استاد سیدمنذر حکیم
درس خارج فقه
91/02/27
بسم الله الرحمن الرحيم
27/2/91
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین والصلاة والسلام علی سیدنا ونبینا ابی القاسم المصطفی محمدوآله الطاهرین.
ربنا لا تکلنا الی انفسنا طرفة عین ابدا.
بحث ما در نظریة اجتماعی به اهدافی که انسانها را به حرکت در میآورند رسید واین اهداف را در صدد مقایسه بر آمدیم تا ببینیم انواع مختلفی که برای اهداف انسانی در نظر گرفته میشود چگونه میتوانند بر زندگی انسانها تأثیر گذار باشند وبا تقسیم ثنائی که انجام شد اهداف یا محدودند یا نامحدود به یک نتیجة کلی رسیدیم که اگر انسان هر نوع هدف محدودی را برای خود انتخاب کند این هدف محدود با همة ویژگیهای مثبتی که میتواند داشته باشد در طول مسیر زندگی انسانها اما بالأخره این هدف چون محدود است وپایان پذیر هست در آخر خط این انسان به بن بست میرسد به این معنی که این انسان اگر به آن هدف رسید یا باید از آن هدف دست بردارد وتغییر هدف بدهد یا انی که اگر بخواهد اسیر آنهدف بماند به حکم این که این هدف محدود است این محدودیت برای انسان مشکلات جدی در زندگی به وجود میآورد یعنی یک هدف تکراری روز مره برای انسان میشود که انسان بینهایت طلب را خسته میکند وانسان را به یک شبح وجود نه وجود حقیقی امت را به یک شبح بیشتر تبدیل میکند تا به یک حدود پایدار ومقاوم ودر نتیجه جوامع بشری با انتخاب هدفهای محدود وبه تعبیر قرآن کریم ان هی الا اسماء سمیتموها چون این اهداف بر آمده از درون خود جامعة انسانی است یک هدف بیرون متعالی نیست تا انسانها به سمت او حرکت کنند بالاخره این جوامع بشری به اینجا میرسند که این اهداف رنگ باختهاند وباید تغییر مسیر بدهند یا اگر حال وحوصلة تغییر مسیر نداشتند وحال وحوصلة نو آوری وجهش به سمت آن هدف واقعی نداشته باشند همچنان در یک گردابی به سر میبرند تا این جامعه آن وجود خودش را از دست بدهد این نهایت این جوامع بشری یک نهایت بسیار تلخی خواهد بود قرآن کریم هم در طول تاریخ اکثر جوامع بشری یا کل جوامع بشری که به غیر خدا روی آوردهاند سرنوشتشان را به خوبی تفسیر کرده ودر همین زندگی دنیا وضعیت آنها را مشخص کرده تا چه رسد به مراحل ما بعد زندگی دنیا اینجاست که شهید صدر میفرمایند با توجه به این واقعیت بسیار تلخی که در جوامع بشری ما میبینیم قرآن کریم سعی کرده است که این تناقضی واین تضادی که در درون انسان وجود دارد به خاطر این که این انسان مرکب است از جسم وروح از یک جسم مخدود مادة محدود به یک روح متصل ومرتبط به یک نامتناهی طبیعت روح انسان بینهایت طلب است کمال گرا است این انسانی که در درون خودش این کمال گرایی را دارد واز طرفی انوع محدودیتها او را فرا گرفته است عرض کردیم در جلسة گذشته این انسان چون آن نگاه نیاز به مطلق دارد اما نگاه او به مطلق خود به خود او را محدود میکند یعنی مطلق را میگیرد در درون خودش محدود میکند وبه اندازة دید خودش حرکت میکند لذا مرتکب یک چنین اشتباهی همیشه میشود یعنی محدودها را میگیرد به خاطر آن نیازی که به مطلق دارد آنها را مطلق میکند که این پارادوکس واین تناقض یک مشکل جدی برای انسان به وجود میآورد چرا چون در واقعیت واقعیت خارجی این اهداف محدود مطلق نمیشوند محدودند اما اگر انسان یک هدف نامحدودی را انتخاب کرد یک مطلق واقعی را انتخاب کرد این انسان از این بن بست میآید بیرون واز این تناقض میتواند رهایی پیدا کند ومشکل او به طور اساسی وجدی حل میشود چرا چون این انسان وقتی که یک واقعیت خارجی خارج از وجود خودش زاییدة وجود خودش نباشد در روایات داریم که هر چه را دربارة خدا شما فکر کنید کل ما میزتموه بأوهامکم فهو مخلوق هر چه را ما خودمان بیافرینیم در ذهن خودمان از خدا از خدای مطلق هر تصوری که ما مولود ذهنمان باشد این مخلوق ما است این خالق ما نخواهد بود ولذا تعبیر قرآن اسماء هی الا اسماء سمیتموها ولذا میفرماید شما باید مسمی را عبادت کنید نه اسم را نه آنچه که خودتان در ذهن خودتان میپرورانید آن معبود حقیقی شما نیست معبود حقیقی شما آن کسی است که ما ورای این اسم وما ورای این نگاه محدودی که شما در ذهن خودتان پروراندید آن است که شما باید آهنگش را بکنید وعبادت او را بکنید شهید صدر به یک آیة خیلی مهم توجه میدهند میفرمایند این آیة کریمه تقریبا فصل الخطاب است در این موضوع یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه از یک واقعیت خارجی خبر میدهد این آیه در مقام دعوت انسانها به توحید نیست بلکه این آیه دارد از حرکت کل انسانیت به سمت خدا در واقعیت خارجی دارد توصیف میکند خبر میدهد یا أیها الانسان اینجا شخص انسان معین نیست یعنی حتی آن انسان کافر حتی آن مشرک که خدا را هم قبول نکرده حتی این انسان هم دارد به سمت خدا حرکت میکند ممکن است خودش متوجه نباشد ولی این انسان به سمت آن حق به سمت آن مطلق در حرکت است خب با توضیحاتی که مختصرا داده شد وروشن شد که انسان یک روح مطلق گرا وکمال گرا دارد این انسان خود به خود حتی اگر یک هدف مطلقی بخواهد یا نخواهد انتخاب کند نمیتواند انتخاب نکند به طور لا شعوری به سمت آن مطلق حرکت میکند لذا گفتیم که هدفهای محدود را انسان مطلق میانگارد ومطلق میپندارد وبه سمت آنها حرکت میکند لذا حرکت به سمت مطلق یک واقعیت خارجی است که کل انسانها کل بشریت آن را دارد انجام میدهد وتعبیر آیه هم لحن آیه هم همین است انک کادح اخبار است از یک واقعیت که دارد تحقق پیدا میکند انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه خب میفرماید در اینجا این تناقض حل میشود با انتخاب یک مطلقی که آن مطلق مطلق واقعی وحقیقی باشد آن مطلق ساختة ذهن وپرداختة ذهن انسان نیست واز درون وجود محدود وکوچک انسان بر نخواسته لذا تمام اشکالاتی که برای اهداف دور ونزدیک محدود داشتیم همة اشکالات اینجا رفع میشود وحل میشود چرا چون این انسان به سمت یک مطلق واقعی وخارج از ذهن خودش دارد حرکت میکند بله ممکن است این انسان درحین حرکت توجه او به آن مطلق باز توجهی باشد که خود به خود آن محدودیتهای ذهنی کار خودش را بکند یعنی از خدا به اندازة خودش ودرک خودش وظرفیت خودش میتواند بهرهبرداری کند واین اشکال ندارد واین اشکال ندارد مطلق را آهنگ کرده اما به اندازة ظرفیت خودش دارد به سمت این مطلق حرکت میکند هر چه ظرفیتها بیشتر میشود هر چه وصول او ونزدیک شدن او به مطلق بیشتر خواهد بود به این خاطر میبینیم که این تناقض واین جدل همیشگی بین ماده ومعنی بین جسم وروح بین محدود ونامحدود بین ثابت ومتغیر وبین این واقعیتهای خارجی وبین آن آنچه که انسان در فطرتش به سمت او در حال حرکت است که مطلق وکمال مطلق باشد این ناقضها حل میشود چرا چون انسان جمع کرده بین آن نیازهای فطری خودش که کمال گرایی وبینهایت طلبی است وبین آن واقعیت خارجی که این کمال مطلق را مصداق واقعی برایش پیدا کرده است وبین محدودیتهایی که انسان را فرا گرفته که انسان به تناسب محدودیتهای خودش به سمت آن مطلق در حرکت خواهد بود نهایتی هم نخواهد داشت چرا چون انسان هر قدر که به سمت این مطلق حرکت کند این مطلق پایان پذیر نیست ولذا انسان در حال یک حرکت همیشگی ومستمر وخلاق وهمراه با ابداع وابتکار وتکامل خواهد بود تکامل واقعی میفرماید هم تحول کمی وهم تحول کیفی در این جامعة انسانی به وجود میآید تحولهای کمی که در اینجا به وجود میآید واتفاق میافتد این است که راهی که انسان اینجا انتخاب کرده راه به سمت یک نوع متناهی است راه تکامل انسان باز است به هیچ وجه این در این راه توقف معنی ندارد یعنی طبیعت این راه این چنین است که توقف را نمیپذیرد حالا ممکن است یک انسان تنبل باشد یک انسان نخواهد به این مسیر ادامه دهد آن بحث دیگری است اما بشریت در مجموع حرکت خود این بشریت به سمت یک معبود غیر محدود در حال حرکت میباشد وخواهد بود لذا میفرماید به همین خاطر میبینیم که اسلام وکل ادیان الهی با تمام الهة مصتنع واحداث شدة توسط ذهن انسانها که خدایان محدود ومعبودهای متناهی هستند یک جنگ وستیز واقعی دارد چرا چون آن جایگزین وآن ضد واقعی این خدای نا محدود تمام این خداین محدودی است که بشریت برای خودش انتخاب میکند و انتخاب کرده باشد به همین خاطر تمام اهداف متناهی ومحدود که اهداف دور ونزدیک بودند همة اینها که انسان را به بن بست میکشاندند انسان از این بن بست کمی در حرکت بیرون میآید ونقطهای شما نخواهید یافت که در آن نقطه انسان مجبور به توقف باشد فقط ان نقطه میتواند آن اهداف محدودی که انسانها انتخاب کردند باشد لذا تمام ادیان توحیدی با همة انواع شرک در ستیز خواهد بود به صورت ستیز هستند وبه این ترتیب میبینیم که در حقیقت این قید وبندهایی که اهداف محدود بر ذهن انسان بر روح انسان میخواهد به وجود بیاورند دین توحید همة اینها را از بین میبرد واین تغییر یک تغییر کمی است در حرکت جامعة انسانی اما تغییر کیفی که بسیار بسیار مهم است این است که ما آن محتوای این هدف که خدا باشد با محتوای اهداف دیگر که محدود بودند یک تفاوت بسیار فاحشی بین این دو میبینیم تفاوت در اینجاست که خداوند متعال جزئی از وجود انسان نیست ومخلوق وحاصل رنج آن آرزوها وآمال وآن شهوات وآنچه که در درون انسان به عمل میآید نیست بلکه یک واقعیت خارجی است این واقعیت خارجی در درون انسان ذوب نمیشود حل نمیشود از بین نمیرود یک واقعیتی است خارج از وجود انسان وذهن انسان انسان به سمت او آهنگ میکند وحرکت میکند در حالیکه آن اهداف محدود دیگر انسانها با آن تصوراتی که در ذهن خودشان از آنها به وجود میآوردند در درون ذهن محدود انسان جا میگرفتند وسکل میگرفتند واین انسانها سعی میکردند به سمت او آنها برسند که معمولا میرسیدند ومیرسند به دلیل محدودیت خب وقتی که این چنین شد انسان یک هدف برتری انتخاب کرد که خارج از وجود خودش هست اینجا معنای مسئولیت به تمام معنی وبه طور واقعی وجدی مطرح میشود یعنی انسان میتواند احساس مسئولیت کند در برابر خدای خارج از وجود خودش انسانی که یک خدایی برای خودش درست کرده که خودش درستش کرده خودش او را آفریده وخودش او را انتخاب کرده است این انسان در برابر چنین خدایی نمیتواند مسئول باشد یعنی الآن شما ببینید در تمام قوانین وضعی وقتی که میخواهند انسانها از خود انسانها حساب بکشند وقتی بخواهد یک قانونگذاری که خودش بشر است از قانونگذار دیگری یا از مجری دیگری که خودش هم بشر است حساب بکشد خب این انسان سائل آن مسئول این شخصی که سؤال کننده است که مثل آن است همتای او است همقد او است هیچ رتبهای بالاتر از او ندارد فقط او را در این مقام انتخاب کردند گفتند آقا شما در مثلا مجلس قانونگذاری شما باش شما در قوة مجریه باش بعد شما میتوانید از او سؤال کنید خب هر یک از اینها میتواند از زیر بار مسئولیت فرار کند به لحاظ این که یک مافوقی احساس نمیکند این مافوق مافوق اعتباری است مافوق واقعی که نیست خب اگر این مافوق خواست بازی کند وخواست به نوعی از زیر بار مسئولیت فرار کند یا خواست سوء استفاده کند از موقع وموضعی که دارد و از موقعیتی که دارد وقتی یک مسئول بالاتر ندارد چه کسی میتواند از او حساب بکشد خب پس میبینیم که امکان بازی کردن با این بحث مسئولیت ومسئولیت پذیری کی مسئولیت پذیری شکلی است یک مسئولیت پذیری جدی و واقعی نیست چون سؤال کنندة واقعی وجود ندارد این سؤال کنندهها سؤال کنندههای اعتباری هستند ما میآییم میگوییم شما سؤال کننده باش وشما سؤال شده باش تو سائل باش و او مسئول باشد اما در واقعیت خارجی هیچ یک از اینها بر دیگری تقدم رتبی و تقدم واقعی ندارند و بنابراین معنی ندارد که انسان احساس مسئولیت کند و این احساس مسئولیتها احساس مسئولیتهای واقعی و جدی نیستند لذا میبینیم این همه دغل کاری این همه تمرد بر قانون این همه پیچ خوردن نسبت به قانون و تخلف به روشهای قانونی حاصل میشود در جوامع بشری اختلاسها و همچنین بازی کردن با سرنوشت افراد و امتها توسط افرادی سود جو و منفعت طلب که اینها خودشان زاییده شدة همین وضعیت موجود هستند اما در اسلام وقتی شما بیایید و در ادیان میبینید یک خدایی که این خدا با انسانها قاطی نمیشود این خدا خارج از وجود انسانها است ولی مشرف بر وجود انسانها هست خدا کسی است که بازی نمیخورد کسی است که از عدالت فراتر نمیرود کسی است که تمام صلاح انسانها را در یک جا در نظر گرفته و آنها را به سمت آن صلاح خودشان میکشاند اگر هم حاکمی تعیین کند پیامبری یا امام معصومی تأکید کند به دلیل ارتباط با او یک مسیر طبیعی ومنطقی برای مسئولیت و احساس مسئولیت وایجاد موقعیتی که بتواند مسئولیت را پذیرا باشد ومعنی کند واز طرف خدا سؤال کننده باشد وقفوهم انهم مسئولون یا آیاتی که میفرماید که وقل اعملوا وسیری الله عملکم ورسوله والمؤمنون خب خداوند میفرماید نامة شما اعمال شما عرضه خواهد شد بر چه کسانی بر کسانی که چنین جایگاهی را میتوانند اهراز کنند این اهراز از مسئول بودن انسان در برابر خدا برخواسته نه از یک مسئول بودن مصتنع واعتباری وفرضی بلکه یک مسئول بودن جدی و واقعی خب این تحول میفرماید تحول کیفی است که در جامعة بشری به وجود میآید چون این انسان در برابر یک خدای بزرگ ومتعالی که به هیچ وجه نمیشود او را بازی داد نمیشود نسبت به او تغلب کرد نمیشود او را پیچاند نمیشود نسبت به این خدا هیچ نوع از انواع حیله وتزویر و تمام راههایی که انسان به حکم شیطنتی که میتواند داشته باشد یا شیطنتهای که از شیطان آموخته سعی میکنه به نحوی از زیر بار مسئولیت فرار کند دیگر اینجا هیچ مفری نیست بل یرید الانسان لیفجر امامه یسأل أیان یوم القیامه این انسان برای این که از این سرنوشت فرار کند سؤال میکند روز قیامت چه وقتی است خب اینجا این سؤال هیچ مشکلی را برای انسان حل نمیکند این سؤال فقط نشان میدهد که انسان میخواهد فرار کند از مسئولیت اما نمیتواند از این مسئولیت فرار کند برای این مسئولیت گریبان گیر انسانها هست و خواهد بود و نمیشود با خدا به گونهای تعامل کرد که انسان به روش غیر قانونی از زیر بار مسئولیتهایی که خدا برای او قرار داده است فرار کند بنابراین یک تناقض جدی اینجا رفع میشود بین انسان بینهایت طلب وکمال گرا وبین آن محدودیتهایی که انسان را احاطه میکند این انسان به اندازة فهم ودرک خودش نسبت به این خداوند مطلق کامل که واقعیت خارجی است وآهنگ او را میکند به تناسب ظرفیتش به سمت این خدا حرکت میکند لذا حرکتی پویا و مستمر خواهد بود و حرکت به سمت مطلقی که به هیچ وجه انسان نمیتواند او را کوچک کند نه میتواند او را نابود کند نه میتواند او را محدود کند ونه میتواند او را به سمت اهداف کوچک خودش ودر اهداف بسیار کوچکی او را محصور کند واو را محدود کند به این خاطر این انسان به سمت این واقعیت در حال حرکت جدی خواهد بود واحساس آرامش میکند انسان در کنار چنین هدفی ارامشی واقعی وجدی چون آنچه که نیازش هست ایننیاز در درون این هدف تأمین میشود یعنی این انسان نیاز به مطلق دارد نیاز به بینهایت دارد این مطلق وبینهایت چون واقعی است انسان به چنین بینیاز واقعی دل میتواند ببندد ودل خواهد بست واین دل بستن به تعبیر خود قرآن دل بستنی دیگر خواهد بود اگر به معبودهای دیگر انسان دل ببندد این دل بستن موقت است این دل بستنی که تا قبل از این که معلوم شود که سراب است ولی اگر روشن شد که سرابی بیش نیست دیگر دل میکند این انسانها از آن معبود لذا سریعا انسان در دنیا یا در بعد از دنیا وقتی که میآید ومیبیند خدا متعالی هست وآنچه که به عنوان هدفش بود دیگر وجود ندارد آن اربابی که اتخاذ کرده بود این اراب همه از بین رفتهاند تخیل میکرد که اینها رب او هستند اینجاست که انسان که میگویند ترمز میکند انسان در انجا دیگر احساس میکند که کاری نیست ئدیگر به تعبیر قرآن کریم بسم الله الرحمن الرحیم در سورة قاف این تعبیر را دارد وکشفنا عنک غطائک وبصرک الیوم حدید تیز بین میشود اسنان واقعیتها را این طور که هست میبیند ولذا از همة آنچه که به او امیدوار بود نا امید میشود واین ناامیدی در حقیقت گامی است به سوی خدا یعنی انسان دراین مسیری که انتخاب کرده است وانتخاب غلطی بوده است در آخر خط به اینجا میرسد که یک خدایی غیر از آن خدایانی که خودش برای خودش فرض کرده بود وانتخاب کرده بود وجود دارد وباید به سمت آن خدا حرکت میکرد لذا آیات کریمه میفرماید که همة اینها به سمت خدا در حال حرکتند انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه البته اینجا یک توضحی میدهند شهید صدر میفرمایند همة انسانها به سمت خدا در حرکت هستند اما فرق است بین انسانی که به این خدا علم وآگاهی دارد وتوجه دارد وبین آن کسی که در حال حرکت به سمت خداست اما متوجه نیست که به سمت او در حال حرکت است یعنی کسی که هدف غیر الهی غیر خدایی هدف محدودی را انتخاب کرده است بعد به سمت این هدف نزدیک ونزدیکتر میشود ومیرسد به آن هدف وبعد سراب بودن آن هدف برایش روشن میشود این انسان به سمت خدا در حال حرکت است تازه میفهمد که آنچه که باید انتخاب میکرد این نیست واین گامی است در مسیر رسیدن ونزدیک شدن به خدا وبنابراین انسانها دو گروه میشوند یا انسانهایی که از اول راه با آگاهی متوجه میشوند که خدایی مطلق وجود دارد وباید به سمت او حرکت کنند یا بدون آگاهی به سمت این خدا حرکت کنند آن کسی که با آگاهی به سمت خدا حرکت میکند خب زندگی او در دنیا وبعد ازدنیا یک زندگی منطقی معنی دار ودر حقیقت به فعلیت رساندن تمام ظرفیتهای موجودی خودش را دربردارد اما آن اناسنی که بدون آگاهی به سمت خدا حرکت میکند کافر است مشک است یا انسان شاک ومردد است ونمیداند خدا کیست وچگونه به سمت او حرکت کند این اناسن باز در حال حرکت به سمت خداست اما ناآگاهانه در حال حرکت است این انسانی که ناآگاهانه در حال حرکت است بسیاری از ظرفیتهای وجودی خودش را هدر خواهد داد ودر حقیقت به تعبیر قرآن کریم که این کافران ومشرکان کانوا لجهنم حطبا اینها خودشان را دارند میسوزانند ظرفیتهای خودشان را دارند به باد میدهند ودر حقیقت هیزمی میشوند برای یک آتشی که خودشان به دست خودشان افروختهاند ضرر خواهند کرد اینها ضرر جدی میکنند این ضرر ناشی از این است که ناآگاهانه حرکت کردند واین حرکت به سمت مطلق را به این شکل پشت سر گذاشتند لذا انسان با توجه به این هدف مطلق واین کمال مطلق یک زندگی جدیدی کما وکیفا وعشقی که این انسان به مطلق پیدا میکند باز این عشق بسیار متفاوت خواهد بود با آن عشقی که اهداف دیگر پیدا میکند والذین آمنوا أشد حبا لله هر عشقی را شما در این وجود شما فرض کنید به جز عشق به خدا این عشق سرابی بیش نخواهد بود این عشق یک روزی از بین میرود یعنی کشف میشود که انسان این عشق به آن مطلق نبوده خیال میکرده که مطلق است لذا هم درجة این عشق وهم نوع تعلق به این معشوق متفاوت خواهد بود نوع تعلق انسان به این معشوقی که مطلق نیست یک تعلقی است که شبیه به عشق است یک عشق مجازی است یک عشق حقیقی نیست ولذا ما میبینیم که این انسانها معمولا در طول مسیر تغییر مسیر وتغییر هدف میدهند چرا به بن بست میرسند به جایی میرسند که میفهمند که آنچه به عنوان معشوق بوده نمیتواند معشوق باشد این شایستگی آن عشق را ندارد اما به تعبیر امیر المؤمنین علیه السلام که میفرماید ما عبدتک خوفا من نارک ولا طمعا فی جنتک بل وجدتک اهلا للعبادة فعبدتک من چون تو را سزاوار وشایستة عشق وعبادت دیدم تو را عبادت میکنم چون شایستگی تو را یافتم انتخابت کردم خب این چنین عشقی به تعبیر خود امیر المؤمنین علیه السلام والله لو کشف بی الغطاء مزددت یقینا من به آنجایی رسیدهام که اگر این پیردة بین محدود ونامحدود پردة بین منکر وواجب برداشته شود من دیگر به آخر خط رسیدم به یقین رسیدم این آخر خط نیست آخر خطی که ماداریم از آن محدودها میگوییم اینجا معنی ندارد این دیگر حجاب بالا رفتن ویقین همان اینجا آن عشق صد در صد وعشق پایدار همان وقتی که یقین میفرماید زیاد نمیشود یقین خودش مراتب دارد علم الیقین وعین الیقین وحق الیقین اگر یقین مراتب داشته باشد میفرماید من به آخرین درجة یقین رسیدم دیگر این انسان پیوندی آنچنان مستحکم با آن معبود پیدا میکند که هیچ حجابی بین خودش وبین آن معبود نمیبیند در آیات وروایاتی که تبیین کنندة این مفهوم باشد هم میبینیم که انسانها خداوند در طبق بعضی از احادیث که حالا احادیث قدسی میتواند باشد میفرماید انا عند فصل ظنی عبدی المؤمن بی لا تسعنی سمائی ولا ارضی ولکن یسعنی قلب عبدی المؤمن که این تناقض را هم حل کرده است انسانی که سراسر محدودیت است خدای نامحدود را میتواند در درون خودش بیابد واین خدا میفرماید من در دل چنین مؤمنی جای خواهم داشت خدای نامحدود چگونه در یک دل انسان محدود جای میگرد این نیست مگر به خاطر این که این انسان محدود به ظاهر یک نفحه ونفخة الهی است که از آن نفحه ونفخة الهی این انسان نامحدود طلب وبینهایت طلب خواهان یک بینهایت است واین خواهان بینهایت بودن این معنای دیگر وعبارت اخرای این که من در دل این عبد مؤمن جای میگیرم خداوند محدود که نیست که جای بگیرد اصلا مکان ندارد اما این مکان واین جای گرفتن یک مکان وجای گرفتن تعبیری است مجازی از باب ضیق تعبیر فلذا میگوییم خدای مطلق که هدف قرار میگیرد یک نقطة جغرافیایی نیست که انسانها به سمت آن نقطه حرکت کنند این شهر تهران در شهر قم نیست که اگر کسی از جنوب به سمت او حرکت کند بعد به این نقطة جغرافیایی بر سد بلکه این هدف هدفی است که هر چه انسان به سمت او حرکت کند احساس میکند هنوز باید به سمت او در حرکت باشد این معنای پایان ناپذیری است یعنی در عین احساس نزدیک شدن به او احساس میکند هنوز ومیابد که هنوز فاصله بسیار زیاد است بین او وبین خدا این فاصله را میتواند به طور معنوی نزدیک کند واین مسافت را کم کند لذا میفرماید که در دعاهای مختلف داریم که این معنی وخود آیة قرآن هم دارد اقرب الیه من حبل الورید که خدا به انسان از رگ گردنش هم به او نزدیکتر است یا ان الله یحول بین المرء وقلبه خدا اینقدر به انسان نزدیک است که میتواند میان خودش وقلب خودش فاصله بیاندازد وخدا بین این انسان وبین دلش فاصله به وجود بیاورد وانسان را از خیلی از چیزهایی که شاید نخواهد انجام دهد یا بخواهد انجام دهد او را نسبت به آنها باز دارد یا به سمت آنها بکشاند در نتیجه میبینیم که این مطلق ویژگیهای خاص خودش را دارد به دلیل این که بر گرفته شده از وجود خود انسان نیست پس همیشه ما فوق انسان است وانسان به سمت او در حال حرکت خواهد بود به خاطر این که این انسان نیمتواند در او تصرف کند واو را کوچکش کند یا بزرگش کند لذا انسان نسبت به او بیطرف خواهد بود و آن خدا هم چون برخواستة از شهوتها وغضبهای انسانها نیست واز دورن انسان بر نخواسته لذا خود این خدا هم رابطهاش با این انسان یک رابطة منطقی وموضوعی است یعنی انسان احساس نمیکند که خدا نسبت به او ظلمی اجحافی یک سود جویی یک نوع انحصار طلبی ویک نوع خود خواهی مثلا داشته باشد که انسان وقتی که با دیگران تعامل میکند که مثل خودش هستند همیشه این خطر را دارد وهمیشه این گمانه زنی را دارد نکند بخواهد سود جویی کنند نخواهد این طرف بخواهد انحصار طرف باشد نخواهد خدا نکند که مثلا من در دامن یک کسی دیگر که از من کمتر باهوشتر است دارم میافتم متوجهید همیشه نگران است اما نسبت به خدای حکیم عالم عادل حی قیوم این احساس اصلا وجود ندارد اصلا زمینه ندارد تا انسان اضطراب ونگرانی داشته باشد لذا دل میبندد خوب هم دل میبندد چرا چون به جایی دل بسته که شایستگی آن دل بستگی را داشته باشد لذا یک تحول میگوییم معرفتی وعرفانی ویک تحول نوعی وکیفی در رابطة انسان با خدا به وجود میآید آن وقت جوامعی که چنین تحولی در آنها به وجود آمده است جامعة عابد برای خدا جامعة عارف به خدا وعاشق خدا ووابستة به خدا این جامعه را شما با جوامع دیگر مقایسه کنید قرآن میفرماید بسیار بسیار وفاصله بسیار زاید خواهد بود ولو أن اهل القری آمنوا واتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض ولکن کذبوا اگر اینها به خدایی ایمان بیاورند یا ایمان میآوردند ما برکات آسمانها وزمین را در همین دنیا برای آنها آنچنان سرازیر میکردیم که اینها فکرش را هم نمیتوانند بکنند که چگونه این انتخاب یک چنین تحول کیفی است بسیار بسیار بزرگی را در وجود آنها ودر جامعة آنها به وجود میآورد ولذا کلمة قرآن ولو أن اهل القرآن هر آینه اگر این چنین باشد این تحول یا در کلمات انبیاء استغفروا ربکم انه کان غفارا یرسل السماء علیکم مدرارا ویمددکم باموال وبنین ویجعل لکم جنات ویجعل لکم انهارا تصویری که حضرت نور علیه السلام از این رابطة مستحکم انسانها با خدا تعریف میکند ومطرح میکند تعبیر بسیار بسیار زیبایی است که انسانها بشریت به دنبال چنین واقعیتی هستند میخواهند در همین دنیا بهشت برین بشود میفرماید بله در همین دنیا میشود آن بهشتی که انسان برای خودش خداوند مقدماتش را فراهم کرده است که انسان بتواند چنین سعادتی را مادی ومعنوی تصور کند انبیاء میتوانند این چنین سعادتی را به ارمغان بیاورند در حالی که سایر هدفها از این که چنین واقعیتی را به وجود بیاورند کاملا عاجز هستند یک وانسان نمیتواند به این هدفها دل ببندد وبه اینها اطمینان داشته باشد واین هدفها خود به خود در آخر مسیر انسان در جایی انسان احساس میکند که با اینها به بن بست رسیده است واین تفاوت تفاوت بسیار مهمی است که جا دارد که نسبت به این تفاوت صحبت مفصلتری بشود وببینیم که این تفاوتها چگونه بر مسیر انسانیت وبشریت در طول حرکت اجتماعی انسانها تأثیر گذاری میتواند داشته باشد وبه چه نوع این تأثیر گذاری خواهد بود ان شاء الله الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین.