< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/04/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: توضیح ضرورت وقتیه/ اقسام ضرورت و معانی آنها/ بیان ضروری بودن برهان/ فصل اول/ مقاله دوم/ فن خامس/ برهان شفا.
«او تکون الضروره متعلقه بشرط وقت کائن لا محاله»[1]
بحث در اقسام ضرورت منطقی داشتیم و گفتیم ضرورت منطقی 5 قسم است:
1ـ ضرروت ازلیه.
2ـ ضرورت ذاتیه.
3ـ ضرورت وصفیه.
4ـ ضرورت بشرط المحمول.
5ـ ضرورت وقتیه.
4 مورد را خواندیم. الان وارد قسم پنجم می شوم ضرورت وقتیه است.
سوال: نسبت بین ضرورت ذاتی و ضرورت وصفی چیست؟
جواب: می دانید که ما نسبت اربع را همیشه باید بین کلیات در نظر بگیریم نه بین جزئیات. اگر کسی از ما بپرسد زید و عمر چه نسبتی دارند می گوییم هیچ نسبتی ندارند چون جزئی اند. و الا اگر سوال کند که انسان با حیوان چه نسبتی دارد مثلا می گویند عموم و خصوص مطلق است چون هر دو کلی اند یا انسان با شجر، تباین دارند. حال در اینجا هم نباید بگوییم در فلان قضیه که ضرورت ذاتی دارد با فلان قضیه که ضرورت وصفی دارد چه نسبتی است؟ باید به طور کلی ملاحظه کرد و گفت ضرورت وصفی با ضرورت ذاتی چه نسبتی دارد. هیچ وقت نسبت بین دو قضیه را نمی سنجیم بلکه نسبت بین کلی ها را می سنجیم حتما مراد سائل همین بود ه که نسبت بین دو کلی گفته شود که چه نسبتی است؟ اگر ملاحظه کنیم که این دو، دو قسم برای یک مقسم هستند. ضرورت ذاتی، یک قسم است و ضرورت وصفی قسم دیگر است مقسم آنها که «ضرورت» است مشترک می باشد. اگر این را توجه کنیم، با آن قانونی که می گوید اقسام، قسیم یکدیگرند اگر چه قِسمِ مقسم اند معلوم می شود که بین این قسم و آن قسم رابطه تساوی و عموم و خصوص مطلق و عموم و خصوص من وجه نیست. شاید بتوان ادعا کرد که تباین هست. به طور کلی خود آن عنوان با این عنوان تباین دارند و مثل دو ماهیت می مانند که با هم تباین دارند سپس مصادیق را جستجو می کنیم. تا ببینیم جایی که ضرورت ذاتی صدق کرد آیا ضرورت وصفی می تواند صدق کند یا نه؟ و بالعکس نگاه می کنیم می بینیم صدق ضرورت ذاتی هیچ وقت زمینه را برای صدق ضرورت وصفی فراهم نمی کند. زمینه را هم مسدود نمی کند. ضرورت ذاتی، مطلبی است و ضرورت وصفی مطلب دیگری است. ممکن است هر دو کنار هم اتفاق بیفتند و جمع شوند مثلا محمول را با ذات موضوع می سنجیم می بینیم ضرورت دارد. با وصف می سنجیم می بینیم ضرورت دارد یا ندارد؟ این دو سنجش است و دو ضرورت درست می کند اینطور نیست که بگوییم هرجا ضرورت ذاتی بود ضرورت وصفی است یا بالعکس. نه تساوی و نه عموم و خصوص مطلق نه و عموم و خصوص من وجه می توان درست کرد. بستگی دارد که ببیینم وصف چیست و موضوع و محمول چیست؟ محمول یکبار به لحاظ ذاتِ موضوع ضروری می شود و یک بار به لحاظ وصف ضروری می شود و یکبار به لحاظ هر دو ضروری می شود. ما نمی توانیم از خود این عنوان که ضرورت ذاتی است بدست بیاوریم که ضرورت وصفی ممکن است یا نیست اصلا نسبت سنجی در اینجا معنا ندارد. در اینجا باید گفت ضرورت، ضرورت ذاتی است اگر محمول با ذات موضوع ارتباط لاینفک داشته باشد. یا ضرورت، ضرورت وصفی است اگر محمول با وصفِ موضوع، ارتباط لاینفک داشته باشد. حال گاهی ممکن است هر دو با هم در کنار یکدیگر اتفاق بیفتند. گاهی هم ممکن است یکی اتفاق بیفتد و گاهی هم ممکن است هیچکدام اتفاق نیفتد. در اینجا نسبت سنجی به آن صورت که مد نظر شما است پیدا نمی شود بله می توان گفت که قابل اجتماع هستند یا نه؟ جواب می دهیم که بله قابل اجتماع هستند. ممکن است در یک قضیه ای هم ضرورت وصفیه و هم ضروری ذاتیه داشته باشید ولی ضرورت وصفیه از یک سنخ است و ضرورت ذاتیه از سنخ دیگر است و این دو هیچ وقت با هم مقایسه نمی شوند چون باید مصادیق را نگاه کرد که اگر مصادیق یکی عام و یکی خاص بود عموم و خصوص مطلق می گوییم. پس این دو، قِسمِ هم هستند ولی قِسمی هستند که می توانند در یک قضیه جمع بشوند. حال ممکن است شما سوال کنید که دو قَسیم، دو ضد می شوند چگونه می شود که در یک جامع شوند؟ جواب این است که حیثیت فرق می کند به حیثیت اینکه این محمول با ذات، رابطه ی لا ینفک دارد ضرورت ذاتی می شود و به حیثیت اینکه با صفت، رابطه لا ینفک دارد ضرورت وصفی می شود و چون حیثیت ها دو تا است لذا دو ضد در یک جا جمع نشدند بلکه در دو جا جمع شدند
توضیح ضرورت وقتیه: محمول برای موضوع ضرورت داشته باشد در وقت خاصی اما در اوقات دیگر این محمول از آن موضوع جدا شود. مثلا محمول «منکسف» است و موضوع «قمر» است می گوییم «القمر منکسف» قمر بالضروره منکسف است اما در وقتی که قمر در سایه زمین وارد می شود در اینصورت «منکسف» محمول ضروری برای قمر می شود این انکساف نه با ذاتِ قمر رابطه ی لزومی و ضروری دارد و نه با وصف قمر رابطه ی لزومی و ضروری دارد بلکه با حالتی که در وقت خاص برای قمر اتفاق می افتد رابطه ی ضروری و لزومی دارد. یعنی «منکسف» لاینفک از قمر است به شرطی که قمر در سایه زمین وارد شود. اما در وقتهای دیگر، هم می تواند از ذات قمر منفک شود هم از وصف قمر منفک شود مثلا وصف قمر، بزرگی و نورانی بودن است.
اینچنین ضرورتی را ضرورت وقتیه می گوییم که ضرورت محمول برای موضوع فی وقت خاص است.
نکته: ضرورت بشرط المحمول که قسم چهارم است و جلسه قبل خواندیم چگونه درست می شود؟
اگر موضوع را مقید به محمول کنید ضرورت بشرط المحمول درست می شود ولی نحوه ی مقید کردن مختلف است گاهی به صورت شرط می آید گاهی به صورت وصف می آید گاهی به صورت «مادام» می آید. مثلا گفته می شود «الانسان الکاتب کاتب بالضروره» در این مثال، «ضرورت» از طریق وصف آمد. «الانسان اذا کان کاتبا کاتب بالضروره» در این مثال، «ضرورت» از طریق شرط آمد. «الانسان مادام کاتبا کاتب بالضروره» در این مثال، «ضرورت» از ناحیه وقت آمد. همه اینها ضرورت بشرط المحمول درست می کنند این یک قانونی است که در ضرورت بشرط المحمول وجود دارد اما سوال این است که در ضرورت وقتیه چه کار می کنیم؟ می گوییم «القمر مادام منخسفا منحسف» یعنی در ضرورت وقتیه هم، قید «مادام» آورده می شود و به موضوع چسبیده می شود «می توان به هر سه صورت در ضرورت بشرط المحمول گفت یعنی گفت: «قمر مادامی که منخسف است منخسف است» و «قمری که منخسف است منخسف است» و «قمر به شرط اینکه منخسف است منخسف است» و «قمر در زمانی که در سایه زمین است منخسف است». همه اینها را می توان گفت. و می توان این را هم گفت «القمر مادام منخسفا منخسف» در این صورت ضرورت وقتیه همان ضرورت بشرط المحمول شد. شما در قضیه ضروریه وقتیه قید «مادام» می آورید و این قید را بعد از محمول می آورید و می گویید «القمر منخسف بالضروره مادام منخسفا» حال این قید را به موضوع بچسبانید و قبل از محمول بیاورید در اینصورت، ضرورت بشرط المحمول می شود. پس چه فرقی بین ضرورت وقتیه و ضرورت بشرط المحمول است؟ لذا بعضی قسم پنجم را به قسم چهارم ملحق کردند. مصنف می خواهد از این مساله جواب دهد.
جواب مصنف: در ضرورت وقتیه شما ضرورت را در وقت خاص دارید. در ضرورت بشرط المحمول اگر شرطِ محمول نکردید، ضرورت بشرط المحمول ندارید واگر شرط محمول کرده باشید ضرورت فی تمام الاوقات دارید. یعنی در تمام اوقاتی که این شرط هست. در ضرورت وقتیه، ضرورت فی وقتٍ خاص است نه فی مطلق الاوقات. پس فرق در «وقت» است. با این بیانی که مصنف می کند هنوز به نظر می رسد که آن گوینده جای توهم داشته ولی جواب مصنف تقریبا جواب دقیقی است.
توضیح عبارت
«اوتکون الضروره متعلقهً بشرط وقتٍ»
ضرورت، متعلق است به شرط وقت نه به شرط محمول.
«کائن لامحاله»
«لا محاله»، مفادِ «ضروره» است.
ترجمه: وقتی است که ضرورهً حاصل است و چون ضرورهً حاصل است محمول را هم برای موضوع ضروری می کند در این صورت بالضروره حاصل می شود. محمول هم که مخصوص آن وقت است بالضروره برای موضوع ثابت می شود.
«لا بشرط وضع او حمل»
نه به شرط اینکه ذات موضوع را نگاه کنید یا به شرط اینکه محمول را ضمیمه کنید. یعنی از قبیلِ قبلی ها نیست. در قبل، ذات موضوع یا وصف آن را نگاه می کردید. در بشرط المحمول، محمول رانگاه می کردید. با این شرائط، ضرورت حاصل بود. اما در اینجا با این شرائط، ضرورت حاصل نیست بلکه وقت را که نگاه کنید می بینید ضرورت هست کاری به موضوع و محمول ندارید.
«مثل قولنا ان القمر ینکسف باضروره ای وقت ما»
نسخه صحیح «ای فی وقت ما» است.
«ینکسف بالضروره» یعنی در یک وقت خاصی انکسافش حتمی می شود و انکساف را نمی توان از او جدا کرد.
نکته در مورد کلمه «وقت مّا»: هر جا کلمه «ما» می آید به اینصورت که حالت تنوین و تشدید می گیرد و کانّه با کلمه قبلش مرکب می شود. در همه جا می گویند این «ما»، «ما» ی ابهامی است و وقتی می خواهند معنا کنند می گویند «در یک وقت معینی». یعنی هم از لفظ «ابهام» و هم از لفظ «معین» استفاده می کنند. «وقت»، معین است اما نه اینکه معینِ شخصی باشد بلکه معیّنی که می تواند امسال باشد یا سال بعد باشد یعنی در یک وقتِ کسوفی، حال کسوفِ امسال باشد یا سال دیگر باشد. ولی بالاخره وقتِ معینی است نه اینکه در هر وقتی شد، اینطور نیست که ماه در هر وقتی بگیرد بلکه در یک وقت معینی می گیرد که وقت ورود ماه در سایه زمین است ولی این وقت معین، لازم نیست این شخص خاص باشد می تواند شخص دیگری باشد پس معینی است که مبهم است اما نه ابهام خالص.
«و بعض الشجر یَنتَثِر ورقُه بالضروره و یُوَرِّقُ فی الربیع بالضروره»
مصنف مثال دیگر می زند. «فی الربیع» ضرورت وقتیه درست می کند و لازم نیست «وقت ما» بگوید.
«ینتثر» به دو صورت معنی می شود:
1 ـ پهن شدن. که این در فصل بهار اتفاق می افتد چون هم درخت برگ می کند و هم برگش پهن می شود.
2 ـ پراکنده و ریختن برگ. که این در فصل پاییز است. لذا باید اینگونه باشد «وبعض الشجر ینتثر ورقه فی الخریف بالضروره و یورق فی الربیع بالضروره»
اما چون لفظ «فی الخریف» در عبارت کتاب نیامده «فینتثر» را به معنای اول می گیریم تا لفظ «فی الربیع» قید برای هر دو باشد.
ترجمه: برخی درختها اینگونه اند که در ربیع برگ می کنند و این حتمی است و برگ آنها پهن می شود و این هم حتمی است. چرا «بعض الشجر» گفته چون مثلا درخت پرتغال اینطور نیست که فقط در بهار برگ کند یا درخت کاج و سرو دائما برگ دارند و اینطور نیست که فقط در بهار، برگ داشته باشند.
«و قوم حسبوا ان هذا القسم هو الذی قبله»
قومی گمان کردند که این قسم یعنی ضرورت وقتیه همان قسم قبل یعنی ضرورت بشرط المحمول است و قسم پنجم به حساب نیاوردند.
«لان القمر ینکسف بالضروره مادام منکسفا»
دلیل این گروه این است که «مادام منکسفا» قید موضوع است و می تواند به صورت وصف یا به صورت شرط یا به صورت «مادام» باشد.
وقتی قید موضوع شد، محمول برای موضوع ضروری می شود ولی از قسمِ ضرورت بشرط المحمول می شود.
«و لیس کذلک»
مصنف می فرماید این قول درست نیست.
«بل هذا قِسمٌ علی حِدَه»
این قسم پنجم، قسم جدایی است. در نسخه کتاب نوشته «علی حِدَه» در حالی که ظاهرا در اینگونه موارد «علی حَدّه» باید باشد. یعنی این قسم، قسمی است با حدّ و مرزی که دارد. لازمه این مرز داشتن، جدا شدن است لذا به معنای «قسم جدا» معنا می کنیم.
«و ان کان یصح علیه شرط ذلک القسم کما یصح فی سائر الاقسام السالفه»
مصنف می فرماید این قسم پنجم، قسم پنجم است و لو می توان ضرورت بشرط المحمول را هم در آن آورد یعنی می توان با ضرورت بشرط المحمول جمع کرد. ضرورت بشرط المحمول، ضرورتی است که با بقیه ضرورتها جمع می شود یعنی شما در انسان می توانید بگویید «الانسان الحیوان حیوان بالضروره» در «الابیض مفرق لنور البصر» می توانید بگویید «ابیضی که مفرق نور بصر است مفرق نور بصر است». در عین اینکه ضرورت ذاتی و ضرورت وصفی دارد می توان ضرورت بشرط المحمول را هم کنارش آورد در اینجا هم همینطور است چون ضرورت، ضرورت وقتیه است اگر ضرورتِ بشرط المحمول نیاید خودش، ضرورت دارد ولی ضرورت فی وقتٍ خاص دارد شما می توانید در کنار این ضرورت وقتیه، ضرورت بشرط المحمول را هم بیاورید ولی با ضرورت بشرط المحمول یکی نیست.
ترجمه: و لو اینکه بر این قسم پنجم صحیح است قسم چهارم را شرط کنید و قسم چهارم را با شرط، تحقق بدهید چنانکه در سائر اقسامی که برای ضرورت گذشت می توانید این کار را بکنید «یعنی می توانید در عین اینکه ضرورت، ذاتی یا وصفی است با ضرورت بشرط المحمول جمع کنید. پس جمع شدن ضرورت بشرط المحمول با تمام ضرورتها ممکن است تنها با ضرورت وقتیه جمع نمی شود بلکه با تمام ضرورتها جمع می شود ولی توجه داشته باشید که ضرورت بشرط المحمول و ضرورت وقتیه، یکی نیست اگر چه قابل اجتماع هستند.
«و ذلک لان هذا القسم له وقت ضروری لایمکن الا یکون فیه»
«لا یکون» تامه است.
«ذلک»: اینکه گفتیم «و لیس کذلک بل هذا قسم علی حده» مصنف با لفظ «ذلک» نمی خواهد بیان کند «و ان کان یصح علیه شرط» چون این روشن است یعنی جمع کردن ضرورت بشرط المحمول با بقیه ضرورتها روشن است. عبارت «وذلک» می خواهد بیان کند که چرا قول این گوینده باطل است و چرا یک قسم جداگانه است.
ترجمه: این قسم پنجم برایش وقتی حتمی است که ممکن نیست این قسم در آن وقت تحقق پیدا نکند «یعنی وقتی آن وقت می آید چه شما شرط را بیاورید چه نیاورید ضرورت حاصل می شود ممکن نیست در آن وقت، ضرورت حاصل نشود و محمول از موضوع منفک بشود»
«و القسم الذی قبله لیس له وقت ضروری»
اما قسمی که قبل است وقتِ ضروری ندارد یا اینکه شما شرط را می آورید در این صورت ضرورت، در کلّ اوقات محقق می شود یا شرط را نمی آورید که در این صورت، ضرورت محقّق نمی شود.
«بل ضرورته اشتراط وجود نفسه و اشتراط وجود نفسه صالح فی کل وقت»
ضرورت قسم قبلی که قسم چهارم است. به این است که وجود خود محمول را شرط کنید. و اشتراط وجود خود محمول صالح در هر وقت است پس ضرورت در ضرورت بشرط المحمول، فی کلِ وقتٍ است در حالی که ضرورت در ضرورت وقتیه، فی وقتٍ خاص است. و «فی کل وقت» با «فی وقت خاص» فرق دارد پس ضرورت بشرط المحمول با ضرورت وقتیه فرق دارد. اگر چه این دو قابل اجتماع هستند.
«و هذا القسم فی وقته ضروری الوجود لا لانه موجود و بشرط وجوده فقط بل علی الاطلاق»
مصنف دوباره تکرار می کند و می گوید این قسم پنجم که ضرورت وقتیه است در وقت خودش، ضروری الوجود است. نه اینکه چون محمول، موجود است و شرط وجودش می شود فقط، بلکه علی الاطلاق است «یعنی چه شرطِ وجود بکنی چه شرط وجود نکنی وقتی آن وقت خاص را ملاحظه کنی ضرورت هست»
«علی الاطلاق»: چه محمول را شرط موضوع قرار بدهی چه محمول را شرط موضوع قرار ندهی. از این جهت به طورمطلق، ضرورت هست. در ضرورت بشرط المحمول، وقتی ضرورت است که محمول را شرط قرار می دهید اما در اینجا ضرورت است ولی علی الاطلاق است یعنی چه محمول را شرط قرار دهید چه قرار ندهید ولی باید ملاحظه کنید که فی وقت خاص باشد. اگر فی وقت خاص حاصل شد چه محمول را قید و شرط قرار دهید برای موضوع چه قرار ندهید می بینید ضرورت هست. بر خلاف ضرورت بشرط المحمول که اگر شرط قرار دادید ضرورت می آید و اگر شرط قرار ندادید ضرورت نمی آید.
«و هو فی ذلک الوقت لا یمکن الایکون»
«هو»: قسم پنجم که ضرورت وقتیه است.
ترجمه: این قسم پنجم که ضرورت وقتیه است در این وقتی که وقت خاص است ممکن نیست که تحقق پیدا نکند.
«و لیس انکساف القمر وقت انکسافه کقعود زید وقت قعوده»
این عبارت را نباید سر خط بنویسد باید دنباله قبل می نوشت «انکساف القمر وقت انکسافه» اسم «لیس» است و «کقعود زید وقت قعوده» خبر «لیس» است. مصنف از اینگونه عبارات زیاد می آورد.
ترجمه: انکساف قمر وقت انکسافش که موضوع برای ضرورت وصفیه است مثل قعود زید وقت قعودش نیست که موضوع برای ضرورت بشرط المحمول است. شما در قعود وقت قعودش اگر شرط نیاورید، ضرورت درست نمی کنید با اینکه وقت قعود است یعنی زید، قعود پیدا کرده و وقت قعودش هم هست اما اگر قید و شرط نیاورید ضرورت درست نمی شود با اینکه وقت، وقت است. اما در قمر اینگونه نیست زیرا در وقت انکساف، قید بیاورید یا نیاورید ضرورت درست می شود. در وقت انکسافِ قمر، ضرورتِ انکساف هست.در وقت قعود زید، ضرورت قعود نیست مگر شما قعود را قید قرار بدهید در حالی که لازم نیست انکساف را قید قرار بدهید.
پس در هر دو مثال «انکساف وقعود»، «وقت» می آید ولی در «وقت انکسافه»، ضرورت می آید و در «وقت قعود»، ضرورت نمی آید. در «وقت انکسافه» بدون شرط، ضرورت می آید و در «وقت قعود» تا شرط نکنید ضرورت نمی آید.
«ولا نحتاج الی ان نطول الکلام فی هذا فان المقدار الذی قلناه واضح»
لازم نیست بحث را طولانی کنیم. مقداری که گفتیم کافی است.
نکته: در یک جا از کتاب طبیعات شفا تذکر دادم که یکی از نویسندگان «مراد محمد علی فروغی است که بخشی از کتاب شفا را ترجمه کرده» نوشته مصنف در آنجا مطلب را 10 بار تکرار کرده. در اینجا هم مصنف می گوید زیادتر طول نمی دهم یعنی نمی گذارم به 10 بار برسد و الا باز هم مطلب را طولانی کرد و چند بار تکرار کرد.
مصنف مطالب را سخت می نویسد ولی کامل توضیح می دهد و چیزی را جا نمی اندازد.
صفحه 122 سطر 3 «و القسم الرابع لا یدخل فی انتاج»
تا اینجا مصنف 5 قسم از ضرورت را که در منطق مطرح است گفت.
دو قسم از ضرورت در فلسفه مطرح بود و آنها را از بحث بیرون کرد.
حال مصنف می خواهد بررسی کند که در مقدمات برهان کدام یک از این اقسام ضرورت به کارمی آیند؟ مصنف می فرماید در برهان، 4 قسم ضرورت بکارمی آید. قسم چهار که ضرورت بشرط المحمول است ارزشی ندارد یعنی ما که گفتیم مقدمات برهان باید ضروری باشند منظور ما از ضروری بودن یا ضرورت ازلی یا ضرورت ذاتی یا ضرورت وصفی یا ضرورت وقتی است.
ضرورت بشرط المحمول را در برهان، اعتبار نمی کنیم. اینکه می گوییم «اعتبار نمی کنیم» به معنای این نیست که اگر آوردیم مقدمه ی ما، مقدمه برهان نمی شود اگر آورده شود مزاحم و مانع نیست ولی لازم نیست آورده شود. همین اندازه که یکی از ضرورتهای 4 گانه دیگر باشد کافی است حال اگر خواستید ضرورت ذاتیه را با ضرورت بشرط المحمول جمع کنید اشکالی ندارد ولی اگر فقط ضرورت ذاتیه آورده شود هم اشکال ندارد.
عبارت مصنف به این صورت که معنا می کنیم معنا می شود: آیا اگر مقدمات، ضروری بودند این ضرورت، به نتیجه هم سرایت می کند یا نمی کند؟
برهان چرا مفید یقین است؟ برای اینکه نتیجه ای که در اختیار ما می گذارد لا یتغیر است لذا مفید یقین است. اگر نتیجه ای که در اختیار ما قرار می گیرد تغییر کند ما برهان نخواهیم داشت لذا قبلا گفتیم که برهان را در جزئیات راه نمی دهیم چون جزئیات تغییر می کنند و وقتی تغییر کردند یقین از ما گرفته می شود لذا می گوییم نتیجه باید ضروری باشد و وقتی ضروری بود، لا یتغیر می شود و مفید یقین می گردد.
پس ما باید در نتیجه، ضرورت را داشته باشیم اما کدام ضرورت است که می تواند از مقدمتین به نتیجه سرایت کنند؟ 4 ضرورتِ ازلی، ذاتی، وصفی و وقتی است که می توانند به نتیجه سرایت کنند چون اینها ضرورتهای بذاتها هستند یعنی با شرط، درست نمی شوند اینطور نیستند که اگر شرط کردیم بیایند و اگر شرط نکردیم نباشند. اما ضرورت بشرط المحمول، صغری را که مشتمل بر شرط است ضروری می کند و کبری را که مشتمل بر شرط است ضروری می کند اگر نتیجه، مشتمل بر شرط نشد ضرورتی که در مقدمتین بود به نتیجه سرایت نمی کند. خود نتیجه را باید به طور مستقل، مشروط کنید تا ضرورت بشرط المحمول درست شود. تا وقتی نتیجه را مشروط نمی کنید ضرورت از مقدمتین به نتیجه سرایت نمی کند. پس اگر مقدمتین، ضرورت بشرط المحمول داشته باشند کافی نیست.
مصنف می گوید قسم چهارم در انتاج نتایج برهانیه دخالت ندارد. نتایج برهانیه باید ضروریه ی بذاتها باشند یعنی خودشان ضروری بشوند و لو این ضرورت را با سرایت گرفته باشند. قسم چهارم نمی تواند این کار را بکند یعنی نمی تواند نتایجه ضروریه ی بذاتها درست کند بلکه اگر مقدمات، ممکنِ اکثری باشند ولو شما با شرط آنها را ضروری کرده باشید نتیجه، ممکنِ اکثری خواهد بود مگر اینکه در نتیجه، شرط را بیاورید که در اینصورت از قیاس و برهان استفاده نشده و خودتان اِعمال کردید زیرا از شرطی که کردید درست شد. در صورتی یقین از برهان درست می شود که برهان، نتیجه را غیر متغیر و ضروری کند. اما در این شرطی که شما کردید نتیجه را ضروری کردید نه اینکه قیاس این کار را کرده باشد پس در برهان حتما باید در مقدمات برهان یکی از چهارم قسم ضرورت را داشته باشد و قِسمِ ضرورت بشرط المحمول کافی نیست.
توضیح عبارت
«و القسم الرابع لا یدخل فی انتاج النتائج البرهانیه الضروریه بذاتها»
نتایج برهانیه ضروری اند و بذاتها ضروری اند.
«بذاتها» : یعنی نه اینکه با شرط ضروری کرده باشیم بلکه ذاتا بدون احتیاج به شرط، ضروری اند در این صورت آن ضرورتِ قسم چهارم که ضرورت بشرط المحمول است در اینگونه نتایج برهانیه دخالت ندارد و نمی تواند ضرورتِ بشرط المحمولی که در صغری و کبری است نتیجه را بذاتها ضروری کند بله نتیجه دوباره می تواند با شرط خودش ضروری شود.
«بل ان کانت من مواد ممکنه اکثریه صَلُحت ان تنتج نتائج امکانیه اکثریه»
ضمیر «ان کانت» را به «مقدمات» یا «قسم رابع» بر می گردانیم.
ترجمه: بلکه اگر مقدمات از مواد ممکنه ی اکثریه حاصل شده باشند ولو شما با شرط محمول آن را ضروری کرده باشید این مقدمات صلاحیت دارند که نتیجه بدهند نتایج امکانیه ی اکثریه را نه اینکه نتیجه بدهد ضروریه ی بذاتها را. و ما در نتایج برهان، ضروریه بذاتها را لازم داریم.
اگر مواد شما، ممکنِ اکثری باشند مثلا موضوع، بالامکان محمول را داشته باشد ولی اکثرا داشته باشد یعنی موارد استثنا هم داشته باشد در اینصورت صغری و کبرای اینگونه ای نتیجه ی اینگونه ای خواهد داد و نتیجه ضروری نخواهد داد. و وقتی نتیجه ی اینگونه ای بدهند تغییر در آن راه پیدا می کند و یقین در آن منتفی می شود و به درد برهان نمی خورد مگر اینکه شما بخواهید نتیجه امکانی از برهان بگیرید که این را قبلا گفتیم.
«اما سائر الانحاء فتُستَعمَل فی البرهان ان کانت محمولاتها ذاتیه و سنفصل الذاتی بعد»
اما سایر انحاء ضرورت، در برهان بکار می روند اگر محمولاتِ این مقدمات ذاتی باشند.
تا اینجا سه شرط در مورد مقدمات برهان گفتیم:
1 ـ باید اعرف باشد.
2 ـ باید ضروری باشد.
3 ـ باید کلیت باشد که این را بعدا می گوییم.
اما درباره اینکه باید محمول، ذاتی موضوع باشد بحثی نکردیم این هم یکی از شرایط است. مصنف می فرماید این را بعدا خواهیم گفت. مراد از ذاتی، ذاتی باب ایساغوجیِ تنها نیست بلکه ذاتی باب برهان است یعنی محمول باید ذاتیِ موضوع باشد نه این معنا که جنس موضوع یا فصل موضوع باشد. اشکال ندارد که جنس و فصل باشد ولی مازاد بر این هم می تواند باشد. یعنی ذاتی باب برهان اعم از ذاتی باب ایساغوجی است. ذاتی باب ایساغوجی فقط جنس و فصل را شامل می شود اما ذاتی باب برهان، بیش از این را هم شامل می شود. بعدا می خواهیم گفت که مقدمات برهان، باید ذاتی هم باشند.
حال مصنف می گوید سایر انحاء ضرورت در مقدمات برهان بکار می آید پس مقدمات برهان باید ضروریه باشند علاوه بر اینکه باید ذاتیه باشندو لذا می گوید «ان کانت محمولاتها ذاتیه» و چون می بیند تا الان ذاتی را توضیح نداده لذا می گوید «وسنفصّل الذاتی بعد» یعنی بعداً ذاتی را توضیح می دهم.
«و لکن کل نحو یفید نتیجهً مثل نفسه»
سپس مصنف به مطلبی اشاره می کند و آن این است که اگر مقدمات برهانمان، ضرورت ذاتی داشتند آیا نتیجه ممکن است ضرورت وقتی بگیرد؟ می فرماید خیر. همان نحو ضرورتی که در مقدمات داریم همان نحو ضرورت را در نتیجه خواهیم داشت. اگر مقدمات ما دارای ضرورت ذاتی باشند نتیجه هم دارای ضروری ذاتی است و اگر مقدمات ما دارای ضرورت وصفی باشند نتیجه هم دارای ضرورت وصفی است تا آخر.
ترجمه: هر یک از انحاء چهار گانه ضرورت، مثل خودشان را نتیجه می دهند.
«وانما صلحت ان تدخل فی البرهان لانها تصلح ان تفید الیقین»
ضمیر «صلحت» و «لانها» به «سائر الانحاء» بر می گردد.
چرا ما در مقدمات برهان و بالتبع در نتیجه برهان بدنبال ضرورت هستیم؟ چون ضرورت، تغییر را اجازه نمی دهد و وقتی تغییر، اجازه پیدا نکرد ما یقین پیدا می کنیم. شیء وقتی متغیر شد ما یقین پیدا نمی کنیم چون تنزلزل در اعتقاد ما به وجود می آید. وقتی یقین حاصل می شود که شیء تغییر نکند و وقتی تغییر نمی کند که ضروری باشد. پس وقتی یقین حاصل می شود که ضرورت باشد چون ما در مقدمات و نتیجه برهان احتیاج به یقین داریم لذا ضرورت را شرط می کنیم.
ترجمه: این 4 قسم دیگر از ضرورت صلاحیت دارند که داخل در برهان شوند چون آن4 قسم ضرورت، صلاحیت دارند که مفید یقین باشند «اما ضرورت بشرط المحمول، صلاحیت ندارد. هر وقت این شرط را بیاوری عدم تغییر است و هر وقت شرط را برداری تغییر هست»
«و انما صلحت لا ن تفید الیقین لان کل واحده منها فهی من الجهه التی صار بها ضروریا ممتنع التغیر»
چرا این 4 قسم صلاحیت دارند که مفید یقین باشند؟ چون هر یک از این 4 قسم، ممتنع التغیر است.
«من الجهه التی صار بها ضروریا»: یعنی اگر به لحاظ ذات، ضروری شده به لحاظ ذات، ممتنع التغیر است و اگر به لحاظ وصف ضروری شده به لحاظ وصف، ممتنع التغیر است و اگر به لحاظ وقت ضروری شده به لحاظ وقت، ممتنع التغیر است اگر مطلقا، ضروری شده که ضرورت ازلیه است مطلقا ممتنع التغیر است.
ترجمه: هر یک از این انحاء ضرورت از جهتی که به آن جهت، ضروری است «یعنی از جهت ذات یا از جهت وصف یا از جهت وقت یا از جهت اطلاق» از همان جهت ممتنع التغیر است «یعنی مفید یقین است»
«فما یلزمه من النتیجه ممتنع التغیر»
«فمایلزمه»: آن چیزی که لازم برهان می باشد که مراد نتیجه است چون برهان به صغری و کبری می گویند.
ترجمه: آنکه لازم برهان می باشد که عبارت از نتیجه است ممتنع التغیر می شود. و اگر ممتنع التغیر شد مفید یقین می شود و ما چون در برهان افاده یقین را لازم داریم لذا عدم تغیر را لازم داریم و چون عدم تغیر را لازم داریم لذا ضرورت را لازم داریم و چون این 4 قسم می توانند ضرورتی را که مورد احتیاج ما است تامین کنند این 4 قسم را در برهان راه دادیم و قسم دیگر که ضروری بشرط المجمول است نمی تواند غرض ما را تامین کند لذا آن را راه ندادیم.
این خلاصه بحثی بود که مصنف درباره شرط ضروری بودن مقدمات برهان گفت.




[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص121، س15، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo