< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/11/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: بیان فرق بین جنس و ماده در قالب دو مثال، مثال اول در «جسم» و مثال دوم در «حیوان»
«فالجسم بالمعنی الاول اذ هو جزء من الجوهر المرکب من الجسم و الصور»[1]
بیان فرق بین جنس و ماده در قالب «جسم»: جسمی را که به معنای ماده باشد توضیح دادیم. جسمی که به معنای جنس باشد را هم توضیح دادیم. الان می خواهیم ببینیم کدام یک از دو جسم را می توانیم حمل کنیم و کدام را نمی توانیم حمل کنیم.
سوال این است: جسمی که بشرط لا و ماده است را می توان حمل کرد یا نمی توان حمل کرد و اگر نمیتوان حمل کرد به چه دلیل نمی توان حمل کرد؟ و جسمی که لابشرط و جنس است را می توان حمل کرد یا نمی توان حمل کرد می توان حمل کرد به چه دلیل می توان حمل کرد؟
در جسم که به معنای ماده بود گفتیم فقط دو قید اعتبار می کنیم و قیود بیشتر را نفی می کنیم. آن دو قید عبارت از:
1ـ جوهریت
2ـ دارای ابعاد ثلاثه بود. پس جسم به معنای ماده، جوهر و قابل ابعاد ثلاثه می باشد و چیزی غیر از این دو نیست. اما در جسمی که حالت جنسی به آن داده شده جوهریت و قابل ابعاد ثلاثه را اعتبار می کنیم. اگر قید زیادتری خواستیم داخل کنیم معنی از آن نمی کنیم. کلمه «فقط» نمی آوریم و نمی گوییم «فقط جوهریت و قابل ابعاد ثلاثه باشد» بلکه می گوییم «جوهریت و قابلیت ابعاد ثلاثه و هر چه که اضافه بر این، ممکن می باشد را نفی نمی کنیم».
پس جسمِ مادّی دو قید فقط دارد اما جسم جنسی، آن دو قید را دارد و ممکن است اضافه بر آن هم داشته باشد. این بیان ما در تعریف جسم جنسی و جسم مادی بود.
بیان فرق بین جنس و ماده در قالب «حیوان»: حال حیوانی را ملاحظه می کنیم که مرکب از جسم مادی «یعنی از جسم که ماده می باشد» و صورت شده است. آیا می توان جسم مادی را بر حیوان حمل کرد. توجه کنید حیوانی داریم که مرکب از جسم به معنای ماده و صورت «و شاید چیزهای دیگر هم باشد» است. آیا می توان بر حیوان، جسم به معنای ماده را حمل کرد یا نمی توان حمل کرد؟
اگر بگوییم «حیوان جسم است» و مراد ما از جسم، ماده باشد معنای عبارت این می شود: «حیوان فقط جوهر و قابل ابعاد ثلاثه است و چیز دیگر نیست» این معنی، غلط است چون حیوان اگر چه جوهر و قابل ابعاد ثلاثه است ولی اینکه بگوییم چیز دیگری نیست غلط می باشد زیرا صورت حیوانی دارد. پس کلمه «فقط» را نباید بیاوریم. بنابراین اجازه نداریم جسم که به معنای ماده است بر حیوان که اضافه بر جسم مادی، چیزهای دیگر دارد حمل کنیم. کلمه «فقط» اجازه حمل نمی دهد و حمل ما را کاذب می کند اما جسم به معنای جنسی را می توان بر حیوان حمل کرد چون جسم به معنای جنسی اینطور می گوید که حیوان، جوهر است و قابل ابعاد ثلاثه است. هر دو عبارت صحیح است. اما نفی قیود دیگر نمی کند لذا جسم جنسی، قابل حمل بر حیوان است اما جسم به معنای ماده قابل حمل نیست.
پس حمل جسم به معنای ماده بر مرکب «حیوان» جایز نیست ولی حمل جسم به معنای جنس بر مرکب جایز است. تا اینجا فرق بین جنس و ماده را در قالب دو مثال بیان کردیم.
الان می خواهیم نتیجه فرق را بگوییم زیرا در نتیجه فرق ثابت می کنیم که فرق جسم به معنای ماده با جسم به معنای جنس در چه جایی معنی دارد؟ کلمه «فقط» در چه جایی نتیجه می دهد. الان ثابت کردیم که در حمل نتیجه می دهد. کلمه «فقط، باعث می شود که اولی «جسم به معنای ماده» نتواند حمل شود و نبود «فقط» باعث می شود که دومی «جسم به معنای جنس» بتواند حمل شود.
نکته: اگر جسم به معنای ماده را بر حیوان بخواهیم حمل کنید حمل جز بر کل است که اشکال دارد. اما اگر جسم به معنای جنسی را بر حیوان بخواهیم حمل کنید حمل بر کل بر جزئی است که اشکال ندارد و در صورتی که جسم جنسی را حمل می کنید جنسی را بر نوع حمل می کنید و جمله جنس بر نوع حمل کل بر جزی است که اشکال ندارد.
توضیح عبارت
«فالجسم بمعنی الاول ـ اذ هو جزء من الجوهر المرکب من الجسم و الصور التی بعد الجسمیه التی بمعنی الماده ـ فلیس بمحمول»
این عبارت، خیلی دقیق است و تمام نکات را رعایت کرده مصنف می فرماید جسم به معنای اول «که ماده است»، جزء از جوهر است «مراد از جوهر در اینجا، یکی از افرادش که حیوان می باشد هست» که آن جوهر، مرکب از دو چیز است
یعنی مرکب از همین جسم «که به معنای ماده می باشد» و صورت است اما صُوَری که درون جسم نیستند بلکه بیرون جسم هستند «مصنف از صوری که بیرون جسم هستند تعبیر به ـ التی بعد الجسمیه ـ می کند و می گوید صوری که بعد از جسمیت هستند یعنی صوری که جسم تمام می شود و اینها ملحق می شوند. در ماده می گفتیم جسم به معنای ماده را تمام کن و هر چه که هست را بعدا ملحق کند و وارد جسم نکن همه را بعد از جسمیت قرار بده نه در جسمیت. مصنف می گوید صور هر چه هستند «مثل صور نوعیه حیوان یا صورت کتابت» بیرون از جسم هستند و بعد از جسمیتِ به معنای ماده می باشند نه بعد از جسمیت به معنای جنسی. چون آن جسمی که به معنای جنس بود صورت را به درون خودش می کِشید و صورت، بعد از جسمیت نبود بلکه در جسمیت بود، جسمیت به معنای ماده بود که صورت، بیرون از آن می ماند و بعد از آن قرار داده می شد حال حیوان مرکب از این جسمیت و صورتی که بعد از این جسمیت است نه صورتی که درون این جسمیت است. چون این جسم به معنای ماده بود و جزء برای این جوهر بود نمی تواند بر این جوهر حمل شود والا حمل جزء بر کل لازم می آمد.
ترجمه: جسم به معنای اول چون جزئی از جوهری است که آن جوهر مرکب است از همین جسم و از صوری که آن صور در درون این جسم نیستند بلکه بعد از این جسم هستند یعنی بعد از جسمیت به معنای ماده قرار می گیرند» و ملحق به جسمیت به معنای ماده می شوند در اینصورت جوهر، مرکب از دو چیز می شود:
1ـ همین جسمی که می خواهد حمل شود.
2ـ صورتی که بیرون از این جسم است. در اینصورت» جسم نمی تواند بر این جوهر حمل شود «چون جوهر، دو چیز دارد که یکی از آن دو، جسم است». اگر این جسم بخواهد بر تمام آن جوهر حمل شود مثل این است که عدد یک را بر عدد دو حمل کنید. مثل این است که جزء را بر کل حمل کنید. آن اشکالی که مستشکل گفت لازم می آید. چون مستشکل گفت اگر جز را بر مرکبی حمل کنید مثل این است که یک را بر دو حمل کنید و چون یک بر دو حمل نمی شود جزء هم بر کل حمل نمی شود.
پس در اینجا نمی توانید جسم را بر حیوان حمل کنید. می گوییم این صحیح است در جسمی که به معنای ماده است نمی توان حمل کرد و ما حمل نمی کنیم.
«لان تلک الجمله لیست بمجرد جوهر ذی طول و عرض و عمق فقط»
چرا جسم به معنای اول، محمول بر جوهر مرکب نمی شود؟ چون آن مجموعه «یعنی جوهر مرکب که مجموعی است از آن جسم و آن صور» جوهر و ذی ابعاد ثلاثه است اما مجرد جوهر و ذی ابعاد ثلاثه نیست بلکه چیز دیگر هم دارد حال شما ادعا می کنید که این جوهر مرکب فقط، جوهر و ذی ابعاد ثلاثه است. این ادعا، غلط است و حمل باطل می شود.
ترجمه: برای اینکه آن مجموعه «جوهر مرکب از جسم و صور» که موضوع برای جسم به معنای ماده قرار گرفته، مجردِ جوهرِ ذی طول و عرض و عمق نیست فقط. «لفظ ـ فقط ـ برای تاکید لفظ ـ مجرد ـ است یعنی فقط صرف این جوهر و ذی طول و عرض و عمق نیست بلکه چیز دیگر هم دارد. پس نمی توان جسم به معنای ماده را بر آن حمل کرد.
« و اما هذا الثانی فانه محمول علی کل مجتمع من ماده و صوره»
«اما هذا الثانی»: اما این دومی که جسم به معنای جنسی بود و جسم را جوهر و ذی ابعاد ثلاثه می گرفتید و اجازه می دادید که چیز دیگر هم باشد.
ترجمه: این جسم به معنای ثانی حمل می شود بر هر چیزی که از ماده و صورت، مجتمع باشد «پس بر جوهر مرکب می تواند حمل شود»
«واحده کانت او الفا»
صورت این مجتمع چه یکی باشد چه بیشتر باشد. هر چقدر که در این مرکب، اجزائی داخل کنید این جسم جنسی می تواند بر آن اجزاء حمل شود چون بنا شد جسم جنسی غیر از جوهریت و ذی ابعاد ثلاثه، چیزهای دیگر را بتواند شامل شود و واجد شود. حال شما بر یک موضوعی که دارای معانی متعدد و اجزاء متعدد است این جسم جنسی را حمل می کنید در حالی که جسم جنسی با همه آن اجزاء سازگار است. می توان گفت این حیوان که جسم به معنای ماده و صورت را دارد جسم می باشد و مراد از جسم این باشد که جوهر و قابل ابعاد ثلاثه است. کلمه «فقط» را نیاورید و نگویید فقط این دو تا است و چیز دیگر نمی باشد بلکه بگویید جوهر و قابل ابعاد ثلاثه است و نسبت به بقیه چیزها ساکت هست در اینصورت صحیح خواهد بود.
سوال: در عبارت «کل مجتمع من ماده و صوره» فرمود این صورت یکی باشد یا هزار تا باشد. در حالی که هر مرکبی وقتی یک صورت را گرفت با گرفتن آن صورت، بالفعل و متحصل می شود و معنی ندارد که صورت دیگر را بگیرد پس چگونه مصنف می گوید هزار تا صورت بگیرد. گرفتن دو صورت جایز نیست تا چه رسد به هزار صورت.
ممکن است کسی جواب بدهد که هر مرکبی دو صورت دارد:
1ـ صورت جسمیه
2ـ صورت نوعیه. با گرفتن صورت نوعیه، متحصل می شود و احتیاج به صورت اضافه ندارد. اگر کسی این جواب را بدهد باید او را رد کنید و بگویی د این جواب، کامل نیست چون الان ما وقتی جسم به معنای ماده می گوییم یعنی صورت جسمیه را در آن جسم لحاظ کردیم و وقتی می گوییم «جسم + صورت» مراد ما از صورت، صورت جسمیه نیست چون صورت جسمیه در جسم داخل است بلکه مراد ما از صورت، صورت نوعیه است. حال تعبیر به «الف صوره» که می کند مراد «الف صوره نوعیه» است. یعنی صورت نوعیه واحد داشته باشد یا صورت نوعیه مکرر داشته باشد. در اینصورت اشکال به حال خودش باقی است زیرا لازم می آید در یک جسم چند صورت نوعیه داشته باشیم و این غلط است.
جواب: یک جسم صورتهای نوعیه متعدد در عرض هم نمی تواند داشته باشد ولی می تواند صورتهای نوعیه در طول هم داشته باشد. به عبارت دیگر، صورت اخیر نوعیه را دارد و این صور اخیر نوعیه، مشتمل بر صورتهای نوعیه ی قبل است مراد از اشتمال یعنی صورتهای نوعی به صورت طولی موجودند مثلا انسان، ناطق است و صورت نوعیه حقیقیه انسانیه را دارد. صورت نوعیه اضافیه حیوان را دارد. صورت نوعیه اضافیه نامی را دارد. صورت نوعیه اضافیه معدنیت را دارد. زیرا فصل اخیر مشتمل بر تمام فصول سابق است. صورت اخیر مشتمل بر تمام صورتهای سابق است پس یک جسم می تواند صور نوعیه متعدد داشته باشد اما در طول هم باشد. در اصطلاح گفته می شود که می تواند صورت اخیر را داشته باشد ولی به صورت اخیر باید اکتفا کند و صورت نوعیه دیگر نگیرد. این یک مطلب است.
مطلب دیگر این است که شیخ در طبیعات شفا بیان می کند که اطلاق رایج صورت همان است که در ذهن ما می باشد ولی گاهی به کیفیت و عرض هم صورت گفته می شود در اینجا بیان نکرده که مراد من از صور، صور نوعیه است بلکه مطلق صورت را بیان کرده که ممکن است شامل عوارض هم بشود و همه این عوارض بعد از جسمیت هستند لذا خود مصنف در صفحه 100 سطر 8 گفته «و الصور التی بعد الجسمیه» که صور بعد از جسمیه، هم صورت نوعیه می تواند باشد و هم هیئات و عوارض می تواند باشد چون مصنف معتقد است که به عوارض هم می توان اطلاقِ صورت کرد پس منظور مصنف از اینکه صورت، یکی باشد یا هزار تا باشد روشن شد زیرا ممکن است صورتهای نوعیه در طول بر جسم وارد شود یا اعراض وارد شود و تمام اینها ممکن است در جوهر مجتمع جمع شود و بر تمام اینها می توان جسم به معنای جنسی را اطلاق کنید. پس اشکالی ندارد که صور در یک مرکب، متعدد باشد.
«واحده کانت او الفا»: مراد از الف، کثرت است نه اینکه فقط 1000 باشد و 999 یا 1001 نباشد.
«و فیها الاقطار الثلاثه»: یعنی بین آن صور، صورت جسمیه هم باید باشد. مصنف تعبیر به «مجتمع من جسم و صوره» نکرد بلکه تعبیر به «مجتمع من ماده و صوره» کرد.
آن صوری که بحث میکنیم باید اقطار ثلاثه را داشته باشیم والا اگر نداشته باشیم جسم به معنای جنسی را نمی توان حمل کرد چون جسم به معنای جنسی، اقطار ثلاثه را دارد. اگر اقطار ثلاثه را در این مجتمع فرض نکنید نمی توانید جسم به معنای جنسی را بر آن حمل کنید پس داشتن اقطار ثلاثه لازم است.
«فهو اذن محمول عل المجتمع من الجسمیه التی هی لا کماده و من النفس»
ضمیر «هو» به ثانی بر می گردد که همان جسم به معنای جنسی است.
این جسم به معنای جنسی در این هنگام که جنس ملاحطه شده محمول است بر مجتمع از جسمیتی که به منزله ماده می باشد و از نفس است. که جسمیت آن را بمنزله ماده گرفته و نفس را بمنزله صورت گرفته است. این مجتمع، مرکب شده از ماده ای که جسم است و صورتی که نفس است. در اینصورت می توان بر مجتمع، جسم را اطلاق کرد ولی جسم به معنای جنس را باید اطلاق کرد.
اما به چه دلیل می توان اطلاق کرد؟ چون جسم به معنای جنس، دو چیز را واجد است که این مجتمع، آن دو چیز را دارد. پس می توان به خاطر اینکه مجتمع، آن دو چیز را دارد جسم به معنای جنسی که آن دو چیز را دارد بر آن حمل کرد ولی اضافه بر جسم هم اگر چیزهایی باشد اشکال ندارد چون جسم به معنای جنسی مزاحم قیود زائد نیست.
ترجمه: این جسم به معنا بحثی بر مجتمع حمل می شود آن مجتمعی که مرکب از جسمیت و نفس شده است. جسمیتی که بمنزله ماده و نفس که بمنزله صورت است.
چرا «لا کالماده» گفته؟ چون جسم، خودش ماده به تنهایی نیست بلکه ماده و صورت است. اگر نفس را بیاورید ماده می شود پس جسم که ماده و صورت است بمنزله ماده ی خالی قرار داده می شود برای صورتی که نفس است. جسم با اینکه مرکب از ماده و صورت است چون با نفس سنجیده می شود بمنزله ماده برای نفس و صورت است. در جسم های مرکب هم همینطور است اما در جسم بسیط، ماده واقعا ماده است ولی در جسم مرکب، آن مرکب بمنزله ماده است که صورت ترکیبی بر این ماده می آید.
«لان جمله ذلک جوهر»
این عبارت، تعلیل برای «فهو اذن محمول» است. چرا محمول است؟ چون مجموع آن مجتمع، جوهر است.
عبارت به این صورت است که این مجموعه «که حیوان است» اولا جوهریت را دارد و ثانیا ابعاد ثلاثه را هم دارد. پس جسمی که واجد جوهریت و ابعاد ثلاثه است می تواند بر آن حمل شود.
اما جوهر است چون لافی موضوع است. اما جسم است چون دارای طول و عرض و عمق است.
ترجمه: می توان جسم را بر مجتمع حمل کرد زیرا این مجتمع، جوهر است پس جسم می تواند بر آن حمل شود.
«فان اجتمع من معان کثیره»
در نسخه خطی «و ان» آمده که بهتر است. یعنی ولو از معانی کثیره مجتمع شده ولی بالاخره جوهر است.
«فان تلک الجمله موجوده لا فی موضوع»
این عبارت تعلیل برای «جوهر» است. یعنی سوال می شود که چرا جوهر است؟ بیان می کند که چون این مجموعه، موجود لا فی موضوع است و هر چیزی که موجود لا فی موضوع باشد جوهر است پس این مجموعه جوهر است.
« و تلک الجمله جسم لانها جوهر له طول و عرض و عمق»
همین مجموعه که جوهر بود جسم هم هست زیرا علاوه بر جوهریت، قابل ابعاد ثلاثه را هم دارد.
ترجمه: و ان مجموعه، جسم است چون آن مجموعه جوهری است که دارای طول و عرض و عمق است. یعنی چون آن مجموعه جسم است می توان جسم را بر آن حمل کرد. تا اینجا مثال به جسم زدیم که جنس بعید برای انسان بود الان می خواهیم مثال به حیوان بزنیم که جنس قریب است. در فرق بین ماده و جنس، هم جنس قریب و هم جنس بعید را می آوریم. بعدا ملاحظه می کنیم که در فرق بین صورت و فصل، هم فصل قریب و هم فصل بعید را می آوریم یعنی دو مثال می آوریم پس در جایی که فرق بین جنس و ماده می گذاریم دو مثال می زنیم که جنس قریب و بعید را می آوریم و در جایی که فرق بین فصل و صورت می گذاریم دو مثال می زنیم که فصل قریب و بعید را می آوریم.



[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص100، س7، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo