< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/01/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان مبدء برهانی که در علم به طور مطلق مطرح است/ بیان مبدأ برهان.
«الفصل الثانی عشر فی مبدا البرهان و مبدا البرهان یقال علی وجهین»[1]
مبدا به معنای قضیه ای است که قیاس را تشکیل می دهد یعنی صغری یا کبری را می گویند. چه چیزی را می تواند مبدأ برهان قرار داد؟چون حدّ به بیانی که گفته شد و شاید هم در آینده دوباره گفته شود که با برهان ارتباط دارد در این فصل به مطالبی که مربوط به برهان است اکتفا نمی کنیم بلکه درباره حد هم صحبت می کنیم. اصل کتاب به معنای کتاب الحد و البرهان است ولی رایج شده که اسم آن را کتاب البرهان گذاشتیم در این فصل مطالبی مربوط به برهان و مطالبی مربوط به حد داریم. الان بحث ما در مبدأ برهان است. مبدأ برهان دو قسم می شود:
1 ـ بعضی مبادی در همه علوم به کار می روند.
2 ـ بعضی درعلم خاص به کار می روند.
مثلا اینکه می گوییم «مساو المساوی مساوٍ» هم در علم ریاضی و هم در سایر علوم به کار می رود و کبرای برهان قرار می گیرد. بستگی دارد که آن مساوی را که مطرح کردیم در چه علمی است ممکن است مثلا بخواهیم اندازه ای را با اندازه ای مساوی کنیم. که در علم ریاضی که مربوط به اندازه است مطرح می شود گاهی می خواهیم شخصی را مثلا با شخصی مساوی کنیم از این جمله استفاده می کنیم ولی مساوی در آنجا را به معنای مساوی در اندازه نمی گیریم بلکه به معنای دیگری قرار می دهیم. این جمله که می تواندمبدأ برهان قرار بگیرد در علوم به کار گرفته می شود و اختصاص به علم خاصی ندارد.
اما گاهی مبدئی است که در علم خاص کاربرد دارد و در همه جا مورد استفاده واقع نمی شود مثلا در علم طبیعی گفته می شود که جسم مرکب از هیولی و صورت است و این را در قیاس بکار می بریم. این مطلب اختصاص به علم طبیعی دارد و در جای دیگر مورد استفاده قرار نمی گیرد اگر در جای دیگر مورد استفاده قرار بگیرد به این عنوان است که آن مساله ای که این مقدمه در آن مطرح شده به یک نحوه با طبیعی مرتبط شده. مثلا گاهی از مبادی طبیعی در علم هیئت که شاخه ای از علم ریاضی است بحث می شود. درآنجا خودشان تصریح می کنند که این بحث ریاضی را ما به نظر دیگر، طبیعی کردیم و وقتی طبیعی کردیم از این مقدمه استفاده بردیم یعنی ابتدا آن بحث را بحث طبیعی می کنند سپس از آن مقدمه ای که مربوط به بحث طبیعی است استفاده می برند و این زیاد اتفاق می افتد مخصوصا درعلم هیئت که مباحثی مطرح می شود که طبیعی است. در اینصورت می گویند ما هم به لحاظ ریاضی می توانیم این را اثبات کنیم هم به لحاظ طبیعی می توانیم این را اثبات کنیم و وقتی به لحاظ طبیعی می خواهند اثبات کنند از مقدمات طبیعی استفاده می کنند. مقدمه طبیعی در علم ریاضی می آید ولی رنگ طبیعی بودنش را از دست نمی دهد همانطور که طبیعی بوده الان هم طبیعی است.
نکته: بحث ما در مبادی برهان است چه مبادی بدیهی باشد و چه مبادیی باشد که در جای خودش ثابت شده باشد و یقینی است . مثلا ترکیب جسم از ماده و صورت، یک مطلب بدیهی نیست بلکه یک مطلب نظری است که خیلی در آن اختلاف دارند ولی وقتی اثبات شود و یقینی گردد در برهان بکار می رود و جزء مبادی برهان قرار میگیرد.
این مثال در فصل 8 از مقاله اولی طبیعیات شفا صفحه 42 به چاپ مصر است «اما علم الهیئه فموضوعه اعظم اجزاء موضوع العلم الطبیعی و مبادئه طبیعیه و هندسیه» که خود علم هیئت،ریاضی است «و اذا سمعت الطبیعی یقول لو لم تکن الارض کریه لم یکن فضل الکسوف القمری هلالیا فاعلم انه قد خلط و اذا سمعت التعلیمی یقول و اشرف الاجرام له اشرف الاشکال و هو المستدیر»
مثال به این می زند که علم طبیعی می خواهد ثابت کند ارض به صورت کره است گاهی از طریق کسوف قمر استفاده می کند گاهی از اینکه ابسط الاجسام کره است استفاده می کند. «ابسط الاجسام الکره» یک مساله طبیعی است و مبدئی طبیعی است و عالم طبیعی از آن استفاده می کند ولی از کسوف و خسوف استفاده کردن، مساله هیوی است که چون توضیح آن مشکل است واگذار به همان جا می کنیم که در بخش طبیعیات شفا بیان شده است.
منظور ما این بود که بعضی از مبادی خاص به یک عالم هستند و اگر در علم دیگر به کار رفتند آن خصوصیتی را که داشتند تحفظ می کنند و شخص می داند که این مبدأ، مبدأ طبیعی است اگر در علم ریاضی مورد استفاده قرار می گیرد شخص ریاضی که از این استفاده می کند به خودش شان عالم طبیعی داده است و از علم طبیعی در علم ریاضی یا بالعکس «از علم ریاضی در علم طبیعی» استفاده می کند.
مبدئی که مربوط به همه علوم است باید بدیهی باشد و حد وسط نداشته باشد. مبدئی که مربوط به علم خاص است و در باب خاصی از علم مطرح می شود لازم نیست حد وسط داشته باشد ولی اگر حد وسط داشت باید حد وسطش در همان باب از علم که مورد توجه است مطرح نشود بلکه در علم سابق یا در علم همراه یا در ابواب دیگر مطرح شود. در آن بابی که ما می خواهیم از مبدأ استفاده کنیم نباید این مبدأ اثبات شود و حد وسط برای آن آورده ما در این باب می خواهیم از این مبدأ استفاده کنیم. باید این مبدأ را در علم دیگری «چه علم فوق، چه علم همراه» ثابت کنیم یا در باب دیگر ثابت کرده باشیم تا الان بتوانیم از آن استفاده کنیم.
گاهی در ابواب قبلی اثبات نکردیم بلکه در باب بعدی باید اثبات کرد ولی در این باب به عنوان اصل موضوعی باید پذیرفت.
پس دو قسم مبدأ پیدا کردیم. حال وارد بحث در مبدأ اول می شویم که مبدأ برای علم مطلق باشد.
بحث در قسم اول «که مبدء، برای همه علوم باشد»: مصنف می فرماید چنین مبدئی باید صاحب وسط نباشد یعنی حد وسط نداشته باشد تا به توسط حد وسط اثبات شود بلکه باید بدیهی باشد. می دانید که هر قضیه نظری را باید با حد وسط اثبات کرد نه اینکه با صغری و کبری اثبات کرد. اگر چه به ظاهر گفته می شود که این قضیه با صغری و کبری اثبات شد ولی باطنا با صغری و کبری اثبات نمی شود بلکه با حد وسط اثبات می شود. چون صغری همان اصغر به علاوه حد وسط است و کبری همان اکبر به علاوه حد وسط است و اصغر و اکبر در نتیجه و در مدعا موجودند مثلا می گوییم «العالم حادث» که مدعای ما است و هنوز اثبات نشده. آنچه که ما را قاطع به حدوث عالَم می کند حد وسط می باشد که «تغیّر» است. همیشه استدلال به توسط حد وسط انجام می گیرد نه به توسط صغری و کبری. بله در ظاهر صغری و کبری دخالت می کند ولی صغری و کبری مشتمل بر حد وسط است و چون مشتمل بر حد وسط است وسیله برای استدلال است. لذا استدلال اگر چه به قیاس است ولی در واقع به حد وسط است لذا مصنف گاهی تعبیر به حد وسط می کند و می گوید این مطلب احتیاج به وسط ندارد یعنی برهانی نیست و بدیهی می باشد.
به تعبیر مصنف، اثبات محمول برای موضوع احتیاج به حد وسط ندارد چون همیشه استدلال برای اثبات یک قضیه می باشد و برای مفرد، استدلال آورده نمی شود مثلا برای وجود یک شیء یا برای داشتن اوصاف برای یک شی استدلال می شود «یعنی برای کان تامّه یک شی یا کان ناقصه یک شی آورده می شود یا برای لیس تامّه یک شی یا لیس ناقصه یک شی آورده می شود و اثبات می گردد» در مفرد، چون حکمی وجود ندارد لذا اثبات نمی شود. برای مفرد، تعریف آورده می شود یعنی برای مفرد، حدّ آورده می شود و برای قضیه، قیاس آورده می شود پس اولا استدلال در موردی است که قضیه داشته باشیم زیرا جایی که مفرد است حدّ لازم داریم و قضیه و استدلال لازم نیست. در جایی که قضیه است استدلال لازم داریم و استدلال فقط برای همین است که نسبت قضیه را اثبات کرد یعنی محمول را به موضوع ارتباط داد یا ارتباط ثبوتی یا ارتباط سلبی.
این کار در بعضی قضایا بدون حد وسط انجام می شود یعنی می توان محمول را برای موضوع ثابت کرد بدون اینکه حد وسط را دخیل کرد مثلا «الکل اعظم من الجزء» که «اعظم من الجزء» محمول است وبه «الکل» که موضوع است نسبت داده می شود. این نسبت احتیاج به استدلال ندارد یعنی حد وسط نمی خواهد. یعنی لازم نیست شیء سومی پیدا کرد و محمول برای موضوع این قضیه قرار داد و موضوع برای محمول این قضیه قرار داد تا این قضیه ی واحد تبدیل به دو قضیه شود که یکی را صغری و دیگری را کبری بنامیم و با ترکیب آنها همان موضوع و محمولی را که داشتیم نتیجه بدهد.
مصنف می فرماید قضیه که در مطلق علوم مبدأ برهان قرار می گیرد احتیاج به حد وسط ندارد یعنی لازم نیست بین موضوع و محمولتش حد وسطی را فاصله کرد و یک قضیه را تبدیل به دو قضیه کرد تا دوباره این قضیه ی واحده از درون آن دوقضیه بیرون بیاید. به عبارت دیگر که مصنف بیان می کند این است که لازم نیست قبل از این قضیه، قضیه دیگری موجود باشد تا این قضیه از آن قضیه دیگر متولد شود. چون در هر قضیه استدلالی باید قبل از این قضیه استدلالی، دو قضیه قبلی باشد تا آن دوقضیه قبلی در دلیل قرار بگیرند و قیاسی را تشکیل دهند تا این قضیه متولد شد.
نکته: همه قضایای بدیهیه قضایای اولیه اند ولی اختلاف است که قضیه بدیهیه یکی است یا چند تا است. گروهی می گویند قضیه بدیهیه فقط یکی است و بقیه نظری اند ولو به صورت بدیهی به نظر بیایند. زیرا به محض شنیدن آن قضیه ای که فکر می کنید بدیهی است استدلال واقع می شود و از استدلال غافل هستید فقط یک قضیه وجود دارد که بدیهی است و آن این است «ارتفاع نقیضین محال است» حتی قضیه «اجتماع نقیضین محال است» را بدیهی نمی دانند وقتی از این قضیه بدیهیه، اجتماع نقیضین محال است را بدست آوردند بیان می کنند اجتماع مثلین به منزله اجتماع نقیضین است چون لازم می آید این شیء اگر مُجتمع است در عین اینکه مثل است مثل نباشد پس وقتی آن را جمع می کنید حکم به مثلیت می کنید و به خاطر اجتماعش حکم به لا مثلیت می کنید یعنی هم مثل است و هم لا مثل است و این، تناقض است. یا در دور گفته می شود که لازم می آید هم مقدم و هم موخر باشد. اگر مقدم است به معنای این است که موخر نباشد پس لازم می آید هم موخر باشد و هم موخر نباشد یعنی اجتماع نقیضین می شود.
اما بعضی معتقدند که بدیهیات متعددند ولی بعضی از آنها خیلی در دسترس هستند و بعضی کمتر در دسترس هستند. قضیه «ارتفاع نقیضین محال است» ابده البدیهیات است نه اینکه بدیهیات منحصر در همین قضیه باشد. علی ای حال هر کدام از این قضایا را لحاظ کنید اگر ما آن را بدیهی حساب کردیم اوّلی می شود یعنی قبل از آن، قضیه ای نیست.
آنهایی که قبل از استحاله دور قضیه قائل اند استحاله دور را بدیهی نمی دانند و آن را مستند به بدیهی می کنند که ارتفاع تقیضین یا اجتماع نقیضین است و الا اگر قضیه ای را بدیهی بدانیم حتما باید غیر مسبوق به قضیه دیگر باشد لذا اینکه مصنف می فرماید «قبل از آن قضیه ای نیست» معلوم شد به چه معنی است.
تا اینجا آن مبدئی که در علم به طور مطلق مطرح است توضیح داده شد.
توضیح عبارت
«الفصل الثانی عشر فی مبدأ البرهان و مبدأ البرهان یقال علی وجهین»
مصنف بیان می کند مبدء برهان بر دو وجه است نه اینکه خود برهان بر دو وجه باشد.
«فقال مبدأ البرهان بحسب العلم مطلقا»
گاهی مبدأ برهان گفته می شود و منظور ما مبدأ برهان در تمام علوم است یعنی این مبدأ را در هر علمی می توان مورد استفاده قرار داد چه در علم ریاضی چه در علم طبیعی و چه در علم الهی.
«مطلقا»: یعنی قیدی برای علم آورده نمی شود و علم را مطلق قرار می دهیم و تعبیر به علم ریاضی یا علم طبیعی یا علم الهی نمی کنیم.
«و یقال مبدأ البرها بحسب علم ما»
نسخه صحیح «البرهان» است.
این عبارت، قسم دوم است یعنی مبدأ برهان گفته می شود اما بحسب علمّ ما مبدأ برهان گفته می شود یعنی مثلا گفته می شود در علم طبیعی مبدأ برهان است و در علوم دیگر از آن استفاده نمی شود مگر شأن خودمان را در آن علم عوض کنیم و مناسب با این مبدئی که استفاده می کنیم باشد.
«و مبدأ البرهان بحسب العلم مطلقا هو مقدمه غیر ذات وسط علی الاطلاق»
مصنف از اینجا شروع به توضیح دادن قسم اول می کند و می فرماید مبدأ برهان به حسب علم به طور مطلق «یعنی آنچه که مبدأ برهان برای علم می شود نه برای علم خاص» مقدمه و قضیه ای است «مقدمه به معنای قضیه است که می توان این قضیه را مقدمه برهان قرار داد» چون وقتی این چیز در قیاس به کار رود به آن مقدمه گفته می شود و قبل از اینکه در قیاس به کار رود به آن، قضیه گفته می شود و اگر هنوز در قیاس به کار نرفته به آن، اطلاق مقدمه کنیم به اعتبار ما یؤول الیه است یا به اعتبار اینکه شأن بکار رفتن در قیاس را دارد» که صاحب وسط نیست «یعنی با حد وسط اثبات نمی شود» به طور مطلق «یعنی با هیچ وسطی اثبات نمی شود حتی اگر آن وسط، بدیهی باشد چون ممکن است بعضی از وسط هایی که در قیاس به کار می برید وسط هایی باشد که نظری است یعنی همان ها را از یک جایی بدست آورده باشید ولی بعضی از وسط هایی که بکار می رود بدیهی اند».
این وسطی که به کار می رود گاهی مفرد است و گاهی قضیه است. مفرد اگر حد وسط قرار بگیرد یا بدیهی التصور است یا کسبی التصور است. اگر بدیهی التصور باشد احتیاج به حد ندارد اما اگر کسبی التصور باشد احتیاج به حد دارد و حدّ هم قضیه است پس این حد وسطی که مفرد است گاهی احتیاج به قضیه سابق دارد و گاهی احتیاج به قضیه سابق ندارد مثلا در «العالم متغیر» و «کل متغیر حادث» حد وسط، لفظ «متغیر» است که مفرد می باشد و قضیه نیست. حال اگر بدیهی بود احتیاج به تعریف ندارد اما اگر نظری بود احتیاج به تعریف دارد. پس حد وسط گاهی ممکن است احتیاج به تعریف داشته باشد و گاهی نداشته باشد و در هر حال، حد وسط قرار می گیرد پس حد وسط دو قسم شد:
1 ـ حد وسطی که تعریف می شود 2 ـ حد وسطی که احتیاج به تعریف ندارد.
مصنف در اینجا می فرماید این مقدمه احتیاج به وسط ندارد علی الاطلاق یعنی چه وسطی که بخواهد تعریف شود و چه وسطی که احتیاج به تعریف ندارد. چه وسطی که خودش بدیهی باشد و چه وسطی که کسبی باشد.
حال اگر حد وسط، قضیه بود حکمش چه می باشد؟ در منطق خواندید که گاهی یک جمله، مرکب از دو جمله می شود. در قضایای شرطیه اینگونه است مثل «کلما کانت الشمس طالعه فالنهار موجوده» که «کانت الشمس طالعه» و «النهار موجوده» دو قضیه است که بین این دوقضیه با لفظ «کلما» ارتباط برقرار می شود که قضیه اول به منزله موضوع قرار داده می شود و قضیه دوم به منزله محمول قرار داده می شود «البته در اینجا مقدم و تالی است یعنی ما هو بمنزله الموضوع و ما هو بمنزله المحمول است». حال اگر این قضیه شرطیه را بگوییم و قضیه دیگری را به آن ضمیمه کنیم و بگوییم «کلما کان النهار موجودا کان العالم مضیئه» یا بگوییم «کلما کان النهار موجودا کان الاشیاء مرئیا» نتیجه می گیریم «کلما کانت الشمس طالعه کان الاشیاء مرئیاً» نتیجه می گیریم «کلما کانت الشمس طالعه کان الاشیاء مرئیا». حد وسط در اینجا «کان النهار موجودا» است که در هر دو قضیه آمده است پس حد وسط به صورت قضیه قرار داده شد. سپس این قضیه گاهی احتیاج به اثبات دارد و گاهی احتیاج به اثبات ندارد.
پس با این بیان روشن شد که حد وسط گاهی مفرد است و گاهی قضیه است. حال چه مفرد باشد و چه قضیه باشد گاهی بدیهی است و گاهی نظری است. مصنف می فرماید مقدمه ای که در همه علوم به کار می رود باید «غیر ذات وسط علی الاطلاق» باشد یعنی هیچگونه وسطی نداشته باشد نه وسطی که بدیهی است نه وسطی که کسبی است. چه قضیه، مرکب از مفردات باشد چه مرکب از قضایا باشد.
«ای لیس من شانها ان یتعلق بیان نسبه محمولها الی موضوعها ـ کانت ایجابا اوسلبا ـ بحد اوسط»
ضمیر «شانها» به «مقدمه» بر میگردد. ضمیر «کانت» به «نسبه» بر می گردد.
مصنف با این عبارت، توضیح «غیر ذات و سط علی الاطلاق» را می دهد.
مصنف نمی گوید این مقدمه حد وسط را ندارد بلکه می گوید شانش این است که حد وسط نداشته باشد.
ترجمه: بیان نسبت محمول مقدمه به موضوع مقدمه وابسته حد وسط نیست «می توان نسبت محمول به موضوعش را بیان کرد چه نسبت سلبی باشد چه نسبت ایجابی باشد بدون وابستگی و امتداد به حد وسط.
«فتکونَ مقدمه اخری اقدم منها و قبلها»
«فتکون» به معنای «حتی تکون» است. ضمیر «منها» و «قبلها» به مقدمه ای بر می گردد که غیر ذات وسط است و می خواهد مبدأ برهان شود. اگر این مقدمه احتیاج به وسط داشته باشد نتیجه اش این می شود که این مقدمه قبلش باید مقدمه دیگر باشد.
می تواند «قبلها» را عطف تفسیری بر «منها» گرفت و می توان اینطور معنی کرد که «اقدم» به معنای «اقدم رتبه» است و « قبل» به معنای «قبل زمانی» است چون اگر قضیه ای باعث علم به قضیه دیگر شود علت برای علم به آن قضیه دیگر می شود و اگر علت شد اقدم رتبهً می شود و می تواند اقدم زمانا هم بشود یعنی این قضیه زود تر به ذهن ما آمده باشد. پس هم می تواند قبل باشد زمانا و هم می تواند اقدم باشد رتبهً.
ترجمه: نسبت محمول به موضوع احتیاج به حد وسط ندارد تا مقدمه دیگری اقدم از این مقدمه ی مورد بحث ما و قبل از این مقدمه ی مورد بحث ما باشد.
تا اینجا قسم اول که مبدأ برهان به حسب علم مطلقا است توضیح داده شد و قسم دوم که مبدأ برهان به حسب علم مّا است در جلسه بعد توضیح داده می شود.




[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص110، س1، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo