< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/09/11

بسم الله الرحمن الرحیم

صفحه 90 سطر 3 (قوله و اعلم)
موضوع:جواب دوم مصنف بر اشکال اول(اشکال اول اين بود که در قياسهايي که حد وسط مضايف بود و حد اکبر مضايف ديگر بود از طريق سبب نمي آييم با وجود اين، يقين دائمي حاصل مي شود) / جواب مصنف از اشکال دوم (اشکال دوم اين بود که در قياس استثنايي از طريق سبب نمي آييم با وجود اين، يقين دائمي حاصل مي شود) فصل 8/ مقاله اول/ برهان شفا.
ما گفته بوديم که يقين در برهان، در صورتي حاصل مي شود که ما از علت به معلول پي ببريم. معترض گفت در يک صورت ديگر هم حاصل مي شود و آن اين است که ما از مضايفي به مضايف ديگر پي ببريم، مصنف دو جواب به اين قائل داده الان وارد جواب دوم مي شويم.
جواب دوم: چنين برهاني، قليل الفائده است. اسم آن را نمي توان قياس گذاشت چه رسد به برهان. در جواب اول، گفت از مضايف به مضايف پي نمي بريم بلکه از علت به معلول پي مي بريم يعني قياس را به «لمّ» برگرداند و علت وجود يقين را اين قرار داد که قياس، در واقع «لمّ» است. الان مي خواهد در جواب دوم قياس را از بين ببرد و بگويد اين قياس، اصلا قياس نيست چه رسد به اينکه برهان باشد. آن ارجاعي که در جواب اول کرديم و قياس را به «لمّ»برگردانديم بر فرضي بود که قياس بودن و برهان بودنش را قبول کنيم اما در جواب دوم برهان بودن و قياس بودن را قبول نمي کنيم. مثل اينکه ابتدا اينگونه بگويد که ما قبول نداريم اين، برهان باشد. بعدا بگويد سلمنا که برهان باشد اما ما را از ناحيه علت به معلول هدايت کرده پس مفيد يقين است.
بيان مصنف براي اينکه اين قياس، مفيد نيست:
ما وقتي صغري را مي گوييم در همان زمانِ گفتنِ صغري، نتيجه گفته مي شود چون صغري همان نتيجه است. يا اگر مقداري تنزل کنيم مي گوييم چون صغري مشتمل بر نتيجه است. و چنين نيست که ما از صغري، نتيجه را استفاده کنيم بلکه وقتي صغري را استفاده کرديم نتيجه حاصل مي شود نه اينکه صغري را استفاده کنيم بعداً از صغري، نتيجه را استفاده کنيم.
توضيح مطلب: تضايف اقتضا مي کند که اگر يک طرفش وجود دارد طرف ديگرش هم وجود دارد. اگر اين «اخ» حاصل است «له اخ» هم حاصل است ممکن نيست «اخ» موجود باشد اما «له اخ» موجود نباشد والا اگر «له اخ» موجود نباشد «اخ» هم موجود نخواهد بود. پس وقتي مي گوييم «هذا اخ» در داخل اين جمله، «له اخ» هم هست. حال «هذا اخ» يا همان «له اخ» است يا مشتمل بر «له اخ» است و لازم نيست بگويي «کل ما اخ فله اخ» تا نتيجه بگيري که «فهذا له اخ». اصلا لازم نيست به سراغ کبري بروي. اگر صغري را داشته باشي نتيجه هم خواهي داشت. و اين، قياس نيست زيرا قياس، آن است که صغري و کبري مؤثر باشند و نتيجه را در پي داشته باشند. اما در ما نحن فيه، نتيجه در پي صغري نيست بلکه يا خود صغري است يا مندرج در صغري است.
سوال: ممکن است کسي بگويد: من صغري را تصور مي کنم ولي به نتيجه نمي رسم مگر بعد از آمدن کبري، در اين صورت قياس، صحيح مي شود چون هم صغري و هم کبري مي آيد.
جواب: شما صغري را تصور نکرديد و «هذا اخ» را نفهميديد. اگر فهميده بوديد، «له اخ» براي شما روشن بود. آن کسي که احتياج به چنين قياسي دارد وقتي به صغري برخورد مي کند دقت نمي کند و صغري را نمي فهمد و منتظر مي ماند که کبري بيايد اما اگر دقت در صغري کند منتظر براي شنيدن کبري نمي شود و نتيجه را با شنيدن صغري مي گيرد.
توضيح عبارت
(و اعلم ان توسّط المضاف امر قليل الجدوي في العلوم)
«توسط» يعني 1ـ حد وسط شدن مضاف 2ـ واسطه شدن مضاف بين اکبر و اصغر.
ترجمه: واسطه شدن مضاف بين اکبر و اصغر يا حد وسط شدن مضاف امري قليل الفايده در علوم است (ممکن است در محاورات عرفيه اتفاق بيفتد ولي در علوم، کم فايده است و شايد اصلا نيايد و شايد حالت لغويت داشته باشد).
(و ذلک لان نفس علمک ان زيدا اخ هو علمک بان له اخا)
«ذلک»: يعني اينکه مي گوييم توسط مضاف در علوم، بي فايده يا کم فايده است.
ترجمه: اينکه مي گوييم توسط مضاف در علوم، بي فايده يا کم فايده است به خاطر اين است که نفس علمِ تو به صغري (يعني نفس علم تو به اينکه «زيد اخ» که صغري است) عين علم تو به نتيجه «ان له اخ» است مصنف کبري را نياورد. «زيد» صغري است و «اخ» حد وسط است و «له اخا» اکبر است.
(او يشتمل علي علمک بذلک)
يا حداقل اين است که علم تو به صغري مشتمل است بر علم تو به نتيجه که «ان له اخا» است.
(فلا تکون النتيجه فيه شيئا اعرف من المقدمه الصغري)
ضمير «فيه» به قياسي برمي گردد که حد وسطش مضاف باشد. (حد وسطش احد المتضايفين باشد) ولو در عبارت نيامده است ولي از محتواي عبارت فهميده مي شود.
ترجمه: نتيجه در چنين قياسي، اعرف از مقدمه (يعني صغري) نيست بلکه صغري اعرف است و نتيجه را مي فهماند بدون احتياج به ضميمه کردن کبري يعني بدون احتياج به تشکيل دادن قياس.
توجه کنيد در همه قياسها اينگونه است که نتيجه اعرف از صغري نيست اين مطلب اختصاص به ما نحن فيه ندارد. در همه جا بايد صغري اعرف باشد. در باب تعريف گفته شده حدّ که معرِّف است بايد اعرف از معرَّف باشد. تا ما را به محدود و معرَّف واصل کند. هکذا در قياس مي گوييم: قياس، معلوم ما هست و نتيجه، مجهول ما است و ما از معلوم به مجهول پي مي بريم يعني از قياس به نتيجه پي مي بريم پس قياس بايد اعراف از نتيجه باشد. همه جا اينگونه است که صغري اعرف از نتيجه است و نتيجه اعرف از صغري نيست اما چرا مصنف مي فرمايد (فلا تکون النتيجه فيه شيئا اعرف من المقدمه الصغري)، اعرف در اينجا به اين معني است که نتيجه، جداي از صغري نيست به طوري که ما صغري را جدا بشناسيم و نتيجه را جدا بشناسيم يعني نتيجه، علمي بر صغري نمي افزايد يعني چيزي اضافه بر صغري ندارد که ما از صغري آن را استفاده کنيم و با ضميمه کردن کبري آن را بدست بياوريم بلکه همان صغري است. در حالي که در قياسهاي معمولي اينگونه نيست آنچه که صغري افاده کرده نتيجه، همان را افاده نمي کند بلکه نتيجه، اضافه بر صغري افاده مي کند چون نتيجه هم کبري و هم صغري را دارد و حاصل اين دو را به ما مي شناساند پس بر صغري اضافه دارد اما در ما نحن فيه اضافه ندارد.
پس مراد از اعرف، معناي ظاهري اش نيست و الا اشکال مي شود.
سوال: اين چنين قياسهايي (بخصوص اگر قياس نباشند) در علوم، اصلا فايده اي ندارند چرا مصنف تعبير به قليل الجدوي کرد.
جواب: ممکن است کسي اينگونه جواب دهد و بگويد در علوم گاهي از همين قياسها استفاده مي کنيم ولي يا براي اسکات خصم يا منافع ديگري که در اين قياس ديده مي شود. ولي آن منفعت اساسي که ايجاد يقين است در اين قياس، مترتب نيست و چون جدوي و فايده در حقيقت، اين چنين فايده اي است آن فايده ها را ما حساب نمي کنيم يا قليل حساب مي کنيم والا اين طور نيست که هيچ استفاده اي از اين قياسها نبريم. لااقل اگر خصم از چنين قياسهايي استفاده کرد ما در مقابل او مي توانيم از چنين قياسهايي استفاده کنيم پس ما استفاده مي بريم ولي آن استفاده اي که بايد از قياس برده شود را نمي بريم.
از طرف ديگر قليل، عرضِ عريض دارد و اطلاق مي شود بر اينکه يک مقدار فايده دارد. آنچه که فايده بيشتري دارد ولي فايده کامل ندارد به آن هم قليل الجدوي مي گويند. قليل الجدوي که در اينجا گفته شده ممکن است به حداقل فايده اشاره داشته باشد يعني فايده بسيار کم دارد.
(فان لم يکن کذلک بل بحيث يجهل الي ان يتبين ان له اخا فما تصورت نفس قولک زيد اخ)
اگر صغري را عين نتيجه نديدي يا صغري را مشتمل بر نتيجه نديدي معلوم مي شود که صغري را نفهميدي.
مصنف با اين عبارت نمي خواهد بگويد واقعاً اينچنين نباشد بلکه مي خواهد بگويد در علم تو اينچنين نباشد. گاهي مي گوييم واقعاً اينچنين صغرايي مشتمل بر نتيجه نبود اما يکبار مي گوييم نزد تو مشتمل بر نتيجه نبود. نمي توانيم بگوييم صغري واقعاً عين نتيجه نيست يا مشتمل بر نتيجه نيست چون صغري در اين گونه قياسها مشتمل بر نتيجه است. مي گوييم اگر در نزد تو که چنين قياسي تشکيل مي دهيم صغري معلوم نبود معلوم مي شود که صغري را صحيح نفهميدي اگر صغري را درست مي فهميدي نتيجه را در همان جا مي گرفتي.
ترجمه: اگر صغري مشتمل بر نتيجه نباشد و علم به نتيجه را در مرتبه خودش (که قبل از ضميمه کردن کبري مي باشد) ندهد بلکه به طوري باشد که نتيجه مجهول بماند تا در کبري معلوم شود که «ان له اخا» (يعني اگر اينچنين است که نتيجه گرفته نشود تا وقتي که کبري ضميمه نشده بايد ابتدا کبري را ضميمه کنيم بعداً نتيجه بگيريم) معلوم مي شود که «زيد اخ» را (که صغري مي باشد) تصور نکردي (چون اگر صغري را تصور مي کردي احتياج به ضميمه شدن کبري نبود)
(و امثال هذه الاشياء الاُولي الا تسمي قياسات فضلا عن ان يکون براهين)
«امثال هذه الاشياء» مبتداي اول است. «الاولي» مبتداي دوم است و صفت نمي باشد.
ترجمه: امثال اين اشياء را (تعبير به «اشياء» مي کند و تعبير به «قياس» نمي کني) خوب است که قياس نناميم تا چه رسد از اينکه برهان بناميم.
(مصنف نگفت: امثال اين قياسها را خوب است قياس نناميم چون اگر اين را مي گفت، برمي گشتيم و به خود مصنف مي گفتيم که چرا خودت، قياس گفتي چون مصنف مي خواهد بگويد اسم اينها را قياس نگذار خود مصنف از ابتدا اسم آنها را قياس نمي گذارد).
صفحه 90 سطر 8 قوله (اما الاستثنا)
اشکالي که معترض بر ما واراد کرد در واقع دو اشکال بود. يک اشکال در قياساتي بود که حد وسط، مضايف بود و حد اکبر مضايف ديگر بود. اين را جواب داديم.
اشکال دوم: اشکال دوم دباره ي قياس استثنايي بود که مي گفت وقتي مي گوييم «کل العدد اما زوج و اما فرد»، «لکن بعض العدد ليس بزوج» نتيجه مي گيريم که «پس بعض عددها فرد هستند». از نفي زوجيت به اثبات فرديت منتقل مي شويم با اينکه نفي زوجيت علت اثبات فرديت نيست. پس، از چيزي که علت نيست پي برديم، با وجود اين يقين دائمي هم پيدا کرديم.
جواب از اشکال دوم: قياس را تحليل مي کنيم و مي گوييم يک جز آن، شرطيه منفصله مي شود «هذا العدد اما زوج و اما فرد» (قبلا گفتيم که قياس را نبايد به صورت جزئي «هذا العدد» بياوريم بلکه بايد به صورت کلي «کل عدد» بياوريم ولي چون جزئي راحت تر است ما به صورت جزئي مي آوريم. در قياس، به قضيه شرطيه منفصله، قضيه اصل مي گوييم. جزء ديگر که استثنا است عبارتست از: «لکنه ليس بزوج» اين دو عبارت، مقدمه هستند. بعد از اين دو مقدمه، نتيجه را مي آوريم که عبارتست از «فهو فرد».
حال مي گوييم «لکنه ليس بزوج» را عن علهٍ بدست مي آوريم يا لا عن علهٍ بدست مي آوريم؟ شما مي گوييد «لکنه ليس بزوج» با «فهو فرد» مقارنت دارد و ما از مقارن به مقارن پي برديم (و از علت به معلول پي نبرديم) در عين حال يقين پيدا کرديم. ما مي گوييم اين کلام شما صحيح است و «لکنه ليس بزوج» با «فهو فرد» مقارنت دارد و علت نيست ولي خود «لکنه ليس بزوج» يک قضيه است که اين قضيه را از کجا بدست آوريد آيا از علت بدست آورديد يا همين طوري به دست آمده است؟ اگر بگوييد همين طوري به دست آمده است قهراً مي خواهيد اين «لکنه ليس بزوج» که يقيني نيست را سبب براي نتيجه قرار بدهيد در اين صورت وقتي اين مقدمه، غير يقيني است نتيجه هم غير يقيني مي شود. چطور مي گوييد به نتيجه يقين داريم؟ در نتيجه ادعاي شما، ادعاي صحيحي نيست.
اما اگر «لکنه ليس بزوج» را از طريق علت بدست بياوري يعني علتي که باعث شده اين عدد زوج نباشد. (چه چيزي علت براي «ليس بزوج» است) مي گوييم صدق نکردن حدّ زوج علت براي «ليس بزوج» است. چون تعريف زوج که انقسام به متساويين است در اينجا صدق نکرد پس اين عدد، زوج نيست.
وقتي حد زوج را از عدد برداشتيد، اين عدد چون حد فرد بر آن صدق مي کند فرد مي باشد پس قبل از اينکه به نتيجه (فهو فرد) برسيد در «لکنه ليس بزوج» نتيجه (فهو فرد) را بدست آورديد و اين، قياس نيست چون قياس آن است که بعد از استثناء، نتيجه را بگيريد نه حين الاستثنا، نتيجه را بگيريد در حالي که شما در حين استثنا نتيجه را گرفتيد چون استثناءِ شما اينگونه بود که گفتيد «لکنه ليس بزوج» و اين را از طريق علت بدست آورديد. علت، اين بود که چون حد زوج «انقسام به متساويين» را ندارد پس فرد است. يعني در حين استثنا فرديت را فهميديد نه بعد از استثناء، در حالي که در قياس استثنايي نتيجه بايد بعد از استثنا فهميده شود نه در حين استثناء.
پس امر چنين قياسات استثنائي دائر بين دو چيز است زيرا آن استثنا را يا از طريق علت مي فهميد يا از طريق علت نمي فهميد. اگر از طريق علت نفهميديد يقين پيدا نمي کنيد چون اگر قياسي، مقدمه اش يقيني نبود نتيجه اش هم يقيني نيست. چگونه مي گوييد يقين به نتيجه پيدا کردم زيرا به نتيجه يقين پيدا نکرديد تا سوال کنيد که از طريق مقارن يقين پيدا کرديد يا از طريق علت يا از طريق معلول يقين پيدا کرديد. اگر هم مي گوييد ما آن استثناء را از طريق علت فهميديم علت «لکنه ليس بزوج» اين است که حدّ زوجيت «يعني تقسيم به متساويين» وجود ندارد. عددي که تقسيم به متساويين نشده معلوم است که فرد مي باشد و لازم نيست نتيجه بگيريد تا بفهميد فرد است. پس يا قياس شما، قياس نيست يا مفيد يقين نيست و در هيچ يک از دو حالت نمي توانيد بگوييد يقيني پيدا کرديم که از طريق علت نبود زيرا يا اصلا قياسي تشکيل نداديد يا اگر تشکيل داديد يقين پيدا نکرديد.
توضيح عبارت
(اما الاستثناء المذکور)
اما قياس استثنائي که قبلا قائل ذکر کرد.
(فلا يخلو اذا استثني فقال لکنه ليس بزوج اي ليس له حد الزوجيه)
در نسخه به جاي «فقال»، «فيقال» آمده که بهتر است و «اُستثني» بايد بخوانيم. اگر بخواهيم «فقال» را حفظ کنيم بايد «اِستثني» بخوانيم و ضمير آن را به قائل برگردانيم يعني کسي که قياس را تشکيل داده است. چون در خط بعدي از فعل «يقول» استفاده مي کند که فعل معلوم است خوب است که «فقال» بخوانيم.
ترجمه: وقتي قائل استثنار را اظهار مي کند و اينچنين مي گويد («فقال» تفريع و تفسير براي «استثني» است متعلّق و وابسته به «لايخلو» نيست. متعلّق و وابسته به «لايخلو» از عبارت «اما ان يقول ...» مي آيد چون بعد از «لايخلو» دو تا «امّا» مي آيد يعني «لا يخلو اما کذا و اما کذا») که زوج نيست يعني حد زوجيت ندارد.
(اما ان يقول ذلک لمقدمه غير موجبه لذاتها ان يکون ليس بزوج)
يا اين استثنا کننده و قائل، استثناء (لکنه ليس بزوج) را مي گويد و اين استثنا را از مقدمه اي استفاده مي کند (چون «لکنه ليس بزوج» بديهي نيست و بايد اثبات شود و در وقتي که مي خواهد اثبات شود بايد مقدمه بياوريم تا قياس تشکيل بدهيم در اين صورت «لکنه ليس بزوج» از يک مقدمه استفاده مي شود که آن مقدمه مي تواند موجِب «ليس بزوج» باشد يعني علت باشد و مي تواند آن مقدمه موجِب «ليس بزوج» نباشد يعني علت نباشد. پس اين استثنا را يا از مقدمه اي استفاده مي کنيد که علت اين استثنا است يا از مقدمه اي استفاده مي کنيد که علت اين استثنا نيست. پس «لکنه ليس بزوج» را يا از علت مي گيريد يا از غير علت مي گيريد) که آن مقدمه موجِب نيست لذاتها (يعني علت نيست) که عدد، ليس بزوج باشد (يعني علتِ «ليس بزوج» نيست) و در دو خط بعد يعني در خط 11 بيان مي کند «و اما ان يکون علم بذلک للعله الموجبه» يعني اسثنا را از علت موجبه اش شناختيم.
(فيکون العلم بهذه المقدمه غير يقيني)
حال اگر از طريق مقدمه اي که موجب نبود شناختيم علم به اين مقدمه غير يقيني است.
«علم بهذه المقدمه» يعني يا علم به آن مقدمه اي که اين استثنا را درست کرد يقيني نبود يا علم به خود اسثنا يقيني نبوده. البته احتمال اول مراد نيست چون آن مقدمه را کار نداريم که چگونه بدست آمد ما مي خواهيم از آن مقدمه، اين استثنا را درست کنيم. پس مراد از «هذه المقدمه» همان استثنا است. (اين استثنائي که ما آن را از علت نگرفتيم علم به او يقيني نيست مراد از استثناء «لکنه ليس بزوج» است).
(فلا تکون النتيجه بانه فرد من جهه هذا البيان يقينيه)
اگر اين استثنا غير يقيني شد نتيجه اي که از مقدمه غير يقيني گرفته مي شود آن هم غير يقيني خواهد شد.
ترجمه: نتيجه اي که مي گويد «آن عدد، فرد است» از طريق اين استدلال يقيني نيست مگر قياس ديگري درست کنيم. (من جهه هذا البيان يعني از اين قياسي که تشکيل داديد و گفتيد «هذا العدد اما زوج و اما فرد»، «لکنه ليس بزوج» نمي توانيد يقين پيدا کنيد که «انه فرد» بلکه اگر بخواهيد يقين پيدا کنيد بايد به سراغ قياس ديگر برويد).

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo