< فهرست دروس

درس برهان شفا - استاد حشمت پور

92/01/26

بسم الله الرحمن الرحیم

 صفحه 61 سطر 9 (و اما اذا علمت)
 موضوع: آیا صغری، بالقوه القریبه من الفعل، نتیجه است یا نیست؟
 بحث در این بود که اگر معلومی را با علم سابق، معلوم کرده بودیم یعنی از علم سابق به علم لاحق رسیده بودیم می توانیم بگوییم که علم سابق مستلزم علم لاحق است و می توانیم بگوییم علم سابق، بالقوه علم لاحق است اما می دانیم که این قوه می تواند نزدیک به فعلیت باشد و می تواند دور از فعلیت باشد پس قوه، یکسان نیست. علم سابق، بالقوه علم لاحق است اما نه اینکه بالقوه، در همه جا یکسان باشد. بعضی بالقوه ها به بالفعل نزدیکترند و بعضی ها از بالفعل، دورترند. این را در یک قضیه حملیه بیان کردیم و به قیاس رسیدیم و خواستیم در قیاس هم بیان کنیم که دو قضیه داریم 1 ـ صغری2 ـ کبری. سپس نتیجه ای که از صغری و کبری گرفته می شود، حاصلِ صغری و کبری است. به عبارت دیگر، این دو مقدمه، نتیجه را مستلزم هستند و به عبارت سوم (که همین عبارت سوم را کار داریم) این دو مقدمه، بالقوه همان نتیجه هستند اما بالقوه القریبه یا بالقوه البعیده است و آیا بالقوه القریبه است یا بالقوه القریبه کانها فعل است. الان مراد از قوة قریبه در اینجا، قوه کانها فعل است. نه قریبه که در مقابل بعیده است. چون مصنف در یک جا، لزوم را قبول می کند و قبول می کند که آن، قوه برای این است ولی قوه را قریبه نمی داند با اینکه عرف این را قوه قریبه می داند مثلا ملزوم، بالقوه القریبه لازم است. مصنف می گوید ملزوم، بالقوه القریبه، لازم نیست معلوم می شود که مرادش از بالقوه القریبه چیز دیگر است. مصنف وقتی علمی در ضمن علمی باشد (نه اینکه علمی، لازم علمی باشد) از لفظ قوة قریبه کانها فعل بکار می برد. همانطور که بیان کردیم که وقتی می گوییم (کل انسان ناطق) این (کل انسان) بالقوه می گوید که زید و بکر و عمر را شامل می شود اما بالقوه القریبه کانها فعل است.
 چون افراد در ضمن انسان هست و انسان که کلمة کلّی است آنچه را که در ضمن خودش است را در بر دارد یعنی افراد خودش را در بردارد و دلالت بر افراد می کند.
 اما طلوع شمس، وجود نهار را لازم دارد ولی وجود نهار، در ضمن طلوع شمس نیست مصنف این مثال دوم را، بالقوه القریبه نمی گوید با اینکه در اصطلاح، این هم بالقوه القریبه است که اگر شمس طلوع کند، بالقوه روز موجود است معلوم می شود که مصنف، دو گونه، بالقوه القریبه قائل است که یکی را که بالقوه القریبه اطلاق می کند آن است که چیزی در ضمن چیزی باشد تا بگوییم آن متضمِّن فیه، بالقوه همان متضمن است.
 اما اگر لازم و ملزوم شدند می توان گفت که ملزوم، بالقوه لازم است ولی مصنف از آن تعبیر به بالقوه القریبه کانها فعل نمی کند. به عبارت دیگر مصنف، سه گونه قوه قائل است 1 قوه بعیده 2 قوه قریبه 3 قوه قریبه کانها فعل.
 بحث مصنف الان در قوه قریبه کانها فعل است این نکته مهمی است که بعدا در جوابِ قائل از این نکته استفاده می کنیم
 بحث ما این است که آیا صغری، بالقوه القریبه من الفعل، نتیجه است یا نیست؟
 همچنین آیا کبری، القریبه من الفعل، نتیجه است یا نیست؟
 فرضی که الان شما می کنی صغری و کبری مجموعاً بالقوه القریبه من الفعل، نتیجه است یا نیست.
 این، از بحث ما بیرون است و ما قبول داریم که بالقوه، القریبه من الفعل، نتیجه است یا نیست. و در آن، شکی نداریم. بحث ما در صغری به تنهایی است و در کبری به تنهایی است که آیا هر کدام به تنهایی می تواند نتیجه را بدست بدهد. می گوییم صغری بالقوه می تواند نتیجه بدهد. اما بالقوه ای که باید کبری را هم به آن ضمیمه کنی. پس صغری، بالقوه القریبه کانها فعل، نتیجه نیست. کبری هم همینطور است ولی کبری از صغری نزدیکتر به نتیجه است. مثلا العالم متغیر را با العالم حادث که نتیجه است بسنجید آیا صغری، بالقوه القریبه کانها فعل، نتیجه است یا نیست؟ مسلما نتیجه نیست چون نتیجه در ضمن صغری نیست. اگر نتیجه در ضمن صغری بود صغری، بالقوه القریبه کانها فعل، نتیجه بود اما نتیجه در ضمن صغری نیست.
 اما می فرماید که نتیجه در ضمن کبری هست یعنی وقتی می گوییم (کل متغیر حادث) خود متغیر، عالم را شامل می شود مانند کلّی که فرد را شامل می شود. پس چه بگوییم متغیر، حادث است چه به جای متغیر، مصداقش را بگذاری و بگویی عالم حادث است خیلی فرقی ندارد لذا (کل متغیر حادث) بالقوه القریبه کانها فعل، (العالم حادث) می شود. اگر متغیر، مستلزم عالم بود نمی توانیم بگویم کل متغیر حادث بالقوه القریبه کانها فعل، (العالم حادث) است. ولی چون متغیر متضمن عالم است می توان بالقوه القریبه کانها فعل، (العالم حادث) گفت.
 [سوال: اگر کبری بالقوه القریبه می تواند نتیجه را افاده کند چه احتیاجی به صغری داریم].
 جواب: در اینجا باید به ذهن خودمان برگردیم که با قطع نظر از ذهن ما، کبری بالقوه القریبه، نتیجه است و احتیاج به صغری هم ندارد. (کل متغیر حادث) را می گوییم و می بینیم عالم که متغیر است پس عالم حادث است و احتیاج به صغری نداریم اما ذهن ما نتیجه می گیرد که ذهن ما از کبری به تنهایی نتیجه نمی گیرد باید صغری بیاید تا مصداق بودن عالم برای متغیر، ثابت شود سپس حکمِ روی متغیر، بر روی عالم برود یعنی صغری، در علم ما لازم است و الا با کبری، به نتیجه می رسیم زیرا اگر (کل متغیر حادث) صادق باشد عالَم هم حادث است ولو من ندانم. اما ما قیاس می آوریم تا بدانیم. پس ما باید بفهمیم که عالم، حادث است و با (کل متغیر حادث) ما نمی فهمیم بلکه باید صغری هم ضمیمه شود. اما در جایی که بحث دلالت می کردیم، کلّی مشتمل بر جزئیات بود و دلالت بر جزئیات می کرد. اگر در آنجا هم بخواهیم بفهمیم نمی توانیم بگوییم کبری کانها فعل، نتیجه است در آنجا هم اگر فهم ما دخالت داشته باشد باید صغری را ضمیمه کرد. اما چون گفتیم فهم ما دخالت ندارد خود این جمله را رسیدگی می کردیم که ایا این کبری، بالقوه نتیجه است یا نیست؟ چون اینگونه بود احتیاج به ضمیمه کردن صغری نداریم اما اگر ما بخواهیم عالِم شویم باید صغری را ضمیمه کنیم، تا صغری ضمیمه نشود و بگویم (کل متغیر حادث) این کبری، دلالت خود را می کند ولی ما استدلال می کنیم تا خصم را قانع کنیم یا خودمان، مطلبی را بفهمیم. پس معلوم می شود که خودم هم برای فهمیدن مطرح هستم. یا خصم ما، برای فهمیدن، مطرح است. ما باید اول صغری را به او ارائه کنیم تا بعداً نتیجه شود که عالم که مصداق متغیر است حادث است. تا این کارهای مقدماتی نکنیم ذهن شخص متوجه به (العالم حادث) نمی شود و استدلال، تمام نیست.
 صغری در شکل اول، مصداق حد وسط را تعیین می کند و خود کبری، نتیجه را می گیرد. اساس در قیاس، کبری است.
 حال به صغری بر می گردیم که (کل ج ب) و کبری هم (کل ب ا) بود. عبارت اینگونه است که (کل ج ب) و (کل با1) و نتیجه می گیرد که (کل جا1) شخص شاید توهم کند که (کل ج ب)، حکم به این است که «ج»، «ب» را دارد و تمام دارائی های «ب» را هم دارد، «ب» وقتی بر «ج» حمل می شود با دارائی هایی که دارد حمل می شود یکی از دارائی های «ب»، «ا» است چون در کبری می گوییم (کل ب ا)، «ب» وقتی بر «ج» حمل می شود با «ا» می آید.
 «ا» را روی «ج» می آورد و نتیجه می گیرد. در صغری این نتیجه، موجود است چون ما گفتیم (کل ج ب) «ب» هم «ا» را دارد یعنی «ب»، خالی نیست بلکه «ب» را با «ا» آوردیم پس وقتی (کل ج ب) گفتیم یعنی (کل ج ا) گفتیم.
  پس صغری هم می تواند بالقوه القریبه، نتیجه باشد و اختصاص به کبری ندارد وقتی (کل ج ب) گفتی معنایش این است که «ب» را بر «ج» حمل کردی اگر گفتی (کل ج محمول لـ «ب») در کبری، «ا» محمول «ب» است اگر گفتی (کل ج محمول لـ «ب») محمولِ «ب»، «ا» است و (کل ج محمول لـ «ب») یعنی (کل ج ا).
 محمول «ب» به منزله انسان است و یکی از مصادیق انسان، زید است و یکی از مصادیقِ محمولِ «ب» هم «ا» است. حال دلالت انسان بر زید، بالقوه القریبه کانها فعل است و دلالت محمول «ب» بر «ا» هم بالقوه القریبه کانها فعل است و اینطور می گوییم که (کل ج ب).
 اگر (کل ج ب) به معنای (کل ج محمول لـ «ب») بود می توانستیم بگوییم که صغری، بالقوه القریبه نتیجه است. چون محمول «ب» یعنی «ا». وقتی می گویی کل ج محمول «ا» بالقوه، القریبه یعنی (کل ج ا) یعنی محمول «ب» را بشکافی می بینی مصادیق دارد که یک مصداق آن را جای محمول «ب» قرار بدهی یعنی (کل ج محمول «ب») و به جای (محمول «ب»)، «ا» را بگذاری که (کل ج ا) می شود که همان نتیجه است. پس با تبدیل عنوان (محمول «ب») به «ا» صغری نتیجه می شود.
 در اینصورت، صغری بالقوه القریبه همان نتیجه است. اما صغری که (کل ج محمول «ب») نیست بلکه (کل ج ب) است پس صغری، بالقوه القریبه نتیجه نیست.
 (محمول «ب»)، «ا» را در ضمن خود دارد ولی «ب» (محمول «ب») را در ضمن خود ندارد بلکه مستلزم (محمول «ب») است. اما (محمول «ب»)، «ا» را در ضمن خود دارد چون «ا» مصداق است و (محمول «ب») عنوان است. مثل هر کلی که فرد را در ضمن خود دارد ولی «ب» عنوان برای (محمول «ب») نیست بلکه مستلزم (محمول «ب») است.
 با این بیان که کردیم مطلب (فان قال قائل) هم روشن شد و جوابش هم روشن شد البته در جلسه بعد بیشتر توضیح می دهیم.
 توضیح عبارت
 (و اما اذا علمت ان کل ج ب فلم یدخل «ا» الذی هو محمول علی «ب» فی هذا)
 (گفتیم اگر کبری را بدانی، کبری بالقوه القریبه، نتیجه است) اما اگر صغری را بدانی آیا صغری بالقوه القریبه، نتیجه است؟
 یعنی زمانی که صغری را دانستی اکبر (یعنی «ا») داخل نمی شود. اکبر در «ب» داخل نمی شود مگر به جای «ب»، (محمول «ب») را بگذاری. که در اینصورت، اکبر داخل می شود.
 ترجمه: زمانی که صغری را دانستی «ا» که محمول بر «ب» است در «ج» داخل نمی شود.
 (لا بفعل و لاقوه)
 نه بالفعل داخل می شود و نه بالقوه داخل است. بله بالاستلزام داخل است «ا» در (کل ج ب) داخل نیست ولو لازمِ (کل ج ب) است. یعنی وقتی (کل ج ب) باشد چون «ب»، «ا» است پس (کل ج)، «ا» هم خواهد بود. چون محمول المحمولِ محمولٌ. اگر «ا» محمول بر «ب» است و «ب» محمول بر «ج» است از باب اینکه محمول المحمول محمول، پس «ا» محمول بر «ج» هم هست ولی این باتلازم درست می شود نه با داخل بودن و در ضمن بودن، و آنچه که مهم است داخل بودن ودر ضمن بودن مهم است. پس «ا» داخل در (کل ج ب) نیست نه اینکه لازم (کل ج ب) نیست.
 (لان قولنا کل ب ا معناه کل موصوف بـ «ب» و داخل تحت ب فهو ا)
 زیرا قول ما که می گوییم (کل ب ا) که کبری است معنایش این است که هر موصوفِ به «ب» و هر چه که داخل در تحت «ب» است، «ا» است.
 هر چه که موصوف به «ب» است، «ا» است.
 (و لیس قولک کل ج ب معناه کل ج هو کل محمول ب)
 معنای قول تو که می گویی (کل ج ب)، معنایش (کل ج هو کل محمول ب) نیست اگر این بود صغری، بالقوه القریبه نتیجه بود و مثل کبری می شد اما مراد ما از صغری و معنای صغری این نیست.
 (اذا الکلیه فی جنب الموضوع)
 در (کل ج ب) کلمه (کل) را روی موضوع گذاشتیم نه اینکه روی محمول بگذاریم یعنی اینگونه نگفت که (کل ج کل ب) اگر (کل) با «ب» آمده بود مراد این می شد که «ب» با تمام دارائی هایش لحاظ شود. یعنی هر چه که «ب» باشد (چه موضوعِ «ب» باشد چه محمولش باشد) داخل می شد. اما (کل) را روی «ج» آورده و روی «ب» نیاورده یعنی هر چه که مصداق «ج» است «ب» است نه اینکه «ج» هر چیزی است که «ب» باشد. باید با کبری بفهمیم که «ج»، مصداق «ا» است تا بتوان «ا» را به «ج» متصل کرد و نتیجه گرفت.
 ترجمه: کلیت در کنار موضوع بود و در کنار محمول نبود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo