< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/11/09

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: دو اشکال بر یقینی بودن تجربه
«الفصل العاشر فی بیان کیفیه کون الاخص علی لانتاج الاعم»[1]
در جلسه گذشته تتمه فصل 9 را بیان کردیم ولی مقداری باقی ماند که امروز بیان می کنیم.
بر یقین بودن تجربه دو اشکال شده:
اشکال اول: درتجربه از حس استفاده می کنیم و حس خطا می کند و چیزی که خطا می کند قابل اعتماد نیست پس تجربه که از این غیرِ قابلِ اعتماد استفاده می کند هم قابل اعتماد نیست.
اشکال دوم: ما برای اینکه تجربه را محقق کنیم و استقراء نداشته باشیم قیاس خفی را اضافه کردیم و گفتیم «هذا اکثری او دائمی» و «کل ما هو اکثری او دائمی فلیس باتفاقی»، «فهذا لیس باتفاقی»
علت اینکه دو اشکال بیان شده به خاطر این است که تجربه متوقف بر دو چیز است:
1 ـ حس
2 ـ آن قانون کلی «و کبرایی» که می خواهد محسوسِ ما را تایید کند. ما بر هر دو اشکال میکنیم.
جواب از اشکال اول: جواب از اشکال اول را بیان کردیم و خلاصه جواب این بود که عقل باید به خطا حکم کند تا ما تسلیم خطا شویم. در جایی که حس خطا کرده عقل با نظارتی که داشته حکم به خطا کرده است لذا در آنجا ما به حس اعتمادی نمیکنیم ولی در جاهای دیگر که عقل حکم به خطا نکرده و کاملا مراقب اعمال حس است چرا ما به حس اعتماد نکنیم؟ ما در جاهای دیگر اعتماد به حس می کنیم.
به این تعبیری که گفتیم اگر دقت کنید مطلبی را می یابید که الان می خواهیم توضیح بدهیم علی الخصوص که اشاره کردیم این مطلب در جلد اول کتاب شرح مواقف آمده است و آن مطلب این است:
هیچ وقت خطا در تصور نیست. خطا همیشه در تصدیق است. ما که این قاشقِ افتاده شده در لیوان را به صورت شکسته می بینیم، خطا نمی کنیم و واقعا آن را شکسته میبینیم.حکم می کنیم، که «این قاشق در خارج شکسته است». این حکم، خطا است. در دیدن ما خطایی رخ داده نشده زیرا ما به صورت شکسته می بینیم وقتی دیدن خودمان را با خارج مقایسه می کنیم می گوییم این قاشق در خارج هم شکسته است.این حکمی که میکنیم خطا است اما اگر هیچ حکمی نکنیم و فقط قاشق را نگاه کنیم هیچ خطایی مرتکب نشدیم. کار حس یک نوع تصور است و در آن خطا نیست وقتی این تصور به تصدیق مبدل شود و حکمی صورت بگیرد خطا ثابت می شود. اما چه کسی حکم می کند؟ می گوییم عقل حکم می کند. اگر عقل حکم کرد که این قاشق در خارج همانطوراست که الان در حس دیده می شود عقل خطا کرده است ولی عقل چنین حکمی نمی کند بلکه عقل به حس می گوید تو اینگونه دیدی و واقع اینگونه نیست. عقل، خطا را از حس می گیرد نه اینکه حس خطا می کند.
اگر عقل بخواهد حکم بدهد قاشقی که دیده شده همان قاشق واقعی است خطا کرده ولی عقل چنین حکمی نمی کند پس به عبارت دیگر می توان اینگونه جواب داد که حس هرگز خطا نمی کند. خطا کار عقل است و عقل از خطا کردن پرهیز می کند. بنابراین تجربه ما با حس شروع می شود و با حکم عقل همراه می شود در اینصورت عقل، حکم به خطا نمی کند در اینجا، هم حس قابل اعتماد است چون خطا کار نیست هم عقل قابل اعتماد است چون اگر چه خطا کار است ولی مراقبت کرده که خطا نکند و حکم به خلاف صادر نکند.
پس باید اینطور توضیح می دادیم که حس خطا نمی کند عقل هم خطا نمی کند ولی چون گفتیم «در حکم، خطایی رخ نداده» کلمه «حکم» را آوردیم و حکم، کار عقل است لذا مطلب روشن بود و احتیاج به تبیین نداشت مخصوصا که آدرس دادیم.
پس در محسوسات خطایی رخ نمی دهد نه از ناحیه حس و نه از ناحیه عقل. لذا محسوساتی که در تجربه، مورد تجربه قرار می گیرند کاملا مورد اعتمادند و مشکل از ناحیه آنها نیست لذا اشکال اول جواب داده شد.
جواب از اشکال دوم: اشکال این بود که شما 3 مورد را مثلا تجربه می کنید چطور می گویید ا ین، اکثری است. قبول داریم که اگر اکثری دائمی باشد اتفاقی نیست ولی «هذا اکثری» از کجا آمد؟ این کبری، بدیهی نیست و باید اثبات شود.
بیان جواب: مصنف، مطلبی آورد و روی آن مطلب، تاکید کرد که ما توجه داشته باشیم. آنچه را که تجربه به ما نشان می دهد علت حکم است که در تمام وارد سریان دارد. وقتی سقمونیا را مشاهده و تجربه می کنیم به این شخص از سقمونیا پرداختیم و او را یافتیم که تسهیل صفرا کرده. در تجربه دوم شخص دیگر را تجربه کردیم ولی بر اثر این تجربه طبیعت سقمونیا به دست ما آمده است یا چیزی که لازم سقمونیا می باشد و از سقمونیا جدا نمی شود بدست آمده است. در واقع ما آن چیز را موثر دیدیم نه این شخص سقمونیا را. و خاصیت طبیعت عوض نمی شود مگر اینکه مانعی بوجود بیاید. ﴿لن تجد لسنه الله تبدیلا ولن تجد لسنه الله تحویلا﴾ [2]معنایش این است که سنت خداوند ـ تبارک ـ این است که آب، تر باشد. لذا هیچ وقت آب بدون تری پیدا نمی کنید، سنت خداوند ـ تبارک ـ این است که آتش بسوزاند، آتشی که نسوزاند پیدا نمی شود مگر این که معجزه شود و مانع بوجود بیاید و الا مادامی که این مقتضی و طبیعت موجود است چون مقتضای این طبیعت، این حکم است همه جا این مقتضا را خواهد داشت.
پس اینکه از تجربه کردن یک قانون کلی در می آوریم مشکلی ندارد و باید این قانون بدست بیاید چون به طبیعت یا به لازم لاینفک شی پی می بریم و می دانیم هر وقت این شی اتفاق بیفتد این طبیعت و لازم آن شیء است و در نتیجه تاثیر آن هم هست.
اگر چه دو مورد را تجربه کردیم ولی این دو مورد مهم نبود زیرا اگر مهم بود به آن استقرا می گفتیم ما از دو مورد تجربه، به عامل حکم منتقل شدیم و سبب حکم را یافتیم و از این سبب به حکم می رسیم. جا دارد که یقین پیدا کنیم و اعتماد کنیم.
اما اینکه بگویید کبری قابل اعتماد نیست. زیرا اگر چیزی دائمی یا اکثری باشد شاید باز هم اتفاقی باشد می گوییم ظاهرا این ادعایی است که بالبداهه باطل است، چیزی را دائما و اکثرا تجربه کردیم و یک مورد تخلف هم پیدا نشده، نمی توان گفت اتفاقی باشد مگر مانعی باشد مثلا سقمونیا تسهیل صفرا می کند مگر اینکه مانعی غلبه کند و نگذارد سقمونیا اثر خودش را بگذارد.
سوال: چگونه می شود که غربیها تجربه می کنند و بعدا خطا در می آید؟
جواب: اینکه غربیها تجربه کردند و بعدا خطا کردند تجربه آنها استقراء بوده. در واقع چیزی را کشف کردند که نبوده است. خیال کردند که علت همین چیز است که کشف کردند درحالی که نبوده است. مصنف نمی گوید اگر اشتباها علت بدست آمد تجربه یقینی است بلکه می گوید اگر واقعا به علت رسیدید تجربه ات یقین آور است.
اما اینکه ما از کجا به علت می رسیم بحث دیگری است باید بیابیم که علت موجود است و لو ماهیت آن را نیابیم و الا تجربه، مفید نیست ما هر چیزی را نمی توانیم تجربه بنامیم به ادعای اینکه به علت رسیدیم. این، کافی نسیت. اینکه غربی ها بعد از تجربه کردن به خلاف تجربه خودشان می رسند در واقع تجربه نکردند بلکه استقراء کردند و اسمش را تجربه گذاشتند. تجربه این است که ما به علت دسترسی پیدا کنیم و مطمئن باشیم که این، علت است ولی سنخ آن را ندانیم اما وجودش را بدانیم. افرادی ممکن است تجربه کنند و به قول خودمان استقراء بکنند بعدا چیزی بدست بیاورند و حکمی صادر کنند و بعدا خطا درآید.یا تجربه ی واقعی کنند ولی با قیودی تجربه کردند که آن قیود را ندیده گرفتند.
پس در جاهایی که تخلف می شود به خاطر این است که کار ما اشتباه بوده نه اینکه تجربه خطا کرده باشد بلکه ما خطا کردیم مثلا می گویند قانون جمع و تفریق کردن دو عدد به این صورت است. این قانون، اشتباه نیست بلکه ما اشتباه می کنیم اگر ما اشتباه می کنیم دلیل بر اشتباهی قانون نیست. حال اگر در یک مورد استقراء را به جای تجربه گذاشتیم ما اشتباه کردیم. این قانون، اشتباه نکرده است.
سوال: اگر در تجربه ما کشف علت کنیم همان علت ما را به یقین می رساند و احتیاج به این قیاس خفی نداریم. پس اگر در تجربه علت را کشف کردیم و خواستیم علت را موجب حکم قرار بدهیم خود همین رفتن از علت و رسیدن به معلول، مفید یقین است و لازم نیست ما برای تکمیل تجربه و امضای تجربه از قیاس خفی استفاده کنیم.
جواب: قیاس خفی را ما به خاطر کشف علت تنظیم کردیم بنابراین چه به قیاس خفی اعتماد کنیم چه به کشف علت اعتماد کنیم تفاوتی ندارد.
اشکال: بر قاعده «حکم الامثال فیما یجور و فیما لایجوز سواء» اینطور اشکال کردند و گفتند: ممکن است دو چیز مثل هم باشند و ما یکبار این چیز را مورد تجربه قرار بدهیم و یکبار چیز دیگر را مورد تجربه قرار بدهیم. وقتی شیء اولی را مورد تجربه قرار می دهیم تنها است و وقتی شی دومی را مورد تجربه قرار می دهیم یک چیز ناشناخته کنارش وجود دارد که ممکن است حکمش فرق کند. ما در مساوی کردن دو شیء آن دو را از همه جهت مساوی نمی کنیم. شاید این دو شی که از نظر طبیعت مساوی اند از این جهت فرق کنند که یکی دارای مانع است و یکی دارای مانع نیست. لذا نمی توان حکمی را که در شی اولی گفتیم در شی دومی نتیجه بگیریم.
جواب: جواب این اشکال روشن است چون گفتیم که باید موانع را بشناسیم، اوصاف این شیء مجرّب را بشناسیم بعدا می توانیم پی ببریم که علتی وجود دارد و الا اگر موانع را نشناسیم ممکن است در جایی مبتلی به مانع شویم. فرض کنید که ما یافتیم مانع چیست؟ و دو سه مورد را بدون مانع تجربه کردیم موارد دیگر را هم اگر بدون مانع تجربه کنیم همین نتیجه را می گیریم پس با همان دو سه مورد یقین پیدا می کنیم که قانون و حکم همین است در جایی که مانع را کشف نکردیم به خاطر این است که خودمان کوتاهی کردیم و کشف نکردیم.
سوال: ممکن است دو چیز از جهتی متمائل باشند و از جهتی متخالف باشند و آن جهت متخالفشان تاثیر بگذارد بنابراین ما اطمینان پیدا نمی کنیم.
جواب: جوابی که می دهیم این است که ما گفتیم همه عوامل دخیل در تجربه را باید ملاحظه کنیم اگر در یکی عاملی وجود دارد که در تجربه دخیل است و در آن یکی آن عامل وجود ندارد معلوم می شود که آن عوامل را رسیدگی نکردیم و در اینجا جا ندارد که بگوییم تجربه کردیم. این شیء دارای دو خصوصیت است و لذا فلان اثر را دارد آن دیگری، یک خصوصیت را دارد معلوم می شود که فلان اثر را ندارد ما باید خصوصیت ها را بدست بیاوریم و بدانیم که این شی و آن شی یکسان است تا بتوانیم نتیجه بگیریم که حکمشان هم یکسان است. شما الان در این شی اول چیزی می بینی که دخیل در تجربه است اما در شی دوم آن چیز که دخیل در تجربه است را نداریم در اینصورت نباید انتظار داشته باشید که شیء دومی حکم شیء اول را داشته باشد.


[1] الشفاء، ابن سینا، ج9،ص99، س1، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo