< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/08/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: 1ـ آیا ضحک عرض ذاتی است؟ 2ـ چرا عدمی که مقابل است اگر عدم ملکه باشد می تواند عرض ذاتی باشد اما اگر عدم مناقض باشد نمی تواند عرض ذاتی باشد 3ـ اگر عرض، برای جنس بود آیا آن عرض، ذاتی نوع هم است؟/ بیان معنای عرض ذاتی/ فصل2/ مقاله2/ برهان شفا.
«و لو کان الموضوع یخلو عنها لا الی مقابل مثلها بل الی سلب فقط لکان ذات الموضوع لا یقتضیها فی المقارنه و لا فی التقوم بها»[1]
بحثی در جلسه قبل شروع شده بود که امروز هم ادامه داده می شود سوالاتی شده بود که لازم است جواب آنها داده شود.
سوال: مثل «ضحک» که در یک فرض برای انسان، لازم است و در یک فرض لازم نیست آیا می تواند عرض ذاتی باشد یا فقط آن «ضحک» که لازم است عرض ذاتی است؟
جواب: توضیح داده شد که لازم نیست عرض ذاتی باشد. عرض ذاتی می تواند لازم باشد و می تواند لازم نباشد. لزوم در عرض ذاتی اعتبار نمی شود. گفتیم ضحکِ بالقوه لازم انسان است و از انسان منفک نمی شود. ضحک بالفعل هم عرض ذاتی هست ولی عرض لازم نیست. یعنی از انسان منفک می شود ولی در عین حال عرض ذاتی برای انسان است. گفته شد که ضحک بالقوه بدون واسطه بر انسان عارض می شود اما ضحک بالفعل، واسطه ی مساوی دارد آن واسطه مساوی، مزاحم عرض ذاتی بودن نبود. ضحک بالقوه هم که بدون واسطه عارض می شود عرض ذاتی بود پس در عرض ذاتی، لزوم را شرط نکردیم بله عرض خاص بودن را شرط می دانیم این مطلب، بیان شد و از عبارت مرحوم آقا علی حکیم شاهد آورده شد حال می خواهیم از عبارت خود ابن سینا هم شاهد آورده شود.
نکته: نمی توان گفت که در ضحک بالقوه، تعجبِ بالقوه واسطه شود مگر اینکه تسامح شود. یعنی ضحک بالقوه، واقعا برای انسان است و اگر بخواهد به فعلیت برسد تعجب را لازم دارد ولی خودش لازم ندارد مگر اینکه منظور همین باشد که ضحک بالقوه، واسطه اش تعجب بالقوه است به این معنا که اگر ضحک خواست بالفعل شود باید قبلش تعجب، بالفعل شود. این، اشکال ندارد. در مقام عطا اینطور نیست که خداوند ـ تبارک ـ ضحک بالقوه را متوقف بر تعجب بالقوه کرده باشد چون تعجب بالقوه نیست زیرا بالقوه به معنای این است که الان نیست و بعداً موجود می شود. یعنی اینطور نمی شود که خداوند ـ تبارک ـ یک قوه ای را متوقف بر چیزی کند که نیست.
بیان کردیم شاهدی از عبارت ابن سینا است که ایشان می گوید در عرض ذاتی، شرط نمی شود که لازمِ معروض باشد می تواند لازم معروض باشد و می تواند لازم معروض نباشد. به صفحه 128 سطر 13 مراجعه کنید که مصنف گفته «و من هذه الاعراض الذاتیه ما هو ضروری» لفظ ضروری در اینجا به معنای حتمی است زیرا ضروری دو معنا دارد:
1 ـ واجب
2 ـ بدیهی. در اینجا به معنای حتمی و لازم است یعنی از معروض جدا نمی شود «مثل قوه الضحک للانسان و منه» یعنی از اعراض ذاتیه «ما هو غیر ضروری مثل الضحک بالفعل للانسان». خود مصنف تصریح می کند که عرض ذاتی به دو صورت می تواند باشد. هم می تواند ضروری باشد «یعنی لازم باشد» هم می تواند غیر ضروری باشد «یعنی غیر لازم باشد». لذا همان مطلبی که مرحوم آقا علی حکیم فرموده بود مصنف هم گفته.
اما به یک تعبیر می توان گفت عرض ذاتی، عرض لازم است که در جلسه قبل به این مطلب اشاره شد. الان می خواهیم این مطلب را توضیح دهیم تا مقدمه برای ورود در مطلب بعدی شود.
می توان اینگونه گفت که عرض ذاتی خودش فقط یا خودش یا مقابلش باید لازم باشد. یعنی اگر خود عرض ذاتی، را ملاحظه کنیم لازم نیست لازم باشد می تواند لازم باشد و می تواند لازم نباشد اما اگر مقابلش را هم ضمیمه کنید و اینطور بگویید که عرض ذاتی آن است که خودش به تنهایی یا خودش یا مقابلش لازم معروض باشد به این معنا که با خودش معروض را رها نکند یا اینکه خودش یا مقابلش، معروض را رها نکند. به این اعتبار می توان گفت که عرض ذاتی باید لازم باشد اما لازم به این معنای وسیعی که گفتیم. اینکه قبلا می گفتیم عرض ذاتی باید لازم باشد مراد همین معنا است که خود مصنف هم گفته است اما مقابل، همانطور که گفتیم یا باید مضاد باشد یا باید عدم ملکه باشد. تا اینجا را قبلا گفته بودیم و روشن بود الان می خواهیم وارد سوال بعدی شویم.
سوال: عدمی که مقابل است اگر عدم ملکه باشد شما می گویید می تواند عرض ذاتی باشد اما اگر عدم مناقض باشد نه خودش عرض ذاتی است نه موجبش عرض ذاتی است از کجا بفهمیم که این عدم، عدم مناقض است یا عدم ملکه است؟
جواب: ما همیشه عدم ملکه را می توانیم به ظاهر ثبوتی القائش کنیم عدم مناقض را نمی توانید ثبوتی کنید اما عدم ملکه را می توان ثبوتی کرد مثلا اینطور گفته می شود: این انسان یا بصیر است یا غیر بصیر است آیا بصر عرض ذاتی در انسان است؟ کاری به این نداریم که این را به واسطه حیوانیتش دارد و واسطه، اعم می شود و عرض ذاتی می شود. می خواهیم ببینیم اگر شرائط دیگر داشته باشد می تواند عرض ذاتی باشد یا نه؟ خودش یا مقابلش از انسان جدا نمی شود. مقابل بصر، عدم بصر است ولی ما عدم بصر را می توانیم به عمی تبدیل کنیم یعنی بگوییم یا بصیر است یا عمی است مقابل بصیر، عمی است که عدم ملکه است امااگر مقابل، مناقض بود بصیر و لا بصیر است نمی توان آن را موجبه و مثبت کرد و به جای لا بصیر، عمی نمی آید. در جایی که عدم را می توان با عبارت وجودی و ثبوتی فهماند عدم ملکه می شود اما در جایی که نمی توان عدم را برداشت و به جای آن، ثبوت گذاشت مناقض می شود. مثلا در زوجیت و فردیت گفته می شود که زوجیت، ینقسم است و فردیت، لا ینقسم است که «ینقسم» و «لا ینقسم» با هم نفی و اثباتند و این نفی و اثبات، عدم و ملکه اند چون می توان به جای «ینقسم»، زوجیت قرار داد و به جای «لا ینقسم»، فردیت گذاشت پس هر دو قابل اند که ثبوتی جلوه داده شوند. انحناء و استقامت را هم اگر مضاد نگیرید همینطور است. استقامت به معنای امتداد داشتن است و انحنا به معنای امتداد نداشتن است. که داشتن و نداشتن را می توان به صورت ثبوتی معنا کرد ولی نقیض را نمی توان ثبوتی کرد.
ممکن است کسی بگوید بعضی نقیض ها را می توان ثبوتی کرد. لذا ما این مطلب را با عبارت دیگر بیان می کنیم و می گوییم: جایی که بتوان معدوله را قرار داد عدم و ملکه است. در جایی که می توان سلب را برداشت و به جای آن عدول قرار داد عدم و ملکه است اما جایی که نمی توان به جای آن عدول قرار داد مناقض است.
نکته: مراد از معدوله آن است که با اثباتی بیان شود یعنی تعبیر به عمی کند.
نکته: عدم و ملکه مصداقی از تناقض است ولی تناقض اعم از ملکه و عدم است در جاهایی تناقض است که ملکه و عدم نمی آید ولی هر جا ملکه و عدم برود تناقض می آید.
نکته: بیاض و سواد ذاتی نیستند چون وقتی بیاض را برداشتید لازم نیست که حتما سواد را بیاورید ممکن است که اصلا نه بیاض باشد نه سواد باشد.
سوال: عبارت مصنف در صفحه 131 سطر 11 آمده «لانها خاصه بذات الشی او جنس ذات الشی» و در ادامه آمده «فلا یخلو عنها ذات الشی او جنس ذاته» و در خط 17 آمده «و کانت لیست لغیر الموضوع او جنسه» هر جا لفظ «ذات» را بکار می برد لفظ «جنس» را هم بدنبالش می آورد سوال این است که از عبارت مصنف ایگونه فهمیده می شود که اگر عرضی برای جنس بود آن عرض، ذاتی نوع هم هست «یعنی عرض، ذاتی جنس است همین که ذاتی جنس است ذاتی ذاتِ شی یعنی ذاتی نوع هم هست» در حالی که این خراب است مثل ماشی که ذاتی حیوان است حیوان هم جنسِ انسان است پس ماشی ذاتی جنسِ انسان است ولی عرض ذاتی خود انسان نیست. یا مثالی که در جلسه قبل از مرحوم آقا علی حکیم زدیم که حرکت اختیاری، ذاتی حیوان است ولی ذاتی نوعش که انسان است نمی باشد.
جواب: مصنف نگفته هر چیزی که ذاتیِ جنس باشد ذاتی نوع هم هست. خودش در عبارت بعدی در صفحه 132 سطر 5 آمده «و اما اللوازم العرضیه التی لیست بهذه الصفه» یعنی لوازم عرضی که بر خود ذات وارد نمی شوند مثلا بر جنس وارد می شوند «فانها و ان کانت لازمه» و لو لازم انسان است مثل مشی که لازم انسان است اما «فهی خارجه عن ان تفید الموضوع اثرا من الآثار المطلوبه له و کیف و هی» ضمیر «هی» به لوازم عرضیه بر می گردد «اعم من تلک الآثار» اگر اعم است برای اخص ذاتی نیست. برای اعم که حیوان است ذاتی می باشد برای اخص که انسان است ذاتی نیست.
مصنف در این عبارت تصریح می کند به اینکه آن عرضی که برای جنس، عرض ذاتی است برای نوع، عرض ذاتی نیست چون از طریق جنس، می آید سپس در ادامه مصنف بیان می کند «فان اخذت من حیث هی مخصصهً بالموضوع صارت ذاتیه» یعنی اگر مشی را مقیّد به قیودی کنید که این مشی برای حیوان نباشد بلکه برای انسان باشد مثلا گفته شود مشی با پا و استقامت و شرائط دیگر که میمون و حیواناتی که با پا می توانند راه بروند را خارج کند تا مختص به انسان شود عرض ذاتی برای انسان می شود. همین مشی که به طور مطلق عرض ذاتی حیوان بود و برای انسان، عرض ذاتی نمی شد اگر تخصیص داده شود و از عمومیت بیفتد و به واسطه حیوان بر انسان عارض نشود بلکه به طور مستقیم بر انسان وارد شود عرض ذاتی می شود. خود مصنف با عبارت «فان اخذت ...» بیان می کنند. پس می توان آن کلی را تخصیص داد و ذاتی کرد.
در جایی که عرضی، هم بر ذات جنس وارد می شود هم بر ذات نوع وارد می شود در آنجا عرض هم ذاتی جنس است هم ذاتی نوع است ولی در جایی که عرض بر جنس وارد می شود و به توسط جنس می خواهد بر نوع وارد شود عرض ذاتی نوع نیست اگر چه عرض ذاتی جنس هست باید بررسی کرد که آیا این عرض بر ذات جنس وارد می شود و بر ذات نوع وارد می شود تا گفته شود عرض ذاتی هر دو است؟ اما اگر بر ذات جنس وارد می شود ولی نه بر ذات نوع وارد شود بلکه بر جنس نوع وارد می شود ذاتی نخواهد بود پس مراد مصنف که گفته «خاصه بذات الشیء او جنس ذات الشی» چیست؟ منظورش این است که اگر خاص به ذات شیء باشد عرض ذاتی ذات شیء است و اگر خاص به جنس شیء باشد عرض ذاتی جنس شیء است و نباید سرایت داد و گفت حال که عرض ذاتی جنس است پس عرض ذاتی نوع هم هست مصنف نمی خواهد این را بگوید.
پس یا باید گفته شود آن عرضِ ذاتی جنسِ مخصَّص، عرض نوع است یا همانطور که بنده «استاد» گفتم بیان شود که عرض ذاتیِ نوع همان عرض لازمِ نوع است و عرض ذاتی جنس عرض لازم جنس است اگر خواستید عرض ذاتی جنس را عرض ذاتی نوع قرار دهید باید تخصیص بزنید.
عبارت مرحوم صدرا که در یکی از حواشی کتاب برهان آمده این است که گاهی امر اخصی عارض می شود سپس آن امر اخص، معروضی را که عام است تخصیص می زند مثلا ناطق برای انسان ذاتی است اما برای حیوان، عرض می شود ولی عرضی است که اخص از حیوان است پس عرض، خاص می شود و معروض، عام می شود در اینجا وقتی عرض وارد شد معروض را تخصیص میزند و عرض لازم می شود. معروض اگر به همان حالت عام باقی بماند این عرض، عرض لازم نیست. حیوانِ مخصَّصِ به انسان، ناطق را لازم دارد نه حیوان مطلق را. و خود ناطق، حیوان را تخصیص می زند.
پس اگر عرض امری باشد که اخص از معروض است می تواند لازم معروض یا ذاتی معروض حساب شود زیرا که واسطه نخورده است بلکه معروض را خاص کرده و بر این معروضِ خاص وارد شده است اما یک وقت واسطه می خورد مثلا ضاحک بر حیوان حمل می شود ولی نمی تواند آن را تخصیص بزند بلکه حیوان خاص که انسان است واسطه می شود تا ضاحک را به حیوانِ عام برساند پس عارضی که اخص باشد با عارضی که لامرٍ اخص باشد فرق می کند. عارض اخص می تواند ذاتی باشد اما عارضِ لامرٍ اخص نمی تواند ذاتی باشد یعنی اگر عارض، واسطه داشت و آن و اسطه، اخص بود این عرض، ذاتی نیست. واسطه اگر اعم هم بود عرض، ذاتی نیست. پس اگر واسطه ای اعم یا اخص در میان باشد عرض ذاتی نیست فقط اگر واسطه، مساوی باشد عرض، ذاتی است. پس واسطه اعم و اخص، عرض را از ذاتی بودن در می آورد و عرض را عرض قریب می کند بله اگر خود عرض، اخص باشد و باعث اخص شدن معروض شود که واسطه نخورد بلکه خودش، معروض را مخصَّص کند و بر معروضِ مخصَّص وارد شود می تواند عرض، ذاتی باشد. پس فرق است بین عرضی که اخص باشد با عرضی که لامرٍ اخص باشد.
مصنف می گوید «این مطلب از مرحوم صدرا است ولی بیانِ مطلبِ ابن سینا است» اگر معروض که عام است و جنس می باشد عرض را در صورتی بپذیرد که «این عبارت را مرحوم صدرا خیلی بکار می برد و عبارت خیلی راهگشا و خوبی است» لازم می باشد که آن معروض را ابتدا نوع کرد تا عرض به آن داده شود این عرض، عرض غیر ذاتی می شود. اگر بخواهید ضحک را بر حیوان وارد کنید ابتدا باید حیوان را نوع انسان کنید تا عرض ضاحک بر آن حمل بشود ولی اگر عرضی، عارض بر یک کلّی شد و نخواست قبل از عروضش، آن کلی را نوع کند بلکه خود عروض او، نوع را کلی کرد مثل ناطق که عارض بر حیوان می شود نه اینکه حیوان قبل از عروض ناطق بخواهد نوع شود بعدا ناطق بخواهد بر آن عارض شود بلکه خود ناطق وارد می شود و او را می سازد. اما در ضاحک اینطور نیست. در ضاحک ابتدا باید حیوان، انسان بشود تا ضاحک بیاید چون ضاحک، فصل نیست ولی ناطق، فصل است. ناطق وقتی می آید نوع درست می کند اما ضاحک، نوع درست نمی کند بلکه قبل از اینکه بخواهد بیاید می گوید نوع را درست کن تا من بیایم.
پس اگر آن عام باید قبل از عروض این عرض، نوع بشود این عرض، عرض ذاتی نیست اما اگر با آمدن خود عرض، نوع بشود این عرض، عرض ذاتی هست پس ناطق، عرض ذاتی برای حیوان است ولی ضاحک برای انسان، عرض ذاتی نیست با اینکه هر دو به ظاهر مثل هم هستند. ضاحک، خاص است ناطق هم خاص است و هر دو عارض شدند بر حیوان که عام است از این جهت هیچ فرقی ندارند ولی در عین حال می گوییم ضاحک، عرض ذاتی برای حیوان نیست ولی ناطق عرض ذاتی برای حیوان است چون ضاحک، واسطه می خواهد اما ناطق، واسطه نمی خواهد به تعبیر دیگر، ضاحک می گوید من وقتی وارد می شوم که قبل از ورود من این حیوان را نوع کنید. ناطق می گوید من وارد می شوم لازم نیست آن را نوع کنید بلکه خودم آن را نوع می کنم. در جایی که عارض متوقف می شود بر اینکه معروض، نوعِ خاص شود این عارض برای جنس، عرض ذاتی نیست.
نکته: ضحک بالفعل اگر بخواهید عارض حیوان شود باید ابتدا حیوان را انسان کرد بعداً ضحک بالفعل عارض شود. در اینجا بین ضحک بالفعل و ضحک بالقوه فرقی نیست. ضحک بالفعل برای انسان ذاتی است اما برای حیوانی که انسان بشود ذاتی است و برای حیوانی که انسان نشود ذاتی نیست. بیان کردیم که در عرض ذاتی بودن، بین بالقوه و بالفعل فرقی نیست. چون بیان شد که چه قوه ی ضحک باشد چه فعلیت ضحک باشد هر دو عرض ذاتی انسان است اما نسبت به حیوان، هیچکدام عرض ذاتی نیستند.
اما ناطق وقتی می خواهد وارد شود می گوید خودم خاص می کنم پس عرض ذاتی می شود.
به عبارت مرحوم صدرا توجه کنید «قال صدرا فی الشواهد: کل ما یلحق الشیء لامر اخص» یعنی مثل ضاحک که عارض شی «یعنی حیوان» می شود به خاطر امر اخص «یعنی انسان» «و کان ذلک الشی» یعنی حیوان «مختصا فی لحوقه» در لحوق این عرض، مختص است «الی ان یصیر نوعا» به اینکه ابتدا باید نوع شود. ضاحک بر حیوان وارد می شود به شرطی که ابتدا حیوان، نوع شود «متهیّئ الاستعداد لقبوله» یعنی به خاطر قبول عرض، ابتدا باید نوع شود یعنی آماده پذیرش عرض شود و این عرض بعدا بیاید. «فلیس عرضیا ذاتیا بل عرضا غریبا علی ما هو مصرح به فی کتب الشیخ و غیره و ما اظهر لک» لفط «اظهر لک» صیغه تعجب است که به معنای اینکه چقدر برای تو روشن است «ان کنت فَطِنا ان لحوق الفصول لطبیعه الجنس» مراد لحوقِ فصول به طبیعت جنس است نه عوارض مثل لحوق ناطق به حیوان که خودش، حیوان را تخصیص می زند نه اینکه بگوید قبل از ورود من، حیوان تخصیص بخورد «کالاستقامه والانحناء لخط مثلا لیس مما یتوقف» بر اینکه آن جنس، نوع مخصوص باشد «بل التخصص انما یحصل له به» یعنی تخصص برای جنس به همین فصل حاصل می شود و لازم نیست قبلا جنس، تخصصی پیدا کند تا این عرض را قبول کند بلکه خود این عرض، بنفسه جنس را تخصیص می زند. «فهی مع کونها اخص من طبیعه الجنس، عرضا اولیا» یا «اعراضا اولیه» این چنین عوارضی با اینکه اخص از جنس و معروض است در عین حال اعراض اولی و ذاتی اند. «و من عدم التفطن بما ذکرنا استصحب علیهم الامر حتی حکموا بوقوع التدافع فی کلام الشیخ و غیره» یعنی گفتند شیخ تناقض گویی می کند. آن که می گوید «عرض ذاتی است» در یک موقع است و آن که می گوید «عرض ذاتی نیست» در یک موقع است. در هر دو می گوید اخصِ از معروض عرض است. اما در یک جا حکم می کند به اینکه ذاتی است و در یک جا حکم نمی کند که ذاتی نیست. فرق بین این دون را کسی نفهمیده لذا می گویند شیخ تناقض گفته است. «لما صرحوا بان اللاحق لشیء لامر اخص اذا کان ذلک الشی محتاجا فی لحوق هذا العرض به الی ان یصیر نوعاً لیس عرضا ذاتیا بل عرضا غریبا» مراد از «هذا العرض به الی ان یصیر نوعاً لیس عرضا ذاتیا بل عرضا غریبا» حیوان است
این گروهی که تناقض را به کلام شیخ نسبت دادند متوجه نشدند که بین عارض اخص وعارض لامرٍ أخص فرق است. عارض اخص می تواند ذاتی باشد ولی عارض لامر اخص نمی تواند ذاتی باشد.
نکته: مطلب دیگری است که بنده از اساس الاقتباس ص 383 نوشتم عین عبارتهای آقا علی حکیم در اساس الاقتباس است و آقا علی حکیم متاخر از خواجه است ظاهراً عین عبارتهای اساس الاقتباس را ترجمه عربی کرده است. و عجیب است که هیچ کم و زیادی ندارد حتی تعبیر به «لِامثال» درکلام آقا علی حکیم بود در کلام مرحوم خواجه کلمه «امثال» است. مرحوم خواجه در اساس الاقتباس می فرماید: «معلوم شد که ذاتی عام تر از موضوع تواند بود مانند هشت، زوج را» هشت، معروض زوج است و زوج، عرض و اعم است چون در غیر 8 هم هست پس ذاتی می تواند اعم از موضوع باشد. «و خاص تر مانند زوج عدد را» یعنی عارض می تواند اخص از موضوع باشد همین که الان مرحوم صدرا فرمود مانند زوج که عارض بر عدد شود. زوج، اخص از عدد است زیرا عدد می تواند زوج باشد و می تواند فرد باشد. این خاص، با اینکه اخص است ولی ذاتی است مثل ناطق که بر حیوان عارض می شود و مانند انحنا که بر خط عارض می شود «و مساوی مانند ضاحک، انسان را» یعنی عرض نسبت به معروض سه حالت دارد عرض ممکن است اعم از موضوع باشد مثل اینکه زوج، اعم از 8 است و عرض می تواند اخص از موضوع باشد مثل اینکه زوج، اخص از عدد است و عرض می تواند مساوی با موضوع باشد مثل ضاحک که مساوی با انسان است. «همچنین باشد که یک چیز ذاتی بود هم جنس را هم نوعش را مانند زوج، عدد را و 8 را» تمام حرف ابن سینا همین عبارتی است که مرحوم خواجه فرموده است. یعنی یک شیء هم ذاتی جنس است هم ذاتی نوع است. ابن سینا هم همین را می گوید ولی اینکه ذاتی نوع است از طریق جنس نیست تا واسطه ای اعم پیدا کند چون اگر واسطه اعم پیدا کند ذاتی نوع نیست. لذا اگر ذاتی نوع است به خاطر این است که ذاتی نوع است نه اینکه از جنس گرفته شده باشد. در این مثال که فرمود «مانند زوج، عدد را و 8 را» عدد 8 نوع است و خود عدد، جنس است در اینجا مرحوم خواجه می فرماید زوج هم عرض ذاتی برای عدد می باشد که جنس است هم عرض ذاتی برای 8 می باشد که نوع است. یعنی در جایی هست که هم عرض ذاتی نوع و هم عرض ذاتی جنس است ابن سینا هم همین را می گوید که در یک جاهایی عرض ذاتی برای نوع است و در یک جاهایی عرض ذاتی برای جنس است و در یک جاهایی عرض ذاتی برای جنس و نوع هر دو است.


[1] الشفاء، ابن سینا، ج9، س131، س20، ط ذوی القربی.
.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo