< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/09/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: اعراض غریبه نباید در علم مورد بحث قرار بگیرند/ تمایز علوم به چه چیزی است؟/ بیان عرض ذاتی بودن/ فصل اول/مقاله دوم/ برهان شفا.
«و اذا اتفق ان انتج شیء من هذا فی علم ما ـ و ان کان من مقدمات صادقه ـ فانما یکون بیانا علی سبیل العرض»[1]
بحث در این بود که اعراض غریبه را نباید در علم مورد بحث قرار داد. الان هم همان مطلب را ادامه می دهد گویا کسی سوال می کند که اگر اعراض غریبه بر موضوعی حمل شدند و قضیه صادقه ساختند آیا با این قضیه صادقه نمی توان برهان تشکیل داد؟ اگر صادق است چه مشکلی دارد که از آن قیاس درست شود؟
مصنف می فرماید گاهی در بعض علوم، اینچنین عمل می شود که عرض غریب را محمول قرار می دهند و یک قضیه صادقه می سازند اما با وجود اینکه قضیه صادقه است برهان تشکیل نمی دهد و می توان گفت در این علم، بالعرض داخل است نه بالذات، یعنی نه برای خود این علم است بلکه برای علم دیگر است که به مناسبت در این علم آمده است لذا در این علم، بالعرض و المجاز آمده اما حقیقتاً برای جای دیگر است. پس اگر ما از عرض غریب قضیه ای ساختیم یعنی عرض غریبِ موضوع را محمول قرار دادیم قضیه ممکن است صادق باشد ولی از علم بیرون است و حقیقتا برای این علم نیست بله بالعرض و المجاز مربوط به این علم است. و برهان هم نیست اما الان بحث مصنف در این نیست که آیا این، برهان هست یا برهان نیست بلکه بحثش در این است که اینچنین برهانی کاربردش آیا در این علم هست یا نیست. در این علمی که الان بحث می کنیم اینچنین قیاسی که بنا شد برهان نباشد آیا می تواند از قیاس های همین علم باشد و مساله ای از مسائل همین علم را نتیجه بدهد؟ ممکن است گفته شود آری.
اما سوال اینجا ست که ورود این برهان در این علم چه نوع ورودی است آیا به حقیقت وارد است یا به مجاز وارد است؟ نمی خواهیم بگوییم مساله ای از مسائل این علم را مطرح می کند یا نه؟ شاید مطرح کند و شاید مطرح نکند. که غالبا هم مطرح نمی کند. مساله ی علمِ وسیعتر را مطرح می کند چون قیاس از عرض عام تشکیل شده و عرض عام مربوط به موضوع آن علم نیست چون عرض غریب است و عرض غریب خاص به موضوع نیست. یا واسطه خاص ندارد یا خودش خاص نیست. در هر صورت عرض، غریب است و وقتی غریب شد نتیجه ای که می دهد مناسب این علم نیست بنابراین ورود این برهان در این علم، بالعرض است. این خلاصه بحث بود اما مصنف با تفصیل وارد می شود یکبار حد وسط را در صغری، عرض غریب برای اصغر می کند و به آن رسیدگی می کند. در مرتبه دوم، اکبر را در کبری، عرض غریب برای اوسط می کند باز هم بحث می کند. در هر دو حال ثابت می کند اینچنین قیاسی جای آن در این علم نیست اگر در این علم آمده، بالعرض آمده است.
فرض اول: جایی که اوسط، عرض غریب برای اصغر است: «الانسان متحرک». متحرک، عرض انسان است ولی با واسطه عام به انسان نسبت داده می شود نه به وا سطه حیوان بلکه به واسطه جسم به انسان نسبت داده می شود. چون اگر گفته شود «متحرک بالاراده» در این صورت به توسط حیوان به انسان نسبت داده می شد اما الان می گوید «الانسان متحرک» که به واسطه جسم اسناد داده می شود و چون واسطه ی عام دخالت می کند عرض غریب می شود.
در کبری اکبر ذاتی وسط قرار داده می شود که در کبری خللی نیست در صغری، بحث است. گفته می شود «کل متحرک فله زمان و ماده» این مثال، ذاتی است زیرا هر متحرکی زمان و ماده دارد و تمام خصوصیات ذاتی در این عرض هست پس کبری مشکل ندارد صغری مشکل دارد نتیجه گرفته می شود «فالانسان له زمان و ماده».
در علمی که در مورد انسان بحث می کنند مثلا روانشناسی که نفس را مطرح می کند یا علم عرفان که انسان کامل را مطرح می کند یا طب که بدن انسان را مطرح می کند. در این موارد این نتیجه، خارج از علم است.
بحث از ماده و زمان ربطی به عرفان ندارد اگر چه ممکن است از آن استفاده کند ولی یک مساله عرفانی نیست. مساله علم و نفس هم نیست. مساله طب هم نیست. این مساله مساله طبیعی است و در علم طبیعی مطرح می شود که انسان دارای زمان و ماده است.
پس این مساله، مناسب با این علم نیست بلکه مناسب با علم عام است برهان هم مناسب با این علم نیست بلکه مناسب با علم عام است ولی بالعرض در این علم آمده است.
پس توجه کردید آنجا که عرض غریب دخالت می کند آن قیاس اگر در علم فوق به کار می رفت برهان بود به آن مناسبتی که در آنجا برهان بود در اینجا هم اسمش را برهان می گذاریم ولی در این علم، حقیقی نیست بلکه بالمجاز است بالذات نیست بلکه بالواسطه است یعنی به واسطه آن علم در اینجا آمده است. اگر آن علمِ فوق وساطت نمی کرد در اینجا نمی آمد.
نکته: اگر تمام اعراضی که در این علم از آنجا بحث می شود اعراض غریبه موضوع باشد این علم نباید تشکیل شود چون مساله ای برای خودش باقی نبوده و همه مسائل از جای دیگر آمده است. اما آیا چنین علمی وجود دارد که تمام مسائلش را از جای دیگر بیاورد؟ آیا همه مسائل علم طبیعی در علم طب آمده است؟ اینطور نیست.
توضیح عبارت
«و اذا اتفق ان اُنتِج شیٌ من هذا فی علم ما ـ و ان کان من مقدمات صادقه ـ فانما یکون بیانا علی سبیل العرض»
اگر اتفاق افتاد که نتیجه گرفته شد شیئی از این اعراض غریبه در یک علمی «یعنی عرض غریبی را در یک علمی به توسط قیاسی نتیجه گرفتیم» و لو این شیء از مقدمات صادقه حاصل شده اما در این علم این قیاس، بیان است اما بر سبیل عرض بیان است نه بر سبیل ذات. «یعنی بیانی و قیاسی است که در جای دیگر باید مطرح می شد و در اینجا بالعرض آمده است».
این بیانی که در این علم آمده و از آن نتیجه مطلوب گرفته شد در این علم بر سبیل عرض داخل شده و جای آن جای دیگر بوده است.
نکته: آنچه که گفت می شود «طرداً للباب بحث می شود» از این قبیل است یعنی بحث از آن، در جای دیگری بوده ولی در اینجا بحث شده است حال یا حد وسط، غیر ذاتی برای اصغر بوده یا حد اکبرش غیر ذاتی برای اوسطش بوده.
نکته: چون کلمه قیاس بکار رفته مرادش از بیان، قیاس است و نتیجه، مبیَّن است و بیان نیست. یعنی این قیاسی که بیان است ورودش در این علم بر سبیل عرض است.
«لان فی مثل هذا القیاس اما ان یکون الاوسط غریبا او الاکبر»
در مثل این قیاس، یا اوسط غریب برای اصغر است یا اکبر غریب برای اوسط است.
نکته: توجه کنید این مطلب که قبلا اشاره شد در تمام این مباحث، مصنف شکل اول را مطرح و به شکل 2 و 3و 4 کاری ندارد. شکل اول را مطرح می کند که اوسط در آن، محمولِ بر اصغر و اکبر، محمولِ بر اوسط می شود. لذا در اینجا که فرموده «اوسط غریب است» مراد این است که اوسط غریب برای اصغر است یا فرموده «اکبر غریب است» مراد این است که اکبر غریب برای اوسط است.
«فان کان الاوسط امرا غریبا من هذا الموضوع فیکون مناسبا لموضوع آخر و للعلم الکلی»
این عبارت، فرض اول را توضیح می دهد که اگر وسط، امر غریب از این موضوع باشد «مراد از ـ هذا الموضوع ـ حتما اصغر است» مناسب با این موضوع نیست ولی مناسب با موضوع دیگر است مثلا در مثالی که زدیم «الانسان متحرک» بود. لفظ «متحرک» که حد وسط است مناسب با حیوان نیست بلکه مناسب با موضوع دیگری است که جسم می باشد.
«للعلم الکلی»: یعنی این «متحرک» که در علم طب صفت بدن انسان قرار گرفته مناسب با علم کلی یعنی علم طبیعی است که در آنجا باید محمول بر جسم قرار بگیرد.
«فیکون البرهان بالذات من صناعه اخری»
برهان بالذات «یعنی اگر خودش را توجه کنید» از صناعت دیگری است یعنی مربوط به صناعت طبیعی است.
«و یکون من هذه الصناعه بطریق العرض»
«هذه الصناعه»: مثلا علم طب.
در علم طب از طریق عرض آمده است.
«بطریق العرض»: یعنی با واسطه ی علمِ بالا آمده است.
صفحه 133 سطر 17 قوله «فان کان»
تا اینجا فرضی را مطرح کرد که اوسط، عرض غریب برای اصغر باشد از اینجا وارد فرض دوم می شود.
فرض دوم: اکبر، عرض غریب برای اوسط باشد. «اوسط عرض ذاتی برای اصغر و مناسب با اصغر است اما اکبر مناسب اوسط نیست یعنی عرض ذاتی اوسط نیست بلکه عرض غریب اوسط است»:
بیان مثال: «الانسان حیوان» این عبارت، صغری است که محمولش نه عرض ذاتی بلکه ذاتیِ مقوّم است. پس این قضیه می تواند در برهان بکار برود. پس صغری، مشکلی ندارد. «و کل حیوان متحرک». نمی گوید «متحرک بالاراده» اگر «متحرک بالاراده» بگوید اکبر هم برای اوسط، ذاتی می شود. بلکه می گوید «متحرّک» تا اکبر برای اوسط به واسطه امر عام یعنی جسمیت بیاید. نتیجه گرفته می شود «فالانسان متحرک». این مطلب را اگر در علمِ مربوط به انسان یا حیوان آوردیم مناسب با هیچکدام از این دو علم نیست بلکه مناسب با علم طبیعی است حال اگر ما این کلی را تخصیص زدیم تا عرض ذاتی شود یعنی گفته شود «کل انسان حیوان» و «کل حیوان متحرک بالاراده» «فکل انسان متحرک بالاراده». این قیاس چون همه جای آن ذاتی است برهان می شود زیرا در صغری، محمول ذاتی مقوّم است در کبری هم عرض ذاتی است یا شاید حتی ذاتی مقوّم باشد زیرا «متحرک بالاراده» فصل به حساب می آید.
این، در علم طب مطرح است که «کل انسان متحرک بالاراده» و اگر دیدی که متحرک بالاراده نمی شود بدان که عضو او مریض شده و دچار رعشه شده است. یا اصلا متحرک نیست و فلج شده اما اگر تخصیص داده نشود و به این صورت گفته شود «کل انسان حیوان» سپس گفته شود «کل حیوان متحرک» در اینصورت نتیجه گرفته می شود که «الانسان متحرک». قضیه «الانسان متحرک» برای علم طب فایده ندارد. بلکه برای علم طبیعی فایده دارد پس این مساله، مساله طبیعی می شود.
توجه کردید که در اینجا صغری مشکل ندارد یا به تعبیر دیگر اوسط برای اصغر ذاتی بود کبری مشکل داشت و به تعبیر دیگر اکبر برای اوسط ذاتی نبود. دخول این هم در علم، بالعرض و المجاز است.
نکته: اگر مراد از «صحت»، مطلق صحت باشد جای آن در علم طب نیست اما اگر «صحتِ بدن مراد باشد جای آن در علم طب است و چون این علم، علم طب است لذا می فهمیم که مرادش از صحت، صحت بدن انسان است نه مطلق صحت.
نکته: بعضی می گویند تمایز علوم به غرض است ولی مصنف می گوید تمایز علوم به موضوع است که هر کدام برای کلام خود دلیل دارند ولی ما به این مطلب کاری نداریم که حق با کدام است ولی بالاخره هر کدام دلیل دارند.
نکته: مصنف در این مثال دومی که بیان شد نمی گوید این قیاس برای علم دیگر است و در این علم، بالعرض آمده است می توانست این را بگوید ولی نمی گوید حال یا به خاطر تفنن در عبارت است یا به جهت دیگر است.
مصنف اینگونه می گوید که این کبرایی که در اینجا آوردید یک حد وسط در آن بوده که آن را ترک و حذف کردید. به اینصورت بوده شما می گویید «کل حیوان متحرک» که کبری بود و تعبیر به «متحرک بالاراده» نکردید. مصنف می فرماید در اینجا حد وسط حذف شده یعنی به این صورت بوده «کل حیوان جسم» و «کل جسم متحرک» «فکل حیوان متحرک». یعنی جسم که حد وسط بوده را انداختید. اگر حد وسط رامی آوردید محمول در کبری هم ذاتی برای موضوع می شد یعنی اکبر ذاتی برای اوسط می شد. اگر جسم آورده می شد یک قیاس دیگر علاوه بر قیاس قبلی تشکیل می شد ولی همه قیاس ها عرض ذاتی و برهان بودند اما این حد وسط را ترک کردید و از راهی که باید نتیجه می گرفتید نتیجه نگرفتید پس این کار باعث شد که نتیجه، از راه خودش گرفته نشود و قیاس همانطور که گفته شد بیان علی سبیل العرض باشد یعنی بیان حقیقی نباشد بلکه بیان مجازی باشد چون تحرک را به آنچه که باید نسبت می دادید نسبت ندادید. زیرا باید به جسم نسبت می دادید ولی ندادید. یعنی بدون واسطه جسم نسبت دادید. البته قیاس محرَّف زیاد داریم یعنی قیاسی که در آن تحریف واقع شده و از راه خودش رفته نشده و این مطلب پذیرفته شده است. اما اگر بخواهید این قیاس را به صورت منطقی بیاورید باید همه چیز آن را بیاورید اگر چیزی حذف شود قیاسِ محرَّف می شود. البته مصادیق «محرّف» غیر از اینجا است مثلا همین قیاس های معمولی که ما می بینیم اگر بخواهید به صورت منطقی در بیاورید قیاس صحیح می شود.
توضیح عبارت
«فان کان الاوسط مناسبا»
در نسخه کتاب فاء دارد ولی در نسخه خطی واو دارد.
مصنف با این عبارت، وارد قسم دوم می شود.
فرض دوم: اوسط، مناسب اصغر «یعنی ذاتی اصغر» باشد.
«لکن حمل الاکبر علیه لا یکون لانه هو»
حمل اکبر بر اوسط به خاطر این نیست که اوسط، اوسط است بلکه اوسط دیگری وجود دارد که آن افتاده است و اکبر را بر آن اوسط واقعا باید حمل کرد.
«بل الاکبر المحمول غریب منه و من جنسه»
اکبر که حمل بر اوسط شده از این اوسط، غریب است و از جنس اوسط هم غریب است یعنی طوری است که اگر تخصیص هم بدهید ذاتی اوسط نمی شود اما مثالی که بیان کردیم بعد از تخصیص، ذاتی اوسط می شد. لذا مثالی که بیان کردیم با مثال مصنف فرق می کند و ما برای توضیح، این مثال را آوردیم.
«و الا لکان الاکبر مناسبا»
این عبارت را داخل خط تیره گذاشته و بعد از مناسبا باید خط تیره بگذارد.
اگر محمول که اکبر است غریب نبود و مناسب بود دیگر نمی گفتیم غیر مناسب است.
«و لا یکون ایضا لاجل شیء داخل معه»
ضمیر «لا یکون» و «معه» به «اکبر» بر می گردد.
گفتیم اکبر با اوسط مناسبت ندارد. غریب از خود اوسط و از جنس اوسط است پس حتی با تخصیص هم نمی توان آن را ذاتی کرد سپس الان می گوید فصلِ اوسط هم نیست.
ترجمه: اکبر، محمولِ بر اوسط نیست به خاطر شیئی که داخل است با اکبر «یعنی اکبر یکی از شیء هایی است که داخل در اوسط است و در اوسط، یک چیز دیگر هم هست که اوسط مرکب از دو جزء می شود که هر دو داخل در اوسط اند و یک چیزی با اکبر داخل در اوسط است یعنی آن هم یک جزء است، همانطور که اکبر، یک جزء است. آن وقت اکبر به توسط آن جزء می خواهد حمل شود. آن جزء مثلا فصل است اکبر هم جزء دیگر است در هر صورت اکبر، جزء اوسط نیست که با چیز دیگری داخل در اوسط باشد و ما آن جزء را که اکبر است بر اوسط حمل کنیم. جنس و فصل اوسط نیست».
«فیکون من حق الاوسط ان یکون بینه و بین الاکبر اوسط آخر قد تُرک»
این عبارت با همان مثالی که گفتیم روشن شد. آن مثالی که بنده «استاد» آوردم برای روشن شدن همین عبارت بود.
حق اوسط این بود که بین آن و بین اکبر، اوسط دیگری واسطه شود که آن اوسط دیگر انداخته شده، در همان مثال «کل حیوان متحرک» باید می گفتیم «کل حیوان جسم» و«کل جسم متحرک»، «فکل حیوان متحرک» ما حد وسط را که جسم است ترک کردیم.
«و اخذت النتیجه لا عن وجهها الذی تبین به حین لم یوخذ فی بیانها مقدمه بینه بنفسها»
از وجهی که قابلیت داشت نتیجه را بیان کند به کار نگرفتیم بلکه از وجه دیگر رفتیم. وجهی که قابلیت داشت این بود که حد وسط آورده شود ولی ما حد وسط را ترک کردیم پس از آن وجه و راهی که باید به نتیجه می رسیدیم نرسیدیم. اما به چه علت نرسیدیم، مصنف بیان می کند که چون آن مقدمه ای که در قیاس بیان شد نه بیّن بود و نه در علم دیگر مبیَّن بود که در این علم به عنوان اصل موضوع بکار رود از حرف مصنف بر می آید که اگر مقدمه ای که در قیاس اخذ می شود بیّن «یعنی بدیهی» باشد یا اگر بدیهی نیست در جای دیگر مبیَّن باشد و در اینجا به عنوان اصل موضوع انتخاب شود قیاس، بر وجه خودش است و نتیجه هم به همان وجهی است که باید گرفته شود در سه مورد قیاس بر وجهش است و نتیجه هم علی وجهها بدست می آید.
1 ـ مقدمات، بیّن و بدیهی باشند.
2 ـ مقدمات، نزد ما مبیَّن باشند. یعنی در جای دیگر ثابت شدند و ما اثبات آن را دیدیم.
3 ـ مقدمات، نزد ما مبیَّن باشند ولی اثباتش به ما نرسیده چون هنوز وقت آن نشده به آن علمی که این مطلب را بیان کرده برسیم بلکه الان به عنوان اصل موضوع پذیرفته می شود.
در هر سه مورد می توان قیاس را تشکیل داد.
حال اگر مقدمه به یکی از این سه مورد نبود اگر نتیجه گرفته شود، نتیجه علی وجهها گرفته نشده است و قیاس، قیاس حقیقی نسبت بلکه بالعرض است یعنی واسطه ای داردکه آن واسطه ترک شده مگر اینکه توجه به آن واسطه شود و به عنوان اصل موضوعی پذیرفته شود و الا قیاس، قیاس بالعرض می شود یعنی در این مثال که بیان شد «کل حیوان جسم» و «کل جسم متحرک» «فکل حیوان متحرک». که جسمیت یکبار برای حیوان به وضوح ثابت می شود یکبار به وسیله اصل موضوع ثابت می شود. در هر دو حالت گویا «جسم» را در تقدیر گرفتید. اما اگر «جسم» را در تقدیر نگرفتید که نه بدیهی بود و نه اصل موضوع بود در این صورت حد وسط ترک شده و قیاس علی وجهه نیست.


[1] الشفاء،ابن سینا،ج9،ص133،س14،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo