استاذ سیدمنذر حکیم
درس خارج فقه
90/12/17
بسم الله الرحمن الرحيم
موضوع: نحوه کاربرد عقل در کشف چرایی های کلان
خلاصه بحث گذشته
خلاصه بحث گذشته این شد که ما مناهج مطرح برای استنباط را به سه سطح تقسیم کردیم و برای هر سطح، نامی را انتخاب کردیم: منهج استظهاری، منهج استنباطی و منهج استنطاقی. و بیان شد که اینها بر همدیگر متوقفند و به همدیگر نیاز دارند.
بحث اول: ماهیت مناهج سه گانه
بعد بحث ما روی منهج استنطاقی متمرکز شد. در منهج استنطاقی، دو بحث کاملا متمایز داریم. یک بحث راجع به خود طبیعت این منهج استنطاقی است که چه اشتراکات و اختلافاتی با مناهج استظهاری و استنباطی دارد، که این را قبلا بحث کردیم.
بحث دیگر اینکه، آنچه در منهج استنطاقی انجام میگیرد، به لحاظ فنی نسبت به دو منهج قبلی، بسیار پیچیده تر و سخت تر است. چرا؟ چون شما با یک معادله چند مجهولی رو به رو خواهید بود. و باید همه اینها را پاسخگو باشید. به همین خاطر سطح توقع از یک فقیه در این مرحله بسیار بالاتر است. چون او باید مجموعهای از اجزاء را با هم ترکیب کند و ترتیب آن را کشف کند و اینطور نیست که تنها به دنبال یک مجهول باشد، بلکه اگر آن مجهول مثلا یک نظریه اجتماعی باشد یا یک نظام اجتماعی باشد، [در واقع به دنبال یک مجهول دارای اجزاء متعدد خواهد بود].
بحث دوم: طبیعت مرکب نظری (مستنبط) چیست؟
اینجاست که بحث دوم ما شروع میشود که طبیعت آن مُستنبَط ما (آن چیزی که میخواهیم از متون استنطاق کنیم)، چیست؟، و چند عنصر و چند جزء، در این مرکب وجود دارد که باید اینها ملاحظه شوند.چند نکته در اینجا قابل طرح است:
مصداق مرکب نظری چیست؟نظریه؟ نظام؟ یا ترکیب هر دو؟
اولا در نگاه شهید صدر ره مرکب نظری، به چه چیزی گفته میشود؟ آیا به نظریه اجتماعی میتوانیم بگوییم مرکب نظری یا به نظام اجتماعی یا به هر دوی اینها؟ چون ما در تعبیرات شهید صدر مکرر میبینیم که ایشان رابطه بین نظریه و نظام را مطرح میکنند، و اصرار دارند که برای فهم دقیق نظام اسلامی شما باید به عمق این نظام که همان نظریه زیر بنایی است غور کنید، و تا آن نظریه زیر بنایی را درک نکنید روبنا را خوب نمیفهمید.
پس یک ترکیبی اینجا داریم بین نظریه و نظام. یعنی شما دو مؤلفه دارید. دو مرکب دارید. این دو مرکب هم خودشان زیربنا و روبنا هستند. پایه و مبنا خودش مرکب است و بعد خود بناء هم مرکب است. اگر بخواهیم [این رابطه را به یک شکل] تشبیه کنیم شما یک مخروطی را به صورت مقلوب (برعکس) تصور کنید. یک هرمی را به طور مقلوب تصور کنید که نقطه ثقلش آن نقطهای است که کل اجزای سطح این منشور بدان یک نقطه متوجه شده است. و بعد این نقطه، نقطه ثقل شده است، و کل این ساختمان روی آن استوار است. یک نظریه اجتماعی یا سیاسی یا اقتصادی یک چنین حالتی پیدا میکند. یعنی عصاره و خلاصه آن بنای با عظمت، که اجزاء و ابعاد و طبقات مختلف دارد، همه اینها روی یک نقطه اساسی و مرکزی استوار است.مثلا کل بار این نظام اجتماعی، روی مفهوم خلافت انسان برای خدا (نقطه ثقل نظریه اجتماعی) سنگینی میکند. این را باید خوب دانست و فهمید که خلافت یعنی چه. و این خلافت چگونه پاسخگوی این همه سؤال خواهد بود.
پس اینجا برای مرکب نظری دو حالت تصور دارد. حالت اول که یک احتمال بسیار طبیعی و منطقی هم هست اینکه خود نظریه یک مرکب نظری است. چرا؟ چون مجموعهای از مفاهیم این نظریه را تشکیل میدهد. مثلا اگر بخواهیم از نظریه اجتماعی نمونهای را ذکر کنیم، نظریه استخلاف را میتوان مطرح کرد که در این نظریه گفته میشود که انسان یک موجودی است که نمیتواند در زندگی اجتماعی مستقل باشد، بلکه یک موجودی است که باید پیرو وتابع باشد. استقلال مطلق ندارد، بلکه استقلال نسبی و محدود دارد. حال که بناست انسان تبعیت داشته باشد، از چه کسی و از چه جهتی و از چه موجودی تبعیت کند؟ در این نظریه استخلاف، خدا [متبوع] قرار داده شده است. یعنی خداست که کمال مطلق است و این انسان باید ولایت او را پذیرا باشد تا اینکه بتواند به سمت کمال حرکت کند. و پذیرفتن این ولایت از راه خلافت میسور است. یعنی ضمن اینکه انسان بنده خداست و عبد اوست، اما خدا او را تکریم کرده و به او مقام خلافت را داده است. اینها مجموعهای از مفاهیم قرآنی است که عقل هم آنها را تأیید میکند. این یک مرکبی است از مفاهیم. بنابراین خود نظریه اجتماعی یک مرکب نظری است.بعد خود نظام اجتماعی هم باز یک مرکب است که آن هم یک مرکب نظری است که باید به میدان عمل در بیاید. آن نظری محض است اما این نظری است که باید در میدان عمل تبلور پیدا کند.
[حالت دوم] اینکه بین این دو مرکب مطرح شده یعنی مرکب موسوم به نظریه اجتماعی با مرکب موسوم به نظام اجتماعی هم رابطه ترکیبی هست. یعنی فقیه باید قدرت داشته باشد تا ارتباط این دو را باهم به دست بیاورد تا اینکه بسیاری از سؤالهایی که در نظام مطرح میشود توجیه داشته باشد. (حال وقتی این دو با هم تلفیق شدند کاربرد آن در مقام استنباط و مقام عمل چیست؟ این بحثی است که ان شاءالله بعدا به آن توجه میکنیم).
این یک سؤال بود که باید ما این را متوجه شویم که طبیعت این مستنبط و این موضوعی که میخواهیم از آیات و روایات استنطاق کنیم چیست.
مرکب نظری یک پدیده چند لایه و پیچیده است
طبیعت این موضوع، یک موضوع پیچیده است. یک موضوع ساده نیست. مرکب از اجزایی است که این اجزاء را باید کنار هم بگذارید و رابطه منطقی آنها را با هم کشف کنید. خود این بر پیچیدگی استنباط میافزاید. به همین خاطر منهج استنطاقی یک منهجی است که از یک پیچیدگی هم برخوردار است. یعنی اضافه بر اینکه شما فراوانی منابع را باید داشته باشید و به کل منابع باید رجوع کنید، یک پیچیدگی هم دارد. چون شما باید در لایه های مختلف این منابع غور کنید و پاسخ این همه سؤالی که در مرکب نظری مطرح است به دست بیاورید. لذا سطح استنباط در نظریه و نظام خیلی بالاتر خواهد بود.
مثلا عرض شد که شهید صدر فرموده این نظریه خلافت در یک متنی صریح آمده است: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[1] [سطح استظهاری].
بعد [از مجموع ادله اینطور برداشت] میکنند که این خلیفه شخص نیست، بلکه نوع است. در اینجا یک کار استنباطی انجام شده است.یعنی در اینجا این نص مشخص نکرده است که این خلیفه شخص آدم است یا اینکه عنوان [خلیفه] اینجا عام است و معنون آن حضرت آدم علیه السلام است یا اینکه نه، تنها یکی از مصادیق آن حضرت آدم علیه السلام است. پس این یک کار استنباطی است. یعنی سطح [برداشت] بالاتر رفت و اکتفاء نمیشود به آن استظهار اولیه. [سطح استنباطی].
بعد باید عناصر دیگر را برای این عنوان بدست آورد. مثلا این خلافت مضمونش چیست؟ روح این خلافت و درون این خلافت چه نهفته است؟ میفرماید به قرینه آیات دیگری که آنها روی دیگر این سکه خلافت هستند، [روح خلافت] امانت است. مسئولیت است. ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ..﴾[2] ، روی دیگر این إنی جاعل فی الارض خلیفة است.
این دقتها گاهی میگوییم یک استحسان است [اما اینها] فراتر از یک استحسان است. چون اینها واقعیتهایی است که قرآن فرموده و لذا باید بین اینها ربط منطقی وجود داشته باشد.
نمونه [دیگر آن] را شهید صدر در اقتصادنا در جلد دوم تحت عنوان عملیة اکتشاف المذهب الاقتصادی آوردهاند. در این بحث میفرمایندچگونه یک مذهب، یک نظریه و یک نظام اقتصادی را کشف کنیم. چیزی در حدود چهل الی پنجاه صفحه ایشان درباره روش استنباط مذهب اقتصادی و آسیبهایی که این استنباط دارد توضیح میدهند. در حالیکه هیچ یک از اینها را شما در منهج استظهاری یا استنباطی نمیبینید، و اصلا موضوع ندارد.
این یکی از نکاتی است که در این بحث دوم باید مورد عنایت قرار بگیرد که ما باید تصوری از این مرکب نظری داشته باشیم.
نقطه ثقل و سؤال اصلی در نظریه و نظام چیست؟
در اینجا ما باید به یک سؤال دیگر هم جواب دهیم. اینکه مثلا در نظریه اجتماعی یا اقتصادی یا سیاسی و همینطور در نظام باید دنبال چه چیزی باشیم؟ یعنی آن نقطه اصلی در نظریه که مجموعهای از مفاهیم را در برمیگیرد، چیست؟ آن نقطه اصلی یا سؤال اصلی در نظریه و سؤال اصلی در نظام چیست تا اگر او را پاسخ دادیم بگوییم ما نظریه داریم یا نظام داریم؟.
خیلی ها بین نظریه و نظام خلط کردند. مثلا کلمه «مذهب» [در اندیشه شهید صدر ره] مثل مذهب اقتصادی یا مذهب اجتماعی گاهی به نظریه اجتماعی تفسیر میشود، گاهی به نظام اجتماعی. گاهی به نظریه اقتصادی، گاهی به نظام اقتصادی. گاهی هم نظریه و نظام با هم مخلوط میشود. آیا اینها دو چیز هستند یا یک چیز؟ این هم یک بحث بسیار مهمی است که قلمرو اینها چگونه از همدیگر جدا میشود؟.
سوال از چرایی و سوال از چگونگی در سطح کلان، مایز بین نظریه و نظام
در یک جمله میتوانیم پاسخ این نزاع را روشن کنیم. ما همیشه در هر مطلبی یا ایدهای که مطرح می شود، یک سؤال از «چرایی» داریم. بعد وقتی این سؤال را جواب دادیم و علت طرح یک مفهوم مشخص شد، و نقشی که این مفهوم میتواند ایفاء کند مطرح شد، بعد سؤال پیش میآید که خوب ما چگونه این را عملی کنیم؟ پس یک چرا داریم و یک چگونه. این دو سؤال متفاوت، دو جواب متفاوت میخواهد. چون یکی از آنها نظری است و یکی عملی است. یعنی یکی از آنها در حد نظر میماند و توجیه کننده است و دومی به مقام عمل میرسد.
هر وقت شما یک مجموعهای از مفاهیم را حول یک موضوع جمع کردید، و این مجموعه پاسخ آن چرا را به شما داد، این یک مرکب نظری [به نام] نظریه است. مثلا نظریه اجتماعی یا نظریه سیاسی یا نظریه اقتصادی پاسخ چرایی ها را به شما میدهد. حال ممکن است چیزهای دیگری را هم پاسخ دهد. اما آن سؤال اصلی در نظریه باید پاسخ چرایی باشد.
بعد وقتی وارد مرحله عمل میشویم و برنامه میخواهیم شما دنبال پاسخ سؤال دوم هستید که چگونه [این ایده] عملی میشود؟ مثلا این انسانی که خلیفة الله است، این خلافت چگونه تحقق پیدا میکند؟ چگونگی خلافت [میشود نظام خلافت]. هر کدام از اینها خودش یک مرکب است و از یک مجموعهای از اجزاء تشکیل شده است.
تطبیق سوالات نظریه و نظام بر مثال نظریه و نظام خلافت
مثلا اگر بخواهیم بدانیم نظریه اجتماعی از چه اجزائی تشکیل شده است، میتوانیم بگوییم که شما در خلافت سؤال خواهید کرد که این خلافت چه هدفی را دنبال میکند؟ کارکرد خلافت چیست؟ چرا خلافت باید باشد؟ البته در اینجا ممکن است بگویید اینجا سوال فرعی با سوال اصلی تداخل و تشابه پیدا کرد، لکن ما در این چرایی دوم فقط بُعد هدف را تبیین میکنیم.
بعد عناصر واجزاء این مفهوم را سؤال میکنیم که این خلافت از چه چیزهایی ترکیب میشود؟ چه ابعادی دارد؟ و چه آثار و نتایجی روی آن بار میشود؟ چهار، پنج سؤال را پیش روی خود میبینید که در اینجا باید پاسخ بدهید، که مجموعه این سؤالها آن چرای کلی و اصلی را به طور کامل جواب میدهد.
بعد وقتی معلوم شد که خلافت یک فلسفه بسیار عالی و یک جواب بسیار منطقی دارد،حال اگر این خلافت بخواهد در عالم واقع محقق شود چگونه میشود؟ اینجا هم مجموعهای از سؤالها در ذهن ما در پرتو این چگونگی نقش میبندد.
مثلا خود این نظام برای اینکه بتواند آن نظریه را محقق کند باز خودش عناصر و اجزایی دارد. ابعادی و ابزار و وسایل و مقدماتی دارد. روشی برای اجراء باید در درون این نظام طراحی شده باشد. وظائف و الزاماتی مطرح می شود. مراحلی از رفتار و کردار ترسیم میشود تا اینکه بگوییم این شخص صد در صد خلیفه الله است. به تعبیر امام صادق علیه السلام اگر بخواهید بدانید شیعه علی کیست ایشان در ضمن روایتی که متن آن در حدود نیم صفحه است، میفرمایند که رابطه اجتماعی آنها باهم چگونه است، بین خودشان و خدا چگونه هستند، در یک جامعهای که آنها را خوب نمیشناسند چگونه عمل میکنند و همیشه نسبت به دیگران یک سر و گردن بالاترند، ... . یک مجموعهای از اوصاف را بیان میکنند که ترسیم کننده شخصیت [یک شیعه کامل] است. همانطوری که باز خود قرآن کریم در سوره فرقان [چنین ترسیمی دارد ﴿وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا﴾[3] ﴿وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِيَامًا﴾[4] تا برسد به مسائل خانوادگی: ﴿وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا﴾[5] ﴿أُولَئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَيُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلَامًا﴾[6] چیزی در حدود یک صفحه اوصاف را بیان کرده است. که اینها هر کدام یک برنامه است. یعنی هر کدام داخل خود یک منظومه دارد. [در واقع] عباد الرحمن را یک توصیف عملیاتی میکند. یعنی وقتی رفتار بندگان خدا را در خارج میبینید، این مجموعه از اوصاف به چشم میخورد.
آن وقت آن نظام اجتماعی شما باید یک چنین مولودی ویک چنین حاصلی داشته باشد. آن نظام اجتماعی شما با مراحل سختی که پشت سر خواهد گذاشت و از آن زمانی که بشریت شروع میکند به اختلاف، و بعد انحراف و طغیان، در اثر تکامل بشریت کار به جایی میرسد که به آن نقطه موعود میرسد: ﴿وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ﴾[7] خروجی این نظام اجتماعی این است که اینها در زمین به قدرت میرسند. وعده الهی است برای اینها، که یک حکومت صالحانی در زمین تشکیل میشود و عدل سراسر جهان را فرا میگیرد: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾[8] خروجی این نظام اجتماعی این [حکومت صالحان] خواهد شد.
پس آن چرایی که گفتیم فقط با «خلافت انسان برای خدا»، بهترین پاسخ را مییابد، در مقام عمل هم بهترین پاسخ «نظامی» است که آینده او و العاقبه للمتقین باشد. یعنی متقین هستند که به اوج قدرت و تکامل فردی و اجتماعی میرسند، و در سراسر زمین ارزشهای انسانی و الهی حاکمیت پیدا میکند. آن زمانی که همه این ارزشها به ضد ارزش تبدیل شده است سپری میشود، و از حالت خوف و ترس و هراس و ناامنی بیرون میآید، و امنیت همراه با ارزشها حاکم میشود.
استنباط این نظام، اجزای این نظام، نحوه تحقق این نظام، همه اینها در راستای آن چگونگی است. چگونه این خلافت حاصل میشود؟ حتما یک ترسیم تفصیلی دارد. یک جواب اجمالی هم میدهید که همان کلان نظام است. بعد در درون این کلان نظام مجموعههایی دارید که مثلا شما در اقتصاد چه کار باید بکنید، یک نظریه میدهید با یک نظام. در سیاست وحکومت و مملکت داری چگونه باید عمل کنیم؟ باز یک نظریه دارید که متخذ از همان نظریه [خلافت] است و باز یک نظام.
رابطه چرایی های خرد و کلان
حال هر یک از این احکامی که در این نظام آمده است هم یک چرایی خواهد داشت. باز اینها را جواب میدهید، اما دیگر درباره اینها بحث نظریه مطرح نمیشود. معمولا در تعبیرات ما و روایات ما، [تعبیر] علل احکام و فلسفه احکام عنوان شده است.
یعنی وقتی گفته میشود چرا الوضوء غسلتان و مسحتان؟ روایت میآید و این چرایی را بیان میکند. در کتاب عللالشرائع شما پاسخ اینها را میبیند. چرا با اینکه طبیب به شما میگوید که این زن که طلاق گرفته و الآن در عده است از لحاظ پزشکی هیچ گونه امکان حاملگی ندارد ولی باید باز عده نگاه دارد؟ و اگر عده برای عدم اختلاط میاه است، پس چرا [باید عده نگاه دارد؟]، حدیث این را جواب میدهد. فلسفه این عده با آن نظریه کلان در فلسفه نظام خلافت ارتباط دارد. ولی این یک چرایی است که بسیار ریزتر است.
خلاصه هر گامی و هر دستور العملی که در این مجموعه داده میشود، خارج از آن چرایِ کلان نیست. ولی به لحاظ اینکه شما در این دستور مجموعهای از خصوصیات را حتما باید مد نظر داشته باشید باید یک جوابی متناسب با این وظیفه هم داشته باشید. لذا ما یک بحث فلسفی و کلان داریم و یک بحث فلسفی خرد داریم. یعنی یک چرا داریم و صد تا چرا. این چرای کلی و کلان در نظریه تبیین میشود، وآن چراهای جزئی در درون نظام بیان میشوند. لذا اینها نباید با هم قاطی شوند. هر چرایی نظریه نیست. یک چرایی که شاه کلید باشد و بتواند کل نظام را توجیه کند [نظریه محسوب می شود].
مثلا فرض کنید در موضوع عبادت، چرایی عبادت با آیه شریفه وما خلقت الجن والانس الا لیعبدون قابل توجیه است. و این یک چرای کلی و کلان است. حال چرا در زکات این چنین است؟ چرا در خمس این چنین است؟ چرا در وضوء این چنین است؟ چرا در حج این چنین است؟. جزئیات [این عبادات] بستگی دارد به حالتهای مختلف انسان، ابعاد مختلف انسان، و مراحل مختلف تکامل انسان در شرائط مختلف. مثلا حج در شرائطی که انسان استطاعت مالی وبدنی دارد بر او واجب می شود. لذا یک کسی که تازه الآن در آغاز تکلیف است وهیچ قدرت مالی و بدنی ندارد اصلا حج برای او مطرح نیست. پس چرا حج سالی یک بار در عمر تشریع شده؟ چرا مثلا روزه در سال یک ماه واجب شده؟ زکات چرا چنین وچنان است؟ اینها سؤالاتی است شما ممکن است بتوانید جواب بدهید، ولی آن کسی که این طراحی را انجام داده است، [برای هرکدام] جواب دارد [ولو شما آن را کشف نکنید]. زیرا هر چیزی علتی و دلیلی دارد. و خداوند أَبَى اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِالْأَسْبَاب[9] ؛ و کل شیء بقضاء و قدر[10] . هر چیزی اندازهای و علتی دارد. این نظام تقدیر الهی یک نظام منطقی است که در کل جهان نظم به وجود آورده است﴿مَا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ﴾[11] تفاوت و گسست در این نظام شما نمیبینید. اینجا یک نظامی حاکم است که اینها به هم مرتبط هستند و درک نظم یک بخش، کاشف از نظم کل مجموعه است.
بنابراین در مرکب نظری که به نام نظام باشد ما یک چگونگی را جواب میدهیم، ولی درون این چگونگی ممکن است صدها چرا سبز بشود، و این چراها هم باید جواب داشته باشد. این هم بحث دومی است که در زمینه نظریه ونظام مطرح میشود.
خلاصه و جمع بندی
بنابراین بطورخلاصه معلوم شد که اینها هر دو مرکب هستند، یکی مرکب نظری محض است، و دیگری هم مرکب نظری است که برای عمل آماده میشود و قابلیت تطبیق واجرا دارد. و هر دوی اینها باهم در ارتباط هستند. نظریه توجیه گر نظام میتواند باشد، و نظام هم بر اساس نظریه استوار خواهد بود.
و فهم ارتباط بین این دو مرکب نظری،خود یک مجموعه کاملی از زیر بنا و رو بنا را به وجود میآورد که اگر این مجموعه را با هم درک کنید، آنوقت میتوانید هم در مقام استنباط از این رابطه بهرهبرداری بهینه کنید، و هم در مقام عمل. یعنی هم در مقام کشف تکلیف و هم در مقام امتثال. در مقام کشف تکلیف، در کشف جاهای خالی این نظام مقتدر خواهید شد، و در مقام اجراء هم وظائف و مقررات را با مشابهات آن خلط نخواهید کرد، و در دامن مکتبهای دیگر و طرح های دیگر نخواهید افتاد.
بحث سوم: اصول کشف «نظریه و نظام» چه تفاوتی با اصول فقه متعارف دارد؟
سؤال آخر - که اگر خدا توفیق داد این میماند برای بحث بعدی ان شاء الله - اصول فهم این نظریه و نظام، با اصول فهم و فقه متعارفی که ما داریم یکی است یا متفاوت خواهد شد؟ چه اصولی اینجا اضافه بر اصول فقه متعارف ما باید مدنظر داشته باشیم تا اینکه بتوانیم به فهم مطلوب نظریه و نظام برسیم؟.