< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/08/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: به چه علت گروهی ذاتی باب برهان را با ذاتی باب ایساغوجی یکی گرفتند/ آیا ذاتی باب برهان همان ذاتی باب ایساغوجی است/ بیان معنای ذاتی در باب برهان/ فصل اول/ مقاله دوم/ برهان شفا.
«و هذا الطغیان انما یعرض لهم من سببین»[1]
بحث در این بود که ذاتی باب برهان اعم از ذاتی باب ایساغوجی است ولی بعضی ها ذاتی باب برهان را همان ذاتی باب ایساغوجی گرفتند یعنی گفتند ذاتی عبارت از مقوّم است پس محمولِ مقدمه ی برهانی باید برای موضوع، ذاتی باشد. آنها گفتند یعنی محمول مقدمه ی برهانی باید برای موضوع، مقوّم باشد. ولی ما گفتیم که یا مقوم باشد یا طوری باشد که موضوع در طریقش اخذ شود. اگر مقوّم باشد آن در تعریف موضوع اخذ می شود و اگر ذاتی باب برهان باشد موضوع در تعریف او اخذ می شود. اما به چه علت این گروه اشتباه کردند و ذاتی باب برهان را با ذاتی باب ایساغوجی یکی گرفتند.
علت اشتباه گرفتن ذاتی باب برهان با ذاتی باب ایساغوجی:
سبب اول: این گروه با ذاتی باب ایساغوجی مانوس بودند و ذهنشان به آن ذاتی آشنایی داشت و نتوانستند ذاتی دیگری را باور کنند و لذا ذاتی باب برهان را همان ذاتی باب ایساغوجی گرفتند و غافل شدند که در باب برهان، ذاتی آن مثل ذاتی دیگر نیست. کلی آن مثل کلیات دیگر نیست. ضروری آن هم مثل ضروری جاهای دیگر نیست یعنی اصطلاح خاص خودش را دارد. این سه اصطلاح «کلی، ذاتی، ضروری» در باب برهان مطرح است گفته می شود مقدمات برهان باید کلی و ذاتی و ضروری باشد ولی این سه اصطلاح در باب برهان با همین سه اصطلاح در ابواب قبل فرق می کند یعنی در ابواب دیگر می توان کل را طوری معنا کرد در باب برهان طور دیگر معنا کرد بنابراین ذاتی باب برهان را نباید با ذاتی ابواب قبل که باب ایساغوجی است قیاس کرد باید معنای دیگر برای آن قائل شد و ما همه اینها را گفتیم مثلا کلی را گفتیم که درجای دیگر عبارت از قضیه ای است که محمولش بر کل افراد موضوع حمل شود اما در باب برهان کلی عبارت از قضیه ای که محمولش بر تمام افراد موضوعش در همه ازمنه حمل می شود یعنی اینطور نبود که محمول فقط بر افراد موضوع حمل شود بلکه بر افراد موضوع در تمام زمان ها حمل می شد پس کلی در باب برهان با کلی ابواب دیگر فرق می کند. هکذا ذاتی در باب برهان با ذاتی ابواب دیگر فرق می کند. پس نمی توان ذاتی در باب برهان را همان ذاتی باب ایساغوجی گرفت پس اُنس به باب ایساغوجی نباید رَهزَن این گروه می شده ولی شده است.
سبب دوم: تفخیم برهان است. یعنی خواستند برهان را بزرگ کنند گفتند برهان یک قیاسِ شریف است و قیاس عظیم است لذا باید از امور عظیم استفاده کند و ذاتیِ مقوم، عظمت و شرافت دارد پس مناسبت با باب برهان دارد اگر در بین قیاس ها، قیاس برهان از همه اشرف است ذاتی که در این قیاس آورده می شود باید اشرف از ذاتی هایی باشد که در جای دیگر می آید. ذاتی که اشرف است عبارت از مقوم است. زیرا مقوم، اشرف از غیر مقوم است پس به خاطر شرافت برهان، ذاتی را ذاتیِ شریف دیدند و ذاتیِ شریف همان ذاتی مقوم است و گفتند اگر برهان، شریف است ذاتی هم که شرط او است باید ذاتی شریف باشد یعنی مقوّم باشد.
سه شرافت در اینجا می توان لحاظ کرد:
1 ـ شرافت به لحاظ صدق. مقدمات برهان، صدقشان باید قویتر از قیاس های دیگر باشد. یعنی صدقی باشد که یقین آور باشد. در بقیه قیاس ها چنین صدقی وجود ندارد مثلا در خطابه به ظن هم اکتفا می شود صدق می تواند درجات داشته باشد اصل مطابقت با واقع همان صدق است ولی اگر ما قطع به این مطابقت با واقع داشته باشیم صدقِ قطعی می شود و اگر ما ظن به اصل مطابقت با واقع داشته باشیم صدق ظنی می شود بالاخره اگر برهان عظمت دارد یعنی صدقش، صدق قطعی است. مطابقت با واقعش، مقطوعٌ به است و مظنون نیست. منظور ما از قوت و ضعف صدق همین است که بیان کردیم.
2 ـ شرافت به لحاظ مناسبت محمول با موضوع یعنی محمول باید کاملا با موضوع مناسب باشد این دو شرافت را هم ما و هم این گروه قبول دارند.
3 ـ شرافت به لحاظ مقوم بودن. این شرافت، لازم نیست ولی این گروه این شرافت را در باب برهان لازم دانستند لذا ذاتی را که در برهان شرط شده ذاتی به معنای مقوم قرار دادند و این به خاطر این بوده که خواستند به برهان عظمت بدهند.
توضیح عبارت
«و هذا الطغیان انما یعرض لهم من سببین»
این طغیان «یعنی این انحرافی که در تفسیر ذاتی باب برهان برای این گروه پیدا شده» به دو سبب بر این گروه وارد شده است.
«احدهما بسبب ما جرت به العاده من استعمال لفظه الذاتی فی کتاب ایساغوجی»
یکی از آن دو به سبب آن چیزی است که عادت درباره او جاری شده که عبارت از این است که در کتاب ایساغوجی «که عبارت از کلیات خمس است» ذاتی را استعمال کردند و به معنای مقوم گرفتند. این گروه چون ذهنشان با کتاب ایساغوجی انس داشته ذاتی باب برهان را همان ذاتی باب ایساغوجی گرفتند و به معنای مقوم قرار دادند.
«و لم یعلموا انه لا الذاتی و لا الضروری و لا الکلی فی هذا الکتاب هو ما قیل فی کتاب قبله»
ضمیر «انه» شان است.
شان این است که نه ذاتی و نه ضروری و نه کلی در این کتاب برهان، همان ذاتی و ضروری و کلی است که در کتاب قبل از برهان گفته شده است یعنی در ابواب دیگر منطق اگر «ذاتی» گفته شد «ذاتی» باب برهان، به آن ذاتیِ ابواب دیگر نمی گویند و اگر در ابواب دیگر «کلی» گفته شد «کلی» باب برهان، به آن «کلی» نمی گویند واگر در ابواب دیگر «ضروری» گفته شد «ضروری» باب برهان، به آن«ضروری» نمی گویند. هیچکدام از این سه تا مرادف با آن سه تا در ابواب قبلی منطق نیست.
در عبارت «فی کتاب قبله» و «فی هذا الکتاب» مراد از «کتاب»، «باب» است البته لفظ «کتاب» اشکال ندارد چون در منطق از هر کدام این ابواب تعبیر به کتاب می شود و گفته می شود «کتاب برهان»، «کتاب خطابه». گاهی هم تعبیر به «باب» می کننند. ولی منظور این نیست که این ابواب در کتب مختلف نوشته می شود بلکه همه این ابواب در کتاب منطق نوشته می شوند ولی ابواب مختلف منطق اند یا کتب مختلف علم منطق اند. لفظ «کتاب» غالبا در اصطلاح ما به یک علم مدوّن گفته می شود. وقتی گفته می شود «این مطلب در کتاب دیگری است» یعنی در علمِ مدوّنِ دیگری است در حالی که همه اینها ابواب مختلف منطق اند و یک علمِ مدون اند. لذا مراد از «کتاب» در عبارت مصنف، معنای کلی آن است و به معنای اصطلاحی که علم مدون باشد نیست بلکه به معنای آنچه نوشته می شود هست که مرادف با ابواب است.
«و الثانی تفخیم امر البرهان»
دومین بسببی که باعث این طغیان شده و این گروه را به انحراف کشانده تعظیم امر برهان است و خواستند این قیاس را بزرگ کنند.
«اذ جعلوه من الذاتیات المقومه»
ضمیر مفعولی «جعلوه» به «برهان» بر می گردد.
«اذ» تعلیل برای تفخیم برهان است یعنی چگونه برهان را تفخیم کنیم به این صورت که از ذاتیات مقومه ساخته شود.
زیرا برهان را قرار دادند «یعنی مرکب کردند» از ذاتیاتی که مقوم باشد. «گفتند ذاتیات مقوم، قویتر از ذاتیات غیر مقوم است. پس برهان را باید از چنین ذاتیاتی مرکب کرد نه از ذاتیات غیر مقوم.
ترجمه: قرار دادند برهان را از ذاتیات مقومه «یعنی آن را ساختند و گفتند محمولات، ذاتی موضوع قرار داده شود».
«اذ کان الذاتی المقوم یُتَخیل عندهم انه اشرف و البرهان ایضا بالحقیقه هو اشرف»
«اذ» دلیل برای «جعلوه» است یعنی چرا از ذاتی مقوم ساخته می شود؟ چون اشرف است و برهان هم اشرف است و این با آن مناسبت دارد پس باید برهان را از ذاتی مقوم ساخت زیرا نزد آنها، ذاتی مقوم، خیال می شد که اشرف است.
ترجمه: ذاتی مقوم در نزد کسانی که منحرف شدند مثل این است که اشرف است و برهان هم در حقیقت اشرف است.
نکته: در «ذاتی» تعبیر به «یتخیل عندهم انه اشرف» می کند اما در «برهان» می گوید «بالحقیقه هو اشرف» که هر دو صحیح است
در بین 5 صناعت خمس، برهان حقیقتا اشرف است نه اینکه خیال شود که اشرف است اما ذاتی مقوم، خیال می شود که اشرف است.
گفتند این اشرف با آن اشرف مناسب است بالاخره خوب است در این اشرف که برهان است از آن اشرف که ذاتی مقوم است استفاده شود.
«فیتوهمون انه یجب ان تکون مقدمات البرهان من الاشرف لا غیر»
گمان کردند که واجب است مقدمات برهان از اشرف گرفته شود نه از غیر اشرف. و اشرف هم نزد خودشان ذاتی مقوم بود پس گفتند که بهتر است ما مقدمات برهان را ذاتی مقوم قرار دهیم یعنی محمولشان را مقوم موضوعشان بگیریم.
صفحه 131 سطر اول قوله «کما لوقال»
مصنف بر اینها اشکال می کند که ظاهر کلامش، ظاهر اشکال نیست اما باطن کلامش، باطن اشکال است. می گوید:
اشکال اول: اگر شما در برهان می خواهید اشرف را بکار بگیرید تا شرافت برهان حفظ شود پس خوب است که از مقدمات سالبه، برهان را تشکیل ندهید چون بین مقدمات سالبه، و مقدمات موجبه، موجبه اشرف از سالبه است شما اگر می خواهید برهان را از اشرف تشکیل بدهید پس باید از موجبات تشکیل دهید و در سوالب، برهان اقامه نکنید در حالی که همه با سالبه و موجبه، برهان اقامه می کند پس معلوم می شود که ما موظف نیستیم که در برهان از اشرف مقدمات استفاده کنیم و لو برهان از بقیه صناعات خمس اشرف است.
اشکال دوم: اگر ما موظف بودیم در برهان از اشرف استفاده کنیم مقدمات طبیعی را نباید در برهان بکار ببریم بلکه حتما باید مقدمات الهی بکار می بریم چون علم الهی اشرف از علم طبیعی است پس مقدماتی هم که الهی باشند اشرف از مقدماتی هستند که طبیعی باشد در حالی که اینچنین نیست و از مقدمات طبیعی هم در برهان استفاده می شود یعنی در علم طبیعی هم ما برهان اقامه می کنیم پس معلوم می شود که ما موظف نیستیم که در برهان از اشرف استفاده کنیم نه اشرف به لحاظ مسائل که مثلا الهی باشد نه اشرف به لحاظ کیفیت که از موجبه استفاده شود ونه اشرف به لحاظ ذاتی و مقوم بودن.
خلاصه: این گروه سه مطلب گفتند:
1 ـ برهان، اشرف است.
2 ـ در اشرف باید از اشرف استفاده کرد.
3 ـ ذاتی مقوم، اشرف است.
ما اولی را قبول داریم سومی را کاری نداریم و به تخیلش واگذار می کنیم اما در دومی اشکال داریم که اگر در اشرف لازم بود از اشرف استفاده شود پس در برهان که اشرف است باید از موجبه استفاده کرد و از مقدمات الهی استفاده کرد در حالی که استفاده نمی شود.
توضیح عبارت
«کما لو قال قائل انه لا یحب ایضا ان یکون برهان علی سالب لانه خسیس»
«ایضا»: همانطور که برهانی که از غیر مقوم تشکیل شده باشد نداریم همچنین برهانی که بر یک نتیجه سالبی که با مقدمات سالب تنظیم می شود نداریم.
«لا یجب» به معنای «نباید» است و به معنای «واجب نیست» نمی باشد تا گفته شود که مفهومش این است که جایز است.
مصنف می گوید حرف این افراد که می گویند در برهان باید از اشرف استفاده کرد واز غیر اشرف نمی توان استفاده کرد مثل این است که قائلی بگوید «نباید همچنین برهان بر سالب داشته باشیم چون سالب، خسیس و پست است و ما باید در برهان از اشرف استفاده کنیم».
«او لا یجب ان یکون برهان علی الامور الطبیعیه او التعالیمیه»
«لا یجب» به معنای «نباید» است.
یا کسی بگوید نباید برهان بر امور طبیعی یا تعالیمیه داشته باشیم «مراد از تعالیمیه، ریاضی است»
«بل انما یناسب البرهانَ الاشرفُ من الامر و هو الامر الهی»
مناسب برهان، امور اشرف است و امور اشرف، امر الهی است یعنی در برهان باید مقدمات الهی بکار برد می توان عبارت را به این صورت خواند «یناسب البرهانُ الاشرفَ» چون مناسبت از هر دو طرف است.
«فانه ان کان للاشرف فی هذا الکتاب مدخل و کان المدخل لیس علی سبیل شرف المناسبه و الصدق بل الشرف الآخر و کان یجب ان یعتبر هذا فی المبادی فیجب ان یعتبر ایضا فی المسائل»
این عبارت یعنی «اولاً». عبارت «و کان المدخل... و الصدق بل الشرف الآخر» یعنی «ثانیا». و عبارت «و کان یجب ان یعتبر هذا فی المبادی» یعنی «ثالثا». عبارت «فیجب ان یعتبر...» جواب برای «ان» است. یعنی واداشتن سه امر واجب است که اعتبار شود.
توضیح: مطلب اول: این است که اشرفیت در برهان اعتبار می شود «ما این را قبول نداریم» یعنی باید ملاحظه کنیم آنچه که اشرف است در برهان آورده شود. «مراد از برهان، همان مقدمات است و نتیجه، برهان نیست بلکه حاصل برهان است».
مطلب دوم: مراد از اشرفیت» اشرفیت در تقوم است نه اشرفیت در مناسبت یا صدق چون ما اشرفیت در صدق را قبول داریم و اشرفیت در مناسبت را هم قبول داریم یعنی باید بین محمول و موضوع به طوری مناسبت باشد تا گفته شود که محمول، ذاتی موضوع است. حال ذاتی به معنای مقوم باشد یا به همان معنایی که ما گفتیم. بالاخره باید بین محمول و موضوع چنان مناسبتی باشد که محمول را برای موضوع، ذاتی کند و این، مناسبت کمی نیست. اینچنین اشرفیتی که به لحاظ مناسبت باشد ما قبول داریم. اشرفیت به لحاظ ذات را هم قبول داریم یعنی محمول بر موضوع، چنان صدق کند که صدقش، صدق قطعی باشد و صدق ظنی نباشد ولی مطلب دوم این است که گفته شود لازم است در برهان، اشرفیت لحاظ شود ولی نه اشرفیت در مناسبت و صدق بلکه اشرفیت در مقوم بودن همانطور که شما می گویید.
مطلب سوم: ما در تنظیم مقدمه باید این اشرفیت را رعایت کنیم یعنی مقدمات را باید طوری قرار داد که اشرف باشد.
پس مطلب اول این شد که در مقدمات برهان باید اشرف را انتخاب کرد و مطلب دوم این شد که اشرف، اشرفِ به معنای مقوم بودن است و مطلب سوم این شد که این اشرفیت باید به لحاظ مقدمه رعایت شود اگر اینگونه است پس باید به لحاظ مساله هم رعایت شود یعنی مساله هم باید مساله مهمی باشد یعنی مساله الهی باشد و مساله طبیعی و ریاضی مهم نیست. اگر ما موظف بودیم اشرف را رعایت کنیم و اشرف به معنای شرافت در صدق یا شرافت در مناسبت نبود ودر مقدمات باید رعایت شود پس در مسائلی هم که مقدمات از آنها استفاده می شود باید رعایت شود. در مقدمه، هم صورت و هم ماده وجود دارد مثلا وقتی گفته می شود «العالم متغیر» و «کل متغیر حادث» ماده، از عالم و تغیر و حدوث تشکیل شده است. صورت این است که «عالم» در یک جا موضوع شده و «متغیر» محمول شده و در یک جا «متغیر» موضوع شده و «حدوث» محمول شده که نظامی که به این سه ماده داده شده و شکل اول را درست کرده صورت می گویند. ماده را می توان عوض کرد و در همین قالب از صورت ریخت و گفته شود «الانسان حیوان» و «کل حیوان ماش» «فالانسان ماش».
شما می گویید در صورتِ مقدمات باید اشرف رعایت شود ما می گوییم در ماده مقدمات هم باید رعایت کنید. ماده را از علم طبیعی و ریاضی نیاورید بلکه از علم الهی بیاورید. در برهان نگویید مثلا «این دایره است» و «دایره کذا است» «پس این کذا است» چون ماده برهان را از علمی غیر از علم الهی می آورید و شرافت را در ماده رعایت نمی کنید در حالی که شرافت باید در ماده هم رعایت شود اگر لازم بود در مقدمه، شرافت رعایت شود در مساله هم باید شرافت لحاظ شود یعنی همانطور که مقدمه در نظم و صورتش، شرافت رعایت می شد در ماده اش هم که مساله را تشکیل می دهد باید شرافت رعایت شود. با این بیان که شد عبارت «فانه...» دلیل بر مطلب اخیر می شود یعنی دلیل می شود بر این مطلب که نباید برهان را در علوم طبیعی و تعالیم آورد بلکه در امور الهی باید آورد.
اما آیا می توان این عبارت را عام تر معنا کرد؟ به این صورت می گوییم که اولا در این کتاب که کتاب برهان است رعایت اشرف لازم است ثانیا مراد ما از اشرف، اشرفیت به لحاظ تناسب و صدق نیست بلکه اشرف به معنای دیگر است ثالثا این اشرفیت را در مبادی یعنی در مقدمات برهان «مراد از مبادی را صورت نگرفتیم بلکه مراد مقدمات برهان است» رعایت می کنیم. اگر در مقدمات برهان رعایت می کنیم باید ببینید این مقدمات در چه مساله ای اجرا می شود و اشرفیت هم باید در مسائل لحاظ شود نه تنها خود برهان را از اشرف تنظیم کنید بلکه در مجرای برهان که مسائل اند هم بایداشرف را اجرا کنید.
ترجمه: اگر برای اشرف در این کتاب «یعنی برهان» مدخل باشد «مدخل یعنی اینکه اشرف در برهان باید رعایت شود» و آن که داخل در برهان است «و باید رعایت شود» بر سبیل شرف مناسبت «یعنی مناسبت محمول با موضوع» و صدق «یعنی صدق محمول بر موضوع» نیست بلکه بر شرف دیگر است و ثالثا واجب است که این «اشرفیت در مبادی» لحاظ شود پس واجب است که این رعایت اشرفیت در مسائل هم بشود «به این معنا که اگر در تنظیم برهان که بحث مقدمات است اشرفیت را دخالت می دهید در مجرای برهان که مسائلی است که این برهان می خواهد اثباتش کند باید اشرفیت را دخالت داد. این اشرفیت یعنی برهان را در مسائل خاص اجرا کنید و در هر مساله ای رعایت نکنید در این صورت عبارت «ـ فانه ... ـ تعلیل برای بخش اخیر که ـ لا یجب ان یکون برهان علی الامور الطبیعیه ... ـ می شود»
«فیکون انما یجب فی المقدمات ان تکون ذاتیه المحمولات بمعنی المقوم الفائز بالشرف اذا کانت مختصه بالعلم الالهی لشرفه»
این عبارت نتیجه بعد از جواب «ان» است. جواب «ان» نتیجه بود دوباره بعد از این نتیجه، یک نتیجه کلّی تر می گیرد و می گوید حال که رعایت اشرفیت از تمام وجوه لازم شد، حق با شما می شود که اشرفیت به لحاظ ذاتیت را هم باید رعایت کرد یعنی باید محمول را هم ذاتی مقوم قرار داد نه ذاتی معمولی. چون به قول شما ذاتی مقوم اشرف است اگر ما از همه جهات باید اشرفیت را لحاظ می کردیم مقوم بودن هم یکی از جهات شرافت است که آن را هم باید لحاظ کنیم در این صورت حق با شما می شود ولی لازم نیست که از همه جهت اشرفیت را در برهان رعایت کرد.
نتیجه می گیرد که اگر همه شرافت ها باید رعایت می شد در نتیجه شرافت مساله هم باید رعایت می شد باید اینچنین می گفتید که کجا ما باید محمولِ مقدمات را مقوم موضوع قرار دهیم؟ در جایی که برهان در علم الهی بکار رفته است چون در آنجا رعایت شرافت مساله شد لذا موظف هستیم رعایت شرافت ها ی دیگر هم بشود ولی اگر برهان در یک مساله خسیس بکار رفت توقعی نیست که شرافتهای دیگر رعایت شود بله در صورتی که شرافت مساله رعایت شود و برهان در امور الهی بکار رود توقع هست که شرافت های دیگر هم رعایت شود و گفته شود که محمول باید ذاتی به معنای مقوم باشد.
ترجمه: واجب است در مقدمات که محمولاتش ذاتی باشد «الف و لام در المحمولات عوض از مضاف الیه است که ضمیر می باشد و به مقدمات بر می گردد» ذاتی به معنای مقوم که فائز به شرافت و دارای شرافت است «اما چه وقتی واجب است که محمولات، ذاتی باشند؟» وقتی که این مقدمات مختص به علم الهی باشد «چون علم الهی شریف است و مجری را شریف قرار داد پس مقدمات را هم شریف قرار داد».
«لکن لیس هذا وامثاله بشیء»
«هذا و امثاله بشی»: یعنی اینها مطالبی است که هیچکدامشان درست نیست. رعایت شرافت در آن یکی لازم نیست تا در بقیه لازم شود نه لازم است که برهان از مقدمات موجبه تشکیل شود نه لازم است که مجرایش منحصر به علم الهی شود و نه لازم است که محمولاتش را ذاتی به معنای مقوم قرار داد.
«و لا یجب ان یصغی الرجل العلمی الی ما یفزع الیه القاصرون من ان ذا شریف و ذا خسیس»
«لا یجب»: به معنای«نباید» است.
ترجمه: نباید گوش بدهد مردی که طرفدار علم است به چیزی که قاصرون به آن چیز پناه می برند که آن چیز عبارت از این است که این، شریف است و آن را رعایت کن و آن خسیس است و آن را ترک کن اینها چیزهایی است که مردم عادی می گویند که قاصرون هستند اما رجل علمی نباید دنبال این چیزها باشد بله شرافت را رجل علمی باید لحاظ کند ولی شرافتی که مربوط به صدق و امثال ذلک باشد نه شرافت های اخلاقی. یعنی شرافت های وجودی باید لحاظ شود.
مصنف می فرماید ما به شرافت کاری نداریم ما باید به واقع نگاه کنیم و برهان را برای اثبات واقع می آوریم.
«بل الی الموجود فی نفس الامور»
«بل» برای اضراب است نه ترقی.
«الی الموجود» عطف بر «الی ما یفزع» است. عبارت به این صورت می شود «بل یجب ان یصغی الرجل العلمی الی الموجود فی نفس الامر»
ترجمه: مرد نباید به آنچه که قاصرون به آن پناه بردند گوش دهد بلکه باید ببیند که در نفس الامور چه چیزی موجود است «نفس الامر به معنای واقع است اما چون موارد واقع متعدد است لذا جمع آورده و تعبیر به «نفس الامور» کرده یعنی در هر امری باید ببیند که نفس الامر و واقع چیست؟ تا به سمت آن رو بیاورد کاری به شرافت نباید داشته باشد.
«فلنعرض عن امثال هولاء الخارجین»
چون اینگونه است، ما از گفته چنین انسان هایی که خروج از امرِ لازم پیدا کردند «امر لازم، این بود که واقع رعایت شود اینها از این امر لازم خارج شدند و چیزهایی را رعایت می کنند که لازم نیست رعایت شود. ما باید از قول این گروه خارجین بیرون بیاییم و اعراض کنیم «از افرادی که از مسیر خارج شدند باید اعراض کنیم و حرفهایشان مطرح نشود».
در نسخه عبدالرحمان بدوی آمده «فلنعرض عن امثال هذه الخارجه یا الخارجیه»
ترجمه: یعنی امثال مطالبی که خارج از وظیفه ی ما است باید اعراض کرد.
طبق نسخه کتاب: از انسانهایی که از مساله، خارج شدند ما باید از حرفشان اعراض کنیم اما نسخه خطی می گوید از مطالبی که خارج از وظیفه ی ما است باید اعراض کرد.
«و لنَصِر الی غرضنا فی تحقیق الاعراض الذاتیه»
«نصر» از ماده «صار» و به معنای انتقال است. لذا «ولنصر» به معنای «ولننتقل» است یعنی صیرورت پیدا کنیم و منتقل به عرضمان بشویم.
نمی توان «ولنُصِر» خواند تا به معنای اصرار کردن باشد زیرا باید با «علی» بیاید و اینجا «علی» نیامده.
شبهه ای که از فرفوریوس و فاضل کرمانی داشتیم رها می کنیم و حرفهایی که در موردشان لازم بود گفته شود بیان شد سپس به حرف اصلی خودمان بر می گردیم که بحث در تحقیق اعراض ذاتیه است که در جلسه بعد بیان می شود.


[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص130، س17، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo