< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/09/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان معنای «کلی» در باب برهان/ فصل سوم/مقاله دوم/ برهان شفا.
«الفصل الثالث فی کون المقدمات البرهانیه کلیه و فی معنی الاولی و تتمیم القول فی الذاتی»[1]
در فصل سوم سه عنوان آمده که باید هر سه توضیح داده شود. اما قبل از ورود در بحث، مطلبی که مربوط به جلسه گذشه است اشاره می کنیم.
مطلب مربوط به جلسه گذشته: در مثالی که برای عبارت مصنف آورده شود نتوانستیم مثال صحیحی ارائه بدهیم، سه مثال آورده شد که مثال سوم کمی نزدیکتر به حق بود ولی نتوانستیم به خوبی تنظیم کنیم.
بنده مراجعه به اساس الاقتباس در بحث قیاسِ علامت مراجعه کردم چون در آخر بحث قیاس، اقسام قیاس را می شمارد یکی از اقسام، قیاس علامت است که در صفحه 338 آمده است و سه مثال برای قیاس علامت مثال زده که یکی برای شکل اول و یکی برای شکل دوم و یکی برای شکل سوم زده است. بنده مثال شکل اول را می آورم و برای بحث ما مفید است.
مرحوم خواجه قیاسِ علامت را یکی از اقسام قیاس ضمیر می داند قیاس ضمیر، قیاسی است که کبری در آن مطوی «پیچیده» است لذا در این مثالی که می زند کبری را نمی آورد. مثالی که مرحوم خواجه می فرماید این است: «این زن شیر دارد پس بزاده است» عبارت «این زن شیر دارد» صغری است و عبارت «پس بزاده است» نتیجه است. کبری حذف شده قیاس به این صورت است. «این زن، شیر دارد» و «هر زنی که شیر دارد زائیده است» «پس این زن زائیده است» صغری، مرکب از اصغر «این زن» و اوسط «شیر دارد» است. کبری این است که هر کسی یا هر زنی که شیر دارد زائیده است که «زائیده»، اکبر است. در این مثال اوسط، عرض ذاتی برای اصغر نیست بلکه عرض غریب و عام است «شیر دارد» عرض ذاتی برای زن نیست و عامل شیر داشتن هم زن بودن نیست یعنی این طور نیست که این عرض برای زن به خاطر زن بودن عارض شود چون عرض ذاتی اینگونه است که برای موضوع به خاطر ذات موضوع ثابت است اما در اینجا به خاطر ذات موضوع نیست. اینجا به خاطر امر عامی است، سپس اکبر عرض ذاتی برای اصغر است یعنی در نتیجه، زائیدن عرض ذاتی برای زن است یعنی گفته می شود که چون زن است زائیدن دارد. این قیاس، قیاس علامت است و چون از علامت به ذوالعلامه پی برده شد یعنی از علامت که شیر داشتن است به ذوالعلامه که زائیدن است پی بردیم و می تواند مثال برای مطالبی باشد که در جلسه قبل گذشت باشد زیرا زائیدن عرض ذاتی زن است و شیر داشتن عرض ذاتی زن نیست چون شیر ممکن است در وقت دیگر حاصل شود و برای غیر زن هم ممکن است حاصل شود یا برای زن در غیر زایمان هم ممکن است حاصل شود. البته مثال سومی که در جلسه قبل بیان شد از همین قبیل بود. گفته شد این انسان، رنگ چهره اش سرخ است و هر انسانی که رنگ چهره اش سرخ باشد خجالت کشیده است پس این انسان خجالت کشیده است.
بحث امروز: فصل سوم از مقاله دوم مشتمل بر سه مطلب است:
مطلب اول: مقدمات برهان باید کلی باشند. این مطلب قبلا هم بیان شده بود ولی الان مفصل تر بیان می شود و توضیح داده می شود که کلی در باب برهان به چه معنی است.
مطلب دوم: «اوّلی» به چه معنا است. گاهی گفته می شود این عرض، ذاتی اوّلی است. و گاهی هم گفته می شود ذاتی است و قید «اوّلی» آورده نمی شود. این «اوّلی» به چه معنا است که در بعضی جاها آورده می شود و در بعضی جاها آورده نمی شود.
مطلب سوم: بحثهایی که در فصول قبل درباره ذاتی شد بعضی از قسمت های آن باقی مانده که در این فصل تکمیل می شود.
در ابتدا وارد توضیح معنای کلی در باب برهان می شود و دو اصطلاح در باب برهان توضیح می دهد که به نظر می رسد هر دو اصطلاح یکی هستند ولی در واقع فرق دارند:
1 ـ «المقول علی الکل»
2 ـ «کلی».
وقتی می خواهد اصطلاح «المقول علی الکل» را توضیح بدهد «المقول علی الکل» را در باب های دیگر توضیح می دهد بعداً فرقش را با «المقول علی الکل» در برهان بیان می کند بعداً که «المقول علی الکل» در برهان روشن شد فرق بین «المقول علی الکل» در برهان با «کلی در برهان» را می گوید. در ضمن بیان «کلی»، کلمه «اولی» را می آورد و به مناسبت، وارد بحث در «اولی» می شود و عنوان دوم و مطلب دوم فصل را توضیح می دهد.
توضیح «المقول علی الکل»: لفظ «المقول علی الکل» هم در باب برهان گفته می شود هم در باب قیاسات دیگر گفته می شود. به کلی در باب قضایا گفته می شود «المقول علی الکل». قضیه موجبه کلیه، قضیه ای است که محمولش، مقول علی الکل است. مقول علی الکل به معنای این است که کلّ افراد موضوع، این محمول را دارا هستند پس مقول علی الکل یعنی محمول به کل افراد موضوع شود. اما وقتی «المقول علی الکل» در باب برهان گفته می شود منظور این است که محمول حمل شده ولی حمل شده بر کل افراد موضوع اما در کل ازمنه ای که این موضوع، این عنوان را دارد.
پس «مقول علی الکل» در همه جا «مقول علی کلّ الافراد» است اما در باب برهان به معنای «مقول علی کل افراد و فی کتاب ازمان» است مراد از «فی کل ازمان» این نیست که در کل ازمان از ازل تا ابد باشد بلکه در کلِ ازمانی که این موضوع، این شرط و این وصف و عنوان را دارد مثلا تا وقتی کاتب است متحرک الاصابع است وقتی کاتب نیست متحرک الاصابع نیست تمام افراد کاتب، متحرک الاصابع اند و در تمام زمانی که این شرط کتابت و وصف عنوان کتابت را دارند متحرک الاصابع هستند.
پس در «المقول علی الکل» دو امر اعتبار می شود:
1 ـ تمام افراد موضوع
2 ـ تمام ازمنه ای که این افرادموضوع، آن شرط و وصف عنوانی را دارند.
اما در کلی سه امر وجود دارد. وقتی گفته می شود این قضیه کلی است یعنی اولاً محمولش بر تمام افراد موضوع حمل می شود و ثانیا در تمام ازمنه ای که وصف عنوانی موجود است این محمول، حمل می شود «تا اینجا همان دو چیزی که در المقول علی الکل بود در کلی هم موجود بود» و ثالثا حمل این محمول بر آن موضوع، اوّلی و بلاواسطه است یعنی اینطور نیست که این محمول بر چیز دیگر حمل شده باشد و بعداً به توسط آن چیز بر این موضوعی که داریم حمل شود بلکه مستقیماً بر همین موضوع حمل شده است مثلا اگر ماشی را بر انسان حمل کنید حمل اولی نیست چون این ماشی ابتدا باید بر حیوان حمل شود بعداً به توسط حیوان بر انسان حمل شود و شما بی واسطه حمل بر انسان کردید و این حمل، حمل اولی نیست اما اگر ضاحک را بر انسان حمل کنید حمل اولی است چون این محمول بر ذات همین موضوع حمل می شود بدون اینکه واسطه ای باشد بنابراین کلی باب برهان سه شرط دارد که بیان شد پس فرق بین «المقول علی الکل» در باب برهان با «المقول علی الکل» در باقی ابواب گفته شد اولاً و فرق بین کلی در باب برهان با «المقول علی الکل» در باب برهان هم گفته شد ثانیا. این فرقی که در ثانیا گفته شد چون مشتمل بر کلمه «اوّلی» شد به ما اجازه داد که وارد بحث در اوّلی بشویم و بگوییم اوّلی به چه معنا است که مصنف وارد این بحث می شود.
نکته: حملی اوّلی است که بدون واسطه اعم و بدون واسطه اخص باشد چون قبلا گفتیم اگر واسطه اخص داشته باشیم محمول از ذاتی بودن در می آید و عرض ذاتی نیست و در محمول باب برهان، ذاتیت هم شرط می شود پس حتما باید واسطه نه اعم و نه اخص باشد. اما اگر واسطه مساوی باشد اشکال ندارد. توضیح اینها بعداً در صفحه 136 سطر 14 که می فرماید «و لیس من شرط الاول...» می آید.
نکته: مصنف عادتش این است که اگر همه مطالب در مورد بحثی تمام نشده باشد ممکن است در یک فصل جدید، مطالب آن را بیاورد و گاهی هم ممکن است در فصل جدید نیاورد و تعبیر به «نقول من راس» می کند. که به معنای این نیست که مطالب قبلی را دوباره تکرار می کنیم بلکه به معنای این است که مطالب باقیمانده را می گوییم ولی بحث، بحثِ دوباره است یعنی بحثی است که در مورد ذاتی است ولی مطالبِ باقیمانده را می گوید.
مصنف در اینجا همان چیزی که در تفسیر «کلی» گفته بود در تفسیر «المقول علی الکل» می آورد سپس در «کلی» چیزی اضافه می کند که در قبل بیان نکرده بود. از آنچه که در این فصل می گوید کشف می شود که در آنجا «کلی» را توضیح نمی داده بلکه «المقول علی الکل» را توضیح می داده است اما اینجا «کلی» را توضیح می دهد.
نکته: عادت و روش مصنف این نیست که مطالب را در یک جا جمع کند و بیان کند بلکه عادت ایشان پخش کردن بود و روش پخش کردن بهتر است زیرا ذهن را تا زوایای مطلب می برد. چون وقتی تمام شقوقِ مفروضه رسیدگی می شود مطلب خیلی بهتر روشن می شود تا به نحو اجمال بخواهید به مطلبی رسیدگی کنید و به شقوقش پرداخته نشود. این هنر را مصنف دارد و مرحوم صدرا می فرماید این هنر را ابن سینا دارد که در یک مساله ای که وارد می شود تمام شقوق مفروضه را مطرح می کند چه شقوقی که قائل دارد چه قائل ندارد سپس همه را رسیدگی می کند.
این روش، روش خوبی است خود بنده وقتی ادبیات می خواندم مرحوم ادیب نیشابوری مطلبی فرمود و بنده نتوانستم آن مطلب را بنویسم حال یا حواسم پرت شد یا نفهمیدم که چه می گوید؟ بعد از کلاس از ایشان پرسیدم گفت خودت پیدا کن. بعضی چیزها را که می دانست ما نمی توانستیم پیدا کنیم جواب می داد اما آن چیزهایی را که می دانست ما می توانیم پیدا کنیم جواب نمی داد. این روش، روش خوبی بود. ایشان در کلاس گفت در یک جای قرآن 8 میم وجود دارد اما اینقدر فصیح است که وقتی می خوانید نمی فهمید. بنده خودم بارها قرآن خوانده بودم و اینجا را نفهمیده بودم. بعدا بنده قرآن را یک دور خواندم و پیدا نکردم. بار دوم خواندم در سوره هود آیه 48 است که می فرماید ﴿وَ عَلَی اُمَمٍ مِّمِّن مَعَکَ﴾.
بعضی می گویند اشکالاتی که به ذهنمان می رسد نمی پرسیم، خودمان فکر می کنیم تا جواب آن را بدست آوردیم. این کار خوبی است ولی به شرطی که واقعا حل کنند اما گاهی از اوقات ممکن است به جهل مرکب حل شود بله اگر به جهل مرکب حل نشود کار خوبی است و انسان را خود کفا بار می آورد و می توان در جاهای دیگر اگر به اشکالی بر خورد کرد آن را حل کند.
پس غرض اینها این بود که همه مطالب را در یک جا نگویند باید کل کتاب را مسلط باشید و خودتان جمع بندی کنید و این، ذهن را فعال می کند لذا همه آنها اهل دقت بودند اما امروزه دقت خیلی کم شده چون روشها عوض شده و ما فکر کردیم روشهای قدیم خوب نبود و روش بهتر می آوریم و متوجه ضرر آن نشدیم.
توضیح عبارت
«الفصل الثالث فی کون المقدمات البرهانیه کلیه و فی معنی الاولی و تتمیم القول فی الذاتی»
نکته: در دو نسخه خطی «الفصل الثالث» نیامده است. خیلی از کتابهای مصنف فصل بندی نشده مثل کتاب النجاه، ولی مصححین یا کاتبینِ سابق برای آن فصل گذاشتند و جدا کردند خود عبارت مصنف نشان می دهد که فصل جدید نیست چون عبارتِ شروعِ فصل را به عبارت آخر فصل قبلی می چسباند و کلمه «فصل» فاصله نشده است.
«و قد کان المقول علی الکل فی کتاب القیاس مقولا علی کل واحد و ان لم یکن فی کل زمان»
ضمیر «لم یکن» به «مقول بودن» بر می گردد.
مصنف بحث را با کلمه «قد» شروع کرده یعنی عبارت «المقول علی الکل» در کتاب قیاس به معنای «مقولا علی کل واحد» است و لو در کل زمان نباشد اما گاهی هم اینگونه نیست و محمول، هم بر کل افراد حمل می شود و هم در کل ازمان است. پس در کتاب قیاس، عبارت «المقول علی الکل» دو اطلاق دارد. واجب نیست که حتما در کل ازمان باشد بر خلاف برهان که واجب است در کل ازمان باشد. پس بین آن که در کتاب قیاس آمده و آنچه در کتاب برهان آمده فرق است در کتاب قیاس، کل افرادی را همیشه دارد اما کل ازمان را گاهی دارد و گاهی ندارد اما در کتاب برهان همانطور که کل افرادی لازم است بیاید کل ازمان هم لازم است بیاید.
تا اینجا توضیحی که داده شد بنابراین بود که «قد» در «قد کان» برای تقلیل باشد. اما توضیح دیگری که با تقلیل بودن سازگاری داشته باشد به این صورت است که کتاب قیاس مشتمل بر 5 نوع قیاس است که یکی از آنها برهان است. در برهان، باید کل ازمان باشد اما در 4 تای دیگر لازم نیست در کل ازمان باشد پس باز هم به معنای تقلیل شد چون گاهی در کتاب قیاس در کل ازمان می آید «در صورتی که قیاس بر برهان تطبیق داده شود» و گاهی هم نمی آید «در صورتی که قیاس بر غیر برهان تطبیق داده شود».
اما اگر «قد» برای «تحقیق» باشد به این معنا می شود که مصنف می خواهد بیان کند که در کتاب قیاس اینچنین بود اما در کتاب برهان، اینچنین هست. یعنی در کتاب قیاس مقول علی کل واحد بود و لو در کل زمان نباشد اما در کتاب برهان، مقول علی کل واحد است به شرطی که در کل زمان باشد.
اما کدام یک از این سه معنا بهتر است؟ معنای سوم از همه بهتر است چون عبارت « ان لم یکن فی کل زمان » را آورده که « ان وصلیه» دارد و تمام آنچه گفته شد در « ان » وجود دارد.یعنی در کتاب قیاس، مقول علی الکل، به معنای مقول بر کلّ واحد بود چه در کل زمان باشد چه نباشد. پس « قد» را تحقیق می گیریم و آن مطالبی که بیان شد از « ان » وصلیه استفاده می شود.
« و کان المقول علی الکل فی کتاب البرهان مقولا علی کل واحد و فی کل زمان یکون فیه الموضوع بالشرط المذکور»
مضف لفظ « کان » که فعل ماضی است می آورد چون قبلا این بحث را کرده بود.ضمیر « فیه »به « کل زمان » بر می گردد.
ولی « مقول علی الکل» در کتاب برهان، مقول بر هر شخص و در هر زمان، که موضوع در کل زمان به همان شرطی که در ذات موضوع ذکر شده می باشد« مراد از شرط مذکور، شرطی که در فصل دیگر ذکر شده باشد نیست بلکه مراد شرطی است که در خود موضوع ذکر می شود » وقتی گفته می شود «الانسان » یعنی « بشرط الانسانیه» و وقتی گفته می شود «الکاتب» یعنی « بشرط الکاتبیه » یعنی همان وصفِ عنوانی موضوع، شرطِ موضوع است که در خود موضوع ذکر می شود.
« یکون فیه الموضوع بالشرط المذکور » : در تمام زمانهایی که موضوع با آن شرط مذکور است این محمول بر آن حمل می شود.
«ثم قد یختلف فی کتاب البرهان المفهوم من المقول علی الکل و من الکلی»
تا اینجا فرق بین « مقول علی الکل » که در باب قیاس گفته شده بود و « مقول علی الکل » که در باب برهان گفته شده بود بیان کرد. حال می خواهد فرق «مقول علی الکل » که در باب برهان گفته می شود و « کلی» که در باب برهان گفته می شود را بیان کند یعنی هم «مقول علی الکل » و هم « کلی » هر دو مربوط به باب برهان اند نه اینکه مربوط به باب قیاس باشند.
ترجمه: آنجه که از « المقول علی الکل » با آنچه که از «کلی » فهمیده می شود اختلاف دارد و هر دو در کتاب برهان است. مصنف توضیح نمی دهد که از « المقول علی الکل» چه چیز فهمیده می شود چون در خط قبل بیان کرد لذا فقط معنای کلی را با عبارت «فان الکلی ...» بیان می کند که کلی در باب برهان به چه معنا است.
« فان الکلی فی کتاب البرهان هو المقول علی کل واحد فی کل زمان و اولا »
کلی در باب برهان مقول است بر کل واحد اولاً و برکل زمان ثانیا و بر اولاً ثالثا، یعنی مقول بر کل واحد از افراد موضوع است و در همه زمانها این محمول بر افراد موضوع حمل می شود و این حمل اولاً و به نحو بلاواسطه است « مراد از اولا، در مقابل شایع نیست.»
لفظ « اولا » مفعول مطلق نوعی یا وصفی یا نیابتی است و به جای « قولا » نشسته است.
« فیکون کلیا باجتماع شرائط ثلاثه»
ضمیر « یکون » به «کلی »بر می گردد.
پس کلی،کلیِ باب برهان می شود با اجتماع سه شرط.
مضف فرمود « باجتماع شرائط ثلاثه » تا تاکید کند و کسی غافل نشود چون گاهی از اوقات سه چیز به یکدیگر عطف می شوند و شخص به این سه توجه نمی کند یا فکر می کند یکی تفسیر دیگری است و نمی فهمد که سه شرط است لذا مضف با این عبارت، تاکید می کند که سه شرط لازم است و یکی را تفسیر دیگری قرار نده و غافل از هیچکدام نشوی.
«و کل واحد من نوعی الذاتی »
مضف از اینجا شروع به بیان توضیح « اولی » می کند.
« ذاتی » دو قسم بود:
1ـ ذاتیِ مقوم
2 ـ عرض ذاتی.
هر کدام از این دو به اولی و غیر اولی تقسیم می شوند هم ذاتیِ مقوم می تواند اولی و بلا واسطه باشد مثل جنس قریب و فصل غریب، هم عرض ذاتی می تواند اولی و بلاواسطه باشد. همچنین هم ذاتیِ مقوم می تواند غیر اولی باشد هم عرض ذاتی می تواند غیر اولی باشد. در کتاب اشارت، ضحک را عرض ذاتی می گیرد ولی غیر اولی قرار می دهد چون واسطه دارد و واسطه اش تعجب می باشد که مساوی است در اینجا مصنف می فرماید واسطه مساوی مانع ندارد که در صفحه 136 سطر 14 می آید.باید بررسی کرد بنا بر نظر مصنف آن عرض ذاتی که اولی نیست چه می باشد؟ باید بین کلام مصنف در اینجا با کلام خواجه در اشارات جمع شود.


[1] الشفاء،ابن سینا،ج9،ص135،س1،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo