< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/09/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: نظر مصنف در اینکه چرا در براهین باید از عرض ذاتی استفاده کرد و از عرض غریب استفاده نکرد/ تمایز علوم به چه چیزی است/ بیان عرض ذاتی بودن/ فصل اول/مقاله دوم/ برهان شفا.
«بل یجب ان یعلم ان العله فی تزییف هذا العارض ما هو مفهوم کلام المعلم الاول لمن فهمه»[1]
بحث در این بود که سبب اعتبار کردن عرض ذاتی در برهان چیست؟ چرا ما در برهان عرض ذاتی را اعتبار می کنیم و به عرض غریب اکتفا نمی کنیم.
نظر بعض: سبب اعتبار عرض ذاتی این است که حد وسط باید علت برای ثبوت اکبر برای اصغر باشد و حد وسطی می تواند علت باشد که عرض ذاتی باشد پس ما عرض ذاتی را اعتبار می کنیم تا علت بودنِ حد وسط که در برهان لازم است حاصل شود.
نظر مصنف: این کلام مردود است چون اگر برهان فقط برهان «لمّ» بود که در آن لازم بود حد وسط، علت برای ثبوت اکبر برای اصغر شود ما می توانستیم بگوییم عرض ذاتی را اعتبار کردیم به این جهت که برهان لمّ را تشکیل دهد زیرا که برهان «لمّ» به جز این نمی شود. اما بحث ما در مطلق برهان است و در مطلق برهان لازم نیست که حد وسط، علت برای ثبوت اکبر برای اصغر باشد تا این علت بودن ما را ناچار کند که در برهان عرض ذاتی بکار برود. یعنی این سبب در همه برهان ها عام نیست در حالی که مدعای ما عام بود. ما در همه برهان ها عرض ذاتی بودن را شرط کردیم ولی سببی که شما اقامه کردید فقط در برهان «لمّ» جاری می شود لذا سبب شما، اخص از مدعای ما بود. ما در تمام برهان ها می خواستیم ببینیم چرا عرض ذاتی بکار می رود اما شما عرض ذاتی را سبب کردید و گفتید در برهان «لمّ» باید از علت استفاده کرد پس باید از عرض ذاتی استفاده کرد.
حال مصنف با عبارت «بل یجب» اضراب از قول بعض می کند.
نظر مصنف در اعتبار عرض ذاتی برای برهان: اگر در یک قیاس، حد وسط را عرض غریب بگیرید «عرض غریب عبارت از عرضی است که به و اسطه ی عام بر معروض وارد می شود و آن عرضی که به واسطه ی عام بر معروض وارد می شود خودش هم نسبت به معروض، عام است مثلا ماشی به توسط حیوان بر انسان وارد می شود. خود ماشی هم مثل حیوان است یعنی همانطور که حیوان نسبت به انسان عام است ماشی هم عام است پس اگر عرض، عرض غریب بود حتما اعم می شود» حد وسط، عام می شود «یعنی اعم از اصغر می شود». در این صورت اکبر یکی از دو حالت را پیدا می کند یا مساوی با چنین حد وسطی است یا اعم است و اخص نمی تواند باشد. حد وسط در کبری، موضوع قرار می گیرد و در صغری، محمول قرار می گیرد. اکبر نمی تواند اخص از اوسط باشد چون در هیچ قضیه حملیه ای نمی توان محمول را اخص از موضوع قرار داد زیرا محمول یا باید مساوی باشد یا باید اعم باشد. و در کبری، اکبر محمول است و اوسط، موضوع است اگر اوسط اعم از اصغر است اکبر یا مساوی با اوسط است که اعم از اصغر می شود یا اعم از اوسط است که اعم از اعم از اصغر می شود یعنی عمومیتش بیشتر می شود «یعنی اکبر به دو درجه اعم از اصغر می شود» در اینصورت اشکالی که پیش می آید این است که محمولی «مراد از محمول اکبر است» که در این مساله بر موضوع «یعنی اصغر» حمل شد اعم از موضوع علم می شود. چون اصغر یا خودش موضوع علم است یا فردی از موضوع علم است. حال اگر اکبر را اعم از آن قرار دهید محمول قضیه از موضوع علم خارج می شود چون محمول، اعم است. و مساله، جزء مساله ی این علم نمی شود بلکه مساله علمی می شود که موضوعش اعم می شود.
پس اگر برهان از عرض ذاتی تشکیل نشود لازمه اش این محذور است یعنی لازمه اش این است که آن مساله ای که با این قیاس برهانی می خواهد اثبات شود مساله ای باشد که مربوط به علم بالاتر شود و مساله ی این علم نشود چون علم، علم برهانی است باید در هر مساله ای از مسائلش از برهان استفاده کرد و اگر در برهان از عرض غریب استفاده شود برهان، اعم می شود از آنچه که باید در این علم بیاید قهراً نتیجه ای که می دهد اعم می شود و مساله، عام می شود و جایش در علم بالاتر است. برای اینکه این اتفاق نیفتد شرط می شود که در برهان حتما از عرض ذاتی استفاده شود.
نکته: برای «وجود»، عرض غریب نیست زیرا «موجود» اگر موضوع قرار بگیرد باید عرض غریب برای آن بیاورید و عرض غریب باید با واسطه اعم باشد یعنی باید اعم از موجود را واسطه قرار بدهید تا عرض آن اعم بر موجود وارد شود. و اعم از موجود وجود ندارد پس عرض غریب برای موجود نیست. اگر بگویید «عدم» را داریم می گوییم عدم، عرض موجود نیست و مقابل موجود است و نمی توان گفت اعم است.
اگر بگویید ماهیت، عرض بعض موجودات که موجود ممکن می باشد هست. پس چیزی اعم از وجود نیست که واسطه برای عرضی باشد و آن عرض را عرض غریب گرفت.
توضیح عبارت
«بل یجب ان یعلم ان العله فی تزییف هذا العارض ما هو مفهوم کلام المعلم الاول لمن فهمه»
بلکه واجب است که دانسته شود علت «یعنی سبب» در تضعیف این عارض «یعنی عارض غریب» در باب برهان و اجازه ندادن این عارض، چیزی است که از کلام معلم اول فهمیده می شود.
«لمن فهمه»: معلوم می شود که کلام معلم اول مبهم بوده ایشان اطمینان ندارد که هر کسی بتواند مطلب را از کلام معلم اول استخراج کند. اگر کسی بفهمد، سبب همین است که ما می گوییم.
«و هو ان هذا العارض اذا جعل وسطا کان الاکبر اما مساویا له»
«هو»: به «ما هو المفهوم من کلام المعلم الاول» بر می گردد.
آن چه از کلام معلم اول فهمیده می شود این است که این عارض «یعنی عارض غریب» اگر حد وسط قرار داده شود حد وسطی می شود که اعم از اصغر است اکبر هم مساوی با اوسط بود که قهراً اکبر هم مثل اوسط اعم از اصغر می شود.
«و اما اعم منه»
و یا اکبر اعم از این وسط می شود. اگر اعم از وسط باشد با توجه به اینکه وسط هم اعم از اصغر است پس اکبر به دو مرتبه اعم از اصغر می شود. در هر دو صورت، اکبر از علم خارج می شود یعنی محمول این مساله از علم خارج می شود و باید در علم بالاتر مطرح شود. چون اگر از عرض غریب استفاده شود برهان، برهان این علم نیست و چون برهان، محمول را برای موضوع اثبات می کند یعنی اکبر را برای اصغر اثبات می کند پس مساله ای هم که از اثبات محمول برای موضوع درست می شود مساله این علم نیست.
«و کیف کان الاکبر کان امرا غریبا من موضوع الصناعه خارجا عن موضوع الصناعه»
اکبر هر طور که می خواهد باشد «یعنی چه مساوی با وسط باشد چه اعم از وسط باشد» این اکبر امری است که نسبت به موضوع صناعت، بیگانه است یعنی از موضوع این علم خارج است و آن محمولی که از موضوع این علم خارج باشد نمی تواند مساله این علم را درست کند زیرا مساله هر علمی از موضوع و محمول درست می شود و اگر محمول، خارج از علم باشد آن مساله هم خارج از علم می شود.
نکته:
اشکال: موضوع مساله، دو قسم است:
1 ـ گاهی همان موضوع علم است.
2 ـ گاهی مصداقی از موضوع علم است.
موضوع مساله همان اصغر است. در وقتی که می خواهد استدلال شود اکبر که محمول است برای اصغر که موضوع است اثبات می شود حال اگر این موضوع که موضوع مساله است همان موضوع علم بود وقتی اوسط «که عرض غریب است» اعم از موضوع مساله «یعنی اصغر» شد عرض غریب هم برای موضوع علم می شود یعنی اعم از موضوع علم می شود و همین مشکلی که گفته شد لازم می آید در اینصورت اکبر هم یا مساوی با اوسط است که اعم از موضوع مساله که همان موضوع علم است می شود یا اکبر، اعم از اوسط است که باز هم اعم از موضوع مساله که همان موضوع علم است می شود. در این صورت که موضوع مساله همان موضوع علم است وقتی که حد وسط، عرض غریب باشد همانطور که حد وسط، اعم می شود اکبر هم یا اعم می شود یا اعمِ از اعم می شود و اشکال باقی است اما در صورتی که موضوع مساله، مصداقی از موضوع علم باشد مثلا گفته نشود «الموجود اما مشکک و اما متواطی» گفته نشود «الموجود اما واجب و اما ممکن». اگر مساله، «الموجود اما واجب و اما ممکن» باشد موضوع مساله، «الموجود» است و موضوع علم هم، «الموجود» است بلکه مساله این باشد «الموجود الممکن اما جوهر و اما عرض» که موضوع مساله عین موضوع علم نیست بلکه مصداق از موضوع علم است. در اینجا اگر عرض غریب بکار بیاید و بر این موضوع عرض غریب به عنوان حد وسط حمل شود آن عرض غریب از این موضوع مساله اعم می شود.
سپس اگر اکبر مساوی با اوسط باشد باز اکبر از موضوع مساله اعم می شود و از موضوع علم اعم نمی شود. اما اگر اکبر، اعم از اوسط باشد به دو مرتبه از موضوع مساله اعم می شود و قهراً از موضوع علم اعم می شود چون به دو مرتبه از موضوع مساله اعم شده از موضوع علم به یک مرتبه اعم می شود ولی بالاخره نسبت به موضوع علم اعم است فقط کلام مصنف در یک جا نقض می شود که باید آن را جواب داد و آن جایی است که موضوع مساله اخص از موضوع علم باشد اولا و اکبر مساوی با حد وسط باشد ثانیا. در جایی که اکبر مساوی با حد وسط است حد وسط از موضوع مساله اعم است و از موضوع علم اعم نیست. اکبری هم که مساوی با حد وسط است از موضوع مساله اعم است و از موضوع علم اعم نیست و مساله از علم بیرون نمی رود در این فرض، اشکال مصنف وارد نمی شود. اما در دو فرض کلام مصنف هست:
1 ـ جایی که موضوع مساله، موضوع علم باشد.
2 ـ جایی که اکبر اعم از اوسطی که عرض غریب است باشد.
آیا می توان این اشکالی که بر مصنف وارد است را جواب داد یا خیر؟
جواب: توجه کنید همین اندازه که در بعضی موارد برای ما محذور درست شود کافی است اگر عرض غریب تشکیل داده شود در بعضی موارد محذور درست می کند. لذا همین کافی است که عرض غریب را منع کنید الان در ما نحن فیه عرض غریب در دو مورد مشکل ایجاد کرد. یعنی باعث شد که مساله از علم خارج شود همین دو مورد کافی است که ما را از استفاده عرض غریب منع کند و احتیاج به جواب دیگر نیست چون مصنف می گوید عرض غریب اگر بکار رود به این محذور می افتید. حال اگر یکبار به این محذور بیفتیم کافی است که این عرض غریب منع شود. در حالی که نه تنها یکبار بلکه در بسیاری از موارد به این محذور می افتیم چون مسائلی که موضوعشان موضوع علم است همه آنها باید خارج شوند. و مسائلی که محمولشان اعم از اوسط است همه آنها باید خارج شوند. فقط آنچه که باقی می ماند مسائلی است که موضوعشان اخص از علم است و محمولشان مساوی با اوسط است. پس جلوی برهانی که از عرض غریب تشکیل می شود گرفته می شود تا این آسیب وارد نشود.
توقع نداشته باشید که برهانِ مرکب از عرض غریب در همه جا خسارت وارد کند تا منع کنید. اگر یک جا خسارت وارد کند منع می شود.
نکته: قانون منطقی، قانون کلی است. اگر گفته شود که در بعضی موارد که محذور وجود دارد از آوردن عرض غریب اِبا کنید ولی در بعضی موارد که محذور وجود ندارد عرض غریب بیاورید. در این صورت هرج و مرج در قانون منطقی ایجاد می شود. لذا در باب قیاسِ استثنائی گفتند دو قیاس به طور کلی عقیم است به خاطر اینکه در بعضی موارد جواب مثبت نمی دهد. ما هم در اینجا می گوییم اگر عرض غریب وارد شود در بعضی جاها ضرر وارد می کند لذا آن را عقیم می کنیم که عرض غریب وارد نشود.
نکته: در همه جا می توان قید زد و یک مورد خاص را قبول کرد و مورد دیگری را قبول نکرد مثلا گفته شود عرض غریبی که موضوع علمش باید اینگونه باشد و محمولش به این صورت باشد چنین عرض غریبی خسارت وارد نمی کند لذا می توان از آن استفاده کرد. اگر کسی به این صورت بگوید در جوابش گفته می شود که اولاً قانون منطقی را کلّی نکردید و از عرض غریب به طور کامل پرهیز نکردید و عرض ذاتی را به طور کامل، لازم نکردید بلکه به طور ناقص این کار را کردید ثانیا تشخیص این سخت است زیرا باید راههای متعددی طی شود تا تشخیص داده شود گاهی از اوقات هم نمی توان تشخیص داد.
نکته: اگر این مساله از عرض غریب استفاده شود در این علم از آن بحث نمی شود نه اینکه به طور کلی در هیچ علمی بحث نشود بلکه فقط در این علم مطرح نمی شود اما در علم بالاتر مطرح می شود. یعنی به ورود این مساله در این علم خلل وارد می شود و باید در علم دیگر وارد کرد.
نکته: گاهی عرض غریبی که بر موضوع مساله وارد شده است عرض غریبی است که بعد از تخصیص می توان عرض ذاتی برای همین موضوع مساله کرد. در این صورت این عرض غریبِ مساله، عرض ذاتی علم است و با تخصیص می توان عرض ذاتی مساله هم قرار بگیرد. ولی اگر عرض غریبی بود که نتوانستید با تخصیص آن را عرض ذاتی کنید این عرض غریب همانطور که عرض غریب برای موضوع مساله است عرض غریب برای موضوع علم است چون نمی توان با تخصیص آن را کاری کرد.
آنچه که عرض ذاتی موضوع علم است اگر تخصیصش بدهید عرض ذاتی موضوع مساله می شود به شرط اینکه موضوع علم اعم باشد و موضوع مساله اخص باشد. ولی آن که با تخصیص هم، عرض ذاتی موضوع مساله نمی شود عرض ذاتی موضوع علم نیست بلکه نسبت به موضوع علم هنوز عرض غریب است پس مساله، مساله علم نیست که بخواهید در این علم مطرحش کنید باید در مساله علمِ بالاتر مطرح شود. پس اشکال بر مصنف وارد نیست.
«و ذلک ان ما ساوی شیئا یقع خارج موضوع الصناعه فهو واقع خارجا»
«ذلک»: اینکه گفته می شود اکبر در هر دو صورت خارج از موضوع صناعت می شود.
«ما ساوی» اسم «ان» است. «یقع خارج» خبر نیست بلکه صفت «شیئا» است. «فهو واقع خارجا» خبر است. مراد از «ما» در «ما ساوی» اکبر است.
ترجمه: اکبری که مساوی باشد با شیئی «یعنی اوسطی» که آن شیء، خارج از موضوع صناعت است پس این اکبر « که مساوی با اوسط است» هم خارج از موضوع صناعت است «یعنی اگر اوسط خارج از موضوع صناعت است مساوی اوسط هم که اکبر است خارج از موضوع صناعت است تا چه رسد به اکبری که اعم از آن شیء است».
«فضلا عما هو اعم منه»
ضمیر «منه» به «شیئا» بر می گردد که مراد اوسط است.
اگر اکبر مساوی با اوسط بود و اوسط، خارج از موضوع علم بود اکبرِ مساوی با اوسط هم خارج از موضوع علم می شود تا چه برسد به اینکه اکبر اعم از اوسط باشد که آن، به دو مرتبه خارج از موضوع علم خواهد شد.
«فاذا کان کذلک لم یکن الاکبر من الاعراض الذاتیه بوجه من الوجوه»
«اذا کان کذلک»: اگر اکبر مساوی با اوسط بود و اوسط هم عرض غریب بود «یعنی اعم از موضوع بود» یا اکبر اعم از اوسط بود.
ترجمه: حال که چنین شد به هیچ وجهی از وجوه، اکبر از اعراض ذاتیه نخواهد بود «بلکه عرض غریب برای موضوع مساله می شود».
صفحه 134 سطر 18 قوله «فان کان»
مصنف موردی را در اینجا مطرح می کند که در آن مورد، برهان نمی آید و یقین هم به وجود نمی آید اما قیاس می آید و ظن هم تولید می شود. در آن مورد باز از عرض غریب استفاده می شود. آن مورد این است که قیاسی تشکیل می دهیم که اکبرش، عرض ذاتی برای اصغر باشد و اوسطش عرض غریب برای اصغر باشد و این اوسط علاوه بر عرض غریب بودن اعم هم باشد. البته اعم بودن با عرض غریب بودن کنار هم هستند ولی بنده «استاد» جدا می کنم به خاطر اینکه همه قیود توضیح داده شود. پس توجه کنید قیاسی تشکیل می شود و صغری آورده می شود. در صغری، اوسط اعم از اصغر و عرض غریب برای اصغر است.
حال به سراغ کبری می رود و می گوید در کبری، اکبر برای اوسط بیان نشده که چه حالتی دارد. در نتیجه، اکبر برای اصغر عرض ذاتی است نه ذاتی، چند مثال می زنیم که بعضی از آنها صحیح نیست و بعضی صحیح است.
مثال اول: «کل انسان کاتب» و «کل کاتب حیوان» «فکل انسان حیوان» این مثال دو مشکل دارد:
1 ـ کاتب عرض غریب برای انسان نیست ما گفتیم اوسط برای اصغر باید عرض غریب باشد و اینجا اوسط که کاتب است عرض غریب برای انسان نیست، اعم هم نیست «چون دو شرط شده بود الف ـ عرض غریب باشد ب ـ اعم باشد»
2 ـ گفتیم اکبر باید عرض ذاتی برای اصغر باشد حیوان که اکبر است برای انسان که اصغر است ذاتی هست ولی عرض ذاتی نیست.
پس این مثال، خاطر این دو مشکل فایده ندارد و غلط است.
مثال دوم: صغری: «کل مثلث متساوی الساقین فزوایاه مساوٍ لقائمتین» عبارت «مثلث متساوی الساقین» اصغر است و «زوایاه مساوٍ لقائمتین» اوسط است.
کبری: «و کل ما زوایاه مساوٍ لقائمتین فهو مثلث»
نتیجه: متساوی الساقین مثلث است.
در این مثال حد وسط عرض غریب برای اصغر «متساوی الساقین» است چون اعم است. تساوی زوایای آن با دو قائمه برای همه مثلث ها است و برای مثلث متساوی الساقین نیست پس به توسط اعم که مثلث است برای متساوی الساقین ثابت می شود لذا عرض، عرض غریب می شود.
اوسط، عرض غریب برای اصغر است اما بنا شد اکبر عرض ذاتی برای اصغر باشد در اینجا به این صورت گفته شد «متساوی الساقین مثلث» که مثلث، عرض ذاتی برای متساوی الساقین نیست. اگر چه ذاتی است چون مثلث جنس برای مثلث متساوی الساقین است و لذا ذاتی می شود.
مثال سوم: «الانسان یعرض له حمره الوجه» یعنی انسان می تواند صورتش سرخ شود. «و کل ما یعرض له حمره الوجه فهو خَجِل»، «فالانسان خجل» ملاحظه کنید اوسط، سرخی صورت است و انسان اصغر است. این سرخی صورت اعم است یعنی انسان چرا رنگ سرخی می پذیرد؟ چون جسمِ مرکب است قبلا بیان شد که واسطه لون، جسم نیست بلکه جسم مرکب است چنانچه واسطه حرکت، جسم بود نه جسم مرکب. چون انسان جسم مرکب است پس لونی که در اینجا سرخی است می پذیرد بنابراین پذیرش لون به توسط امر عام انجام می شود که جسم مرکب بودن است. این عرض، عرض مع الواسطه است و واسطه اش هم عام است پس نسبت به انسان، عرض غریب می شود پس اوسط نسبت به اصغر عرض غریب شد. در نتیجه لفظ «انسان» اصغر می شود و لفظ «خجالت کشیدن» اکبر می شود. خجالت کشیدن، ذاتی انسان نیست بلکه عرض ذاتی انسان است. در اینجا اوسط هم عرض غریب برای اصغر و اعم از اصغر شد هم اکبر، عرض ذاتی برای اصغر شد.
حال اگر گفته شود اکبر، عرض ذاتی برای اوسط باشد و اوسط، عرض غریب برای اصغر است عبارت مصنف این مطلب را هم می رساند. مثال آن مثل مثال قبلی است مثلا گفته شود «کل انسان یعرض له حمره الوجه» که حمره الوجه عرض غریب برای انسان است و «حمره الوجه علامت خجالت است»، «پس انسان خجالت می کشد».
مصنف اینگونه قیاس را می گوید در واقع علامت است یعنی از علام به ذی العلامه پی می برید. علتی در کار نیست. از علامت که عبارت از سرخی صورت است به ذی العلامه که خجالت است پی می برید و این برای شما فقط تولید ظن می کند نه تولید یقین. اگر دیدید صورت این شخص سرخ شده گمان می کنید که خجالت کشیده شاید خجالت نکشیده بلکه دویده و گرمش شده و صورتش سرخ شده است لذا نمی توان یقین کرد که سرخی صورت به خاطر خجالت است. هر علامتی دلالتش بر ذو العلامه به صورت ظنی است نه قطعی. در این مثال چون از عرض غریب استفاده شد به یقین نمی رساند زیرا عام بود و لو اکبر، عرض ذاتی برای اصغر «یا به قول برای اوسط» شد.
توضیح عبارت
«فان کان الاکبر عرضا ذاتیا و کان الاوسط عرضا غریبا اعم منه دل کما تدل العلامات التی هی اعم وجودا»
ضمیر «دل» به «اوسط» بر می گردد ضمیر «منه» به «اصغر» بر می گردد.
اگر اکبر عرض ذاتی برای اصغر باشد «و به قول شما برای اوسط باشد» و اوسط عرض غریب برای اصغر باشد و اعم از اصغر باشد. اوسط که اعم از اکبر است دلالت می کند بر اکبر «اوسط، علامت است و اکبر، ذی العلامه است یعنی سرخی صورت دلالت بر خجالت می کند» همانطور علاماتی که اعم از ذوالعلامه هستند دلالت بر علامت می کنند «و دلالتشان ظنی است نه یقینی».
«و علی ما قیل فی الفن المتقدم»
این عبارت مربوط به «کما تدل» است یعنی «دل علی ما قیل...». مراد از «الفن المتقدم»، قیاس است. در فن متقدم که قیاس بود گفتیم قیاس دلالت بر ثبوت اکبر بر اصغر می کند و قطع و یقین را نیاوردیم و نگفتیم یقینی باشد بلکه به صورت مطلق بیان شد که شامل خطابه هم بشود. در برهان است که گفته می شود دلالت باید دلالت یقینی باشد الان هم مصنف می فرماید دلالت می کند همانطور که علامات دلالت می کنند و به همان نحوی که در فن متقدم گفته شد که دلالت می کند.
«و یکون مثل هذا البیان بیانا ان وقع حقا فانما یقع حقا علی سبیل العرض»
چنین قیاسی اگر واقع شود حق «یعنی افاده یقین کند چون چنین قیاسی ذاتش افاده یقین نمی کند اما اگر افاده یقین کند» افاده یقین بر سبیل عرض کرده است یعنی قطع و یقین از جای دیگر آمده و از این قیاس نیامده است. یعنی دلیل دیگری برای ثبوت اکبر برای اصغر داشتید که به خاطر آن دلیلی که در ذهن شما ارتکازاً حاصل بود یقین پیدا کردید نه اینکه این قیاس برای شما یقین درست کرد.
ترجمه: می باشد مثل این بیان، بیانی که اگر بیان حق باشد و تولید یقین کند حق بودن و مفید بودنش بر سبیل عرض است «و برای خود این قیاس نیست و از جای دیگر است. شما آنچه که از جای دیگر است را به این قیاس نسبت دادید و این نسبت، نسبت الی غیر ما هوله است و مجازی است».




[1] الشفاء،ابن سینا،ج9،ص134،س13،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo