< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/06/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان اشکال «آنچه در باب برهان جزء قضایای ضروریه قرار داده شده در باب قیاس جزء قضایای مطلقه قرار داده شده» و جواب آن/ مقدمات برهان باید کلی باشند/ فصل اول/ مقاله دوم/ برهان شفا.
«و ان قال قائل انکم اخذتم الضروریات التی بمعنی مادام الموضوع موصوفا من جمله المطلقات فی کتاب القیاس»[1]
بحث در سومین شرط مقدمات برهان بود و گفته شد که مقدمات برهان سه شرط دارد:
1-مقدمات برهان باید اعرف از نتیجه باشند.
2-مقدمات برهان باید ضروری باشند.
3-مقدمات برهان باید کلی باشند.
الان بحث در شرط سوم است که مقدمات برهان باید کلی باشند. در این بحث بین کلّی که در باب قیاس اعتبار شده با کلّی که در باب برهان اعتبار می شود فرق گذاشته شد. کلّی در باب قیاس، مشروط به یک شرط شد و کلّی باب برهان مشروط به دو شرط شد.در کلّی باب قیاس گفته شد که باید محمول بر تمام افراد موضوع حمل شود و بیش از این شرطی نشد اما در باب برهان علاوه بر این شرط، شرط دیگری هم اضافه شد که محمول نه تنها بر تمام افراد حمل شود بلکه بر هر فردی هم در تمام زمان ها حمل شود. هم عموم افرادی در این کلیت معتبر دانسته شد هم عموم ازمانی معتبر دانسته شد معترض اعتراضی می کند که به نظر مصنف، اعتراض سنگینی است و بعد از اینکه اعتراضش را جواب می دهد در سطر آخر صفحه 123 می گوید«فقد انحلت هذه الشبهه العویصه» یعنی شبهه را متصف به عویصه می کند که شبهه بسیار دشواری است.
بیان اشکال: آنچه که در باب برهان جزء قضایای ضروریه قرار داده می شود همین را در باب قیاس جزء قضایای مطلقه قرار دادید. در یک باب همین قضیه را، مطلقه دیدید و در یک باب دیگر همین قضیه را، ضروریه می بینید چطور ممکن است یک قضیه هم مطلقه باشد هم ضروریه. می دانید که قضیه، مطلقه بودنش به دو صورت است:
1-آن را مطلقه رها می کنیم.
2- واقعا مطلقه است. یکبار قید ضرورت آورده نمی شود این قضیه اگرچه باطنا قضیه ضروریه است ولی چون برای آن جهتی ذکر نشده گفته می شود این قضیه، مطلقه است یعنی مطلق گذاشته شد و قید ضروری آورده نشد.
یکبار در واقع این قضیه، مطلقه است و ضروریه نیست اگر قید ضروریه آورده شود آن را کاذب می کند مثلا محمولی است که در بعضی ازمنه برای موضوع ثابت است. این، مطلقه است نه ضروریه مثل فعلیت کتابت برای انسان که در بعضی ازمنه است نمی توان گفت که انسان کاتب بالضروره است اگر چه می توان گفت انسان، قوه کتابت دارد زیرا قوه کتابت همیشه است اما فعلیت کتابت برای بعضی احیان است و نمی توان به اعتبار بعضی احیان، کتابت برای انسان ضروری شود کتابت برای انسان به طور مطلق ثابت می شود. اگر قید ضرورت آورده شود این کلام باطل می شود.
پس بعضی قضایا هستند که ضروریه نیستند و نمی توان ضروری کرد اما بعضی قضایا را می توان ضروری کرد و به قول مصنف، امکان اشتراط دارد ولی شرط نمی شود و آورده نمی شود.
این که قید ضروری در آن آورده نشده بر دو قسم می شود:
الف: یا ضرورت در نیت گرفته شده است.
ب: یا ضرورت در نیت گرفته نشده است.
پس مجموعا سه قضیه شد.
معترض می گوید قضیه ضروریه ای که می تواند ضرورت باشد در باب برهان ضروری قرار می دهید و در باب قیاس، مطلق قرار دادید چگونه این دو حرف با هم می سازد.
مستشکل ادامه می دهد و می گوید الان که بنا شد این قضیه، قضیه مطلقه باشد اگر آسیبی بر محمول در بعضی احیان وارد شد و این محمول در بعضی احیان نتوانست بر موضوع حمل شود منافاتی با کلیت قضیه ندارد چون ضرورت از این قضیه برداشته شد و مطلقه شد و وقتی مطلقه بشود و این اتفاق بیفتد که در بعضی احیان، محمول برای موضوع ثابت نشده باشد باز هم می توان گفت قضیه کلیه است چون محمول برای کل افراد موجود است و همین کافی است که قضیه را کلّی دانست و لازم نیست محمول برای موضوع در تمام ازمنه ثابت شود چون در جلسه قبل گفته شد که وقتی ضرورت می آید ایجاب می کند که کلیت به این صورت معنی شود که محمول، هم بر تمام افراد حمل می شود هم در تمام ازمنه بر تمام افراد حمل می شود این، اقتضای ضرورت بود حال در باب قیاس، ضرورت از چنین قضیه ای گرفته شد و مطلقه شد و وقتی قضیه ای مطلقه شد کلیت آن به همین است که محمول بر کل افراد موضوع حمل شود لازم نیست که محمول بر کل افراد موضوع و در کل ازمنه حمل شود.
پس ما می گوییم چون ضرورت ماخوذ نیست پس در کلیت، استغراق زمانی لازم نیست و استغراق فردی کافی است.
خلاصه اشکال: مستشکل دو اشکال می کند که بر یکدیگر متوقفند:
اشکال اول: می گوید در باب قیاس، این قضیه را مطلقه دانستید و در باب برهان همین قضیه را ضروریه می دانید.
اشکال دوم: می گوید سلمنا که آنچه در باب قیاس گفته شد صحیح باشد در این صورت، قضیه قضیه مطلقه است و ضرورت از آن گرفته می شود و وقتی ضرورت گرفته شد استغراق زمانی لازم نیست.
خلاصه جواب: مصنف باید جواب بدهد که در اینجا ضرورت معتبر است و در آنجا معتبر نیست و چون در آنجا معتبر نیست استغراق فردی کافی است و استغراق زمانی لازم نیست ولی در اینجا چون ضرورت معتبر است استغراق فردی و استغراق زمانی هر دو لازم است پس مصنف با یک جواب می تواند از هر دو اشکال جواب دهد.
جواب: قضایا سه قسم اند در یک قسم اعتبارِ ضرورت ممنوع است و در دو قسم دیگر می توان اعتبار ضرورت کرد ولی گاهی اعتبار ضرورت در نیت می کند گاهی در لفظ می کند «البته فرض چهارم هم هست که هم در نیت و هم در لفظ اعتبار ضرورت کند که مسلماً ضروری است که فعلا به آن کاری نداریم و شاید به آن ضروریه گفته نشود بلکه مشروطه گفته شود البته نه مشروطه ی اصطلاحی بلکه مشروطه ای که خودمان جعل کردیم»
قسم اول قضیه مطلقه است و اگر بخواهد ضرورت را نیت کند یا تلفظ کند کاذب می شود و از بحث خارج است. این نه در باب قیاس ضروریه قرار داده می شود نه در باب برهان ضروریه قرار داده می شود در همه جا مطلقه است.
قسم دیگر این است که ضرورت را بتوان اعتبار کرد و منعی از اعتبارش نباشد در این حالت اگر نیّتاً اعتبار کردید، ضروریه شده و مربوط به باب برهان می شود و اگر نیتاً اعتبار نکردید مربوط به باب قیاس می شود. دقت شود که در هر دو حال«چه برهان چه قیاس» قید «بالضروره» نمی آید اما در برهان نیت ضرورت می شود ولی در قیاس نیت ضرورت نمی شود لذا در قیاس، مطلق می شود و در برهان، ضروری می شود. پس همه چیز همان ضرورت است که آیا لحاظ می شود یا نه؟ اگر ضرورت، لحاظ شود استغراق زمانی هم لحاظ می شود و اگر ضرورت، لحاظ نشود استغراق زمان هم لحاظ نمی شود نه اینکه استغراق زمان نباشد بلکه معتبر نمی شود . پس اینکه ما در کلیت باب برهان استغراق زمان را اعتبار کردیم به خاطر این بود که ضرورت را اعتبار کردیم و اینکه ما در کلیت باب قیاس استغراق زمان را اعتبار نکردیم به خاطر این بود که ضرورت را اعتبار نکردیم
توضیح عبارت
«و ان قال قائل: انکم اخذتم الضروریات التی بمعنی مادام الموضوع موصوفا من جمله المطلقات فی کتاب القیاس»
«فی کتاب القیاس» متعلق به «اخذتم» است.
«ضروریه» به معنای «مادام الموضوع موصوفا» است که همان ضروریه وصفیه بود. در کتاب قیاس، این را مطلقه فرض کردید.
«فکانت هناک کلیات مطلقه»
ضمیر «کانت» به «ضروریات التی بمعنی مادام الموضوع موصوفا» بر می گردد.
ترجمه: این قضایا در باب قیاس، کلیات مطلقه بود نه کلیات ضروریه «بحث ما الان در کلیات است و در آنجا مطلقه قرار داده شد لذا به استغراق افرادی اکتفا شد اما در اینجا کلیات ضروریه قرار می دهید و ادعا می کنید علاوه بر استغراق افرادی، استغراق ازمانی هم لازم است.
«و کانت کلیتها لا تبطل بالخلل الواقع من جهه الزمان»
این قضایا در باب قیاس چنین بودند که کلیت آنها به خللی که از ناحیه زمان می آمد باطل نمی شد یعنی اگر استغراق زمانی نبود کلیت باطل نمی شد.
چگونه در باب برهان اگر استغراق زمانی نباشد گفته می شود که کلیت، خلل پیدا می کند و باطل می شود چرا کلیت در اینجا منوط به دو شرط است و اگر شرط دوم نبود خلل پیدا می شود؟ همانطور که شرط دوم را قائل نبودید و کلیت را متوقف بر شرط دوم نمی دیدید اینجا هم همین کار را بکنید. این قائل نمی خواهد بگوید هر کاری که در آنجا کردید اینجا بکنید بلکه می خواهد بگوید کلمات شما تهافت دارد و هر چه در آنجا کردید در اینجا «باب برهان» کنید یا بالعکس انجام شود.
«فالجواب انا انما کنا ناخذها مطلقات بان نرفع عنها جهه الضروره»
ما اینچنین بودیم که در باب قیاس اخذ می کنیم این ضروریات را که به معنای مادام الموضوع موصوفا هستند در آنجا مطلقات اخذ می شد به اینکه واقعا مطلق بودند یعنی آیا از قِسمی بودند که نمی توان آن را ضروری کرد یا ما آنها را از مطلقات اخذ کردیم. او ضروری بود و قابلیت ضروری داشت ولی ما آن را مطلق اخذ می کردیم» می فرماید ما آن را مطلق اخذ می کردیم اما او مطلق نبود او مطلقی که مقابل ضروری باشد نبود. بلکه مطلق گذاشته شده بود نه اینکه مطلق بود. فرق است بین اینکه قضیه ای مطلق باشد یا مطلق گذاشته شود. ما در آنجا مطلق می گذاشتیم نه اینکه مطلق باشد بلکه گاهی مطلقاتی داشتیم که نمی توانستیم آن ها را ضروری کنیم.آن که می توانستیم ضروری کنیم ضروری نکرد در اینجا ضروری کرد.
مطلق 4 معنا دارد که در ابتدای نهج 4 کتاب اشارات بیان شده.
«بان نرفع» : ما از مطلقات جهت ضرورت را دفع کنیم یعنی رفع کنیم نه اینکه ضرورت نباشد ضرورت می تواند بیاید ولی ما آن را نیاوردیم.
«و هاهنا اثبتنا لها جهه الضروره فی المحمول»
در باب برهان ضرورت اثبات شد در آنجا جهت ضرورت آورده نشد اما در اینجا آورده شد.
نکته: مصنف تعبیر به «جهه» می کند نه «ماده» چون «ماده» آن است که واقعا موجود است اما «جهه» آن است که تلفظ شود و نیت شود یعنی همان «ماده»ی قضیه را اگر تلفظ یا نیت کنید «جهه» می شود. مصنف تعبیر نمی کند به اینکه «من واقعا ضرورت را از بین بردم و در نتیجه ماده ضرورت از بین رفت» بلکه می گوید «من ضرورت را نیاوردم پس جهت ضرورت از بین رفت».
«و حیث کنا نجعلها مطلقه فما کنا نقول ان الضروری ـ مادام الموضوع موصوفا بما وصف به ـ مطلق من جهه اشتراط هذه الضروره بالفعل بل مطلق من جهه امکان اشتراط هذه الضروره فیه»
ضمیر «نجعلها» به «قضیه ضروریه مادام الموضوع موصوفا» بر می گردد که در باب برهان مطرح است. لذا هر جا تعبیر به قضیه ضروریه کردیم مراد همین است.
ضمیر «فیه» به «مطلق» بر می گردد.
در جایی که قضیه ضروریه، مطلق قرار داده شد آیا مطلق از ضرورت قرار داده شد یا مطلق از امکان ضرورت قرار داده شد یا مطلق از امکان اشتراط قرار داده شد.کدام یک صحیح است؟
در باب قیاس این قضیه ضروریه، مطلق قرار داده شد اما مطلق ورها از چه چیز قرار داده شد آیا از ضرورت رها شد «یعنی ضرورتش افتاد»؟
می گوییم از ضرورت رها نشد چون در تحت اختیار ما نیست. زیرا ضرورت واقعا برای این جمله بود پس ما آن را از ضرورتِ بالفعل رها نکردیم بلکه از امکان ضرورت رها شد. حال سوال می شود که آیا امکان ضرورت مراد است یا امکان اشتراط ضرورت مراد است؟
می گوییم از امکان ضرورت هم خالی نکردیم چون این امر هم در اختیار ما نبود زیرا این امر، امکان ضرورت داشت بلکه فعلیت ضرورت داشت. پس نه ضرورت و نه امکان ضرورت برداشته شد. بلکه امکان اشتراط برداشته شد زیرا می توانستیم شرط کنیم ولی شرط نکردیم.
پس در این عبارت سه مطلب گفته می شود که این قضیه نسبت به کدام یک مطلق است:
1ـ این قضیه نسبت به ضرورت، مطلق است.
2ـ این قضیه نسبت به امکان ضرورت مطلق است.
3ـ این قضیه نسبت به امکان اشتراط مطلق شد.
می گوییم نسبت به امکان اشتراط مطلق شد نه نسبت به ضرورت و نه نسب به امکان ضرورت مطلق شد یعنی نه ضرورت گرفته شد و نه امکان ضرورت گرفته شد زیرا واضح است که ضرورت را نمی توان گفت و امکان ضرورت هم نمی توان گرفت فقط امکان اشتراط بود و ما اشتراط را شرط نکردیم پس امکان اشتراط نفی شد.
ترجمه: وقتی که ما این قضیه را مطلقه قرار می دهیم نمی گوییم ضروری به معنای «مادام الموضوع موصوفا بما وصف به» مطلق است از جهت اشتراط این ضرورت بالفعل، بلکه گفته می شود ضرورت از امکان اشتراط، مطلق شد.
«بالفعل» می تواند قید «ضرورت» و می تواند قید «اشتراط» باشد که از نظر معنا فرقی نمی کند یعنی نمی خواهد بگوید از جهت اشتراطِ بالفعلِ ضرورت، مطلق شد بلکه از جهت امکانِ اشتراط، مطلق شد.
«لا امکان الضروره الحقیقیه»
همانطور که ضرورت برداشته نشد امکان ضرورت هم برداشته نشد فقط امکان اشتراط برداشته شد البته مراد از اینکه گفته می شود امکان اشتراط برداشته شده یعنی مطلق گذاشته شد نه اینکه مراد از برداشتن، ممنوع بودن باشد زیرا اشتراط ممنوع نیست می توان شرط کرد ولی برداشته شد یعنی آورده نشد و رها شد.
نکته: «امکان اشتراط» با «امکان ضرورت» فرق می کند. اگر امکان ضرورت برداشته شود قضیه از ضروری بودن در می آید و ضرورت بالفعل هم نیست در این صورت قضیه، مثل مطلقه می شود که مقابل ضرورت است ما در چنین قضیه ای بحث نداریم بحث در قضیه ای است که امکان ضرورت در آن هست و فعلیت ضرورت داده نشده یعنی اشتراط نشده است عبارت «لا امکان الضروره الحقیقه» به خاطر دقتی است که مصنف کرده یا احتیاطی است که کرده و به تعبیر دیگر به خاطر وسواسی است که به خرج می دهد و باید در این مسائل وسواس بود. دقت کنید که مضاف الیه «امکان»، اشتراط است و مسلم است کسی اشتباه نمی کند و جای مضاف الیه که «اشتراط» است «ضرورت» قرار نمی دهد و نمی گوید «امکان ضرورت» زیرا «امکان ضرورت» با «امکان اشتراط» فرق دارد. احتیاج به گفتن نیست ولی مصنف به همین خاطر مضاف الیه را می آورد و می فرماید «لا امکان الضروره». توجه کنید که مرحوم صدرا اگر در چنین جایی بگوید «امکان اشتراط»، تعبیر به «لا اعنی امکان الضروره بل امکان الاشتراط» می کند یعنی دوباره تکرار می کند تا خواننده را به مضاف الیه توجه بدهد. گاهی از اوقات که خواننده عبارت را می خواهد دقت عبارتی نمی کند مثلا به مضاف الیه توجه نمی کند این کلمات و جملاتی که می آید توجه می دهد و می گوید به مضاف الیه توجه کن.
«حتی ان المقدمه التی اذا اشترط فیها الضروره لم یمکن ان تشترط الا من هذه الجهه»
این عبارت مربوط به «انما کنا ناخذها مطلقات...» است و فقط مربوط به جمله اخیر نیست.
اگر مقدمه ای داشتید که می خواستید در برهان یا قیاس بکار ببرید «یعنی مقدمه ای که قابلیت داشت در هر دو به کار رود» وقتی که در این مقدمه، ضرورت را شرط می کنید چه چیزی را تغییر دادید؟ آیا ضرورت نبوده و ضرورت را آوردید یا امکان ضرورت نبوده و امکان ضرورت را آوردید؟ یا فقط امکان اشتراط آورده شده است؟ وقتی قید «ضرورت» در این قضیه آوردید چه نتیجه ای داد؟ آیا ضرورتی که نبود را ایجاد کرد؟ مسلما این طور نیست زیرا این قضیه خودش قابلیت ضرورت را داشت و با تصریح شما ضرورت پیدا نکرد. پس اینطور نیست که فعل شما این قضیه را ضروریه کرده باشد.در مرتبه بعد گفته می شود آیا این کار شما امکان ضرورت را آورده است یعنی به این قضیه این وصف را داده که آیا ممکن است ضروری باشد؟ گفته می شود خیر چون امکان ضرورت از ابتدا برای خود این قضیه بوده فقط شرطی که ممکن بوده انجام شود انجام شده است. مصنف می فرماید اگر قضیه ای باشد که کار شما فقط شرطی در آن قضیه ایجاد کند در این صورت اگر این شرط را نیاورید قضیه، مطلقه شود اما اگر قضیه ای باشد که شرط شما بخواهد آن را ضروری کند اگر شرط ضرورت نیاوردید در این صورت، مطلقه ی مورد نظر بحث ما نمی شود مطلقه ی مورد نظر ما مطلقه ای است که شرط شما در آن ایجاد ضرورت و ایجاد امکان ضرورت نکند بلکه فقط در آن شرط درست کند حال اگر این شرطی را که فایده اش فقط اشتراط است آورده نشود قضیه، مطلقه شود و این مطلقه را اگر در قیاس به کار ببرید مطلقه است و اگر در برهان استعمال شود باید شرط شود که از مطلقه بودن بیفتد پس مطلقه به این معنا است که آیا شرط می شود یا نمی شود؟ نه اینکه مراد از مطلق، مطلقِ مقابل ضروری باشد بلکه این همضروری است چه در باب برهان چه در باب قیاس بکار رود ولی مطلق است به این معنا که اگر بشرطش آورده نشود مطلق می شود یعنی مطلق و خالی از اشتراط است نه اینکه خالی از ضرورت و امکان ضرورت باشد. مصنف با این عبارت همان مطلب قبل را بیان می کند ولی با عبارت دیگری که مشکل تر از عبارت قبلی است.
تجزیه و ترکیب عبارت: «المقدمه التی اذا اشترط» اسم«ان» است و «لم یمکن ان تشترط» جواب برای «اذا» است و خبر«ان» نمی باشد و «فهی مطلقه» خبر«ان» است.
توضیح: مقدمه ای که اگر بخواهد در آن شرط ضرورت شود ممکن نیست که در آن، شرط ضرورت شود جز اینکه عدم شرط را شرط کند نه اینکه عدم ضرورت را ضرورت کند و نه اینکه عدم امکان ضرورت را امکان ضرورت کند یعنی این شرط ما تاثیرش این باشد که اشتراط درست کرده باشد نه اینکه ضرورت درست کند و نه اینکه امکان ضرورت درست کند. اینچنین مقدمه ای که شرط ما در آن تاثیر دارد اگر از این شرط خالی شود مطلقه می شود نه قضیه ای که با شرط ما ضروریه می شود چون اگر آن قضیه از شرط ما خالی شد مطلقه به معنای دیگر است. پس مطلقه ای که با شرط ما فقط شرط پیدا می کند مورد نظر است اگر شرط آن آورده نشود به آن مطلقه گفته می شود و اگر شرط آن آورده شود به آن ضروریه گفته می شود. و در باب قیاس شرط آورده نمی شود به آن مطلقه گفته می شود و در باب برهان شرط آورده می شود به آن ضروریه گفته می شود .
ترجمه: حتی اینکه مقدمه ای که اگر شرط شود در آن مقدمه، ضرورت ممکن نباشد که این شرط حاصل شود جز از جهت امکان اشتراط «نه از جهت ایجاد ضرورت یا ایجاد انکار ضرورت»این چنین مقدمه ای مطلق است اگر از این شرائط و جهات «یعنی از قید ضرورت»خالی شود.«اما اگر قید ضرورت آورده نشود مطلق است و در باب قیاس، این مقدمه مطلق است ولی در باب برهان مقیّد است لذا تناقض نیست»
«و فرق بعید بین امکان اشتراط شیء و بین اشتراطه بالفعل»
فرق زیادی است بین اینکه شیئی، شرط شدنش ممکن باشد و شیئی شرط شود. گاهی چیزی شرط می شود اما گاهی امکان شرط دارد. در باب برهان، ضرورت شرط می شود اما در باب قیاس، امکان شرط وجود دارد اما خود شرط نیست یعنی شرط نمی شود ولی امکان شرط وجود دارد چون قضیه ضروریه است اگر شرط شود اشکالی ندارد. بله آن قضیه مطلقه که مقابل ضروریه است را نمی توان شرط کرد.
پس در قیاس می توان شرط ضرورت کرد چون قضیه قابلیت این شرط را دارد اما در باب برهان این شرط را بالفعل می کند و لذا فرق بعید است بین امکان اشتراط و فعلیت اشتراط. «در باب قیاس امکان اشتراط است و در باب برهان فعلیت اشتراط است و بین این دو فرق است پس بین آنچه که در باب قیاس گفته شد و آنچه در باب برهان گفته می شود فرق است»
ترجمه: فرق زیادی است بین امکان اشتراط شیء «که در باب قیاس است» و بین اشتراط آن شیء بالفعل «که در باب برهان است»
«فها هنا اذا اشترطت الضروره انتقضت بالخلو عن الحکم ایّ زمان کان»
اگر به جای «اذا»، «اذ» باشد بهتر است.
فاء در «فهاهنا» برای توضیح است یعنی الان که ثابت شد در باب برهان، ضرورت آورده شد و در باب قیاس آورده نشد پس در باب برهان اگر استغراق زمانی خِلَل پیدا کند کلیت، خلل پیدا می کند چون ضرورت آمده و شرط شده. در باب قیاس اگر استغراق زمانی خلل پیدا کند کلیت از بین نمی رود چون شرط ضرورت را می توان آورد ولی آورده نشد. حتی در نیت هم آورده نشد. یعنی کاملا از شرط ضرورت خالی شد و در این صورت استغراق زمانی لازم نمی شود. و اگر خلل به استغراق زمانی وارد شود ضرر به جایی نمی زند و کلیت مقدمه را از بین نمی برد. سپس می فرماید اگر همین شرطی که در باب برهان می شد در باب قیاس هم می شد در این صورت خلل به استغراق زمانی، خلل به کلیت بود و برعکس اگر این خلوّ از اشتراط که در باب قیاس بود در باب برهان هم بود خلل به استغراق زمانی، خلل به کلیت نبود یعنی اگر باب قیاس و باب برهان یکسان می شد یعنی در باب برهان شرط کردید در باب قیاس هم شرط می کردید در هر دو «باب قیاس و برهان» خلل به استغراق، خلل به کلیت بود اما اگر در قیاس اشتراط ممکن شد در برهان هم ممکن می شد در این صورت در هر دو، خلل به استغراق زمانی، خلل به کلیت نبود. اما الان قیاس مطلق گذاشته شد و برهان مشروط شد پس در قیاس چون مطلق است خلل به استغراق زمانی، خلل به کلیت نیست و در برهان چون مشروط است خلل به استغراق زمانی، خلل به کلیت هست.
ترجمه: در باب برهان چون ضرورت شرط شد به خلو فردِ موضوع از حکم یعنی محمول در هر لحظه ای «اگر موضوع خالی از حکم و محمول شود» ضرورت نقض می شود «برای اینکه ضررورت نقض نشود باید در تمام زمان ها حکم برای افراد موضوع ثابت شود پس برای بیان کلیت استغراق زمانی لازم می شود».
«و هناک اذا لم تشترط الضروره بل کانت القضیه مطلقه بلا شرط بالفعل فلم تنتقض بالخلو عن الحکم زمانا»
در اینجا هم اگر به جای «اذا»، «اذ» بود بهتر بود.
ترجمه: و در باب قیاس چون ضرورت شرط نشده بود بلکه قضیه مطلق بود و شرط بالفعل نداشت «اما شرط بالامکان داشت یعنی شرطش، ممکن بود ولی بالفعل نشده بود پس قید بالفعل در مقابل بالامکان است» در باب قیاس آن ضرورت نقض نمی شود به خلو موضوع از حکم زمانا «یعنی در یک زمانی ممکن است حکم از موضوع تخلف کند ولی ما چون ضرورت را شرط نکرده بودیم این تخلف، آسیبی نمی زند.
«اذ وجد زمانا»
چرا این تخلف، آسیبی نمی زند؟چون حکم در یک زمانی واقع شد و همین وقوع حکم در یک زمان، مطلقه را صادر کرد و ما ضروریه لازم نداشتیم تا گفته شود در تمام زمان ها حکم باید صادق باشد بلکه اگر در زمان واحد، حکم صادر شود مطلقه صادق است بله اگر ضرورت اعتبار می شد وقوع حکم در یک زمان کافی نبود بلکه وقوع حکم در تمام ازمنه لازم بود.
«و کان لم یشترط دوام الحمل للوضع»
این عبارت دنباله ی « اذ وجد زمانا» است یعنی چون حکم در یک زمانی وجود گرفت و شرط دوام هم نشده بود تا گفته شود همه زمانها باشد. اگر قید ضرورت می آمد شرط می شد که حکم باید دائما برای موضوع ثابت باشد ولی شرط ضرورت نشد و وقتی شرط ضرورت نشد دوام آورده نشد و وقتی دوام آورده نشد به وقوع حکم در بعضی احیان اکتفا می شد.
ترجمه: زیرا حکم در یک زمانی موجود شده بود و شرط دوام حمل برای وضع نبود «و گفته نشد که محمول همیشه برای موضوع باشد اگر چه در برهان شرط شده بود» در این صورت خللی وارد نشده و کلیت به حال خودش باقی است.
«و لو اشترط هناک شرط الضروره فکان بالضروره مادام موصوفا بالموضوع فلم یوجد فی بعض زمان اتصافه به»
«شرط الضروره» نائب فاعل «اشترط» است. «لکان القول» جواب «لو» است و «فکان» تفریع است و ضمیر آن به «حکم» یا «محمول» برمی گردد.
اگر در باب قیاس شرط ضرورت می شد قیاس مانند برهان می شد و در آنجا هم تخلفِ زمانی ضرر به کلیت می زد.
ترجمه: اگر در باب قیاس شرط ضرورت می شد و نتیجه این شرط، این می شد که حکم برای موضوع، بالضروره می شد مادامی که موضوع، موصوف به موضوع است «یعنی اگر شرط ضرورت می شد و محمول برای موضوع ضروری می شد در این صورت این محمول و حکم یافت نمی شود در بعضی زمان اتصاف موضوع به موضوع یعنی زمان اتصاف موضوع به وصف عنوانی»
«لکان القول منتقضا»
اگر این چنین وضعی در باب قیاس پیش می آمد «یعنی اگر شرط می شد و بعداً تخلف می شد» قول «و قضیه ای که در باب قیاس گفته شد» منتقَض می شد و خلل پیدا می کرد.«چون خلل زمانی وارد می شد و خلل زمانی، کلیت را نقض می کرد همانطور که خلل فردی، کلیت را نقض می کند.
پس روشن شد که عامل فرق بین این قضیه ای که در قیاس به کار برود با همین قضیه که در برهان به کار رود عامل واقعی نیست بلکه عامل اختیاری است که همان نیت کردن ما و نیت نکردن ما است یعنی شرط کردن و شرط نکردن ما است و الا قضیه ای که در باب برهان بکار رفته با قضیه ای که در باب قیاس به کار رفته هر دو یکی است و واقعا فرق ندارند. فرق به واسطه تصرف ما واقع می شود.




[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص.123، س14، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo