً. مقوّم نوع النوع است اولا. اما حساس نسبت به جسم نامی، مقسم جنس است اولاً و مقوم نوع است اولاً.
نکته: عبارت مصنف بسیار دقیق بود که اولاً موضوع بحث را روشن کرد که بحث در کجا است؟ در مثل جایی بحث می شود که اگر موضوع، جسم نامی است محمول، حساس باشد و ناطق نباشد.
ترجمه: اما قسم اول مثل فصولی است که مقسّم جنس اند اما تقسیم نمی کند نوعی را که تحت جنس است اولاً «این عبارت، ناطق را نسبت به جسم نامی خارج می کند».
«مثل الفصول»: لفظ «مثل» که به کار رفته به خاطر این نیست که بخواهد مثال بزند و موارد دیگری هم وجود دارد بلکه در اینجا به معنای تعیین است یعنی وقتی گفته می شود «مثل این است» به معنای این می باشد که منحصراً همین مورد است.
«فتکون فصولا اولیا للانواع من جهه انها تقومها»
ضمیر «فتکون» به «فصول» بر می گردد.
ترجمه: این چنین فصولی، فصول اولی برای انواع اند اما از جهت اینکه این فصول، مقومِ انواع اند «یعنی به لحاظ تقویم، اولی اند».
«و لا تُقَوِّم اجناسها»
اجناس این انواع را نمی تواند تقویم کند. «اصلا نمی تواند تقویم کند تا چه رسد به اینکه اولی باشد یا ثانوی باشد. پس به لحاظ تقویم، مقوم جنس نیست بلکه به لحاظ تقویم فقط مقوّم نوع است آن هم مقوّم اولی است».
«و تکون فصولا اولیه للاجناس من جهه انها تُقَسِّمُها»
فصلِ اوّلی اجناس هست اما به لحاظ تقسیم است که نسبت به اجناس دارد. یعنی مثل ناطق است که حیوان را تقسیم می کند و مثل حساس است که جسم نامی را تقسیم می کند. مثل ناطق نیست که جسم نامی را تقسیم کند زیرا مقسمِ جسم نامی اولا نیست بلکه مقسّم جسم نامی است ثانیا.
«و لا تُقَسِّم انواعها»
انواع را اصلا تقسیم نمی کند چون نسبت به نوع، مقوِّم است و مقسِّم نیست.
نکته: اینچنین فصلی اگر به لحاظ تقویم نگاه شود برای نوع، اوّلی است و ربطی به جنس ندارد اما اگر به لحاظ تقسیم نگاه شود برای جنس اوّلی است و ربطی به نوع ندارد.
نکته: ناطق نسبت به جسم نامی مقسِّم است ثانیا نه اولاً، ناطق وقتی می خواهد جسم نامی را تقسیم کند به طور مستقیم نمی تواند جسم نامی را تقسیم کند ابتدا باید حیوان را تقسیم کند زیرا حیوان یا ناطق است یا غیر ناطق است سپس به توسط حیوان، جسم نامی را تقسیم کند. ابتدا گفته می شود حیوان یا ناطق است یا غیر ناطق است و چون حیوان یکی از اقسام جسم نامی است لذا جسم نامی هم یا ناطق است یا غیر ناطق می شود.
غیر ناطق، شامل حیوانات عجم و بقیه چیزها می شود. اگر ناطق را به طور مستقیم بخواهید بر جسم نامی وارد کنید به این صورت می شود که جسم نامی یا ناطق است یا غیر ناطقِ حیوانی است یا غیر ناطقِ نباتی است یعنی سه قسم درست شد در حالی که منفصل حقیقی دو قسم بیشتر ندارد. این سه قسم نشان می دهد که یک منفصل حقیقی را تقدیر گرفتید. همه جا همینگونه است لذا گفته می شود عدد یا زوج است یا فرد است بعداً اگر بخواهید برای زوج، یک قسم درست کنید و بگویید «زوج، یا زوج الزوج است یا زوج الفرد است» حتما یک منفصله دیگر بکار رفته است. پس هر جا که تقسیم، سه قسم به وجود می آورد بدانید که دو منفصله حقیقی بکار رفته است اگر یک منفصله حقیقی بکار رفته بود تقسیم، دو قسم پیدا می کرد.
پس در این مثال که ناطق می خواهد جسم نامی را تقسیم کند نیاز به واسطه اخص دارد که حیوان باشد یعنی ابتدا این تقسیم باید بر حیوان انجام بگیرد بعداً به توسط حیوان بر جسم نامی واقع شود. پس ناطق نسبت به جسم نامی، مقسِّم است ولی مقسّم اولی نیست بلکه ثانوی است.
صفحه 137 سطر 6 قوله «و اما القسم الثانی»
قسم دوم، فقط عرض بود حال می خواهد عرض اولی درست کند نه عرض ثانوی یعنی محمول اولی که از سنخ عرض است «در قسم اول هم می خواست محمول اولی درست کند».
در قسم دوم باید مقابل هم آورده شود یعنی باید این عرض و مقابلش آورده شود. ولی بعد از اینکه عرض با مقابلش آورده شد یکی از دو حال اتفاق می افتد:
حالت اول: واسطه اخص دخالت نمی کند. در این صورت عرض، اولی می شود.
حالت دوم: واسطه اخص دخالت می کند. در این صورت عرض، ثانوی می شود. «دقت کنید که عرض، غیر اولی می شود ولی بنده تعبیر به ثانوی کردم و الا تعبیر به ثانوی وجود ندارد».
پس آن عرض که می خواهد اوّلی شود دو شرط دارد:
1 ـ با مقابلش عرض خاص باشد. مصنف به جای اینکه تعبیر کند «خاص باشد» تعبیر به «لا تعمه» می کند یعنی «عرض عام نباشد». یعنی این عرض و مقابلش مساوی با موضوع شود. وقتی گفته می شود «الحیوان اما ضاحک و اما غیر ضاحک» عبارتِ «اما ضاحک و اما غیر ضاحک» اعم از حیوان نیست بلکه مساوی با حیوان است. «ضاحک» خاص است یعنی مختص است و «غیر ضاحک» هم خاص است یعنی مختص است اما مردد بین ضاحک و غیر ضاحک، مساوی با حیوان است و عام نیست.
2 ـ واسطه ی خاص نداشته باشد. مصنف تعبیر به «واسطه خاص» نمی کند و عبارت را به این صورت می آورد «لازم نباشد این موضوع را که جنس است تبدیل به نوع کرد». مثلا در مورد حرکت گفته شود «الجسم اما متحرک او ساکن» این محمول مردد، مساوی با جسم شد عبارتِ «اما متحرک او ساکن» را می خواهیم بر جسم حمل کنیم برای حمل کردن احتیاج نیست که جسم تبدیل به نوع شود تا آماده برای پذیرش عرض شود. جسم، حرکت را می پذیرد لازم نیست جسم را نامی کنید و لازم نیست حیوان و انسان کنید. بله اگر جسم بخواهد حرکت ارادی را بپذیرد باید ابتدا این جسم را حیوان کرد تا حرکت ارادی را بپذیرد یعنی موضوع که جسم است باید ابتدا تبدیل به نوع شود «و به عبارت دیگر باید واسطه ی خاص که حیوان است دخالت کند».
اینچنین عارضی که عارض عام برای موضوع نیست و عروضش بر موضوع اقتضا نمی کند که موضوع، تبدیل به نوع شود یا واسطه اخص دخالت می کند اینچنین عارضی، اوّلی است. حرکت، اوّلی است. سکون هم اولی است «اما ساکن او متحرک» هم اولی است.
اما اگر عروض این عارض بر این موضوع اقتضا می کرد که این موضوع تبدیل به نوع شود یا به عبارت دیگر امر اخصّی وساطت کند عرض، اولی نیست به این بیان که گفته شود «الحیوان اما ضاحک و اما غیر ضاحک» عبارت «اما ضاحک و اما غیر ضاحک» مساوی با حیوان است و اگر یکی از ضاحک و غیر ضاحک را لحاظ کنید اعم از حیوان نیست لذا شرط اول را دارد.
شرط دوم این بود که عروض این عارض تک تک و مجموعا احتیاج نداشته باشد که این معروض و موضوع، تبدیل به نوع شود یا به عبارت دیگر، واسطه ی خاص دخالت نکنید. در این صورت شرط دوم حاصل نیست زیرا باید حیوان را تبدیل به نوع کنید تا ضاحک را بپذیرد. باید حیوان را تبدیل به نوع های دیگر کنید تا غیر ضاحک را بپذیرد. در اینجا ضاحک به تنهایی و غیر ضاحک به تنهایی برای حیوان عرضِ ذاتی و عرض اولی نیست بله اگر با هم و مجموعا حساب کنید عرض ذاتی و عرض اولی هست. پس هر جا عرض وارد بر موضوع شد و عام نبود بلکه یا مساوی بود یا خاص بود و احتیاج نبود که این موضوع را تبدیل به نوع کند «و به عبارت دیگر لازم نبود از واسطه اخص استفاده شود» در چنین حالتی این عرض، ذاتی و اولی برای موضوع است و اگر هیچکدام از این دو شرط یا یکی از این دو شرط حاصل نبود این عرض برای موضوع اولی نیست. در مثل ضاحک، شرط دوم نیست یعنی اگر بخواهید ضاحک را بر حیوان حمل کنید باید حیوان را تبدیل به نوع کنید یا واسطه خاص که انسان است را دخالت دهید تا حیوان بتواند ضاحک را بپذیرد. پس ضاحک برای حیوان اولی نیست. در مثل متحرک، شرط دوم هست یعنی حرکت برای جسم عارض می شود بدون اینکه لازم باشد جسم را تبدیل به نوع کرد و به عبارت دیگر بدون اینکه لازم باشد از واسطه اخص استفاده کرد.
توضیح عبارت
«و اما القسم الثانی فهی العوارض الخاصیه لجنسٍ مّا التی لا تعمه»
«التی» صفت «عوارض» است ضمیر مفعولی «لا تعمه» به «جنس» بر می گردد. و ضمیر فاعلی به «عوارض» بر می گردد.
قسم دوم، عوارضِ خاصیت برای جنس مّا است. جنس، موضوع است و این عارض، محمول شد. این عارض باید دو شرط داشته باشد شرط اول این است که این عوارض نسبت به جنس عام نیستند بلکه خاص اند یا مساوی اند.
«و لا یحتاج ان یصیر الجنس نوعا مّا معینا فیتهیّأَ حینئذٍ»
حینئذ: یعنی بعد از اینکه نوع شد. «فیتهیأ» به نصب خوانده می شود یعنی «حتی ان یتهیأَ».
شرط دوم این است که احتیاجی نیست که جنس، یک نوع معین شود تا بعد از نوع شدن آماده شود برای قبول مثل این عارض، یعنی احتیاجی به تبدیل جنس به نوع نیست. در این صورت عرض، عرض اولی است.
ترجمه: لازم نیست جنس، نوع معین شود تا در این هنگام که نوع شد برای قبول مثل آن عارض آماده شود.
«مثل ان الجسم لا یحتاج فی ان یکون متحرکا و ساکنا الی ان یصیر حیوانا او انسانا»
مثل اینکه جسم در اینکه متحرک و ساکن شود احتیاج ندارد که حیوان یا انسان شود «یعنی لازم نیست از این دو عنوان استفاده شود یعنی لازم نیست جسم را مبدّل به این دو نوع کنید تا بتوانید این عرض را بر آن حمل کنید. این عرض را بدون تبدیل به این دو نوع می تواند قبول کند پس این عرض برای جسم اولی می شود».
«و یحتاج فی ان یکون ضحاکا الی ان یصیر اولا حیوانا بل انسانا»
این جنس که جسم «یا حیوان» است در ضحاک بودن احتیاج دارد به اینکه اول باید حیوان شود بلکه باید انسان شود یعنی نیاز به دو واسطه است تا بتوان ضحاک را بر جسم حمل کرد این، حمل اولی نیست زیرا با دو واسطه است.
«فقد قلنا فی کیفیه اولیه کل صنف من الذاتیات»
«قلنا»: یعنی بحث کردیم.
ترجمه: بحث کردیم در اینکه هر صنفی از ذاتیات چگونه می تواند اولی باشد.
«کل صنف من الذاتیات»: یعنی چه ذاتی مقوم چه ذاتی باب برهان باشد. یعنی در کیفیت اولیتِ هر کدام از این دو صنف بحث شد.
«فقد قلنا»: نتیجه همه مباحث از اول فصل تا اینجا است. یعنی بحث شد در اینکه چگونه می تواند هر صنف از ذاتیات، اولی باشد. ذاتی مقوم چگونه می تواند اولی باشد ذاتی باب برهان چگونه می تواند اولی باشد.
«و اعلم»
بحث بعدی این است که فرق است بین اینکه محمول، اولی باشد یا مقدمه، اولی باشد در باب برهان گفته می شود که محمول باید اولی باشد اما لازم نیست مقدمه، اولی و بدیهی باشد. ممکن است مقدماتی باشد که با چند واسطه ثابت شده باشد ولی محمولش برای موضوعش اولی باشد لذا می توان این را در برهان بکار گرفت پس لزومی ندارد مقدمات در برهان اول باشد آنچه مهم است این می باشد که محمول، اولی باشد.


[1] الشفاء،ابن سینا،ج9،ص136،س17،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo