< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/07/10

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 73 سطر 17 قوله (ثم ان لسائل)
 موضوع: 1-ادامه بحث اینکه آیا علم بالفعل به کلی، علم بالفعل به جزئیات آن است یا خیر؟ 2-بیان اشکال و جوابی پیرامون آن.
 گفتيم اگر كبرايي معلوم شود صغريات و مصاديق موضوع آن كبري، معلوم بالقوه مي شود مثلا اگر بدانيم «كل انسان حيوان» در نتيجه بالقوه علم داريم «زيد حيوان» و «بكر حيوان» و... و اگر بعدا متوجه شديم كه زيد انسان است و عمرو انسان است. علم به اينكه زيد يا عمرو بالقوه حيوان است تبديل به علم بالفعل مي شود.
 اشكال: ما قضيه ي «كل اثنان زوج» را داريم كه يك كبري است. پس بالقوه مي دانيم اثنان (مثلا دو سنگ) كه در دست اين شخص است بالقوه زوج است. آن اثنان هم بالقوه زوج است. اما چه وقتي بالفعل علم پيدا مي كنيم كه اثنان هاي جزئي زوج هستند؟ وقتي مي فهميم كه بدانيم آنچه در دست اين شخص است زوج است علم به اينكه اين اثنان زوج است كه بالقوه بود بالفعل مي شود همانطور كه ما مي دانيم انسان، حيوان است بالفعل، اما نمي دانيم زيد حيوان است مگر بالقوه. بعد از اينكه فهميديم زيد انسان است آن علم به اينكه زيد حيوان است و بالقوه بود بالفعل مي شود. در اينجا هم همينطور است يعني مي گوييم «كل اثنان زوج» كبراي كلي است و بالفعل مي دانيم ولي افراد اثنان زوج اند را بالقوه مي دانيم وقتي براي ما روشن مي شود كه افراد اثنان زوج اند كه بفهميم اين فرد، فرد اثنان است يعني در جاهايي كه فرد اثنان هستند تا ما تشخيص ندهيم فرد اثنان است زوج بودنشان معلومِ بالفعل نيست. وقتي كه تشخيص مي دهيم فرد اثنان هستند زوج بودنشان، معلوم بالفعل مي شود.
 تا اينجا جواب اشكال را گفتيم حال مي خواهيم خود اشكال را بگوييم تا معلوم شود كه آن مطالبي كه مقدمهً گفتيم چه فايده اي دارد؟
 سوال به اين صورت است: اگر كسي از ما بپرسد كه آيا اين كبراي كلي را مي داني كه «كل اثنان زوج». جواب مي دهيم كه بله مي دانيم زيرا بديهي است سپس مي گويد تو كه مي داني هر اثناني زوج است آن هم كه در دست من است زوج است (و نمي گويد كه آنچه در دست من است اثنان است يا نيست) ما نمي توانيم به او جواب بدهيم و نمي توانيم بگوييم زوج است چون شايد اثنان نباشد. اگر بفهميم اثنان است مي گوييم زوج است اما چون نمي دانيم چه چيزي در دست او است نمي توانيم بگويم زوج است. اگر به او جواب بدهیم كه مي دانیم زوج است، دروغ گفتیم. لذا بايد بگويیم نمي دانیم و اگر اين جواب را دادیم برمي گردد و به ما مي گويد كه پس تو ندانستي كه «كل اثنان زوج»، چون اين چيزي كه در دست من است اثنان است و داخل در قضيه «كل اثنان زوج» است ولي زوجیت آن را ندانستي. تو مي داني همه ي اثنان ها زوج هستند چرا ندانستي كه اين چيزي كه در دست من است زوج است. پس اين علم به قضيه «كل اثنان زوج» غلط است. زيرا اگر مي دانستي‌ که »كل اثنان زوج» است در مورد آنچه كه در دست من است هم مي دانستي كه زوج است در حاليكه توقف مي كني. پس معلوم مي شود كه به اين قانون پي نبردي لذا بايد اينطور بگويي كه هر چه را كه مي دانم اثنان است مي دانم زوج است. اگر اينطور بگويي ما اشكالي نمي گيريم. اما اينطور نمي گويي بلكه مي گويي «هر چه اثنان است مي دانم زوج است» لذا اشكال مي شود كه آنچه در دست من است اثنان است ولي تو نمي داني زوج است. پس اين قضيه «هر چه اثنان است زوج است» غلط است.
 توضيح عبارت
 (ثم ان لسائل ان يسال احدا فيقول هل تعلم ان كل اثنين زوج)
 سائل مي تواند از كسي سوال كند و اينچنين بگويد كه آيا تو مي داني كه «كل اثنين زوج»
 (و معلوم ان جوابه اني اعلم ذلك)
 ضمیر در «جوابه» به «احد» بر می گردد.
 و معلوم است كه جواب آن شخص اين است كه من اين قضيه «كل اثنين زوج» را مي دانم. چون امر بديهي است.
 (فيعود و يقول هل الذي في يدي هو زوج او فرد و عدد الناس الذي بمدينه كذا زوج او فرد؟)
 سائل برمي گردد و به آن شخص (احد) اينچنين مي گويد كه آنچه در دست من است، آيا زوج است يا فرد است؟ يا عدد مردمي كه در فلان شهر هستند زوج است يا فرد است. شما مي داني عدد 1000 زوج است. در فلان شهر هم 1000 نفر است ولي ما عدد افراد شهر را نشمرديم كه 1000 تا است و همچنین آنچه را كه در دستمان است نشمردیم كه 2 تا است تا بعدا حكم به زوجيت كنيم)
 (فان اجيب بانا لانعلم ذلك)
 اگر جواب بدهد كه ما زوج بودن آنچه را كه در دست تو است يا زوج بودن انسانهايي كه در فلان شهر هستند را نمي دانيم. (نه اينكه نمي دانيم «كل اثنان زوج»، زيرا اين را مي دانيم) «فان اجيب» عِدل دارد و عدلش اين است كه بگوید «فان اجيب بانا نعلم» ولي مصنف اين عِدل را نمي آورد چون كسي جواب نمي دهد كه «بانا نعلم ذلك» زیرا تا اين را بگويد برمي گرديم و به او مي گوييم كه دروغ گفتي، همينطور تخميني گفتي و درست شد. گفتي ولي اتفاقا درست درآمد. پس اين عِدل اصلا وجود ندارد كه مصنف بخواهد درباره آن بحث كند لذا فقط همين يك طرف را كه «لا نعلم ذلك» است را بيان مي كند.
 (عاد فلستم تعرفون ان كل اثنين عدد زوج)
 ضمير در «عاد» به سائل برمي گردد يعني‌آن سائل برمي گردد و اينطور جواب مي دهد كه شما آن كبراي كلي «كل اثنين عدد زوج» را نمي دانيد اگر مي دانستيد در اين سوالِ ما توقف نمي كرد.
 (فان هذا الذي في يدي اثنان و لم تعرفوا انه زوج)
 زيرا آنچه كه در دست من است اثنان مي باشد شما گفتيد مي دانم هر اثناني، زوج است. پس آنچه كه در دست من است هم اثنان است لذا بايد بگويي زوج است چرا نمي گويي زوج است. پس اگر نمي گويي زوج است معلوم مي شود كه نمي داني «كل اثنان زوج» است. بلكه فقط هر اثناني كه اثنان بودنش را مي داني، زوج است.
 (و قد قيل و التعليم ان قوما اجابوا عن هذا بجواب غير مستقيم)
 ارسطو نقل مي كند كه گروهي اينچنين جواب دادند كه معناي «كل اثنين زوج» اين است كه هر اثنيني كه من بدانم اثنين است، زوج مي باشد.
 مصنف مي فرمايد معناي قضيه «كل اثنين زوج» اين است كه «كل اثنينی كه من بدانم اثنان است يا ندانم اثنان است زوج مي باشد» من وقتي كه حكم مي كنم «كل اثنان زوج» نمي گويم آن اثنان هايي كه نزد من معلوم است حكم به زوج بودنشان مي كنم بلكه مطلق اثنان ها را مي گويم زوج است چه من بدانم اثنان هستند چه ندانم.
 اگر به ذهن خود مراجعه كنيد می فهمید كه هر اثناني زوج است چه من بدانم اثنان است چه ندانم. پس اين قيدي كه اين گروه در جواب دادن از اشكال آوردند قيدي است كه فايده ندارد يعني جواب را به اين صورت داده كه آن كبرايي را كه به صورت كلي گفتيم مقيّد است و اين غلط است.
 مراد از «تعليم»، تعليم اول است كه كتابِ منطقي ارسطو است.
 ترجمه: قومي از اين اشكال جواب دادند اما به جوابي كه صحيح نيست.
 (فقالوا: نحن انما نعرف ان كل اثنين عرفناه فهو زوج)
 هر اثنيني كه اثنين بودنش را مي شناسيم زوج است.
 (و هذا الجواب فاسد)
 مصنف به تبعيت از ارسطو مي گويد اين جواب فاسد است.
 (فانا نعرف ان كل اثنين موجودٍ عرف او لم يعرف فهو زوج)
 هر اثنيني كه موجود باشد زوج است چه اين اثنيني كه موجود است دانسته شود يا دانسته نشود. يعني شناختن و نشناختن من دخالتي در حكم ندارد بلكه اثنان بودن دخالت دارد. آنچه كه حكم زوج را جذب ميكند اثنان بودن است نه عالم بودن من به اثنان. اينطور نيست كه زوج حمل شود بر اثنان هايي كه من مي دانم اثنان است بلكه زوج بر تمام اثنان ها حمل مي شود چه آنهايي كه من مي دانم اثنان است چه ندانم.
 كلمه «موجود» صفت «اثنين» است لذا مجرور خوانديم. اما چرا تثنيه نيامده است؟ چون «اثنين» را يك چيز اضافه كرده يعني مجموعه اثنين را لحاظ كرده كه يك چيز است و براي آن صفت مفرد آورده مثل اينكه مي گوييم هر مجموعه اي كه موجود است.
 در هر مجموعه ممكن است 10 جزء باشد ولي صفتِ مجموعه، كلمه موجود آمد كه مفرد است در ما نحن فيه كلمه «اثنين» عبارت است از اثنين براي همان دو تا كه آن دو تا را لحاظ نكرده بلكه اثنين بودن براي آن دو را حساب كرده كه مفرد است.
 (بل الجواب عن هذا)
 جواب حق و صحيح اين است كه قبلا گفتيم، يعني ما دو چيز را عالم هستيم:
 1ـ اثنان زوج است هر اثناني كه باشد.
 2ـ اين افراد، افراد اثنان هستند و در نتيجه زوج هستند، به اوّلي، علم بالفعل داريم اما دومي را بالقوه مي دانيم در نتيجه زوج بودن آنها در نزد ما بالقوه روشن است مثلا «كل انسان حيوان» را بالفعل مي دانيم ولي «زيد انسان» و «زيد حيوان» را بالقوه مي دانيم.
 در ما نحن فيه هم همينطور است كه «كل اثنين زوج» را بالفعل مي دانيم اما اينكه اين شيء خاص، اثنان است را بالقوه مي دانيم نه بالفعل. و اينكه اين شيء زوج است را بالقوه مي دانيم. پس در واقع دو علم داريم 1ـ علم به اينكه اثنين زوج است 2ـ علم به اينكه اين، اثنان است. اولي بالفعل است و دومي بالقوه است. اينكه من مي گويم دومي بالقوه است يعني به آن جهل داریم. الان جهل داریم ولي مي توانیم علم داشته باشیم.
 پس «كل اثنان زوج» نزد ما معلوم است. «هذا الذي في يدك زوج» فرد ما مجهول است. يعني كبري معلوم شد كه كلّي است. اما صغري كه جزئي است مجهول مي باشد. مجهول بودن صغري كه باعث مجهول شدن كبري نمي شود. اين دو، دو علم جداي از يكديگرند. به كبري عالم هستیم به محض اينكه اين مجهول كه بالقوه معلوم است بالفعل معلوم شود حكم زوجيت هم براي آن بالفعل معلوم مي شود و جهل من از بين مي رود. جهل از صغري برداشته مي شود. بعد از اينكه آن مجهول را معلوم كرديم آن معلوم را به اين مجهولِ معلوم شده سرايت مي دهيم يعني زوج بودن را به اين مجهولِ معلوم شده سرایت می دهیم. آن مجهول، این معلوم را از معلوم بودن در نمی آورد و همچنان معلوم باقی مي ماند. مجهولِ معلوم شده مثل همان دو سنگي بود كه در دست اين شخص بود الان معلوم شد كه اثنان است. حكمي كه در كبري آمده بود بر اين مجهولِ معلوم شده (يعني دو تا سنگ) بار مي شود و گفته مي شود اين دو سنگ هم زوج هستند.
 مصنف اين مطلب را در آخر بحث مطرح مي كند اما در ابتداي بحث اينطور بيان مي كند كه: اينطور نيست كه من فقط يك علم داشته باشم و آن، «كل اثنين زوج» باشد. بلكه علاوه بر آن، علم ديگري هم دارم كه عبارتست از «ما في يدك اثنان» در اين بحثي كه الان شما به عنوان سائل از ماي مصنف سوال كرديد دو تا علم است و دو تا علم لازم است 1ـ علم به اينكه «كل اثنين زوج» 2ـ علم به اينكه «ما في يدك اثنان». و من يكي را دارم و هر دو را ندارم. پس اين دو علم است كه يكي از آن هست و يكي نيست. و چون آن يكي نیست نمی توانم جواب بدهم. وقتی آن یکی که نیست را حذف كني جواب داده مي شود.
 پس اگر من ادعا كنم يك علم دارم اعتراض تو وارد مي شود ولي من ادعا نمي كنم كه يك علم دارم بلكه ادعا مي كنم دو علم دارم و دو علم هم اين نيست كه مي دانم اين اثنان است و مي دانم هر اثناني زوج است. به عبارت ديگر: مصنف مي گويد اينطور نيست كه بدانم هر اثناني اثنان است و هر اثناني زوج است تا بتوانم بگويم همه اثنان هايي كه در عالم است را مي دانم زوج است. چون چيزهايي هست كه در واقع اثنان است ولي من نمي دانم اثنان است. مثلا در دست فلان شخص است و نمي دانم.
 من نگفتم هر اثناني كه باشد من مي دانم اثنان است تا بعدا بگويم هر اثناني زوج است.
  پس دو علم لازم است ولي آن دو علم اين نيست. پس گفته ما مورد اعتراض معترض واقع نمي شود ما دو گفته ديگر داريم و به دو صورت ديگر مي توانيم حرف بزنيم كه در يك صورت اصلا سوال تو نمي آيد و در يك صورت سوال تو مي آيد و جواب همان است كه داديم.
 مصنف مي گويد ما در وقتي كه ادعا مي كنيم «كل اثنان زوج» يك علم را ادعا نمي كنيم و نمي گوييم يك علم كافي است تا نقض كني، بلكه ما در كنار «كل اثنان زوج» يك علم ديگر هم داريم ولي ادعا نمي كنيم كه آن علم را حتما داريم.
 پس مصنف مي گويد ما يكي از دو كار را مي كنيم.
 كار اول: يا از اول مي گوييم كل اثنان كه مي دانيم اثنان است زوج مي باشد.
 كار دوم: يا مي گويیم كل اثنان زوج است و بايد علم بانه اثنان را بايد ضميمه كنيم تا نتيجه بگيريم كه اين هم زوج است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo