< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/02/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان ویژگی های مبادی برهان/ مبدا برهان
«و لما کان البرهان یوقع لنا تصدیقا یقینا بمجهول»[1]
بحث در مبادی برهان بود.
مطلب اول: کار مبادی برهان این است که نتیجه می دهند یقین و تصدیق به نتیجه را. و چون اینگونه اند پس باید خودشان هم مورد تصدیق یقینی باشند تا بتوانند تصدیق یقینی به نتیجه را برای ما حاصل کنند نه تنها مبادی لازم است که مورد تصدیق یقینی باشند بلکه قبل از یقین به نتیجه باید تصدیق یقینی به مبادی داشته باشیم اگر تصدیق ما به نتیجه برهان از طریق مبادی است. پس باید ما به مبادی، تصدیق یقینی داشته باشیم تا بتوانیم به کمک مبادی، تصدیق یقینی به نتیجه پیدا کنیم و این تصدیقی که ما به مبادی داریم باید قبل از تصدیق باشد که به نتیجه داریم تا بتوان از این تصدیق به آن تصدیق رسید.
مطلبد دوم: تصدیقی که ما به مبادی داریم باید آکد و اقوی باشد از تصدیقی که به نتیجه داریم چون مبادی، علت می شوند و نتیجه، معلول می شود و علت باید در آنچه که افاده به معلول می کند قویتر باشد تا بتواند به معلول افاده کند تا اینجا دو بحث مطرح کردیم:
1 ـ چون ما از مبادی به نتیجه می رسیم و تصدیق یقینی به نتیجه پیدا می کنیم باید این تصدیق یقینی را در مقدمات داشته باشیم تا بتوانیم به کمک مقدمات، این تصدیق یقینی را در نتیجه، تحصیل کنیم و قبل از اینکه به نتیجه، تصدیق یقینی داشته باشیم باید به مقدمات تصدیق یقینی داشته باشیم در این مطلب، قبلیتِ تصدیق یقینی به مبادی را بیان می کند.
2 ـ باید تصدیق یقینی که به مقدمات داریم اقوی باد از تصدیق یقینی که به نتیجه داریم. مصنف هم اولیت را ادعا می کند هم اقوائیت را ادعا می کند.
توضیح عبارت
«و لما کان البرهان یوقع لنا تصدیقا یقینا بمجهول »
اگر به جای «یقینا»، «یقینیا» باشد بهتر است.
ترجمه: چون برهان ایجاد می کند برای ما تصدیقِ یقینی به آن نتیجه و مطلوب مجهول را. و این کار را به توسط مبادی انجام می دهد.
«و انما یوقعه البرهان سبب مبادی البرهان»
برای ما ایجاد تصدیق می کند و این ایجاد تصدیق را برهان انجام می دهد اما به سبب مبادی برهان انجام می دهید.
«فیجب ان یکون تصدیقنا بها متقدما»
چون به سبب مبادی برهان، این کار را انجام می دهد واجب است تصدیقی که به خود مبادی داریم قبل از تصدیق به نتیجه باشد تا بتوانیم تصدیق به نتیجه را پیدا کنیم. اگر به مبادی تصدیق نداشته باشیم به نتیجه هم تصدیق پیدا نمی کنیم. باید به مبادی تصدیق یقینی داشته باشیم تا به نتیجه هم تصدیق پیدا کنیم.
«و لیس یکفینا ان نکون مصدِّقین بمبادی البرهان کلها او بعضها»
مصنف از اینجا وارد مطلب دوم می شود و می فرماید کافی نیست که ما به مبادی برهان فقط تصدیق داشته باشیم بلکه باید تصدیقِ آکد و اقوی داشته باشیم تا بتوانیم به نتیجه تصدیق پیدا کنیم چون مبادی برهان، علت می شوند و نتیجه، معلول می شود اگر علت بخواهد به معلول، چیزی بدهد باید خود علت، آن چیز را قویتر داشته باشد. اگر علت بخواهد تصدیق را برای نتیجه درست کند پس باید خودش از آن نتیجه در تصدیق قویتر باشد یعنی موردِ تصدیقِ قوی واقع شود.
ترجمه: کافی نیست که ما فقط تصدیق به مبادی برهان داشته باشیم.
«کلها او بعضها»: در مبادی برهان همه آنها باید مورد تصدیق باشند لذا تعبیر به «کلها» که کرده روشن است زیرا هر قیاسی از دو مقدمه تشکیل می شود و به کل این دو مقدمه باید تصدیق داشته باشیم. اما چرا تعبیر به «بعضها» کرده است. چون کمی مشکل دارد خود مصنف با عبارت بعدی توضیح می دهد.
«ای الذی لیس بمصادره فقط»
این عبارت تفسیر برای «بعضها» است یعنی به بعض مبادی برهان تصدیق داشته باشد. سوال می شود که نسبت به بعض دیگر چه حالتی داشته باشد؟ می فرماید بعض دیگر مصادره است یعنی ممکن است بعض دیگر مصادره باشد که الان تصدیق به آن ندارید بلکه بعداً تصدیق پیدا می کنید.
پس می شود بعضی از مبادی برهان مصادره باشد و می تواند همه آنها علمِ متعارف باشد. در جایی که همه آن، علم متعارف است به همه آن تصدیق داریم و در جایی که بعض آن، علم متعارف است و بعض آن، مصادره است که به بعض آن تصدیق داریم ولی به مصادره تصدیق نداریم و اگر معلّم بعدا توانست برای ما که متعلّم هستیم این قضیه را اثبات کند به این قضیه که فعلا مصادره است تصدیق پیدا می کنیم ولی الان تصدیق نداریم.
ترجمه: به بعض مبادی مصدِّق باشیم که مصادره نیست.
«فقط» می تواند قید «بعض» باشد یعنی فقط به همین بعضی که مصادره نیست. تصدیق داشته باشید و لازم نیست به خود مصادره تصدیق داشته باشید.
اما بهتر است که قید برای «لیس یکفینا» باشد چون کلمه «بعض» نیاز به قید ندارد زیرا خود کلمه بعض، مفاد خودش را می رساند یعنی اینطور ترجمه می شود: تنها کافی نیست که ما مصدّق به مبادی باشیم بلکه باید تصدیق ما به مبادی قویتر هم باشد. «یعنی تنها برای ما تصدیق کافی نیست بلکه علاوه بر تصدیق، قوت تصدیق را هم لازم داریم»
«بل ان یکون تصدیقنا بها آکد و اولی من تصدیقنا بالنتیجه»
«بل ان یکون» به معنای «بل یجب ان یکون» است.
ترجمه: کافی نیست برای ما تصدیقِ تنها بلکه واجب است که تصدیق ما به مبادی آکد و اولی و قویتر از تصدیقی که به نتیجه داریم باشد.
«و تکذیبنا بمقابلاتها اشد من تکذیبنا بمقابل النتیجه»
«تکذیبنا» عطف بر «تصدیقنا» است.
تصدیق ما باید تصدیق یقینی باشد همانطور که در ابتدای بحث به آن اشاره کردیم اما تصدیق یقینی چه نوع تصدیقی است؟ تصدیقی است که مرکب از دو تصدیق باشد به عبارت دیگر مرکب از دو قضیه باشد مثلا بگوییم «العالم حادث» که یک قضیه است سپس بگوییم «و لا یمکن ان لا یکون حادثا».
یعنی احتمال خلاف را نفی کرد در اینصورت اگر نفی خلاف شود تصدیقی که به این قضیه پیدا می شود یقینی است.
مصنف می فرماید کافی نیست که تصدیق به مبادی داشته باشید بلکه باید تصدیق به مبادی آکد باشد و باید تصدیق به «لا یمکن» هم آکد باشد.
ترجمه: تکذیبی که به مقابلات مبادی می کنیم اشد باشد از تکذیبی که به مقابل نتیجه داریم یعنی مقابل نتیجه را نفی و تکذیب می کنیم. مقابل مبادی را هم نفی و تکذیب می کنیم باید تکذیبی که در مقابل مبادی می کنیم قویتر باشد از تکذیبی که برای مقابل نتیجه می کنیم به عبارت دیگر احتمال خلافی که در مبادی نفی می کنیم نفیش قویتر باشد از احتمال خلافی که در نتیجه نفی می کنیم. در هر دو جا باید احتمال خلاف، نفی شود ولی نفیی که در مبادی داریم قویتر از نفیی است که در نتیجه داریم.
پس مصنف مطلب را مرکب از تصدیق و تکذیب کرد یعنی تصدیق خود قضیه و تکذیب مقابلش. علت مرکب کردن این است که تصدیق، تصدیق معمولی نبود بلکه تصدیق یقینی بود و در تصدیق یقینی، تصدیق ما مرکب از تصدیق و تکذیب مقابل است.
«و لیس المقابل بالتقیض فقط بل و بالضد»
سپس مصنف توضیحی می دهد و می فرماید مقابل، لازم نیست حتما به نقیض باشد بلکه می تواند به ضد هم باشد مثلا فرض کنید وقتی می گوییم «عالم حادث است» نقیضش این می شود که «عالم حادث نیست» وقتی گفتیم «عالم حادث است» رد کردن نقیضش آسان است چون وقتی می گویم «حادث است» پیدا است که حادث نبودن را رد می کنیم اما گاهی می گوییم «عالم حادث است» و «عالم قدیم است». که «عالم قدیم است» مقابل «عالم حادث است» می باشد ولی مقابلِ تناقضی نیست بلکه مقابلِ تضادی است در اینجا ممکن است « العالم حادث» را اثبات کنیم و به «عالم قدیم است» نپردازیم. مصنف می فرماید فرق نمی کند چه طرف مقابل، نقیض باشد چه ضد باشد باید کاملا آن را نفی کنی تا بتوانی این مقدمه را یقینا تصدیقش کنی. در مقابل های مبادی چه نقیض باشند چه ضد باشند تکذیب باید قویتر باشد تا بتوانید در مقابل نتیجه هم تکذیب کنید یعنی مقابل نتیجه را تکذیب کنید.
ترجمه: مقابل اینطور نیست که فقط نقیض شیء باشد بلکه به ضد هم است.
«و انما وجب ذلک»
«ذلک»: یعنی «آکدیت و اقوائیت مقدمه از نتیجه»
چرا باید تصدیق ما در مبادی قویتر باشد از تصدیق ما در نتیجه؟ می فرماید چون مبادی، علت هستند و نتیجه، معلول است و آن معنایی که از علت به معلول افاضه می شود باید در علت قویتر باشد تا در معلول. پس باید آن تصدیقی که به نتیجه اضافه می شود در علت «که مبادی است» قویتر باشد.
«لانه اذا کان شیء عله لشیء فی معنی یشترکان فیه»
مصنف تعبیر به «شیء» کرد که به طور مطلق است ولی ما آن را تطبیق بر بحث فعلی می کنیم لذا مراد از «شیء»، مقدمه و مبدأ است.
مراد از «لشیء» که به طور مطلق آمده نتیجه است.
ترجمه: اگر مقدمه علت برای نتیجه باشد در معنایی «که در ما نحن فیه عبارت از تصدیق است» که علت و معلول در آن معنی مشترکند «یعنی هم علت باید تصدیق شود هم معلول باید تصدیق شود در چنین وضعی که یکی علت و یکی معلول شد آن شیء و آن معنی باید در علت قویتر باشد.»
«فیحب ان یکون ذلک المعنی فی العله آکد و اکثر»
آن معنی «مثلا تصدیق در ما نحن فیه» باید در علت «که در ما نحن فیه مقدم است» آکد و اکثر از معلول «یعنی نتیجه» باشد.
«اذا کان من اجله یحصل فی الآخر»
در یک نسخه خطی «اذ کان» آمده که بهتر است.
ترجمه: زیرا این معنی به خاطر علت در معلول حاصل می شود «یعنی از ناحیه علت به معلول می رود به عبارت دیگر به خاطر علت است که ما معلول را تصدیق می کنیم یا به عبارت بهتر به خاطر تصدیق علت است که معلول را تصدیق می کنیم پس باید علت که مقدم است در تصدیق قویتر از نتیجه باشد به طور کلی اینطور است که همه جا علت قویتر از معلول است چون می خواهد به معلول افاضه کند.
مصنف در الهیات شفا بحثی دارد که آیا علت می تواند مساوی با معلول باشد یا خیر؟ یک بحث دیگری به دنبال این بحث دارد که آیا علت می تواند ضعیف تر از معلول باشد؟ اینکه علت مساوی با معلول باشد را به یک نحوی حاضر است قبول کند ولی علت اگر پایین تر از معلول باشد را قبول نمی کند. مساوی بودن را مصنف در بعض موارد قبول می کند سپس بر مصنف اشکال می کنند:
اشکال: که آتش علت برای گرم شدن فلز می شود حرارت فلز معلول است و حرارت آتش علت است دست در آتش می گذاری خیلی سخت نیست اما اگر دست را روی فلز داغ ببری دست ما را از بین می برد پس در اینجا معلول از علت قویتر شد.
جواب اول: در آتش، هوا است و متراکم نیست اما فلز، متراکم است و هوا نتوانسته در فلز داخل شود. و خالص است. آتش، حرارت را دارد و هوا آن طور حرارت را ندارد لذا هوا نسبت به آتش خنک تر است.آن طور که هوا می تواند آتش را خنک کند فلز را نمی تواند خنک کند.
جواب دوم: فلز به دست می چسبد و دوامش بیشتر است اما دست آتش را عبور می دهد و رد می شود. این جواب را ممکن است امروزه قبول نکنند چون می گویید درجه حرارت آهن بیش از درجه خود آتش است.
سوال: علتی که هستی بخش است باید از معلول قویتر باشد اما بقیه علتها لازم نیست قویتر باشد.
جواب: همه علتها هستی بخش هستند ولی هستی ها مختلف است یک وقت هستی، کون تام است و یک وقت هستی، کون ناقص است یکبار وجود را می دهد یکبار وجود کتابت را می دهد. و یا مانند اینکه یکبار وجود را می دهد یکبار وجود حرارت را می دهد .
مثلا در یک جا می گویید علتِ حرکت. علت حرکت یعنی آنچه که حرکت را در معلول وجود می دهد. همه جا علت، علت هستی بخش است. که باید قویتر باشد لذا محرک باید از متحرک قویتر باشد.
سوال: این مقدمات علت نیستند بلکه معدند.
جواب: این صحیح است ولی البته اختلافی است زیرا گروهی معتقدند که مقدمات علت هستند ظاهراً معتزله مقدمات را علت می دانند. اشاعره معتقدند که مقدمات برهان نه علت معدَّند نه علت تامه اند نه علت ناقصه اند یعنی اصلا نقش علت ندارند بلکه عادت الله جاری شده که به دنبال اینکه شما مقدمات را می چینید نتیجه را خود خداوند ـ تبارک ـ که علت است به ذهن شما افاضه می کند. مقدمات هیچ نقشی ندارند.
یک قول دیگر است که قول فلاسفه می باشد و می گویند مقدمات، معدَّند یعنی علت هستند ولی علتِ اعدادی هستند و مفیض واقعا خداوند ـ تبارک ـ است یعنی بخشی از کلام معتزله بخشی از کلام اشاعره را می گیرند و قول مرکبی از این دو درست می کنند.
نکته: علت با اینکه معدّ است چرا باید آکد باشد؟ جواب این سوال روشن است اینکه معلّم که خداوند ـ تبارک ـ است یا عقول عالیه به اذن خداوند ـ تبارک ـ هستند باید از ما قویتر در علم باشند حرفی در آن نیست ولی الان تصدیقی که برای ما حاصل می شود از کجا ناشی می شود. تصدیق از این مقدمات حاصل می شود و این مقدمات در تصدیق دخیل هستند و دخالتشان به اینصورت است که اینها هستند که ذهن را اِعداد می کنند و تصدیق را در ذهن به نحو اِعداد ایجاد می کنند. در همین حدّ هم باید از نتیجه قویتر باشند یعنی تصدیق ما به این دو مقدمه واضحتر و قویتر باشد والا نتیجه، تصدیق مساوی خواهد بود و کافی نخواهد بود. نقش علیت و خصوصیت علیت را قبول نداریم ولو علت، علت تامه نیست. البته در علت تامه حرفی نیست خداوند ـ تبارک ـ یا عقول عالیه باید نسبت به این علمی که به ما دادند خودشان خیلی قویتر باشند و قویتر هستند. سخن در مورد این است که آنچه که واسطه شده و ما را به این تصدیق رسانده ولو به نحو اِعداد باشد این مبادی بودند این مبادی اگر مورد تصدیق ما نباشند آن نتیجه هم مورد تصدیق ما واقع نمی گیرد.
نکته: تصدیق، حالت نفسانی ما است این تصدیق به مقدمه هم حالت نفسانی ما است آن تصدیق به نتیجه هم حالت نفسانی ما است تصدیق ها را خداوند ـ تبارک ـ القا می کند ولی بالاخره هم تصدیق به مبادی را خداوند ـ تبارک ـ القا کرده هم تصدیق به نتیجه را خداوند ـ تبارک ـ القا می کند الان شما ملاحظه کنید این مقدمه با این نتیجه اگر چه تصدیقش را خداوند ـ تبارک ـ القاء می کند ولی این می خواهد منشا آن است باید تصدیقی که خداوند ـ تبارک ـ نسبت به مقدمات به ما القاء می کند قویتر از تصدیقی باشد که به نتجیه القاء می شود تا این بتواند معد برای آن شود. در همین حد کافی است. ما قبول داریم خداوندی که باید تصدیق و علم را به ما افاضه کند علم خودش باید شدیدتر باشد ولی الان نگاه می کنیم همان علم افاضه ای، هم در مقدمه افاضه شده هم در نتیجه افاضه شده است پس در هر دو شرکند. این دو که افاض شدند تصدیقی که به مقدمه افاضه شد می خواهد سبب باشد برای تصدیقی که به ذی المقدمه افاضه شده این سببیت اگر بخواهد درست شود باید قویتر باشد. اگر نباشد نمی تواند تصدیق را افاضه کند.
«فاذا اذا کنا نحب شیئین»
از اینجا بیان مثال است و مثالش در علت و معلول حقیقی نیست با وجود این قبولش دارد. مصنف می فرماید ما فرزند خودمان را دوست داریم. معلمی برای فرزند آوردیم که او را تعلیم بدهد این معلم را هم دوست داریم. کدام دوستی سبب برای دوستی دیگر شده است؟ آیا به خاطر این است که چون معلم را دوست داشتیم فرزند را دوست داریم یا بر عکس چون فرزند را دوست داریم معلم را دوست داریم.
مسلما احتمال دوم صحیح است. دوستیِ فرزند، علت برای دوستی معلم شده است و دوستی فرزند باید قویتر از دوستی معلم باشد تا بتواند علت باشد یعنی یکی علت و یکی معلول شده است در دوستی داشتن یعنی دوستی فرزند، علت برای دوستی معلمِ فرزند شده. حال باید این معنی در علت، قویتر باشد از این معنی در معلول. دوستی را خداوند ـ تبارک ـ می دهد. در ما نحن فیه هم همین طور است که همانطور که تصدیق را خداوند ـ تبارک ـ می دهد دوستی را هم خداوند ـ تبارک ـ می دهد.
آن وقت می گوید تصدیق در مبادی باید قویتر باشد این جا هم می گوید محبت در فرزند باید قویتر باشد. یعنی مثالهایی که می زند مثل بحث ما است.
ترجمه: اگر دو چیز را محبت د اریم «اینکه تعبیر به ـ شیئین ـ می کند به خاطر این است که بفهماند که محبت، چیزی است که فرزند و معلم در آن مشترکند همانطور که فرموده «فی معنی یشترکان فیه» که در سطر 11 آمده بود و اشتراک را شرط کرد در اینجا هم با آوردن تثنیه «شیئین» شرکت را می رساند و می فرماید هر دو در محبت مشترک اند هم آن فرزند متعلّق محبت است هم آن معلومِ فرضاً، متعلق محبت است»
«لکن حب احدهما سبب لان نحب الاخر»
لکن حب یکی سبب برای حب دیگری شده.
«فالسبب اولی بان یحب الکثر کالولد و المعلم للولد»
سبب، اولی به این است که اکثر از مسبب، دوست داشته شود مثل ولد و معلّمِ ولد.
«و لیس یجب»
ما می گوییم در علت، آکد است آیا به معنای این است که در معلول، ضعیف است یا در علت، خالص است و در معلول ضعیف باشد. یا در علت، خالص است و در معلول مشوب است، یا مراد چیز دیگر است.
«آکد» افعل تفضیل است معنایش این است که اگر در این وجود دارد در او کمتر است. اینکه گفته می شود « در او کمتر است» آیا به معنای این است که آن چیز را ندارد یا به طور ناقص دارد. یا یک چیزی مخلوط شد که تصدیق را ضعیف کرده.





[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص.112، س7، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo