درس تفسیر استاد غلامعباس هاشمی
98/09/10
بسم الله الرحمن الرحیم
محتويات
0.0.0.0.1- بحث از واژههای ایمان و غیب0.0.0.0.2- مصادیق غیب
0.0.0.0.2.1- مصداق اول: ذات خدا (بارز ترین مصداق غیب)
0.0.0.0.3- سؤال پژوهشی
0.0.0.0.3.1- مصداق دوم غیب: وحی
0.0.0.0.3.2- مصداق سوم غیب: قیامت
0.0.0.0.4- نظریه ایمانگرایی و فدئیسم
0.0.0.0.5- نقد و بررسی
موضوع: سوره بقره/آیه ۳ /واژههای ایمان و غیب-مصادیق غیب-ایمانگرایی
بحث ما در آیة سوم از سورة مبارکة بقره است ﴿الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاة و مما رزقناهم ینفقون﴾[1]
عرض شد که این وصف متقین و پرهیزگاران است؛ پرهیزگاران کسانیاند که به غیب ایمان میآورند و نماز را بر پای میدارند و از آنچه به آنها روزی کردیم انفاق میکنند.
0.0.0.0.1- بحث از واژههای ایمان و غیب
ایمان از مادة «أمن و أَمِنَ» به معنای در أمان بودن است. چون مؤمن با ایمان به غیب و با ایمان به خدای متعال از آفات عصیان و طغیان و استکبار در امان است به این خاطر از مادة «أمن» استفاده شده و ایمان نامگذاری شده است.مادة غیب هم مصدری است که به جای اسم فاعل نشسته است مثل عدل که به جای عادل مینشیند، غیب هم به جای «غایب» مینشیند. غایب چیزی است که از دایرة محسوسات ما و حس ما و از رؤیت و درک و سمع ما خارج است و غیب در مقابل شهود است؛ چیزهایی که در مرأی و منظر ما قرار دارد.
اول باید ببینیم اصلاً غیب داریم؟ با قطع نظر از اینکه حجتی شرعی بر مصادیق غیب و لزوم ایمان به آن مصادیق مطرح بشود، به طور برهانی ما باید وجود غیب را ابتدا ثابت کنیم. بله؛ برای انسان چیزهای فراوانی وجود دارد که غیب محسوب میشود؛ چرا؟ دلیلش این است که وجود انسان بسیار محدود است هم به زمان و هم به مکان و هم از جهت قوّه و فعل انسان محدود است هم بالقوه محدود است هم بالفعل محدود است، هم فرداً محدود است و هم جمعاً. این محدودیتها باعث میشود که حس انسان، زماناً، مکاناً، فرداً، جمعاً، فعلاً و قوّتاً به امور بسیار ناچیز و بسیار محدود تعلق بگیرد. فراوان و بینهایت مسائل و مصادیقی وجود دارد که از دایرة انسان و حس انسان کاملاً بیرون است. بنابراین این انسان با این علم و حس و به یک عبارت وجود ناچیزش (وجود انسان بسیار بسیار محدود است وجود محدود) نمیتواند وجوداتی که در هستی وجود دارد و ما نمیتوانیم برای آن حدی تصویر کنیم، پیش آنها حاضر باشد و آنها نزد انسان شاهد باشد. پس محدودیت وجود انسان، برهان وجود غیب فراوانی در عالم هستی نسبت به حواس انسان است.حالا انسان از نظر دانشی هم بسیار بسیار محدود است حتی علم به مسائل فراوانی در اطراف خودش هم پیدا نمیکند چه برسد به خارج از محدودة وجودی و اشراف وجودی انسان.گاهی که انسان را غرور میگیرد و به یک حکایتها و به یک تجربیاتی که خود انسان به دست میآورد، تأمل کند میفهمد که چقدر دانش او حتی نسبت به خود او (که نسبت به خودش و نفس و اصل وجودش علم حضوری دارد) یعنی نسبت به جزئیات وجودش،انسان جاهل و غافل است. سؤال: انسان چون موجود مکلفی است برای او غیب وجود دارد؟استاد: نه خیر؛ کاری با تکلیف ندارد؛ ذات انسان، ذات محدودی است از هر جهت وجود انسان یک وجود بسیار محدودی است در همه جا نیست یا در خانه است یا در مسجد یا در کلا این وجود محدود است و چون محدود است نسبت به امور دور از او چطور میتواند عالم باشد؟! حس داشته باشد؟! سمع و بصر داشته باشد؟! حالا عرض میکنم که انسان حتی در وجود خودش هم مطالب فراوانی وجود دارد که در دایره علم انسان نیست و انسان هرگز هم آن را نمیفهمد. داستان آسیابانآن داستان آسیابان داستان بسیار عبرتانگیزی است که مرحوم شیخ انصاری در همین باب تنجیم مکاسب نقل میکند که خواجه نصیرالدین طوسی در یک سفری مهمان یک آسیابانی شد.
1. خواجه طوسی وقت غروب میخواست در بالای بام بخوابد؛
2. شب که شد، آسیابان آمد و به خواجه گفت که بیایید و داخل منزل بخوابید؛
3. گفت چرا؟
4. گفت چون امشب باران میبارد؛
5. گفت نه؛ خواجه از بنیانگذاران علم هواشناسی است. گفت نه؛ علائمی برای باریدن باران ندیدم. بارانی نمیبارد.
آسیابان رفت و خوابید و نصف شب باران گرفت.خواجه رختخوابش را جمع کرد و رفت در زد و رفت.صبح از آسیابان پرسید که من با دانش هواشناسی خودم نفهمیدم باران میبارد. تو از کجا فهمیدی که باران میآید؟1. گفت من هم نمیدانم. اما من یک سگی دارم که بالای بام میخوابد هر شب که غروب این حیوان پایین بیاید به زیر بام برود میفهمم که باران میآید. دیشب هم همین اتفاق افتاد.
یعنی گاهی میبینی یک مطلبی برای یک سگ مشهود و مجرب و معلوم است اما برای انسان همان مطلب، کاملاً مجهول است.وجود انسان چون محدود است خودش دلیل بر وجود غیب فراوان بر انسان است. اما از آن سو تنها یک وجود داریم که غیب برای او وجود ندارد، تمام هستی و تمام حوادث و تمام جزئیات و کلیات آفرینش برای او شهود محسوب میشود نه غیب، و آن خدای متعال است؛ چون خدای متعال وجودش محدودیت ندارد. خدای متعال اینطور نیست که در یک زمان باشد و در یک زمان نباشد، در یک مکان باشد و در یک مکان نباشد، بالقوه باشد و بالفعل نباشد، فردی هست و جمعی نیست. نه خیر؛ چون وجود خدای متعال همه جا را احاطه کرده است لذا همه چیز، همه زمان و همه مکان و همة حوادث در محضر او حاضر است و خدای متعال به او علم حضوری دارد.نسبت به ماوقع که واقع میشود علم حضوری دارد حتی خدای متعال نسبت به آن چیزی که واقع نشده و بناست که واقع شود، به آن هم خدا علم حضوری دارد. هنوز واقع نشده، هنوز معدوم است، محقق نشده است [خدا به آن علم حضوری دارد]. این سؤال مهمی است که چیزی که واقع نشده، چطور خدا به آن دانش دارد؟ هنوز اتفاق که نیفتاده است اتفاق باید رخ بدهد تا علم حضوری به آن پیدا شود. این براهینی دارد که از جمله آن براهین این است که یکی از طرق علم به یک شیء ولو معدوم باشد علم از طریق علت آن چیز است. اطباء وقتی علت یک بیماری را در شخص مییابند، فوری بیماری را میشناسند، هنوز هیچ خبری نیست اما میداند ده ساعت دیگر طب میآید با این درجه. ممکن است جزئی تر هم بداند حتی میداند با این بیماری این آدم کی فلج و کی تلف میشود. این را از کجا میدانند؟ علت را شناسایی کرد از علت به معالیل پی برد. از علت به معالیل پی بردن یکی از راههای حصول علم است.خدای متعال، نه اینکه علتها را میشناسد، ممکن است علتهایی هم هنوز نیامده باشد، [که به آنها علم مستقیم داشته باشد] خدای متعال خودش علة العلل است تمام معلولهایی که در زمان و در مکان رخ میدهند، همة اینها در واقع، علة العلل همة حوادث به خود خدای سبحان باز میگردد و خود خدای سبحان در نزد خودش حاضر است و به خودش علم حضوری دارد.آیات فراوانی در قرآن کریم به این دو برهان عقلی که غیب برای انسان هست و همه چیز در محضر خدای متعال مشهود است، آیات فراوانی روی این مسأله [تأکید کرده است] که هر آیه یک نکتهای را در واقع دربردارد.
نسبت به علم انسان هر جا که سخن از علم است به محدودیت علم انسان اشاره میکند ﴿یسئلونک عن الروح قل الروح من أمر ربّی و ما اُوتیتم من العلم الا قلیلاً﴾[2] یک علم بسیار کمی در مورد روح به شما داده شده است ﴿یسئلونک عن الساعة أیان مرساها قل إنّما علمها عند ربّی﴾[3] شما این را نمیدانید علم قیامت و زمان قیامت فقط در نزد خدای متعال است.
اما از آن طرف این آیات خیلی دارای نکته است: ﴿الذی له ملک السماوات و الأرض و الله علی کل شیء شهید﴾[4] برای خدای متعال است مُلک تمام آسمان و زمین و خدا بر همه چیز «شهید» است؛ یعنی همه چیز برای خدای متعال مشهود است یعنی خدا گواه حاضر و ناظر است و غیبی برای خدای متعال مطرح نیست. بروج آیة ۹ آیة قبل در مورد دانش خدا به هستی بود، این آیات در مورد علم خدا به اعمال و نیات و کردهها و ناکردههای انسان است.﴿یوم یبعثهم الله جمیعاً﴾[5] همه را خدا مبعوث میکند ﴿فینبّئهم بما عملوا﴾[6] به همة آن چیزهایی که انجام دادهاند خبر میدهد ﴿أحصاه الله و نسوه﴾[7] خدا همةاینها را دانه دانه شمرده ولی خودشان اینها را فراموش کردهاند ﴿والله علی کلّ شیء شهید﴾[8] (مجادله آیة ۶)
﴿قل ماسألتکم من أجر فهو لکم﴾[9] پیامبر میگوید آن اجری که خواستم (﴿قل لا أسئلکم علیه أجراً الا المودة فی القربی﴾[10] -شوری) در سورة مبارکه سبأ میفرماید آن اجری که خواستم برای خودتان است ﴿إن أجری الا علی الله﴾[11] اجر من بر عهده خدا است ﴿وهو علی کلّ شیء شهید﴾[12] او میداند که من چه کردم و از اجر من نسبت به اعمالم کم نمیگذارد.
شاهدهای فراوان در جهان وجود دارد برای نبوت انبیاء ولی ﴿قل أیّ شیء أکبر شهادةً قل الله شهید بینی و بینکم﴾[13] کیست از خدا بهتر گواه باشد؟! خدا بین من و شما گواه است. (انعام ۱۹)
﴿وعنده مفاتح الغیب﴾[14] این مفاتح الغیب نه اینکه برای خدا غیب باشد، برای ما غیب است برای خدای متعال مشهود است آن چیزی که برای ما غیب است کلیدهایش در دست خدای سبحان است ﴿و عنده مفاتح الغیب لایعلمها إلا هو یعلم ما فی البرّ و البحر و ما تسقط من ورقة إلا یعلمها و لا حبّة فی ظلمات الأرض و لا رطب و لایابس إلا فی کتاب مبین﴾[15] هیچ برگ درختی زمین نمیافتد و هیچ دانهای در تاریکیهای زمین نیست مگر اینکه خدا علم و عدد و وزنش را دارد. هیچ چیزی بر خداوند پوشیده نیست. و همچنین گاهی خدا از این غیب در اختیار یک عدهای هم میگذارد از علم و آگاهی این غیب ﴿عالمُ الغیب فلایظهر علی غیبه أحداً إلا من ارتضی من رسول فإنّه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصداً﴾[16] (جن آیة ۲۶) خدا از این غیبش به هر کدام از پیغمبران که او برگزیند خدای متعال به او عطا میکند.
بنابراین برهان اینکه غیب بر انسان وجود دارد، محدودیت وجودی انسان است و برهان بر اینکه همه چیماکان و مایکون-مشهود خدای متعال است این است که خدای متعال محدودیت در وجود ندارد و همة عالم و همة هستی در محضر خدای متعال است. این هم برهانی است و هم قرآنی.0.0.0.0.2- مصادیق غیب
مطلب دوم این است که مصادیق غیب چیست؟ تا بعد برسیم به اینکه کسانی که ایمان به غیب میآورند به چه چیز ایمان میآورند؟ چه چیز را تصدیق قلبی میکنند و در امنیت و آرامش فرو میروند که از اوصاف متقین است؟ مصادیق غیب چیست؟ آن چیزی که از دیدگاه ما مخفی است.خب از دیدگان ما خیلی چیزها مخفی است. منظور همة غیب نیست، قرآن کتاب هدایت است مراد ایمان به آن امور غیبیه است که در هدایت ما تأثیرگذار است دارد وصف متقین را میگوید آن غیبهایی که ایمان به آنها تقوا را در وجود انسان میسازد. ما خیلی چیزهایی داریم که از ما غیب است که مثلاً عدد سیارات، چند تا سیاره، چندتا کهکشان در فلان منطقة از هستی وجود دارد. این یک جور غیب است که ممکن است علم وعدم علم ما و ایمان ما و عدم ایمان ما به آن غیب، تأثیری در هدایت و زندگی مادی و معنوی ما نداشته باشد، اما یک امور غیبیه هست که ایمان به آن غیبها تقوا و آرامش درونی را میسازد. آن غیبها کدام غیبها هستند؟خود قرآن کریم این غیبها را برای ما مطرح کرده است.0.0.0.0.2.1- مصداق اول: ذات خدا (بارز ترین مصداق غیب)
بارزترین واتمّ مصادیق غیب، ذات حضرت حق و خود خدای متعال و اسماء حسنای خدای متعال است. چرا اتم و اکمل مصادیق غیب است؟ چون برخی از مصادیق غیب هستند که علم به ذات آنها ممکن است حس آنها ممکن است ممکن است در یک زمان نبینیم و نچشیم و نشنویم اما اینکه در یک زمان دیگری آنها را ببینیم و بچشیم ممکن است مثل بهشت و جهنم، قیامت و برزخ. اینها الان از امور غیبیه ما هستند اما اینها از امور غیبیهای هستند که روزی ما آنها را خواهیم دید و خواهیم چشید. حتی برخی که الان علم یقین دارند، تقوای بالایی دارند ﴿لو تعلمون علم الیقین لترونّ الجحیم﴾[17] اینها برای ما غیب است برای آنهایی که از علم یقین برخوردارند قابل رؤیت و مشهود است. چرا خدای متعال اتم مصادیق غیب است؟ چون خدای متعال هیچگاه قابل مشاهده نیست، هیچگاه خدای متعال قابل حس با ابزار حس و چشم و اینها نیست. با اینها خدای متعال قابل حس نیست.
در سورة مبارکة اعراف آیة ۱۴۳ که من از شما اینجا تحقیق و پژوهش میخواهم که خوب این آیه را گوش کنید بعد سؤال را دقت کنید و مکتوب و منظم روی ابعاد عقلی و عرفانی و نقلی این مسأله محققانه تحقیق کنید و جمعبندی کنید و تحویل بدهید. ﴿ولمّا جاء موسی لمیقاتنا﴾[18] موسی وقتی به میقات ما آمد ﴿و کلّمه ربّه﴾[19] و خدای متعال با او سخن گفت ﴿قال ربّ أرنی أنظر إلیک﴾[20] خدایا خودت را به من نشان بده تا من به تو نگاه کنم ﴿قال لن ترانی﴾[21] این «لن» چه «لن»ی است؟ میگویند «لن» برای نفی أبد آمده است ﴿قال لن ترانی﴾[22] مرا تو هیچ گاه نخواهی دید ﴿و لکن انظر إلی الجبل﴾[23] لکن به این کوه نگاه کن که تو با این جسم انسانی قویتر نیستی، ببین این کوه جلوهای از من را اگر مشاهده کند به چه روز میافتد نگاه کن به این کوه ﴿فإن استقرّ مکانه فسوف ترانی﴾[24] اگر با جلوة من کوه در جای خودش مستقر و ثابت ماند تو هم به زودی مرا خواهی دید ﴿فلمّا تجلّی ربّه للجبل﴾[25] خدای متعال تا به کوه تجلی کرد ﴿جعله دکّاً و خرّ موسی صعقاً﴾[26] کوه متلاشی شد و موسی بیهوش افتاد ﴿فلمّا أفاق قال سبحانک تبتُ إلیک و أنا أوّل المؤمنین﴾[27] تا به هوش آمد گفت خدایا من توبه میکنم که خیال میکردم که تو را میشود دید، من اول مؤمنم در میان این قوم و این قبیله، به این حقیقت ایمان میآورم که تو را با این قالبهای انسانی نمیشود دید.
0.0.0.0.3- سؤال پژوهشی
سؤال این است که خدای متعال میگوید «لن ترانی» این آیا نفی أبد میکند یعنی خدا را تا ابد نمیشود دید،یعنی امکان رؤیت در خدا نیست؟ اگر این است چرا موسی گفت ربّ أرنی أنظر إلیک؟ چون موسی پیامبر اولوالعزم است و اینقدر مقام عقلی و اخلاقی او بالاست که خدا دارد با او مکالمه میکند و او دارد با خدا حرف میزند. این چنین آدمی آیا از خدای متعال امر محال را طلب میکند؟! مثل این است که به خدای متعال بگوییم خدایی یک مثلثی به ما نشان بده که دو ضلع داشته باشد. هم مثلث باشد وهم دو ضلع داشته باشد! خدایا جمع بین نقیضین را به ما نشان بده! خدایا شریک الباری را در کنار خودت به ما نشان بده! امر محال را که حکیم از خدای متعال نمیخواهد. اگر ﴿«لن ترانی»﴾[28] برای نفی ابد است پس دعای موسی چیه؟ اگر نه؛ دعای موسی از حکیم صادر شده، دعای موسی برای امر محالی نبوده و برای امر ممکنی بوده است ﴿«لن ترانی﴾[29] چیه؟ اگر دعا برای امر ممکن است و از حکیم صادر شده چرا ﴿لن ترانی﴾[30] ؟ اگر لن ترانی برای نفی ابد است چرا حکیمی و نبیای مثل جناب موسی چنین امر محالی را از خدا میخواهد؟منظور از ﴿أنا أوّل المؤمنین﴾[31] چیست؟ موسی میگوید من اولین مؤمنم به این حقیقت. معنایش این است که قبل از حضرت موسی کسی از انبیاء و اولیاء چنین ایمانی نداشته است؟ منظور از این چیست؟.
هم در خود آیه دقت کنید هم در بعد عقلی آیه، هم در ابعاد نقلی آیه و هم در بعد عرفانی آیه دقت کنید و مکتوبتان را ان شاء الله من در آینده ببینم. سؤال: حضرت ابراهیم و ...استاد: آنجا امر محالی را نخواسته بود. آنجا گفت ﴿ربّ أرنی کیف تحی الموتی﴾[32] خدایا من میخواهم ببینم تو چطور مردگان را زنده میکنی، ایمان هم داشت خدای متعال هم گفت ﴿أولم تؤمن قال بلی و لکن لیطمئن قلبی﴾[33] ایمان هم دارم اما ایمان مراتبی دارد ایمان من در حد علم الیقین است میخواهم به مرتبة عین الیقین برسم. یک وقت هست شما دود را میبینی آتش را میبینی، این یک جور علم است اما یک وقت انسان جلوتر میآید و خودش در آتش قرار میگیرد، علم الیقین با عین الیقین خیلی متفاوت است لذا ابراهیم علیهالسلام از خدای متعال امر محالی را نخواست فقط یک امری بالاتر را تقاضا کرده است اما اینجا میگوید أرنی اگر أرنی امر ممکن است چرا لن ترانی؟ اگر لن ترانی دلالت بر نفی ابد میکند چرا موسی امر محال را درخواست میکند؟ این مطلب، مطلب دقیق و مهمی است اینقدر روی این مسأله فکر کنید تا برای همیشه برایتان بماند.
این یکی از مصادیق غیب است خدای متعال اتم و اکمل مصادیق غیب است که خطاب لن ترانی را نسبت به خودش میدهد که تو هرگز من را نخواهی دید و هرگز من قابل رؤیت نیستم.0.0.0.0.3.1- مصداق دوم غیب: وحی
مصداق بعدی برای غیب خود وحی است. غیب خود وحی است، خود وحیای که نازل میشود این خودش و حقیقت این وحی غیب است. خود وحی یک حقیقتی دارد، یک ظاهری دارد که در پایین است که این ﴿جعلناه [قرآناً] عربّیاً﴾[34] ﴿[أنزلنا إلیکم نوراً]مبینا﴾[35] [ یا] ﴿[نزل به...] بلسان عربیّ مبین﴾[36] است این یک ظاهری است که در پایین است، این هم عربی است هم مبین در اینجا ﴿منه آیات محکمات و اخر متشابهات﴾[37] اما یک حقیقت دیگری هم دارد ﴿و إنّه فی اُمّ الکتاب لدیناه لعلیّ حکیم﴾[38] آنجا دیگر متشابه نیست در ام الکتاب در نزد ما این فقط علیّ و حکیم است بلندمرتبه و محکم است آنجا دیگر متشابه راه ندارد آن ام الکتاب از دیدگان و حس و عقول همة ما خارج است چون اصلاً خارج بوده و عقل ما را به آن حقیقت راه نبوده خدای متعال ﴿[نزل به...] بلسان عربیّ مبین﴾ عربی قرار داده که ما در او ﴿لعلهم [یتفکرون]﴾[39] یا ﴿أفلا یتدبرون القرآن﴾[40] تا ما سراغ تدبر در آن برویم.
پس وحی خودش یکی از مصادیق غیب است در سورة مبارکة تکویر آیة ۲۴ از وحی به عنوان غیب نام میبرد ﴿وما هو علی الغیب بضنین﴾[41] پیامبر نسبت به ابلاغ تبلیغ غیب هیچ بخیل نیست که آنچه بر او وحی شده را بر بندگان و بر همگان تبلیغ نماید.
سؤال:...آنهایی که غیب را قبول ندارند...استاد: آن یک بحث دیگری است گفتیم اینها ﴿هدیً للمتقین﴾[42] ما با کسانی که لجاجت دارند، فطرت و نور حقپذیری را از بین بردند، آنها دیگر در لجاجت و در عناد میمیرند قابلیت مناظره با آنها وجود ندارد پیامبر ۲۳ سال دعوت کرد ۲۳ سال با برخی محاجه کرد، حضرت نوح ۹۰۰ سال دعوت کرد با برخی ۲۰۰ سال با برخی ۱۰۰ سال با همة اینها محاجه کرد، لذا گفتیم هدایت، استدلال، تبیین، تبلیغ مال متقین است ﴿ذالک الکتاب لا ریب فیه هدیً للمتقین﴾[43] اصلاً نکوشید که افراد لجوج را سر صراط مستقیم بیاورید انسانی که در خواب است به راحتی بیدار میشود اما متنائم را نمیشود بیدار کرد چون خودش را به خواب زده است هر چه صدا کنی او بیدار نمیشود چون بیدار است و نمیخواهد حرف شما را بشنود. خدای متعال به فطرت انسان خداجویی و خداپذیری را قرار داده است این فطرت وقتی از بین رفت دیگر انسان خداجو و خداطلب و کمال طلب و هدایتطلب نیست و هر آنچه را که از هدایت بگویی لایزداد إلا بعداً ﴿[لا یزید الظالمین إلا خساراً]﴾[44] [یا] ﴿[لا یزید الکافرین الا خساراً]﴾[45] استدلال همة آنها را گمراهتر و بیچارهتر و لجوجتر میکند و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین و لایزید الظالمین إلا خساراً. بنابراین خیال نکنیم که همة آحاد بشر را باید هدایت کرد، تمام آحاد بشر قابل هدایت نیستند. انسانهایی که زمینة هدایت جویی فطری در وجود آنها هست قابل هدایتاند.
0.0.0.0.3.2- مصداق سوم غیب: قیامت
مصداق دیگر در رابطه با غیب، عبارت است از قیامت. یکی از مصادیق غیب قیامت است که علمش تنها در نزد خدای متعال است ﴿یسئلونک عن الساعة أیان مرساها قل إنّما علمها عند ربّی﴾[46] (اعراف ۱۸۷)
از جمله امور غیبی، بهشت و جهنم است، ما اینها را نمیبینیم اینها از منظر و مرأی و حس ما بیروناند. ﴿و فی السماء رزقکم و ما توعدون﴾[47] آن «﴿وما توعدون﴾[48] » همان بهشت است که به ما وعده دادند. این در آسمان است. کدام آسمان؟ آسمان در قرآن به معنای آسمان بالای سر ما نیست. آن معانی خودش را دارد. اینها از امور غیبیاند.
در روایات ما، امام زمان ما سلامالله علیه مرحوم صدوق در کمال الدین و علامه مجلسی در بحار نقل کرده که در ذیل همین ﴿«الذین یؤمنون بالغیب»﴾[49] فرمودند یعنی کسانی که امام زمان سلام الله علیه و وجود و غیبت و قیام او را قبول دارند و به او باور دارند.
اینها همه مصادیق غیباند در واقع جری و تطبیق آیه است از باب تفسیر نیست که بگوییم غیب مفهومش همین است و والسلام. غیب یک مفهوم کلی دارد هر چیزی که در عرصه و در قلمرو شهود ما نیست غیب محسوب میشود.0.0.0.0.4- نظریه ایمانگرایی و فدئیسم
اینجا من یک نظریهای را میخواهم نقد کنم که آن نظریه خیلی مهم است و الان خیلی هم بعضی از این روشنفکران که میخواهند ایمان را زیر سؤال ببرند در ذیل ﴿الذین یؤمنون بالغیب﴾[50] این را میگویند ایمان یک امری است که علم در آن نیست. اصلاً میگویند اگر در آن موردی که ما به آن علم داریم بخواهیم ایمان بیاوریم این که ایمان نیست. آدم یک چیزی را ببیند و قبول کند این ایمان است؟! دیده، مقطوع، معلوم را نپذیرفتن، سفاهت است نمیشود چیزی را که انسان یقین دارد و میبیند و محسوس است نپذیرد. لذا تفاوت ایمان با دانش و ارزش آن این است که چیزی را که علم و دانش نداری بپذیری وقبول کنی. گویا ایمان یک تعبد است و اتفاقاً میگویند ارزش ایمان برای متدینین همین تعبدش است. بعد میگویند ایرادش این است که خالی از علم و معرفت و پشتوانة قطعی است. یک چیز ظنّی است بنابراین چیزی که دارای ارزش است سر از بیارزشی در میآورد. دارای ارزش است از آن جهت که تعبد در آن هست ارزش واقعی ندارد به خاطر اینکه بر مبنای علم نیست. نمیتواند بر مبنای علم باشد چون آنچیزی را که شما ببینی، بگوییم من آفتاب را دیدم و ایمان آوردم! این که ایمان نیست ایمان آنجایی است که علم نباشد.
0.0.0.0.5- نقد و بررسی
جوابش این است که هم ایمان بر مبنای علم است و هم ایمان به غیب بر مبنای علم است. چرا بر مبنای علم است؟ چون ما از چه کسی ایمان به غیب را میپذیریم ایمان به غیب یا بر اساس برهان است یا بر اساس دلیل و حجت قطعی است ما اگر به وجود بهشت با آن خصوصیات، به وجود قیامت با آن خصوصیات، به وجود جهنم با آن خصوصیات ایمان بیاوریم، جز با ادلة قطعیه که از اخبار متواتر یا نصوص محکم قرآنی باشد ما نمیتوانیم اصلاً به آن معتقد باشیم. امور ایمانی، اموری هستند که عقد القلب در آن شرط است آنکه میگوید تعبد در اینها ایمان نیست، اتفاقاً عرض کردیم که ایمان از نگاه دین، جایگاهش قلب است ﴿وقالت الأعراب آمنّا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا أسلمنا و لمّا یدخل الإیمان فی قلوبکم﴾[51] ایمان جایگاهش قلب است چون جایگاه ایمان قلب است و ایمان عبارت است از باور. باور با تعبد و گمان ایجاد نمیشود. باور فقط و فقط با علم و دانش و یقین درست میشود و تولید میشود لذا تمام ایمانهای ما چه ایمانی که به پیامبر داریم چه ایمانی که به بهشت داریم چه ایمانی که به جهنم داریم [از طریق علم تولید میشود]
اتفاقا قرآن کریم شدیداً از دنبالهوری ظنون و تخمین و حدس ما را منع کرده است به خلاف مسائل عملی. مسائل عملی که عبارت است از احکام شرعی و عملیات مکلفین. در عملیات چون به عقد القلب مربوط نیست با صرف تعبد قابل حل است صرفاً عمل است در آنجا ظنون هم کفایت میکند. ﴿لاتقف مالیس لک به علم﴾[52] جایی که علم نیست تبعیت نکن. ﴿إنّ بعض الظن إثم﴾[53] برخی از این گمانها گناهاند. ﴿یاأیها الذین آمنوا اجتنبوا کثیراً من الظن﴾[54] از بسیاری از این ظن اجتناب کنید ﴿إنّ الظن لایغنی من الحق شیئاً﴾[55] قرآن کریم فقط در محدودة باور و اعتقاد ما را به علم در واقع [ارجاع داده است] بعد قرآن کریم خودش صریحاً به مؤمنان میفرماید ایمان آنی است که در آن ذرهای ریب و تردید نباشد. آیة پانزده سورة مبارکة حجرات ﴿إنّما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا﴾[56] ایمان به خدا و پیامبر آوردند و هیچگاه شک و تردید نکردند. ﴿وجاهدوا﴾[57] این ثمرة همان عدم تردید است ﴿وجاهدوا بأموالهم و أنفسهم فی سبیل الله اُولـئک هم الصادقون﴾[58] ایمانی که در آن هیچ تردید و هیچ ریبی نیست صادقان در عرصة ایمان همین گروه اند.
ان شاء الله بحث بعدی ما این است که چرا این همه اهتمام بر ایمان به غیب در قرآن مطرح است.والحمد لله ربّ العالمین.