< فهرست دروس

درس صحیفه سجادیه - استاد حشمت پور

97/09/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مقدمه و دعای اول صحیفه سجادیه

کتاب صحیفه سجادیه با سند ذکر شده. در سند هم مباحث مفیدی آمده. با این وجود اما در اینجا از سند صرف‌نظر کرده، به سراغ دعای نخست می‌رویم. سند طولانی و البته قابل مطالعه است.

اشاره‌ای به سند صحیفه سجادیه

صحیفه، دو سند دارد. یک سند به حضرت زید منتهی می‌شود و یکی به امام باقر(ع). این دو مثل هم هستند. صحیفه خیلی بیشتر از این بوده اما بسیاری از آن از بین رفته. این کتاب خیلی با احتیاط به دست افراد سپرده می‌شده. حضرت زید این کتاب را به حضرت یحیی که پسرشان بوده داده‌اند. حضرت یحیی هم چون خبر از جانب امام صادق رسید که ایشان شهید می‌شوند، با احتیاطات فراوان این کتاب را واگذار می‌کند به متوکل بن هارون. بعد هم سفارش‌های زیادی می‌کند. کتاب با کتابی که به املای حضرت باقر بوده مقابله می‌شود. عیناً یکی بوده‌اند. سند بسیار سند قوی‌ای است. پیداست که دعا مال امام است. البته اگر سند هم نمی‌داشت، متن دعا متنی است که مشخص است از معصوم است.

دلالت متن دعا بر انتساب آن به معصوم

ادعیه‌ای که اهل سنت استفاده می‌کنند، معلوم است ساخته شده بشر است. بسیاری از دعاهایی که اهل سنت استفاده می‌کنند، دعاهایی است که ابوحیان توحیدی ساخته که به لحاظ ادبیات در بین ادبای عرب تک بوده. با وجود این شما وقتی دعاها را می‌خوانید، پیداست که یک انسان معمولی این دعا را ساخته. اصلا قابل مقایسه با دعای صحیفه نیست. بنابراین اگر سند هم برای صحیفه نبود، صحیفه قابل اعتماد بود. ابوحیان آن‌قدر در آوردن عبارات قوی بود که خطبه‌ای را که مفصل هم هست، می‌سازد و این را به حضرت امیر نسبت می‌دهد. ابن‌ابی‌الحدید در شرح نهج‌البلاغه این خطبه را آورده. وقتی خطبه را می‌خوانیم از نظر ادبیات گاهی به اشتباه می‌افتیم. می‌بینیم ادبیاتش بسیار قوی است. گاهی ممکن است کسی حتی فکر کند این خطبه مال حضرت امیر است. از نظر ادبیات خیلی قوی است اما از نظر معنا خیلی خطبه‌ی پستی است. اصلا قابل توجه نیست. من تمام خطبه را خواندم. جز رنج و عصبانیت نتیجه‌ای نداشت. بعد هم خود ابن ابی الحدید می‌گوید این خطبه را ذکر کردم تا مقایسه‌اش کنید با خطبه‌های حضرت امیر و ببینید چقدر بینشان از نظر معنا فاصله است. از نظر الفاظ هم البته ادبا می‌فهمند که چقدر فاصله است. پس ادعیه‌ای که آنها ساختند، ادعیه‌ای است که قابل مقایسه با دعاهای ما نیست.

در زمانی که مرحوم صدوق کتاب توحید را نوشت، یکی از علمای اهل سنت هم کتاب توحید نوشت. گفته می‌شود این دو اصلا قابل مقایسه با هم نیستند. یعنی کتبی که در اختیار ما شیعیان است و آنچه در اختیار اهل سنت است خیلی با هم تفاوت دارد. توحیدی که آن اهل سنت نوشت، قابل فهم برای عوام هم بود. ولی توحیدی که صدوق نوشت، برای خواص قابل فهم نبود تا چه برسد برای عوام. حتی من خودم به شخصی که 45 سال مستمر در حدیث کار کرده بود و قسم خورده بود، عهد بسته بود که به جلد کتاب غیر حدیثی نگاه نکند چه برسد به اینکه بخواهد ورق بزند(تمام عمرش را به این صورت گذاشته بود) گفتم توحید صدوق را مطالعه کرده‌ای؟ گفت یک کلمه‌اش را هم نمی‌فهمم. شخصی که 45 سال با حدیث سر و کار دارد گفت یک کلمه‌اش را هم نمی‌فهمم. کتاب، بسیار کتاب قوی‌ای است. این کتب شیعه است که این‌قدر ارزش دارد. کتاب‌های دعای ما هم از همین قبیل است. با کتاب‌های دیگر مقایسه شود، معلوم می‌شود. بنابراین صحیفه سند هم لازم نداشت. ولی سند قوی دارد. خیلی مطالب هم در آن هست. من قبلا شرح صحیفه را که می‌خواندم، سند را کامل خوانده‌ام. با شرحی که مرحوم سیدباقر حسینی نوشته، که خیلی شرح مفصلی است، 6 جلد است و بسیار مفصل است، با آن شرح هم می‌خواندم. یعنی اصلا متن کتاب من، آن بود. دیگر فکر می‌کنم در این جلسه لازم نیست آن سند را بخوانم. از اول دعا شروع کنیم بهتر است.

وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذَا ابْتَدَأَ بِالدُّعَاءِ بَدَأَ بِالتَّحْمِيدِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ

دعا به این صورت شروع می شود: وَ كَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذَا ابْتَدَأَ بِالدُّعَاءِ بَدَأَ بِالتَّحْمِيدِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الثَّنَاءِ عَلَيْهِ.

توضیح ادبیاتی در خصوص اسم کانَ

این عبارت از نظر ادبیات توضیح لازم دارد چون کانَ، اسم ندارد. انسان وقتی این عبارات را می‌خواند، متوجه مقصود می‌شود اما از نظر ادبیات می‌بیند کانَ، اسم ندارد. درباره‌ی اسمش دو قول گفته‌اند. بعضی گفته‌اند مقدر است. بعضی هم گفته‌اند مذکور است.

قول اول

آنهایی که گفته‌اند مذکور است، بَدَأَ بِالتَّحْمِيدِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ را اسم کانَ گرفته‌اند. مِنْ دُعَائِهِ که مسلماً خبر است. چون اسم با حرف جر نمی‌آید. لذا مِنْ دُعَائِهِ را نمی‌توانیم اسم قرار دهیم. این حتماً باید خبر باشد. گفته‌اند بَدَأَ بِالتَّحْمِيدِ اسم است. بعد اشکال می‌شود که اسم کانَ نمی‌تواند جمله باشد و این جمله است. بَدَأَ بِالتَّحْمِيدِ جمله فعلیه است و نمی‌تواند اسم باشد. جواب داده‌اند که بر مبنای کوفیین می‌تواند جمله اسم باشد. بر مبنای دیگران که جمله را نمی‌توانیم اسم حساب کنیم، مصدری از این بَدَأَ بِالتَّحْمِيدِ در نظر می‌گیریم و آن مصدر را اسم قرار می‌دهیم. پس می‌گوییم اسم کان مذکور است نه مقدر. ولی چیزی ذکر شده که باید تأویلش ببریم. خود اسم کان مذکور نیست. چیزی ذکر شده که اسم کان از آن استخراج می‌شود. کان البدأُ بالتحمید من دعائه. از بدأ بالتحمید مصدر درست کردیم. کان البدأ بالتحمید من دعائه. در اینجا باز هم عبارت روان نیست. اگر می‌گفت کان التحمید من دعائه، خوب بود. چون بعدا خواهیم گفت که دعا می‌تواند درخواست باشد، می‌تواند تمجید باشد، می‌تواند تحمید باشد. اینجا می‌گوییم که کان التحمید من دعائه. این خوب بود. اما کان البدأ بالتحمید من دعائه خوب نیست. بدأ به تحمید که دعا نیست. خود تحمید دعاست. ابتدای به تحمید دعا نیست. اینجا مفسرینِ کتاب همگی ناچارند تقدیری بگیرند. گفته‌اند: کان البدأ بالتحمید من کیفیة دعائه. کلمه کیفیة را در تقدیر گرفته‌اند. کیفیت دعای حضرت این بود که ابتدا می‌کردند به تحمید. خود تحمید دعا بود. ولی ابتدای به تحمید کیفیت دعای ایشان بود.

گفته می‌شود که پیغمبر در مسجد بودند. شخصی آمد شروع کرد دعا کردن. حضرت فرمودند زود از خدا درخواست کرد. کانّه دعایش مستجاب نمی‌شود. این را البته نفرمودند. این بیان ماست. دعایش مستجاب نمی‌شود یا سخت مستجاب می‌شود. فرد دیگری وارد مسجد شد. اول حمد و ثنا کرد. بعد صلوات فرستاد بعد دعا کرد و درخواست کرد. حضرت فرمودند دعای این مستجاب می‌شود. کیفیت دعا کردن و درخواست کردن از خدا این است که ابتدا خدا را ستایش کنیم، بعد بر پیغمبر درود بفرستیم و بعد درخواستمان را مطرح کنیم. سفارش شده که دو طرف دعا صلوات بفرستید. خدا صلوات را مستجاب می‌کند و این طور نیست که بینش را مستجاب نکند. وقتی قبل و بعدش را مستجاب کرد، بینش را ضایع نمی‌کند. آن را هم مستجاب می‌کند. پس ادب دعا این است که با تحمید باشد. به این جهت کیفیت دعای امام هم این بود که شروع می‌کردند به تحمید. کان البدأ بالتحمید من کیفیة دعائه.

این یک توجیه بود که اسم کان را مقدر نگیریم. بگوییم مذکور است منتهی با تصرفی که می‌کنیم. بنابر نظر کوفیون احتیاج به تصرف هم نیست. همین جمله را اسم کان قرار می‌دهیم. ولی بنابر نظر دیگران احتیاج به تصرف است. از این جمله مصدر می‌سازیم و آن مصدر را اسم قرار می‌دهیم.

قول دوم

قول دوم این است که اسم کان مقدر است. آنهایی هم که اسم را مقدر گرفته‌اند همان بدأ بالتحمید را در تقدیر گرفته‌اند. پس از نظر معنا فرقی نمی‌کند. از نظر ادبی و ظاهر فرق دارد که آیا اسم کان را مقدر بگیریم یا مذکور. چه آنهایی که مقدر گرفتند چه آنهایی که مذکور گرفتند، اسم را یک چیز قرار داده‌اند. کان البدأ بالتحمید من دعائه یعنی من کیفیة دعائه. این بحث تمام شد. یک بحث ادبی بود.

اقسام ادعیه

دعا به دو قسم تقسیم می‌شود. یکی به درخواست و یکی به تمجید. شما خودتان وقتی دعاها را در مفاتیح یا کتب ادعیه دیگران مراجعه می‌کنید، این دو قسم را می‌یابید. در بعضی التماس می‌کند که خدایا چنین و چنان کن! اینها خواسته‌های ماست. انجام بده! اینها می‌شود دعاهایی که از سنخ درخواست است. در برخی ادعیه می‌بینید از اول اسماء الهیه می‌آید. شروع می‌کند به تمجید خداوند، خدا را تمجید می‌کند و دعا هم تمام می‌شود. گاهی اصلا درخواست هم در آن نیست؛ فقط تمجید است.

منشأ تواضع و لطافت روح بودنِ دعا

هر دو دعا باعث لطافت روح هستند. هم درخواست و هم تمجید. بعداً توضیح داده می‌شود که هر دو قسم هم برای روح ما تواضع می‌آورند. خود درخواست تواضع می‌آورد. تمجید هم بزرگواری خدا را نشان می‌دهد و باعث می‌شود که ما خدا را با خودمان مقایسه کنیم(هر چند مقایسه غلط است) و به ضعف خودمان و نقص خودمان بیشتر پی ببریم. قهراً یک تواضع قهری در نفس ما پیدا می‌شود. پس دعا منشأ تواضع است و تواضع باعث لطافت روح است. یکی از جهاتی هم که به ما سفارش می‌شود دعا کنید، همین حصول تواضع است.

نسبت میان تواضع و لطافت روح

در اینجا از بحث مقداری فاصله می‌گیریم. چرا تواضع باعث لطافت ماست و چرا تواضع این همه به ما سفارش می‌شود؟ خداوند به واقعیت یعنی به آنچه هست، اهمیت می‌دهد و نسبت به دروغ دشمنی دارد. ما وقتی اعتقاد داشته باشیم به واقعیت‌ها، این اعتقاد را خدا از ما می‌پذیرد. اما اگر به خلاف واقعیت اعتقاد داشتیم، این در واقع یک دروغ عملی است. مشرکین خدا را دو یا چند تا می‌دانند. این واقعیت نیست. واقعیت عبارت است از آنچه هست. اینها آنچه را که هست قبول ندارند. آنچه را که خودشان ساختند، قبول دارند.

گاهی گفته می‌شود چرا یک دین در جهان پذیرفته است؟ چرا ادیان دیگر پذیرفته نیست؟ خب همه با هر دینی، دارند به سمت خدا می‌روند. چرا شما فقط یک دین را دین حق می‌دانید؟ ما جواب می‌دهیم یک واقعیت بیشتر نداریم. در جهان که واقعیت‌های مختلف نیست. یک چیز واقع شده. یا پیغمبر ما مبعوث شده یا نشده. بعد از حضرت موسی یا پیغمبری به نام عیسی و بعد هم پیغمبر ما آمده‌اند یا نیامده‌اند. بالاخره واقعیت که دو تا نیست. اگر نیامده‌اند، حق با یهود است. اگر آمده‌اند حق با مسیحی و بعد هم با مسلمانان است. ما یک حق بیشتر نداریم. بنابراین یک دین هم بیشتر نداریم. ما باید به واقعیت معتقد باشیم. اعتقاد به واقعیت چنان مهم است که ابن سینا در کتاب نجات می‌گوید حتی ما باید به اموری از قبیل تعدد افلاک، معتقد باشیم. یعنی بگوییم هفت آسمان داریم. آن آسمان‌ها را هم تعیین کنیم. حالا درست است در تطبیق 7 آسمان ممکن است ابن سینا یا ما اشتباه کنیم اما در اصلش می‌گوید باید معتقد باشیم. می‌گوید هر چه اعتقادتان به واقعیت‌ها بیشتر باشد، مقامتان در آخرت بیشتر است. این حرف درستی است. حالا کار نداریم به اینکه تطبیقی که ابن سینا کرده در صغریات شاید تطبیق نادرستی باشد. اصل مطلب درست است. ما باید به واقعیت‌ها معتقد باشیم و اعتقاد به خلاف واقع برای ما ناپسند است. حالا این را گفتم مقدمه بود برای اینکه ببینیم چرا تواضع خوب است.

تواضع شأن ماست. تکبر شأن ما نیست. ما اگر تکبر کنیم، خلاف واقع رفتیم. اگر تواضع کنیم، طبق واقع قدم برداشته‌ایم. عرض شد طبق واقع قدم برداشتن هم صحیح است هم مطلوب خداست. بنابراین تکبر، دروغ عملی است که ما داریم می‌گوییم. تکبر یعنی من مقامم بالاست و این یک دروغ عملی است که ما داریم می‌گوییم. یک دروغ اعتقادی است. تواضع واقعیت است. یعنی ما واقعاً جزو ممکناتیم. جزو محتاج‌ها هستیم. بلکه به قول صدرا صرف احتیاجیم. نه اینکه محتاج باشیم بلکه اصلاً حاجتیم. یعنی این قدر حاجت در ما قوی است که نباید بگوییم موجودی هستیم محتاج. بلکه باید بگوییم اصلا حاجتیم. و الا اگر بگویید موجودی هستیم محتاج، در آن بخش موجودیت، در مرتبه موجودیت، حاجت را از خودتان گرفته‌اید. در مرتبه‌ای که خودتان را به محتاج متصف کرده‌اید، در آن مرتبه خودتان را محتاج جلوه داده‌اید. در حالی که در ذاتتان هم شما محتاجید نه اینکه در ذات بی‌نیاز باشید و احتیاج صفتی باشد برای شما و تنها در مرتبه صفت محتاج باشید. شما در مرتبه ذات و صفت، هر دو محتاجید. بنابراین نگویید محتاجیم. چون بگویید محتاجیم یعنی موجودی هستیم دارای احتیاج. بگویید حاجتیم که اصلا احتیاج برود در ذات. خب اگر این چنینیم، تکبر، دروغ عملی و دروغ اعتقادی ماست. تواضع، مطابق واقع و پسندیده است و چیزی که مطابق واقع باشد، روح ما را لطیف می‌کند. اگر ما به روحمان دروغ بگوییم، روح لطیف نمی‌شود. لکه‌ای بر روح می‌نشیند و روح را کدر می‌کند نه لطیف. پس دعا نوعی اظهار تواضع است که وظیفه ماست و مطابق با شأن ماست. اگر دعا کنیم، کاری کرده‌ایم که مطابق شأنمان است. چون مطابق شأنمان عمل کرده‌ایم، پسندیده است.

نسبت اقسام دعا و لطافت روح

داشتیم دعا را به دو قسم تقسیم می‌کردیم تا بعداً ثمره دعا را بگوییم اما در ضمنِ بحث، یکی از ثمرات دعا که احداث تواضع در نفس و احداث لطافت برای نفس است، گفته شد. منتهی مختصر. دعا بر دو قسم بود: درخواست و تمجید. سوال می‌شود که کدام یک از این دو بیشتر به روح ما لطافت می‌دهد و ما را می‌سازد؟

انسان گاهی آن ادعیه‌ای را که در آنها درخواست هست می‌خواند. همان حالت تواضع به او دست می‌دهد. توجه به خدا می‌کند و بعد درخواست می‌کند. آن حالت برایش پیش می‌آید. یک حالتی است که لذت عقلی در آن است. لذت حسی در آن نیست اما لذت عقلی دارد. اما تجربه کنید ببینید آن دعایی که در آن تمجید اله است، تأثیرش خیلی بیشتر است از این دعاهایی که در آنها درخواست است. وقتی انسان این دعایی که در آن تمجید است با حال و توجه می‌خواند، دلش نمی‌خواهد این تمجیدها تمام شود. مدام می‌خواهد دوباره تمجید بیاید و توجهش به خدا بیشتر شود. این را نمی‌توان توضیح داد. باید تجربه کرد.

آنجایی که ما درخواست می‌کنیم، یا به خاطر این است که امید داریم این درخواست‌هایمان انجام شود و آن آینده‌ای که در نظرمان است و برایمان لذت‌بخش است به وقوع بپیوندند. یا همان تواضعی که عرض شد باعث لذت ماست. اما وقتی که دعای مشتمل بر تمجید خوانده می‌شود، لذت خاصی به روح ما دست می‌دهد. دیگر این لذت، نسیه هم نیست. به این امید نیست که در آینده خدا به ما این حاجت را افاضه کند. بلکه نقد است. این را گفتیم نمی‌شود توصیف کرد. فقط باید تجربه کرد. هم دعاهایی که مشتمل بر تمیجد است و هم دعاهایی که مشتمل بر التماس و درخواست است را با توجه بخوانید. خودتان قضاوت کنید. می‌بینید دعاهای مشتمل بر تمجید، قوی‌تر است.

ساختار دعاهای صحیفه سجادیه

دعاهای حضرت سجاد را وقتی مراجعه می‌کنید، اول آن تمجید است، وسط آن صلوات بر پیغمبر است، آخرش هم درخواست. تقریباً یکی از نمونه‌هایی که در این مسئه بارزِ بارز است، دعای عرفه صحیفه است. دعای عرفه امام حسین فعلاً در ایران فرهنگ شده. قبلاً خوانده نمی‌شد اما الان خوانده می‌شود. قبلاً خیلی کم خوانده می‌شد اما الان می‌شود گفت همه می‌خوانند. دعای عرفه صحیفه را هم باید فرهنگ کرد. هر دو دعا خوب است. من نمی‌خواهم مقایسه کنم. بالاخره هر دو گوینده امام بودند. من بدون مقایسه می‌خواهم دعای صحیفه را مستقل نگاه کنم. دعای صحیفه دعایی ست که اگر یک بار خوانده شود، انسان دلش نمی‌آید که عرفه‌ای بگذرد، این دعا را مجدد نخواند. خیلی دعای طولانی‌ای هم هست. شاید طولانی‌ترین دعای صحیفه هم باشد. دعای فوق‌العاده طولانی‌ای است. اما انسان سیر نمی‌شود. اولش تمجید است، بعد صلوات و بعد هم در آخر درخواست‌هاست. پس عادت امام این بوده که اول حمد و تمجید، بعد هم درود و بعد هم درخواست را ذکر کنند. در اینجا هم اصلا این دعایی که می‌خواهیم بخوانیم، دعای ثنا و تجید خداوند است.

اشکال اول در مورد دعا کردن

ما یک روایت داریم که می‌فرماید: جفَّ القلم بما هو کائن الی یوم القیامه. یعنی خداوند در ازل همه چیز را آفرید و قلم قضا خشک شد. دیگر این قلم چیز جدید نمی‌نویسد. بنابراین هر چیز که در ازل نوشته شده بود، همان‌ها دارد به تدریج در عالم ظاهر می‌شود. حالا گروهی می‌گویند در عالم دهر که یکی از عوالم است، خداوند همه موجودات را آفرید. ما را هم در آن عالم آفرید. این در روایت هم آمده که ما از عوالم متعدد عبور کردیم تا به اینجا رسیدیم. این اولین عالم ما نیست که ما در آن هستیم. از عوالم متعدد عبور کردیم تا به اینجا رسیدیم. ما در عوالم قبلی امتحان شدیم. در این عالم هم داریم امتحان می‌شویم. طبق امتحانی که در عوالم قبل شدیم، در این عالم ساخته می‌شویم. پس در عالم دهر خدا همه موجودات را آفرید و بعداً این موجودات را در این عالم ما که عالم شهادت است به نوبت ظاهر می‌کند. آنجا نوبتی نبود. آنجا همه با هم بودند. آنجا حضرت آدم با تمام ذریه‌اش همه با هم آفریده شدند. ولی اینجا چون با توالد و تناسل باید آفریده شوند، نوبت گذاشته شد. آنجا زمان نبود که در روی نوار زمان موجودات به تدریج بیایند. اینجا زمان هست و موجودات روی زمان، هر کدام نوبتشان شود به تدریج می‌آیند. پس خداوند تمام موجودات را در یک عالمی به نام عالم دهر آفرید. بعضی برای عوالم اسم نمی‌گذارند. مثلا میرداماد اصرار دارد که عالم دهر داریم و این موجودات در عالم دهر آفریده شده‌اند. بعضی اسم نمی‌گذارند. می‌گویند عوالمی در قبل داشتیم و ما در قلم قضا همه موجود بودیم. در لوح محفوظ همه نوشته شده بودیم. حالا چطور نوشتنی؟ نوشتنِ مناسب همان‌جا. در لوج محو و اثبات هم دوباره ما نوشته شدیم و در این عالم ظاهر شدیم. با این توضیحاتی که عرض شد، تمام آنچه که می‌خواست تا قیامت واقع شود، همه تنظیم شد.

سؤال می‌شود که برای چه دعا کنیم؟ یکی از اشکالات دعا همین توضیحاتی بود که گفته شد. همه چیز را خدا در اول آفرید و همه چیز را مرتب و منظم در جای خودش قرار داد. اگر می‌خواست و مقدر بود یا مورد قضا بود که فلان چیز در اختیار فلان کس قرار بگیرد، خدا در ازل مقدر می‌کرد که در اختیارش قرار بگیرد. برای چه حالا این دعا می‌کند؟ چه چیز را می‌تواند تغییر دهد؟ مگر دعای ما می‌تواند قضای الهی و قدر الهی را تغییر دهد؟ تغییری در کار نیست. همه آنچه لازم بود انجام داده شود، انجام شد. تغییری در کار نیست. ما برای چه دعا می‌کنیم؟ این یکی از اشکالاتی است که بر دعا وارد کرده‌اند که جفَّ القلم بما هو کائن إلی یوم القیامة. یکی چیز جدیدی دیگر در عالمِ وجود نمی‌آید. درست است ظاهر می‌شود. در عالم وجود اشیائی ظاهر می‌شود ولی دیگر خلق نمی‌شوند. وجود پیدا نمی‌کنند. هر چیزی که می‌خواست وجود بگیرد، دیگر وجود گرفت. بعد از آن عالم غیب تنزل می‌کند. می‌آید در عالم شهادت و اینجا ظاهر می‌شود. ما در آن عالم موجود بودیم. در این عالم ظاهر نبودیم. خداوند ما را در این عالم ظاهر می‌کند. خب اگر این چنین است، اگر ما این‌گونه هستیم و اتفاقاتی که می‌خواهد برای ما بیافتد، این‌گونه است و همه چیز درست شده است، برای چه دعا کنیم؟

اشکال دوم در مورد دعا کردن

همچنین گفته می‌شود دعا با مقام رضا منافات دارد. همه ما موظفیم به آنچه برایمان مقدر می‌شود راضی باشیم. این یکی از مقامات و منازل انسان است. مقام رضا برای انسان مقام بالایی است. حتی بعضی از کسانی که با قرآن و حدیث و... سر و کار داشتند به من گفتند ما با تفحصی که کردیم، به این نتیجه رسیدیم که محبوب‌ترین چیز به شهادت قرآن نزد خدا راضی بودن خلق است یعنی خلق راضی باشد به آنچه خدا برایش مقدر کرده. خب پس مقام رضا مقام بالایی است. ما وقتی دعا می‌کنیم، اشارتاً می‌خواهیم آن رضا را نفی کنیم. الان یک اتفاقی افتاده. من دعا می‌کنم این اتفاق برطرف شود. معلوم می‌شود راضی نیستم. اگر راضی بودم، تحمل می‌کردم. پس دعا با مقام رضا نمی‌سازد.

جمع‌بندی دو اشکال

الان دو اشکال وارد شد. یک اشکال اینکه دعا با توجه آنچه که مقدر شده بی‌فایده است. دوم اینکه نه اینکه بی‌فایده است بلکه مضر است. مضر به مقام رضاست و آن عظمتی را که مقام رضا می‌دهد، از ما می‌گیرد. بنابراین به روح ما و علوّ ما ضرر وارد می‌کند. این دو تا باید جواب داده شود.

پاسخ به اشکال دوم

جواب دومی خیلی راحت است. چطور شما که دارید اعتراض می‌کنید، فهمیدید که دعا مزاحم با رضاست اما خود خدا که می‌گوید دعا کنید، ﴿ادعونی استجب لکم﴾[1] یا روایات که پُر است از اینکه دعا کنید، اینها نفهمیدند؟ ما فهمیدیم که دعا با رضا نمی‌سازد. آنها متوجه نشدند؟ همان‌هایی که شما را ترغیب کردند به اینکه مقام رضا را تحصیل کنید، همان‌ها گفته‌اند دعا کنید. معلوم می‌شود دعا با رضا سازگار است. سازگاری‌اش هم به این نحو است که خدایا من خواست خودم را اعلام می‌کنم و متواضعانه و خاشعانه از تو درخواست می‌کنم. ولی راضی‌ام به آنچه تو مقدّر کردی و مقدّر کنی. یعنی اگر به من خواسته‌ام را ندادی، از جانب من هیچ اعتراضی نیست. پس رضا با دعا جمع می‌شود.

ما اگر توقع داشته باشیم که آنچه می‌خواهیم، خدا به ما بدهد و هیچ رضایتی به خواست خدا نداشته باشیم و بگوییم فقط آنچه من می‌خواهم، این طبیعتاً با مقام رضا نمی‌سازد. ولی اینکه ادب دعا نیست. بله! آن دعاهایی که بعضی از ما می‌کنیم با رضا نمی‌سازد. می‌گوییم خدایا این درخواست من است. این را هم به من بده. اگر هم مصلحت نیست، یک جوری مصلحت درست کن. اگر هم مصلحت درست نمی‌شود، من کاری ندارم. باز هم می‌گویم این را به من بده. طلبه‌ای به من می‌گفت 40 روز زیارت عاشورا خواندم تا حاجتم را بگیرم. نداد! چون 40 زیارت عاشورا گفته می‌شود مجرب است. با لعن و سلام هم خواندم. هر کاری کردم نگرفتم. آخر هم گفتم خدایا من نمی‌دانم من این را می‌خواهم. هر چه هست، باشد. این را به من بده! خب این‌گونه حرف زدن، ادب دعا نیست. این‌گونه انسان‌ها هم غالبا نتیجه نمی‌گیرند. فکر می‌کند با این‌گونه حرف زدن‌ها می‌تواند خدا را وادار کند. ادب دعا این است که بگوییم خدایا درخواست من این است و چون من نمی‌دانم قضا و قدر تو چیست، خواسته‌ام را اظهار می‌کنم. اگر اراده کردی به من بدهی، راضی‌ام. اگر هم اراده نکردی، اختیار با توست. این ادب دعاست و این با مقام رضا منافاتی ندارد.

پس اینکه گفته‌اند دعا با مقام رضا منافات دارد، اینها اولاً به خود دستور خداوند که می‌گوید ﴿ادعونی استحب لکم﴾[2] توجه نکرده‌اند، به دستور روایات که به ما دستور دعا می‌دهند، توجه نکرده‌اند، ثانیاً دعا را به گونه‌ای دیگر فهمیده‌اند. فکر کرده‌اند دعا یعنی سماجت برای گرفتن. در حالی که دعا این نیست. دعا یعنی اظهار درخواست آن هم چون نمی‌دانم قضا و قدر تو چیست، درخواست می‌کنم که این‌گونه مستجاب کنی. اگر مستجاب کردی یا نکردی در هر دو صورت راضی‌ام. تجربه هم شده. این نوع دعا غالباً مستجاب می‌شود. نه فقط به ظاهر، باطنا انسان اینگونه باشد که من وقتی دعا می‌کنم، می‌خواهم درخواستم را به تو بگویم، نه اینکه تو درخواست من را نمی‌دانی، می‌دانی اما من دارم اعلام می‌کنم. ولی در عین حال باطناً راضی‌ام به آنچه تو می‌گویی. می‌دانم تو مصلحت من را بهتر از خودم رعایت می‌کنی. شاید مصلحت من در این باشد که این دعا مستجاب نشود. بنابراین اگر مستجاب کردی، من راضی هستم. مستجاب کردی هم راضی‌ام. پس با این بیانی که گفته شد، معلوم شد دعا با مقام رضا ناسازگاری ندارد. بلکه کاملا سازگار هم هست.

پاسخ به اشکال نخست

اما اشکال اول این بود که با اینکه قلم قضا نوشته، لوح محفوظ هم تمام آنچه را که باید واقع شود و تخلف ندارد، ثبت کرده، لوح محو و اثبات هم آنهایی که می‌تواند تغییر کند آورده، با وجود اینکه همه چیز منظم صادر شده، دعای من چه اثری دارد؟

جواب این اشکال این است که شاید خداوند در عالم قضا یا عالم قدر این طور مقدّر کرده که اگر این بنده من دعا کرد، این خواسته را می‌دهم. اگر دعا نکرد، نه! جهان را خدا طوری آفریده که با علل، معالیل به وجود بیایند. معلول را بدون سبب به وجود نمی‌آورد. سنتش این‌گونه است که جهان با علل و اسباب به وجود بیاید. تمام اشیاء همین‌گونه‌اند. ابی الله أن یجری الامور إلا بأسبابها. در بعضی امور خودش دعا را سبب قرار نداده. کار را انجام می‌دهد بدون دعای من. ولی در بعضی امور دعا را سبب قرار داده. جزء سبب گرفته. من که اطلاع ندارم که سبب این خواسته‌ی من چیست. احتمال می‌دهم یکی از اجزاء سببش دعای من باشد. پس من دعا می‌کنم تا آن جزءِ سبب، اگر جزء سبب قرار داده شده حاصل شود. بنابراین این‌گونه نیست که دعا بی‌فایده باشد. گفته‌اند همه چیز منظم و مرتب آمده. خب یکی از آن چیزهایی که منظم و مرتب آمده، شاید همین باشد که فلان خواسته فلان بنده من مستند است به دعای او. همه اسباب را فراهم کرده‌ام فقط سببی که عبارت از دعاست، باقی مانده. اگر این جزء سبب را آورده، علت تامه کامل شده، معلول هم پشتش می‌آید. اگر نیاورد، نه! پس من به امید اینکه شاید این دعای من جزء سبب باشد، دعا می‌کنم. بنابراین درست است که همه چیزها در قضا و قدر تعیین شده، ولی منافات ندارد با اینکه من دعا کنم.

اشکالی دیگر

منتهی اینجا یک اشکال پیش می‌آید که اشکال بسیار مهمی است. دعا اثر می‌کند. تعبیر ما همین بود که دعا اثر می‌کند. دعا در چه اثر می‌کند؟ در خدا اثر می‌کند؟ خدا که موجود منفعل نیست. خدا که موجود متأثر نیست. چگونه دعا در او اثر می‌کند؟ این مطلبی است که حکما را به تلاش و تکاپو انداخته که ما از طرفی می‌دانیم دعا مؤثر است. تا حالا که دعا نکرده بودم، این خواسته حاصل نشده بود. با دعای من حاصل شد. زیاد اتفاق افتاده ما بعد از دعا چیزی را که موجود نبود، موجود دیدیم. معلوم می‌شود دعا اثر کرده و این خواسته ما حاصل شده. دعا در چه اثر کرده؟ این بحثی دارد که امروز نمی‌توانیم بیان کنیم. توضیح مفصلی ندارد ولی چون وقت دارد تمام می‌شود، می‌گذاریم برای جلسه بعد.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo