< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

93/01/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ادامه بحث اینکه آیا ابتدا جنس بر نوع حمل می شود بعدا جنس الجنس حمل می شود یا بر عکس است؟/ ادامه بیان دیگر برای جواب از اشکال اول«اشکال اول: اخص حد وسط قرار داده می شود تا اعم برای مادون اخص ثابت شود. کیفیت ثبوت چگونه است؟ اشکال دوم: وقتی حیوان بر انسان حمل می شود یعنی جزء بر کل حمل می شود، در حالی که ممکن نیست جزء بر کل حمل شود».
«فقد بان لنا ان الحسین الاقرب اذا نسب الی النوع بالفعل»[1]
بحث ما در جواب اشکالی بود که در این فصل مطرح کردیم.
بیان اشکال: وقتی می خواهید جسم را برای انسان ثابت کنید حیوان را واسطه قرار می دهید و می گویید «الانسان حیوان» و «کل حیوان جسم» «فالانسان جسم» یعنی ابتدا حیوان بودن را برای انسان ثابت می کنید سپس به توسط حیوان، جسم بودن را برای انسان ثابت می کنید. در حالی که در واقع بر عکس است زیرا جسمیت جزء حیوان است و جزء مقدم بر کل است. پس ابتدا باید جسمیت را داشته باشید تا بعدا حیوانیت به وجود بیاید در خارج، جسم مقدم بر حیوان است اما در عملی که کردید حیوان مقدم بر جسم قرار داده شده است.
جواب: آن جسمی که مقدم بر حیوان است جسمی است که بشرط لا ملاحظه شود و ماده باشد. آن جسمی که به توسط حیوان برای انسان ثابت می شود و قهراً موخر از انسان است جسمی است که جنس باشد. به عبارت دیگر اینگونه جواب داده می شود که جسم اگر «کان» تامه و وجود فی نفسه اش ملاحظه شود مقدم بر حیوان است اما اگر «کان» ناقصه و وجودش برای انسان ملاحظه شود موخر از حیوان است و چون جسم، جنس برای حیوان بود که این حیوان، جنس برای انسان بود و به عبارت دیگر جسم، جنس الجنس برای انسان بود وارد بحث در جنس الجنس شد یعنی وارد بحث در جنس بعید شد سپس فصل بعید را که فصل الجنس است را ملحق کرد و معلوم شد «از اینجا بحث امروز شروع می شود» که جنس الجنس برای نوع به توسط جنس ثابت می شود یعنی جسم که جنس الجنس برای نوع انسان است به توسط جنس که حیوان است برای انسان ثابت می شود و فصل الجنس هم به توسط جنس برای نوع «یعنی انسان» ثابت می شود. به عبارت دیگر که مصنف می فرماید: اگر خواستید جنس را به نوع نسبت دهید و خواستید جنسِ جنس را هم به نوع نسبت دهید کدام یک را ابتدا نسبت می دهید؟ مصنف می فرماید آشکار شد که ابتدا باید جنس را نسبت داد بعدا جنس الجنس را نسبت داد. همچنین اگر خواستید جنس را به نوع نسبت دهید و خواستید فصل این جنس را هم اگر خواستید به نوع نسبت دهید ابتدا جنس را به نوع نسبت می دهید بعدا فصل الجنس را به نوع نسبت می دهید. به تعبیر سوم: اگر خواستید عام را «که جسم است» به اخص «که انسان است» نسبت دهید خاص را «که حیوان است» به اخص «که انسان است» نسبت دهید در اینصورت باید ابتدا خاص را به اخص نسبت داد سپس به توسط خاص، عام را نسبت داد. همچنین ابتدا خاص را نسبت داد سپس به توسط این خاص، فصل این خاص را نسبت داد.
مصنف از اینجا نتیجه گیری مباحث می کند و توضیحات این مباحث در جلسات قبل گذشته است.
مصنف در عبارت خودش قید «بالفعل» می آورد که قید برای «نسبت» است
توضیح این مطلب این است که وقتی «کان» تامه جسم را ملاحظه می کنید آن را به چیزی نسبت نمی دهید ولی می توانید آن را نسبت دهید پس این جسمی که «کان» تامه اش ملاحظه شده منسوب به شیء است اما بالفعل، منسوب نیست. بر خلاف جایی که «کان» ناقصه جسم را مطرح کنید در اینصورت به یک چیزی نسبت داده می شود و برای انسان ثابت می کنید. پس در وقتی که «کان» تامه جسم ملاحظه می شود جسم، دارای نسبت است ولی دارای نسبت بالقوه است و وقتی که «کان» ناقصه جسم ملاحظه می شود جسم، دارای نسبت است ولی دارای نسبت بالفعل است.
مصنف تعبیر به «بالفعل» می کند یعنی نسبت را نسبت بالفعل می گیرد چون «کان» ناقصه جنس یا «کان» ناقصه جنس الجنس را مطرح می کند و در «کان» ناقصه، نسبت شیء به شیء دیگر، بالفعل است والا «کان» ناقصه تحقق پیدا نمی کند زیرا قوام «کان» ناقصه به این است که نسبت بالفعل در آن باشد بله در «کان» تامه نسبت بالفعل نسبت ولی نسبت بالقوه وجود دارد.
مصنف در همه جا قید «بالفعل» را می آورد و علت آمدن قید «بالفعل» روشن شد.
توضیح عبارت
«فقد بان لنا ان الجنس الاقرب اذا نسب الی النوع بالفعل»
«بالفعل» قید برای «نوع» نیست بلکه برای «نسبه» است همانطور که بیان کردیم
با توضیحات گذشته برای ما روشن شد که جنس اقرب «مثلا حیوان نسبت به انسان» اگر به نوع نسبت داده شود و حمل گردد
«و نسب الجنس الذی یلیه الی ذلک النوع بالفعل»
جنسی که تالی جنس اقرب است «یعنی جنس بعدی که جنس بعید می شود» اگر نسبت به نوع داده شود آن هم نسبت بالفعل داده شود.
یعنی هر دو جنس «هم جنس قریب و هم جنس بعید» اگر بخواهد نسبت داده شود کدام یک جلوتر است؟
«او نسب فصله الی ذلک النوع بالفعل»
جنس قریب را نسبت دادید و نمی خواهید جنسی را که تالی جنس قریب است نسبت دهید بلکه می خواهید فصل این جنس قریب «مثل حساس که فصل حیوان است» را نسبت به آن نوع «مثل انسان» بدهید و این نسبت، بالفعل باشد.
«لم تکن نسبه جنس الجنس و فصل الجنس قبل نسبه الجنس»
در این دو حال «که در یک حالت جنس قریب و جنس این جنس قریب مطرح است و در یک حال، جنس قریب و فصل این جنس قریب مطرح است یعنی در یک حالت، حیوان و جسم مطرح است و در یک حالت، حیوان و حساس مطرح است» جنس الجنس «که جنس بعید است» و فصل الجنس «که فصل بعید است» را نمی توان قبل از خود جنس نسبت داد ابتدا باید جنس را نسبت داد «یعنی ابتدا باید حیوان را به انسان نسبت داد سپس به توسط حیوان، جنس حیوان را که «جسم» می باشد یا فصل حیوان را که «حساس» می باشد نسبت دهید.
تا اینجا بحث مصنف در «کان» ناقصه حیوان و «کان» ناقصه جسم و «کان» ناقصه حساس بود از عبارت «و ان ذلک» می خواهد «کان» تامه را رسیدگی کند.
«و ان ذلک لیس کما یاخذ الآخذ طبیعه الجنس و الفصل بذاتهما»
طبیعت جسم را ملاحظه کنید «نه اینکه جسم للانسان را ملاحظه کنید» که می خواهد موجود شود قبل از جنس «یعنی حیوان» موجود می شود چون جزء حیوان است و جزء باید قبل از کل موجود شود «مراد از قبل، لازم نیست قبلِ زمانی باشد بلکه می تواند قبل رتبی مراد باشد». پس اگر طبیعتِ «جسم» و طبیعتِ «حساس» ملحوظ باشد یعنی «کان» تامه اش ملحوظ شود در اینصورت قبل از حیوان محقق می شود و حیوان، واسطه برای آنها نمی شود پس در جایی که ما جسم یا حساس را به «کان» ناقصه آنها مطرح می کنیم فرق می کند با جایی که جسم یا حساس با «کان» تامه مطرح شود.
«ان ذلک لیس»: یعنی این وضعی که در فرض طرح «کان» ناقصه گفتیم در فرض طرح «کل» تامه وجود ندارد و نمی باشد.
ترجمه: اینکه جنس یا جنس الجنس یا فصل الجنس را به نوع نسبت می دهید مثل آن جا نیست که آخذی طبیعت جنس و طبیعت فصل را باتهما اخذ می کند
«غیر منسوبه الی شیء بعینه»
این عبارت، توضیح «بذاتهما» است یعنی بدون اینکه طبیعت جنس و فصل را نسبت به شیء معین «یعنی به یک نوع» بدهد. «در فرض قبل گفته شد که جنس قریب و جنس الجنس و فصل الجنس را به شیء معین و نوع معین نسبت می دهد اما در این جا می گوید طبیعت جنس و فصل را بذاتهما اخذ می کند و نسبت به یک شیء معین نمی دهد حال بیان می کند که این دو جا مثل هم نیستند».
«حتی یکون ما هوا عم مما یجوز ان یوجد و ان لم یوجد ما هو اخص»
«ماهو اعم» اسم «یکون» است «مما یجوز ان یوجد» خبر «یکون» است در فرض «کان» تامه، «ماهو اعم» مثل جسم جایز است که موجود شود در حالی که هنوز «ما هو الاخص یعنی حیوان» مو جود نشده. در وقتی که «کان» ناقصه مطرح بود «ما هو الاخص یعنی حیوان» باید ابتدا حاصل می شد سپس «ما هو الاعم یعنی جسم» می آمد اما در جایی که «کان» تامه مطرح است جایز است که «ما هو الاعم یعنی جسم» یا «جنس الجنس» حاصل شود در حالی که هنوز «ما هو الاخص یعنی حیوان» نیامده مصنف می فراید در جایی که «کان» ناقصه مطرح بود مثل جایی که «کان» تامه مطرح است نمی باشد تا این چنین باشد که «ما هو اعم یعنی جسم» جایز الوجود باشد ولو «ما هو الاخص یعنی جنس قریب مثل حیوان» وجود نگرفته باشد.
«و فرق بین ان یکون قبل فی الوجود مطلقا و ان یکون قبل فی الوجود لشیء»
ضمیر «یکون» به «ماهواعم» بر می گردد.
فرق است بین اینکه «ماهواعم» قبل از «ماهواخص» باشد در وجودی که مطلق است «مراد از وجود مطلق، وجود لشیء نیست بلکه وجود مطلق مراد است که همان کان تامه است». و بین اینکه این «ماهواعم» قبل باشد در «کان» ناقصه اش.
نکته: «ال» در «الوجود» بدل از مضاف الیه است کانّه عبارت به این صورت است «ان یکون قبل فی وجوده مطلقا و ان یکون قبل فی وجوده لشیء».
ترجمه: فرق است بین اینکه «ما هو اعم» قبل باشد در «کان» تامه اش یا قبل باشد در «کان» ناقصه اش لذا قبل بودنش در «کان» تامه را اجازه می دهیم و قبل بودنش در «کان» ناقصه را اجازه نمی دهیم چون بین «کان» تامه و «کان» ناقصه فرق است بله اگر بین این دو فرق نبود یا باید هر دو را اجازه می دادید یا هر دو را اجازه نمی دادید اما در اینجا می بینید قبلیت را در «کان» تامه اجازه می دهید ولی در «کان» ناقصه اجازه نمی دهید علتش همین است که بین این دو فرق وجود دارد.
مطلقا: یعنی بدون نسبت دادن به «شیء» یعنی بدون اینکه قید «لشیء» آورده شود که در اینصورت مراد «کان» تامه می شود. و مراد از وجود «لشی»، «کان» ناقصه است.
«فقد اتضح من ذلک ان الشبهه منحله»
از این مطالبی که گفتیم روشن شد که شبهه ای که در صدر فصل بیان شد حل گردید و از بین رفت یعنی گره ای که این شبهه ایجاد کرده بود گشوده شد و دیگر گِرِه و شبهه ای وجود ندارد.
صفحه 104 سطر 8 قوله «و هذا یتبین»
مصنف همین مطلب گذشته را در یک نوع بسیط اجرا می کند تا الان مصنف در نوع مرکب بحث کرد مثل انسان که مرکب از جنس و فصل می باشد اما الان می خواهد در نوع بسیط مثل بیاض بحث کند که مرکب از «ما هو کالجنس» و «ما هو کالفصل» است. عرض در خارج، مرکب نیست و در ذهن دارای جنس و فصل نیست ما در ذهن برایش جنس و فصل درست می کنیم ولی انسان واقعا دارای جنس و فصل می باشد که جنس آن، حیوان می باشد و فصل آن، ناطق می باشد.
مصنف می خواهد بعد از اینکه مثال به نوعِ مرکب زد به نوع بسیط مثال بزند که در نوع بسیط به ادعای خودش عام به وسیله خاص برای اخص ثابت می شود. در نوع مرکب چون جسم می تواند به صورت ماده تصور شود و ماده مقدم بر مرکب است احتمال اینکه جسم را بر حیوان مقدم کند وجود دارد ولی مصنف این احتمال را رد کرد و فرمود جسم اگر به حیث مادی لحاظ شود مقدم می باشد ولی اگر به حیث جنسی ملاحظه شود مقدم نیست. پس در نوع مرکب چون احتمال ماده بودن می آید احتمال تقدم برای اعم وجود دارد اما در نوع بسیط چون ماده ای وجود ندارد احتمال تقدم برای اعم وجود ندارد اینکه اخص باید زودتر از اعم بیاید در نوع بسیط روشن تر است اما در نوع مرکب، آن روشنی را ندارد. مصنف وقتی مطلب را در نوع مرکب واضح کرد در نوع بسیط، واضحتر می کند زیرا در نوع بسیط ماده مطرح نیست و این نوع تقدم وجود ندارد لذا به راحتی در نوع بسیط ماده می توان گفت اخص مقدم بر اعم است زیرا نمی توان اعم را ماده گرفت اما در نوع مرکب، اعم را ماده و جنس قرار دادیم که در فرض ماده بودنش مقدم می شد اما در فرض جنس بودنش موخر می شد سپس هم حالت تقدم و هم حالت تاخر داشت که گاهی از اوقات شخص به آن توجه می کرد و اشکال می کرد که چرا آن را موخر کردید. اما در نوع بسیط فرض ماده بودن جنس اصلا مطرح نیست تا شخصی تقدیم جنس و اعم را توهم کند. در بسیط روشن است که اخص باید مقدم بر اعم بشود و چون روشن تر بود لذا مصنف از نوع مرکب به نوع بسیط منتقل شد.
مصنف به این صورت بیان می کند که اگر شما بخواهید برای جسمی سواد یا بیاض را ثابت کنید اینطور نیست که ابتدا لونیت را ثابت کنید بعدا سواد یا بیاض را ثابت کنید. بلکه از ابتدا به آن جسم، سواد یا بیاض می دهید بعدا برای آن جسم، لون حاصل می شود. لونیت در خارج وجود ندارد. «بله جسمیت به عنوان یک امر مادی در خارج وجود دارد» پس نمی توان لونیت را برای جسم ثابت کرد مگر اینکه در ابتدا سوادیت یا بیاضیت ثابت شود. لونیت، عام است و سوادیت یا بیاضیت خاص است.
برای این اخص «مثل کاغذ» کدام یک از خاص «بیاض یا سواد» یا عام «لونیت» را ثابت می کنید؟ ابتدا بیاض ثابت می شود. زیرا لون خالی از سواد و بیاض نیست و لذا نمی تواند ابتدا لون ثابت شود.
توضیح عبارت
«و هذا یتبین بیانا اوضح اذا نحن تاملنا الامور البسیطه»
«هذا»: این مطلبی که ما در انسان و حیوان و جسم و امثال ذلک یعنی در مرکب بیان کردیم.
ترجمه: این مطالبی که در مرکب گفتیم روشن تر می شود اگر انواع بسیطه را ملاحظه کنیم.
«فانه لایجوز ان یوجد معنی اللون لشیء ثم توجد له البیاضیه»
اینچنین نیست که معنای «لون» برای شیئی حاصل شود سپس برای این شیء، بیاضیت حاصل شود. «اینطور نیست که ابتدا لون بیاید بعدا بیاضیت بیاید بلکه بر عکس است یعنی ابتدا بیاضیت می آید بعدا لون می آید یعنی ابتدا خاص می آید که بیاض می باشد بعدا عام می آید که لون است.
«بل الموجود الاول له هو البیاضیه»
ضمیر «له» به «شیء» بر می گردد که مراد از «شیء» را در توضیحاتی که دادیم کاغذ گرفتیم.
موجود اول: یعنی اولین چیزی که از بین این دو شیء برای این کاغذ موجود می شود «ما می خواهیم هم لونیت را برای کاغذ موجود کنیم هم می خواهیم بیاضیت را برای آن موجود کنیم، از بین این دو شیئی که می خواهد برای این کاغذ موجود شود کدام یک موجود اول است» بیان می کند که از بین این دو اولین چیزی که برای آن شی «مثل کاغذ» موجود می شود بیاضیت است که خاص می باشد نه عام. بلکه از طریق این خاص، آن عام هم حاصل می شود.
«و اذا وجد الشی بیاضا او سوادا تبعه وجودان للشی لونا»
ابتدا برای کاغذ بیاضیت یا سوادیت حاصل می شود سپس به تبع حصول بیاضیت یا سوادیت، لوی هم حاصل می شود.
ترجمه: وقتی شی «مثل کاغذ» به صورت بیاض یا سواد موجود شد به تبع وجود بیاض یا سواد، می آید وجود اینکه برای کاغذ، لونی است.
«در ما نحن فیه هم همینطور است که اول باید حیوان بیاید بعدا جسم بیاید»
«و ان کان اللون اعم من البیاض»
و لو لون اعم است ولی بی واسطه نمی تواند بیاید بلکه باید خاص که بیاض است واسطه شود
« و قد یوجد حیث لایوجد البیاض»
این عبارت، عطف تفسیر بر «اعم» است یعنی سوال می شود که چرا لون اعم از بیاض است؟ جواب داده می شود که زیرا گاهی لون یافت می شود ولی بیاض یافت نمی شود.
نکته: این عبارت، تفسیر اعم است زیرا در تعریف اعم گفته می شود که «قد یوجد الاعم حیث لایوجد الاخص»، مثلا حیوان گاهی یافت می شود در جایی که انسان یافت نمی شود.
«قد یوحد» لفظ «قد» دلالت می کند که گاهی اینگونه است که اعم یافت می شود ولی اخص یافت نمی شود اما گاهی هر اینگونه است که اعم یافت می شود و اخص هم یافت می شود.
ترجمه: ولو اینکه لون اعم از بیاض است یعنی «به جای لفظ ـ واو ـ از لفظ ـ یعنی ـ استفاده می کنیم» گاهی لون حاصل می شود در جایی که بیاض حاصل نیست.
«لکنه لایوجد لجزئیات البیاض الا لانه موجود للبیاض»
مراد از «جزئیات بیاض»، اخص است زیرا خود بیاض، خاص است و لون اعم است.
این عبارت مربوط به «و ان کان اللون اعم» است یعنی لون اگر چه اعم است لکن این اعم که لون است برای جزئیات بیاض «مثلا کاغذ که اخص است» یافت نمی شود مگر به این جهت که این لون برای بیان موجود است. «یعنی چون لون برای بیاض موجود است برای کاغذ موجود شده است پس بیاض برای کاغذ بذاته و بلاواسطه موجود است اما لونیت برای کاغذ با واسطه بیاض موجود است نه بذاته
«اذا کان معنی فصل الجنس و جنسه یوجد ان للجنس و ان لم یوجد النوعه المعین»
مصنف مطلب را با عبارات دیگر توضیح می دهد تا روشن تر شود البته چون عبارات، عبارات ابن سینا است هر چه مطلب را توضیح می دهد مطلب را مخفی تر می کند یعنی عبارات ابن سینا سنگین تر می شود والا غرض مصنف این است که عباراتِ مختلف بیاورد تا مطلب واضحتر شود.
«معنی فصل الجنس»: مصنف در همه جا تعبیر به «معنی فصل الجنس» می کند و در واقع هم همینطور است چون در منطق بحث در الفاظ نمی باشد بلکه بحث در معانی می باشد مثلا اگر گفته می شود تعریف فصل این است. مراد از «فصل» لفظ «فصل» نیست بلکه معنایی که از لفظ «فصل» اراده می شود تعریفش این می باشد. لذا هر جا که تعریفی می شود معانی الفاظ تعریف می شود. مثلا اگر «انسان» را تعریف به «حیوان ناطق» می کنید مراد لفظ انسان نیست بلکه معنای انسان را تعریف به حیوان ناطق می کنید.
مصنف با این عبارت بیان می کند که: معنای فصل الجنس و جنس الجنس یافت می شوند برای جنس یعنی جسم و حساس برای حیوان یافت می شوند قبل از اینکه این دو برای انسان حاصل شوند. یعنی ابتدا جسم و حساس برای حیوان حاصل می شود سپس به توسط حیوان برای انسان حاصل می شود.
ترجمه: معنای فصل الجنس «مثل حساس» و معنای جنس الجنس «مثل جسم» برای جنس «مثل حیوان» یافت می شوند و لو هنوز برای نوع معین این جنس که حیوان می باشد یافت نشده باشد، یعنی جسم و حساس برای حیوان، زودتر ثابت می شوند تا برای انسان ثابت شوند. برای انسان با واسطه حیوان ثابت می شوند ولی برای حیوان، بالذات و بلاواسطه ثابت می شوند.
«و لایوجد ان للنوع الا و قد وجدا للجنس»
مصنف دوباره مطلب را با عبارت دیگر بیان می کند
ترجمه: این دو «یعنی حساس که فصل الجنس است و جسم که جنس الجنس است» یافت نمی شوند برای نوع «مثلا انسان» مگر در حالی که یافت شدند برای جنس «مثل حیوان» یعنی قبل از اینکه انسان ثابت شود قبلا برای حیوان ثابت شد سپس به توسط حیوان برای انسان ثابت می شوند.
«فهما اذن لمعنی الجنس قبلهما لمعنی النوع»
«قبلهما» خبر می باشد
ترجمه: این دو «یعنی حساس که فصل الجنس است و جسم که جنس الجنس است» با این بیانی که کردیم معلوم شد که برای معنای جنس «مثل حیوان» ثابتند قبل از اینکه این دو برای معنای نوع «مثل انسان» ثابت شوند.
«فظاهر بیّن ان وجودهما للجنس بذاته و وجودهما للنوع بالجنس»
وجود این دو «یعنی جنس الجنس و فصل الجنس» برای جنس «مثل حیوان» بذاته «وبلاواسطه» است اما وجود این دو برای نوع «مثل انسان» به توسط جنس «مثل حیوان» است.
«فاذن الجنس سبب فی وجودهما للنوع»
جنس سبب می شود که آن دو «یعنی جنس الجنس و فصل الجنس» برای نوع وجود بگیرند پس اگر جنس را حد وسط و واسطه قرار داد اشکال ندارد یعنی اگر گفته شود «الانسان حیوان» و «الحیوان جسم» اشکال ندارد چون حد وسط در اینجا حیوان قرار گرفته و حیوان، جنس قریب می باشد و جنس قریب مقدم بر جنس بعید است پس می توان آن را حد وسط و مقدم قرار داد و به توسط آن، اکبر را برای اصغر ثابت کرد.
ترجمه: اگر این دو بخواهند برای نوع وجود بگیرند جنس، سبب می شود.
«لان کان ماهو بذاته فهو سبب لما لیس بذاته»
هر چیزی که بذاته می تواند چیزی را قبول کند می تواند سبب برای چیزی شود که بذاته آن را قبول نمی کند مثلا حیوان، بذاته و بدون واسطه جسم و حساس را قبول می کند. این سبب قرار می گیرد برای قبول کردن انسانی که بلاواسطه جسم بودن و حساس بودن را قبول نمی کند.
ترجمه: هر چیزی که بذاته حاصل شود سبب است برای آن که با واسطه می آید.
سوال: چون بحث مصنف در لون و بیاض بود باید مثال به لون و بیاض زده می شد نه به جسم و انسان و چون زده شود زیر اینها در نوع مرکب مطرح اند و ما از بحث در نوع مرکب بیرون آمدیم و وارد در نوع بسیط شدیم چرا مثال به نوع بسیط نزدید.
جواب: اشکال ندارد ولی اگر مثال به نوع بسیط زده شود واضحتر است و اگر مثال به نوع مرکب زده شود باز هم صحیح است.


[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص.104، س3، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo