< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/10/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آیا تجربه همیشه مفید یقین است؟
«و لسنا نقول ان التجربه امان عن الغلط و انها موقعه للیقین دائما»[1]
قبل از اینکه وارد بحث امروز شویم مطلبی را بیان کنیم که مربوط به صفحه 96 سطر 17 است «و لهذا فان التجربه ... مکان ما بالذات»
در یک نسخه ای آمده «و لهذا قال التجربه کثیرا ما ... مکان بالذات» که به جای «فان»، «قال» آمده است و خود آن نسخه در زیر این لفظ «قال» کلمه «ای المعلم» نوشته یعنی به ارسطو بر گردانده. ولی نسخه کتاب ما هم مشکلی ندارد.
بحث امروز:
مصنف در فرقی که بین تجربه و استقراء گذاشت نتیجه گرفت که استقراء مفید ظن است و تجربه، مفید یقین است حال می خواهد این فرق را توضیح بیشتر بدهد.
توضیح: فکر نکنید تجربه در همه جا مفید یقین است اینکه ما گفتیم، حکم عام برای همه تجربه ها نیست زیرا قیاس که بالاتر از تجربه است همه جا مفید یقین نیست چه برسد به تجربه. ما ادعای افاده یقین دائماً را در قیاس نداریم چه رسد به تجربه. ما می گوییم بعضی از تجربه ها مفید یقین اند همانطور که می گوییم بعضی از قیاسها مفید یقین اند مثلا قیاس لمّی را می گوییم مفید یقین است. همینطور بعضی از تجربه ها را می گوییم مفید یقین است اما آن نوع از تجربه، دائما مفید یقین است. آن بعض از تجربه که مفید یقین است تجربه ای می باشد که ما بالعرض در آن اخذ نشده است. گفتیم ما در تجربه به علت ثبوت حکم برای موضوع می رسیم یعنی حکم را برای این فرد به خاطر آن علت بار می کنیم. همینطور برای فرد دیگر بار می کنیم به خاطر آن علت. لذا می گوییم هر جا این موضوع یا علت می باشد حکم هم می باشد اما به شرطی که آن علتی را که کشف کردیم «ما بالذات» باشد نه «ما بالعرض». اما اگر «ما بالعرض» باشد چنین تجربه ای را ضمانت نمی کنیم.
توضیح عبارت
«و لسنا نقول ان التجربه امان عن الغلط و انها موقعه للیقین دائما»
ما نمی گوییم که تجربه ایمن از غلط است و هیچ وقت خطا در آن راه پیدا نمی کند. به عبارت دیگر نمی گوییم تجربه، همیشه مفید یقین است بلکه بعضی از تجربه ها را می گوییم مفید یقین هستند.
«دائما»: قید دائما را می توان برای هر دو جمله قرار داد و اینگونه گفت: «لسنا نقول ان التجربه امان عن الغلط دائما و انها موقعه للیقین دائما» و این کار اشکال ندارد.
«و کیف و القیاس ایضا لیس کذلک»
در اینگونه عبارات نیاز به واو نیست یعنی به جای «و کیف» باید «کیف» باشد. چگونه تجربه، ایمن از غلط است و دائما مفید یقین است در حالی که قیاس هم اینطور نیست یعنی قیاس که بالاتر از تجربه است همیشه مفید یقین نیست و ایمن از غلط نیست پس چگونه توقع داشته باشیم که تجربه همیشه مفید یقین و ایمن از غلط باشد.
«بل نقول ان کثیرا ما یعرض لنا الیقین عن التجربه»
مصنف در این عبارت به جای «دائما» از لفظ «کثیرا ما» استفاده می کند.
بسیاری از اوقات اینطور است که از تجربه برای یقین عارض می شود یعنی بر نفس ما یقین حاصل می شود.
«فیطلب وجه ایقاع ما یوقع منها الیقین»
مراد از «وجه»، سبب است. مراد از «ما» تجربه است. ضمیر «منها» هم به تجربه بر می گردد.
از بین تجربه هایی که یقین را ایجاد می کنند ما طلب می کنیم که سبب ایجاد یقین آنها چیست؟ جواب دادیم که چون در اینها، شرط رعایت شده لذا همیشه مفید یقین هستند اگر در بقیه هم شرط رعایت شود آنها هم مفید یقین می شوند.
«و هذا یکون اذا اَمِنّا ان یکون هناک اخذُ شی بالعرض»
«هذا» یعنی افاده یقین به صورت دائم
ترجمه: این افاده یقین به صورت دائم محقق می شود زمانی که ما ایمن بشویم که در تجربه، اخذ شیء بالعرض شده است. «اگر چنین اخذی اتفاق نیفتد و ما از آن، ایمن باشیم می توانیم بگوییم که این تجربه مفید یقین است»
صفحه 97 سطر 3 قوله «و ذلک ان تکون»
ملاحظه می کنیم که هر گاه این شیءِ دارای اوصاف، موجود می شود چیزی در کنارش موجود می شود مثلا سقمونیا دارای اوصافی است یک صفتش این است که رویش دارد. یک صفتش این است که مسهّل صفرا است. یک صفتش این است که در شهر ما مسهّل صفرا است.
این یک مطلب که سقمونیا صفات مختلف دارد. اما مطلب دیگر این است که وقتی سقمونیا حاصل می شود کنار آن، چیز دیگری حاصل می شود و آن تسهیل صفرا است ما گاهی شیئی را اینچنین می بینیم که هم دارای صفات متعدد است هم در کنار وجودش، امر دیگری موجود می شود حال می خواهیم از اینجا تجربه بدست بیاوریم و بگوییم این شی «که مثلا سقمونیا است» این امر را «که تسهیل صفرا است» در پی دارد. آیا می توانیم این را بگوییم یا نمی توانیم بگوییم؟ در اینجا چند بار سقمونیا حاصل شده و با وجودش، امر دیگر که تسهیل صفرا است موجود شده است. بدون سقمونیا، تسهیل صفرا نیامده است. ارتباطی بین سقمونیا و تسهیل صفرا پیدا کردیم. از طرف دیگر سقمونیا صفات متعددی دارد. پس در هر تجربه ای شما این دو امر را می یابید و آن دو امر این است:
1 ـ شیئی که می خواهد نتیجه ای بدهد اوصافی دارد.
2 ـ این شیء همراه آن نتیجه می آید و آن نتیجه در مثال ما تسهیل صفرا است. ولی در امر اول که می گوییم شیء دارای صفاتی است صفات را تقسیم به سه قسم می کنیم:
1 ـ صفات عام.
2 ـ صفات مساوی.
3 ـ صفات اخص.
از مساوی به خاص، تعبیر می کنیم و مراد ما از خاص، خاصِ در مقابل عام نیست بلکه مراد ما از خاص، مختص است. صفتی که مساوی با این شیء است مختص به این شیء است و ما به جای مختص تعبیر به خاص می کنیم. گاهی هم صفتِ اخص بکار می بریم که اخص در مقابل اعم است ولی خاص در اینجا در مقابل عام نیست بلکه به معنای مساوی است لذا خود مصنف تعبیر به «الخاص المساوی» می کند.
سقمونیا را ملاحظه کنید که سه صفت دارد یک صفت آن، صفت عام است و آن صفت عام این است که سقمونیا،گیاه است. این صفت اختصاص به سقمونیا دارد و گیاهان دیگر را هم شامل می شود.
یک صفتِ مساوی هم دارد و آن این است که سقمونیا، سقمونیا می باشد. صفت، می تواند صفت ذاتی باشد و می تواند صفت عارضی باشد. بحث ما در این صفت می تواند صفت ذاتی باشد و می تواند صفت عارضی باشد. بحث ما در این نیست که صفتِ ذاتی باشد و یا صفتِ عارضی باشد. در ما نحن فیه سقمونیا بودن برای سقمونیا صفت ذاتی است مثل انسان بودن برای انسان، صفت ذاتی است.
یک صفت اخص هم دارد و آن «سقمونیا فی بلادنا» است. صفت سقمونیا این نیست که در بلاد ما باشد اما اگر آن را در «بلادنا» آوردیم صفت اخص را به آن دادیم.
حال شروع به تجربه کردن می کنیم می بینیم سقمونیا که می آید بدنبال آن، تسهیل صفرا هم می آید. یکبار صفت عام را برای تسهیل صفرا واسطه قرار می دهیم و یکبار صفت مساوی و یکبار صفت اخص را برای تسهیل صفرا واسطه قرار می دهیم.
یکبار می گوییم سقمونیا چون گیاه است مسهّل صفرا است.
یکبار می گوییم سقمونیا چون سقمونیا است مسهّل صفرا است.
یکبار می گوییم سقمونیا چون سقمونیا فی بلادنا است مسهّل صفرا است.
حال هر کدام از این سه تا را علت برای تسهیل صفرا قرار می دهیم.
حالت اول: اگر عام را علت قرار دادیم خاص، در ضمن عام موجود است پس کانّه خاص را علت قرار دادیم. وقتی می گوییم این سقمونیا، گیاه است، خاص که همان سقمونیا بودن است همراه آن می باشد مثل اینکه در مثال قبل اگر بگویم انسان است سودان بودن هم در کنارش هست.
نکته: در گذشته سودان را کشور معنی کردیم در حالی که مراد کشور سودان نسبت بلکه مراد افرادِ سُود و مردمان سیاه مراد است.
ما حکم را که تسهیل صفرا است مقترن به صفت عام سقمونیا می کنیم و چون صفت خاص در ضمن صفت عام حاصل است پس گویا ما آن حکم را مقترن به این صفت خاص و مساوی کردیم. وقتی ما تسهیل صفرا را مستند به گیاه بودن سقمونیا می کنیم چون در ضمنِ گیاه بودنِ سقمونیا،سقمونیا بودن حاصل است پس گویا تسهیل صفرا را به این خاص، مقترن کردیم.
حال دوم: صفت مساوی را دخیل می کنیم. یعنی اینطور می گوییم که سقمونیا چون سقمونیا است مسهّل صفرا است. در اینجا هم صفت خاص را سبب برای حکم «تسهیل صفرا» قرار دادیم.
حالت سوم: صفت اخص را سبب برای حکم «تسهیل صفرا» قرار می دهیم و می گوییم: سقمونیا چون سقمونیا در بلاد ما است مسهّل صفرا است.
حال باید این سه حالت را بررسی کنیم. در واقع یکی از این سه صفت سبب هستند. گاهی بدون اینکه اشاره به این سبب بکنیم حکم را بیان می کنیم و اینطور می گوییم «سقمونیا مسهّل صفرا است»
در جایی که سببِ عام باعث این حکم می شود این قضیه ای که ما گفتیم صحیح است. در جایی که گیاه بودن سقمونیا منشا تسهیل صفرا است، صحیح است بگوییم «سقمونیا مسهّل صفرا است». بلکه این هم صحیح است که بگوییم «کل نبت مسهّل للصفرا».
اگر بگوییم «السقمونیا فی بلادنا مسهّل للصفرا» باز هم صحیح است چون نبت بودنِ سقمونیا مسهّل صفرا است پس سقمونیا بودنش هم مسهّل صفرا است و سقمونیا بودنش فی بلادنا هم مسهّل صفرا است.
اما اگر صفت مساوی سبب باشد و بگوییم «سقمونیا سبب مسهّل صفرا است» باز هم صحیح است چون سقمونیا به طور عام چه در بلاد ما چه در غیر بلاد ما، مسهّل است ما هم به طور عام گفتیم که مسهّل صفرا است.
اما اگر عامل تسهیل صفرا، اخص باشد یعنی سقمونیا ی فی بلادنا تسهیل صفرا کند در اینصورت اگر بگوییم «السقمونیا مسهّل للصفرا» غلط است.
مصنف می فرماید تجربه ما همه جا به اخص تعلق می گیرد. ما سقمونیا را فی بلادنا تجربه می کنیم پس تجربه ما به اخص تعلق گرفته است و ما در «فی بلادنا» تسهیل صفرا را یافتیم. در اینجا گاهی از اوقات حکم را کلی صادر می کنیم و می گوییم «السقمونیا مسهّل للصفرا» و قید «فی بلادنا»را نمی آوریم. این تجربه فمفید یقین نیست و ممکن است که در مواردی اشتباه باشد پس اگر صفت اخص، منشا برای حکم شد و ما به طور عام یا مساوی قضیه را مطرح کردیم صحیح نخواهد بود و مفید یقین نیست. در اینصورت اخذِ «ما بالعرض» به جای «ما بالذات» شد. در جایی که اخص عامل بود، عامل قرار دادن خاص یا عام، اخذِ «ما بالعرض» به جای «ما بالذات» است. در چنینی حالتی تجربه یقینی نیست و ممکن است صحیح باشد و ممکن است خطا باشد.
اما در جایی که عامل، اخص بود و ما هم اخص را اخذ کردیم و گفتیم «السقمونیا فی بلادنا مسهّل للصفرا» مفید یقین است و همیشه مفید یقین است. پس یافتیم که تجربه اگر همراه شرایط باشد همیشه مفید یقین است.
توضیح عبارت
«و ذلک ان تکون اوصاف الشی معلومه لنا»
«ذلک»: اشاره به «اذا امنّا» دارد یعنی ایمن بودن ما از اخذ شی بالعرض بیانش این است.
ترجمه: وقتی ما ایمن هستیم که شیئی داشته باشیم و اوصافش هم معلوم باشد «مثلا سقمونیا را داشته باشیم و اوصافش معلوم است که اولا نبت است و ثانیا سقمونیا است و ثالثا سقمونیای فی بلادنا هم هست. ا لبته اوصاف دیگر ی هم دارد که چون نیاز نداشتیم بیان نکردیم».
«ثم کان یوجد دائما او فی الاکثر بوجوده امر»
«امر» نایب فاعل «یوجد» است. باء در «بوجوده» سببیه است و ضمیر آن به شی برمی گردد. مراد از «ثم»، ثانیا است. اولا را در عبارت قبل فرمود یعنب اینگونه می گوییم: اولا این شیء، اوصاف معلومه داشته باشد ثانیا این شی طوری باشد که هر گاه وجود گرفت با وجودش امر دیگر وجود بگیرد یعنی وقتی سقمونیا حاصل می شود و وجود می گیرد تسهیل صفرا هم همراهش حاصل می شود «البته مراد از سقمونیا» شرب سقمونیا است که باعث تسیهل صفرا می شود.
«فاذا لم یوجد هو لم یوجد ذلک الامر»
ضمیر هو به شی بر می گردد.
مصنف با این عبارت، تاکید عبارت قبلی «ثم کان یوجد ... امر» را می کند و مطلب جدیدی بیان نمی کند.
ترجمه: وضع چنان است که اگر آن شیء که سقمونیا بود حاصل نبود این امر که تسهیل صفرا می باشد حاصل نمی شود.
تا اینجا مصنف دو مطلب فرمود:
1 ـ شیئی داشته باشیم که دارای اوصاف باشد و اوصافش معلوم باشد.
2 ـ این شیء هر گاه وجود بگیرد به سبب آن، امر دیگر وجود بگیرد. سقمونیا هر وقت بیاید تسهیل صفرا بدنبالش می آید مصنف در چنین حالتی بحث می کند و با عبارت «فان کان ذلک عن وصف» توضیح می دهد.
«فان کان ذلک عن وصف عام فالشیء بوصفه العام مقارن للخاص»
«ذلک» اشاره به «کان یوجد» دارد یعنی به وجود این شیء، دائما یا اکثرا امر دیگر موجود شود.
این وجود امر دیگر یا از وصف عام است یا از وصف مساوی است یا از وصف اخص است. که این دو مورد را در خطهای بعدی مطرح می کند.
ترجمه: وجود این شیء یا از وصف عام آن شیء است پس شیء با وصفِ عامش، مقارنِ خاص است یعنی وصف خاص و مختصِ خودش را همراه دارد.
«فالوصف الخاص ایضا مقارن للحکم»
وصف خاص هم مقارن حکم است همانطور که وصف عام مقارن حکم است چون وصف خاص در ضمن وصف عام هست.
«و ان کان ذلک الوصف مساویا للشی ایضا فوصفه الخاص المساوی مقارن للحکم»
«ذلک الوصف» یعنی آن وصفی که مقارن حکم است و حکم را به آن مرتبط کردیم و این وصف، در فرض قبلی عام بود حال با این عبارت مصنف می فرماید این وصف، مساوی با شی باشد ایضا «یعنی همانطور که اگر عام بود». در اینصورت، وصف خاص این شی که مساوی با آن است مقارن با حکم می باشد.
در این دو صورت اگر تجربه را مطلق بگوییم اشکال ندارد.
نکته: این توضیحاتی که دادیم به عنوان مثال بود و الا هیچ وقت سقمونیا به خا طر گیاه بودنش تسهیل صفرا نمی کند حتی به خاطر سقمونیا بودنش هم تسهیل صفرا نمی کند بلکه به خاطر سقمونیا بودن فی بلادنا تسهیل صفرا می کند حال اگر بخواهیم مثال واقعی بزنیم اینطور می گوییم که حکم را روئیدن می دهیم و می گوییم «سقمونیا می روید» این حکم، وصف عام است یعنی برای گیاه بودن سقمونیا است و می تواند برای سقمونیا بودنِ سقمونیا باشد و می تواند برای سقمونیا بودن فی بلادنا هم باشد به هر کدام از اینها اگر روئیدن را نسبت بدهیم صحیح است چون به آن عام «یعنی نبات بودن» این حکم «روئیدن» نسبت داده می شود. لذا چون به عام نسبت داده می شود می توان این روئیدن را به عام «نبات بودن» و می توان به خاص و می توان به اخص نسبت داد.



[1] [1] الشفاء، ابن سینا، ج9، ص97، س1، ط ذوی القربی.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo