< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/09/05

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تمایز علوم به چه چیزی است؟/ بیان عرض ذاتی بودن/ فصل اول/مقاله دوم/ برهان شفا.
«ثم العلوم اما جزئیه و اما کلیه»[1]
بحث در عرض ذاتی بود و گفتیم در علوم، عرض ذاتی موضوع علم مطرح است عرض ذاتی موضوع علم را کنار موضوع قرار می دهیم و مساله ای درست می شود. عرض ذاتی دیگر این موضوع را دوباره کنار این موضوع قرار می دهیم و مساله دیگری درست می وشد پس مسائل ما عبارت است از اعراض ذاتیه ی موضوع که بر موضوع حمل می شوند. این عرض ذاتی را حمل می کنیم تا مساله درست شود سپس آن را اثبات می کنیم دوباره عرض ذاتی دیگر را حمل می کنیم تا مساله دیگر درست شود سپس آن را اثبات می کنیم. پس کلّ مسائل علم عبارت است از حمل عرض ذاتی موضوع بر موضوع. ولی چون اعراض ذاتی زیادند مسائل هم زیادند. اگر شیئی، یک عرض ذاتی داشت فقط یک مساله از آن درست می شد ولی این موضوع علم، اعراض ذاتی فراوان دارد ما هر کدام از این اعراض ذاتی را که بر این موضوع حمل کنیم مساله ای از مسائل تشکیل می شود. مجموع مسائل را تدوین می کنیم که یک علم می شود.
از این بیانی که گفته شد معلوم شد که در علم، احتیاج به موضوع داریم و باید از اعراض ذاتیه موضوع بحث کنیم و اگر موضوع علوم نبودند علم ها با هم خلط می شدند. اگر ما برای حساب، موضوعی به نام عدد قائل نبودیم و برای هندسه موضوعی به نام مقدار قائل نبودیم این دو علم با هم خلط می شدند اگر موضوعِ عام هم برای آنها قرار می دادیم حساب و هندسه، یک علم می شدند.
پس اولا باید موضوع داشته باشیم ثانیا باید موضوع هر علمی را خاص خود همان علم قرار داد و نباید موضوع عام باشد.
مثالی که می زنند این است که موضوع هندسه، مقدار است و موضوع حساب، عدد است اگر موضوع را عبارت از کمّ بگیریم حساب و هندسه یک علم می شوند و همه درباره کمّ بحث می کنند. و اگر ما موضوع علم خاصی قائل نشویم همه علم ها با هم خلط می شوند. اگر موضوع را عام قرار دهیم علم جزئی پیدا نمی کنیم و چند علم با هم یکی می شوند. اگر موضوع قرار ندهیم همه علم ها با هم خلط می شوند. پس علم جزئی متقوّم به این است که موضوع جزئی داشته باشد اگر موضوع جزئی نباشد علم جزئی نداریم.
مصنف اینطور می گوید که در هر علمی یا صاحب علم جزئی، یک موضوعی از موضوعات جهان را فرض می کند و آن را موضوع علم خودش قرار می دهد سپس در اطراف این موضوع بحث می کند ولی بحثهایی که همه مربوط به عرض ذاتی موضوع اند یعنی عرضی که به این موضوع عارض می شود به خاطر اینکه این موضوع، موضوع است نه عرضی که به این موضوع وارد می شود به خاطر امر اعم یا به خاطر امر اخص باشد. توضیح این مطالب در جلسات قبل گفته شد.
پس صاحب یک علم جزئی باید ابتدا موضوعی را در ابتدا فرض کند بعداً دنبال اعراض ذاتی این موضوع بگردد و با ترکیب آن اعراض و این موضوع، مسائل را به وجود بیاورد و وقتی آن مسائل را تدوین کرد علم حاصل می شود. پس علم جزئی متقوم به موضوع جزئی است اگر این موضوع جزئی، انتخاب نشود و در اطراف همین موضوع جزئی بحث نشود علم جزئی، متکوّن نمی شود. اگر ما بخواهیم موضوع را عام قرار بدهیم به طوری که شامل دو علم شود این دو علم، یک علم می شوند و آن دو از حالت جزئی در می آیند. چه بسا که اگر بخواهید در یک علمی، هر طور که شد بحث کنید در این صورت موضوع این علم باید عبارت از موجود شود هر نوع موجودی که باشد. عدد، موجود است. مقدار، موجود است. جسم، موجود است. آن وقت طبیعی و الهی و حساب و هندسه و اخلاق و طب که درباره موجودات بحث می کنند و درباره معدومات بحث نمی کنند. زیرا طب درباره بدن بحث می کند که موجود است و حساب درباره عدد بحث می کند که موجود است و لو موجود اعتباری است. هندسه درباره مقدار بحث می کند که موجود است. همه درباره موجودات بحث می کنند.
پس اگر در علم، موضوعِ خاصی قرار ندهید باید بگویید همه مباحث ما مربوط به موجود است در این صورت لازمه اش این می شود که یک علم عامی داشته باشیم که موضوعش موجود است و در عوارض این موجود بحث کنید نه در عوارض وجود. موضوع فلسفه «وجود» یا «موجود بما هو موجود» است که به همان وجود بر می گردد ولی الان ما از این موضوع فلسفه، عام تر درست می کنیم یعنی هر چه که موجود است کاری هم به وجودش یا غیر وجودش نداریم. می خواهد بحث ما در مورد وجود آن شیء باشد یا در مورد چیز دیگر باشد. در این صورت همه علوم، یک علم می شود. یا اگر درباره موجود بما هو موجود بحث کنید همه علوم، علم الهی و فلسفی می شوند که بحث در امور عامه است. برای تکوّن یک علم جزئی ناچار هستید که یک موضوع جزئی درست کنید و از عوارض ذاتی همین موضوع بحث کنید.
مناسبت این کلامی که مصنف در اینجا مطرح می کند با محل بحث روشن است چون بحث ما در عرض ذاتی بود و بعداً به مناسبت، بحث در عرض ذاتیِ موضوع صناعات کردیم و الان بحث می شود که بعضی از این صناعات جزئی اند و بعضی کلّی ترند. تمایز آنها به چه چیز است. از کجا فهمیده می شود که این علم با آن علم فرق دارد؟ معلوم می شود که از موضوع فهمیده می شود. در اینجا مصنف، اشاره به تمایز علوم می کند ضمناً. چون در تمایز علوم، اختلاف است که آیا تمایز آنها به تمایز موضوعشان است یا به تمایز محمولشان است یا به تمایز اهداف است. آیا این علم چون موضوعش با آن علم فرق دارد دو علم حساب شده یا چون محمولاتی مسائلش با محمولات مسائل آن علم فرق دارد دو علم حساب شده است یا آیا هدف از این علم با هدف از آن علم فرق دارد دو تا شده است؟ بعضی می گویند تعدد علوم به تعدد اغراض است و بعضی می گویند تعدد علوم به تعدد محمولات است بعضی می گویند تعدد علوم به تعدد موضوعات است. الان مصنف بیان می کندبه تعدد موضوعات است یعنی موضوع را باید جدا حساب کرد و درباره ذاتی همین موضوع بحث کرد. دیگری را باید موضوع جدایی حساب کرد و درباره عرض ذاتی همان بحث کرد در این صورت این علوم به خاطر تفاوت موضوعاتشان متفاوت و متعدد می شوند که هر کدام یک علم جزئی می شوند. اگر موضوع را خلط کردید یعنی حساب که موضوعش عدد بود با هندسه که موضوعش مقدار بود و گفتند موضوع این دو علم، عبارت از کمّ است در این صورت، این دو علم، یک علم می شوند. پس معلوم می شود که همه کاره، موضوع است. هم تمایزش باعث تمایز علوم است هم اشتراکش باعث اشتراک علوم است یعنی مصنف، هدف و محمولات را عامل تمایز نمی داند. این بحثی که مرحوم آخوند در ابتدای کفایه الاصول مطرح می کند در اینجا اشاره می شود و تمایز علوم را به تمایز علوم می داند.
نکته: علم اصول به نظر فلاسفه، علم اعتباری است و علم حقیقی نیست ولی خود اصولیون آن را علم حقیقی می دانند و به نظر می رسد که اصولین صحیح می گویند. چون در علم اصول قواعد فلسفه و کلام و منطق زیاد وجود دارد. لذا اصولیونی که با فلسفه مخالفت می کنند باید به اصول ارجاع داد که اصول را از فلسفه و کلام و منطق خالی کنید چه چیزی برای اصول باقی می ماند؟
بنای عقلا باقی می ماند که اگر کنجکاوی در آن کنید یا به فلسفه یا به کلام و منطق بر می گردد. یعنی مخالفتی که اصولیون با فلاسفه می کنند مخالفت صحیحی نیست زیرا مخالفت با خوشان می کنند. به این جهت می توان گفت اصول، یک علم حقیقی است.
سوال: آیا می توان گفت اعراض ذاتی را در صنایع برهانی می آورند تا هم بتوانند برهانی که یقین آور است تشکیل بدهند هم بتوانند علوم را از هم جدا کنند؟
جواب: بیان می کنیم عرض ذاتی را به خاطر جدا کردن علوم نمی آورند. موضوعات را به خاطر جدا کردن علوم می آورند ولی چون موضوعات، اعراض ذاتی خاص دارند ما اگر در محدوده علم بحث کنیم از این موضوع نباید خارج شویم باید عرض ذاتی آن را بیاوریم.
توضیح عبارت
«ثم العلوم اما جزئیه و اما کلیه»
علوم یا جزئی هستند اگر موضوعش جزئی باشد مثل عدد که موضوع جزئی است و یا کلی هستند اگر موضوعش کلی باشد مثل فلسفه که موضوعش، «موجود» است. پس جزئیت و کلیت به موضوع آن علم مرتبط است همانطور که تعدد علم به موضوعش است.
«و العلم الجزئی انما هو جزئی»
علم جزئی وقتی جزئی می شود که این دو عمل در موردش انجام شود و آن دو عمل را با عبارت «لانه یفرض...» و «یبحث...» بیان می کند.
«لانه یَفرض موضوعا من الموضوعات»
ضمیر «یفرض» به «علم» بر می گردد و «موضوعا»، مفعول است.
علم جزئی، جزئی شده چون این علم جزئی، موضوعی از موضوعات را فرض می کند یعنی موضوع خاصی را انتخاب می کند.
«و یبحث عما یعرض له من جهه ما هو هو ذلک الموضوع»
بحث می کند از هر چه که عارض این موضوعِ مفروض می شود. البته باید عارض ذاتی باشد.
«من جهه ما هو هو ذلک الموضوع»: از جهت اینکه همین موضوع است نه از جهت واسطه اعم یا و اسطه اخص. پس در هر عرضی بحث نمی کند در عرض ذاتی بحث می کند.
نکته: موضوع علم فلسفه اعم است زیرا موضوعش وجود است. حال به سراغ اعراض ذاتیه اش می رویم و می گوییم اعراض ذاتیه در علم فلسفه برای موجود بما هو موجود است نه موجود بما اینکه متکمّم است که موضوع علم ریاضی شود. نه موجود بما اینکه متحرک است که موضوع علم طبیعی شود. قید زده نمی شود بلکه به صورت عام گذاشته می شود.
عرض در مورد بحث بر موجود بما هو موجود مترتب می شود نه بر موجود طبیعی.
نکته: قید «بما هو موجود» مثل قید «بما هو متکمم» نیست تا نوع بسازد قید «بما هو موجود»، عام می کند ولی به لحاظ وجود هر شیئی باید بحث شود نه به لحاظ چیزی دیگر مثل حرکتی که بر آن وارد می شود. حرکت، عرض ذاتی وجود است.
نکته: قید «لانه یفرض موضوعا من الموضوعات» در فلسفه نیست. اما قید «یبحث عما یعرض له» در فلسفه و در علوم جزئی است. فلسفه از بین موضوعات، یک موضوع را انتخاب نمی کند. چیزی را انتخاب می کند که همه موضوعات را شامل شود یعنی همه موضوعات در فلسفه می آید ولی به لحاظ وجودشان بحث می شود. پس در فلسفه از موجودی که شامل همه موضوعات می شود بحث می شود ولی به لحاظ وجودش بحث می شود. از عدد به لحاظ تقسیمش بحث نمی شود بلکه به لحاظ وجودش بحث می شود پس عدد هم در فلسفه هست ولی به لحاظ وجودش هست.
نکته: در فلسفه موضوع، عام است و لو به لحاظ وجودِ این موجود بحث می شود نه به لحاظ ماهتیش. اگر به لحاظ ماهیتش هم بحث شود عام خواهد بود اما در علم حساب به لحاظ ماهیت خاص بحث می شود که ماهیت عدد و ماهیت مقدار و ماهیت جسم است و الا اگر یک علم دیگر بود به لحاظ مطلق ماهیت موجودات بحث می کرد یک علم فلسفه ی دیگر می شد که عام بود ولی چنین علمی نیست.
عرفان می گوید موضوعِ من اعم از موضوع فلسفه است. موضوع علم کلام با موضوع فلسفه یکی است. خواستند برای علم کلام موضوع دیگری درست کنند ولی تایید کردند که موضوع علم کلام با موضوع فلسفه یکی است اما حیثیت بحث فرق می کند. در علم کلام غرض، دفاع از دین یا اثبات مطالب دینی است و الا موضوع علم کلام هم موجود بما هو موجود است.
نکته: آیا در فلسفه که از موجود بحث می شود از موجودات خارجی بحث می شود یا از موجودات ذهنی بحث می شود یا از مفهوم بحث می شود یا از همه بحث می شود؟ گفته می شود که از همه بحث می شود حتی مفهوم وجود هم مورد بحث ما هست وقتی گفته می شود «وجود مشترک معنوی است» مراد مفهوم وجود است. مرحوم صدرا در جلد 6 اسفار در جایی که با سید سند یا با فرزند سید سند درگیر می شود می گوید شما چرا مفهوم وجود را از موضوع فلسفه انداختید؟ هم واقعِ وجود مورد بحث است هم مفهوم وجود مورد بحث است. بنابراین کلّی که در اینجا گفته می شود یعنی هم آن مفهوم و هم مصادیقش مراد است نه اینکه فقط مفهوم مراد باشد. یعنی می توان همه مصادیق را در «موجود» جمع کنید و بگویید هم خود مفهوم مورد بحث است که صادق است هم آن واقعیات که مصادیقند مورد بحث است ولی آنچه که ما مطرح می کنیم به ظاهر کلی مفهومی است ولی مصادیق هم در آن است. فقط کلی مفهومی مورد بحث نیست کل مفهومی به علاوه مصادیق مورد بحث است که موضوع علم می شود.
نکته: گاهی کلی مفهومی گفته می شود و فقط مفهومش ملاحظه می شود مثل انسان که کلی است و کاری به مصادیقش ندارید مثلا در یک علمی از انسان بحث می شود و کاری به مصادیقش ندارد اما در اینجا درباره موجود بحث می شود چه این موجود، این مصداق باشد چه آن مصداق باشد.
مرحوم صدرا معتقد است که موضوع فلسفه، مفهومِ تنها نیست. مصداقِ تنها هم نیست بلکه هر دو هست. وجود ذهنی و وجود خارجی همه آنها مورد بحث است.
نکته: وجود، یک کلی اضافی است چون هر کلی اضافی باید افراد داشته باشد وجود هم افراد دارد اگر افراد نداشت کلی حقیقی هست زیرا همین که قابلیت صدق بر کثیرین داشته باشد کلی حقیقی است ولی باید خود افراد را هم داشته باشد تا کلی اضافی شود و موجود دارای افراد است لذا کلی اضافی است. کلی حقیقی هم می توان قرار داد.
«فان لم یفعل کذلک لم یکن العلم الجزئی جزئیا»
«کذلک»: به هر دو جمله «لانه یفرض موضوعا من الموضوعات» و «یبحث عما یعرض له...» مربوط می شود.
اگر علم جزئی اینچنین عمل نکند «یعنی موضوع خاصی را از بین موضوعات جدا نکند و در اطراف آن موضوع بحث نکند» علم جزئی، علم جزئی نمی شود چون موضوع خاص ندارد و علم کلی می شود.
«بل دخل کل علم فی کل علم»
هر علمی در هر علمی داخل می شود و تمایز از بین می رود پس تمایز علوم به همین موضوعاتشان است که باید موضوعی را جدا کند و در اطراف همین موضوع بحث کند «مراد از اطراف، اعراض ذاتیه است».
نکته: وقتی علم جزئی نداشته باشیم تداخل علوم می شود. تداخل علوم با علم جزئی نداشتن یکی است وقتی علم جزئی داریم که این علم ها از هم جدا شوند. لذا این عبارت «بل دخل کل علم فی کل علم» مطلب جدایی نیست یعنی علم جزئی نداریم. نگویید مصنف دو مطلب بیان می کند که یکی را با عبارت «لم یکن العلم الجزئی جزئیا» بیان می کند و یکی را با عبارت «بل دخل کل علم فی کل علم» بیان می کند.
نکته: اگر موضوع، عام قرار داده شود چند علم جزئی در تحت آن عام قرار می گیرند و علم جزئی نخواهیم داشت. یعنی چه موضوع، عام شود چه موضوع، منتفی شود علم جزئی نخواهیم داشت. در وقتی که موضوع را عام می کنید این علم های جزئی در تحت یک علم مندرج می شوند و اگر موضوع نیاورید همه علوم با هم مخلوط می شوند و یک علم بیشتر نداریم علی ای حال علم جزئی از بین می رود.
ترجمه: همه علم ها یک علم می شوند و علم کلی می شود «موضوع همه، موجود می شود و به تمام حیثیات بحث می شود نه به حیثیت خاص».
«و صار النظر لیس فی موضوع مخصوص بل فی الوجود المطلق»
اینچنین می شود که تفکر و تامل ما در یک موضوع مخصوص نیست یا در موضوع عام تر است یا نمی توان موضوع معینی تعیین کرد و گفت بحث ما در آن است.
«بل فی الوجود المطلق»: لازم می آید که در وجود مطلق بحث کرد آن هم به تمام حیثیات. و الا اگر از حیثیت وجود فقط بحث کرد کل علم در کل علم داخل نمی شود.
نکته: موجود را ملاحظه کنید. قبل از اینکه به عرض ذاتی آن برسید خود این موضوع، حیثیت وجود و حیثیت ماهیت دارد. که به حیثیت وجودش عوارضی دارد که آن وقت، عرض ذاتی می شود و به حیثیت ماهیتش عوارضی دیگر دارد. نه اینکه عرض ذاتی، حیثیت بسازد. قبل از اینکه عرض ذاتی بیاید حیثیت هایی درست می شود که شاید خود آنها هم عرض ذاتی بشوند ولی بعداً با توجه به آن حیثیت، عرضی به وجود می آید.
«فکان العلم الجزئی علما کلیا و لم تکن العلوم متباینه»
علم جزئی، کلی می شود و علوم، متباین نخواهند بود یعنی از هم جدا نخواهند شد و تمایز نخواهند داشت چون موضوعاتشان را از بین بردید. از اینجا روشن است که مصنف تصریح می کند که تمایز علوم به تمایز موضوعاتشان است می گوید اگر موضوع را مشترک کنی آن علم جزئی از بین می رود باید این موضوع را با آن موضوع متفاوت کرد تا این، علم جزئی پیدا کند و آن دیگری هم علم جزئی دیگر پیدا کند.
نکته: علم کلی علمی است که در یک موضع کلی بحث می کند ولی گاهی به یک حیثیت بحث می کند گاهی به تمام حیثیت بحث می کند. علمِ کلیِ رایج در یک موضوع کلی بحث می کند به یک حیثیت. اگر همه موضوعات را در یکدیگر مخلوط کردید یک موضوع کلی پیدا می کنید که علم کلی شما از این موضوع کلی به تمام حیثیات بحث می کند. در هر دو حال علم، کلی است یعنی موضوعش کلی است ولی در صورتی که بخواهید فلسفه درست کنید می گویید علم کلی از موضوع کلی به حیثیت خاصی بحث می کند و اگر بخواهید علم مخلوط درست کنید می گویید علم کلی که درباره موضوع کلی به تمام حیثیات بحث می کند.
به عبارت دیگر در فلسفه، علم کلی داریم که درباره موضوع کلی به حیثیت خاص بحث می کند اما در علم مخلوط، علم کلی داریم که درباره موضوع کلی به تمام حیثیات بحث می کند. توجه کنید در سطر 15 گفت علم یا جزئی است یا کلی است و مرادش از کلی همان فلسفه بود که در یک موضوع کلی به حیثیت خاص بحث می کرد اما در اینجا که می گوید «دخل کل علم فی کل علم» که هر علمی در علم دیگر داخل می شود و یک علم کلی درست می شود منظورش این است که یک موضوع عام با تمام حیثیات لحاظ می شود که همه با هم مخلوطند.
ترجمه: علم جزئی، علم کلی می شود «مراد از علم کلی یعنی علمی که مخلوط است» و علوم جزئیه از هم جدا نمی شوند «در حالی که باید علوم جزئیه از هم جدا شوند برای جدا شدنشان باید موضوع های جدا فرض کنید» و علوم تباین نمی شوند «یعنی موضوعشان مشترک می شود یا موضوعشان ما به الاشتراک ِکامل پیدا می کند ولی ما می بینیم علوم متباین اند یعنی تالی باطل است پس معلوم می شود که موضوعاتشان جزئی اند و با هم تفاوت دارند.
نکته: مراد از علم کلی که گفته می شود این است که با مقایسه این علوم جزئی، کلی است نه اینکه مراد از کلی این باشد که همه علوم در آن هست.
«مثال هذا ان علم الحساب جُعِل علما علی حده لانه جعل له موضوع علی حده و هو العدد»
علم حساب از علم هندسه یا سایر علوم، جدا شده است زیرا برایش موضوع علی حده قرار داده شده که آن، عدد است دقت شود که مصنف، تمام جدایی ها را به موضوع مربوط می کند روشن است که تمایز علوم را می خواهد به تمایز موضوعات بداند ولو به این مطلب تصریح نمی کند ولی این مطلب را می فهماند که تمایز علوم به تمایز موضوعاتش است.
«فینظر صاحبه فیما یعرض للعدد من جهه ما هو عدد»
«صاحبه»: یعنی صاحب الحساب که مراد دانشمندِ علم حساب است صاحب این حساب در عرض ذاتی نظر و فکر و تامل و بحث می کند در آن عوارضی که عارض عدد می شود از جهت عدد یعنی بلاواسطه اعم و بلاواسطه اخص که همان عرض ذاتی است.
«فلو کان الحاسب ینظر فی العدد ایضا من جهه ما هو کم»
«ایضا» قید «ینظر» است یعنی همانطور که در فرض قبل نظر در عدد کرد در این فرض هم نظر به عدد می کند ولی از حجت کمّ اما در فرض قبل نظر در عدد کرد از جهت اینکه عدد است.
مصنف از اینجا بحث عرض می کند و می گوید اگر شخصی که علم حساب را می داند در حساب و مقدار بحث کند لازمه اش این است که علم حساب و هندسه یکی شود.
حاسب اگر بخواهد در عدد بحث کند اما خود عدد و خصوصیت عدد در آن مطرح نباشد بلکه کمّ مطرح باشد «کمّ، شامل مقدار هم می شود همانطور که شامل عدد می شود» در اینصورت لازم می آید که این شخص که حاسب است یعنی دانشمند علم حساب است هم درباره حساب بحث کند هم در مورد هندسه بحث کند در اینصورت لازم می آید که علم حساب و هندسه یک علم شود چون موضوع، کمّ شد.
«او کان الناظر فی الهندسه ینظر فی المقدار من جهه ما هو کم»
در هندسه، موضوع مقدار است حال اگر مهندس، در هندسه بحث کند اما نه از جهت مقدار بلکه از جهت کمّ بحث کند موضوع، عام می شود.
«لکان الموضوع لهما الکم لا العدد و المقدار»
موضوع برای هر دو «یعنی هم برای مهندس و هم برای حاسب» کمّ می شود نه اینکه موضوع، عدد شود چنانچه برای حاسب بود و نه موضوع، مقدار شود چنانچه برای مهندس بود. در اینصورت این دو علم، یکی می شوند.
نکته: سعی مصنف بر این است که دو تا شدنِ یک علم جزئی را نفی کند و مخلوط شدن علوم را هم نفی کند. هیچکدام را می خواهد اجازه ندهد.
«و ان کان ینظر فی العدد من جهه ما هو فی مقدار ما او ذو مقدار»
در نسخه کتاب آمده «فی مقدار ما» این لفظ «فی» نباید باشد در نسخه خطی وجود ندارد.
گفتیم اگر در حساب به جای عدد، کمّ را مطرح کند در اینصورت علمش با علم هندسه هر دو یک علم می شوند حال اگر کار دیگری کرد یعنی به جای عدد، مقدار گذاشت و کمّ را نیاورد که شامل مقدار شود. یعنی گفت به عدد نگاه می کنم «چون عدد، یک نوع مقدار است» به حیث اینکه مقدار است در اینصورت علم حساب تبدیل به علم هندسه می شود.
در حالت قبلی که به جای عدد، کمّ قرار می داد علم حساب، شامل هندسه هم می شد.
ترجمه: اگر به عدد نگاه می کند از این حیث که عدد یک نوع مقدار است و لو مقدار منفصل است. یا ذو مقدار است «چیزی که دارای مقدار است».
هندسه درباره مقدار بحث می کند. درباره ذو مقدار هم بحث می کند اما به اعتبار مقدارش بحث می کند نه به اعتبار جسمیتش.
«فیکون نظره فی عارض للمقدار من حیث هو مقدار»
ضمیر «نظره» به «حساب» بر می گردد.
نظرِ حساب در عارضِ مقدار از حیث مقدار است در اینصورت علم حسابش علم هندسه می شود.


[1] الشفاء،ابن سینا،ج9،ص132،س15،ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo