استاذ سیدمنذر حکیم
درس خارج فقه
90/10/12
بسم الله الرحمن الرحيم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد وآله الطاهرین. ربنا لا تکلنا إلی أنفسنا طرفة عین أبداً
توجه به بُعد تطبیقی در کار علمی شهید صدر ره
عرض شد که شهید صدر رحمة الله علیه طبق روش خاصی که دارند تنها به بیان این نظریه در مقام یک تئوری اکتفاء نکردهاند، بلکه بر بعد تاریخی و بیان مصادیق این نظریه نیز تاکید کردهاند. به همین خاطر ایشان وارد یک بحث بسیار مفصلی درباره تطبیق این نظریه در واقعیت خارجی و در کل تاریخ میشوند. چون این نظریه یک نظریه اجتماعی است که کل جامعه بشری را در بر میگیرد و باید توجیه کننده و تفسیر کننده کل جریانات تاریخی باشد، بنابراین شواهد صدق این نظریه را نیز باید در جای جای تاریخ ببینیم.
بیشترین نکتهای که اینجا در بحث شهید صدر به چشم میخورد یک نگاه اجمالی به تاریخ است، ولی همین نگاه اجمالی هم همراه با تحلیل وبسیار عمیق است. ایشان در اینجا سعی میکند ارتباط بین نظریه و واقعیتهای تاریخی را به طور کامل تبیین کند، و ضمن این تحلیل تاریخی، به استنباط قوانین حاکم بر نظام هم بپردازد. یعنی یک سری از قواعدی که در این نظام خلافت و شهادت مطرح هستند اینها را هم ایشان سعی میکند تبیین کند.
ویژگی های کار تاریخی شهید صدر ره
لذا کار ایشان در اینجا چند ویژگی مهم دارد:
1. اولا بحث ایشان یک بحث کلی و فراگیر است؛ یعنی کلیات مقاطع تاریخی مرتبط به بحث نظریه خلافت را مطرح میکنند، تا فراگیری این نظریه را در کل تاریخ نشان دهند.
2. این تاریخی که عرضه میشود صرفا یک گزارش نیست، بلکه یک تاریخ تحلیلی است.
3. در لابهلای تحلیل، ایشان به استنباط قوانین حاکم بر این حرکت تاریخی نیز توجه دارند.
بیان اجمالی مقاطع تاریخی
مقطع آمادگی حضرت آدم و حوا سلام الله علیهما
در جلسه پیش عرض کردیم که ایشان مقطع قبل از هبوط انسان به زمین، و قبل از اینکه تاریخ بشر روی زمین شکل بگیرد را نیز در نظر داشته است. مقدماتی که برای آماده شدن بشر برای انجام وظیفه خلافت باید طی میشده است.
بطور خلاصه در جلسه پیش گفته شد: حضرت آدم علیه السلام وحوا که اولین کانون اجتماعی بشری را تشکیل میدادند قبل از هبوط به زمین یک دوره آمادگی را در یک بهشت زمینی، برای به دوش گرفتن بار مسئولیت خلافت طی کردند. این کلاس آمادگی استثنایی - به تعبیر شهید صدر استثنایی، نه به معنای استثنایی در تعبیر کودکان استثنایی که ما میگوییم یعنی مشکل دارد – به این معنا که در تمام انسانها این تربیتها به طور طبیعی در کانون خانواده انجام میگیرد اما چون آدم وحوا خانواده قبلی نداشتند، پدر ومادر نداشتند، به همین خاطر خداوند اینها را در یک مسیر تربیتی استثنایی و فوق العاده قرار داد.
یک انسان برای تحمل بار مسئولیت یعنی توانمند شدن باید اولا وظیفه و رسالت خود را فهم کند، و ثانیا احساس مسئولیت پیدا کند، یعنی آنچنان آگاهی پیدا کند که احساس کند که واقعا در برابر تکالیف الهی در برابر خود خدا مسئول است، و آن وجدان اخلاقی اش بیدار شود.
اینها کارهایی است که خداوند برای حضرت آدم علیه السلام در این بهشت هفت ساعته که محدود بود انجام داد. در این بهشت کارهای مهمی صورت گرفت که انسانها معمولا در یک بازه زمانی طولانی، در خانوادهها یا در کودکستانها، اینها را به دست میآورند.
[جناب آدم و حوا] دوران هفت سالگی را در هفت ساعت [طی کردند]. یعنی یک دوره فشرده تربیتی، لذا به این معنا شد یک دوره استثنایی و فوق العاده. یعنی بر خلاف مسیر همه خانوادهها و انسانهایی که در خانواده تربیت میشوند. در حداقل وقت ممکن، حد اکثر کارایی برای آدم وحوا در نظر گرفته شد، وبا در معرض قرار دادن آنها در برابر یک امتحان بسیار سخت [زمینه این آمادگی برای آنها ایجاد شد].
و آن امتحان عبارت بود از اینکه همه نوع آزادی به آنها داده شد اما از یک درختی که مورد علاقهشان بود وجاذبه داشت از آنها نهی شدند. و الانسان حریص علی ما منع. فطرتاً انسان اینگونه است. یا بر اساس تشویق و ترغیب و وسوسه شیطان که در آیات صریحا آمده است. وسوسه هم میدانید یعنی باید انسان یک زمینهای داشته باشد تا این وسوسه اثرگذار شود، والا اگر انسان هیچ توجهی به یک موضوعی نداشته باشد، هر چه هم وسوسه بشود اصلا برای او مهم نیست. پس باید یکمقدار برایش مهم باشد که زمینه برای جذب شدن به آن مورد منهی عنه داشته باشد.
به همین خاطر میبینیم این وسوسه اثر گذار میشود وبعد از این وسوسه، آدم به تعبیر شهید صدر در اثر معصیت یک تکان شدیدی میخورد و یک زلزلهای در وجود او پدید میآید. احساس شرم میکند. احساس تخلف از فرمان خدا، از مولای خود میکند. و این احساس گناه در او، آن حس اخلاقی و وجدان اخلاقی و آن احساس مسئولیت را بیدار میکند. در فطرت او این احساس تعبیه شده بود، اما یک جایی باید این احساس بروز پیدا کند وبه فعلیت برسد. لذا این گناه توانست در آدم چنین انفجاری - انفجار نور بگوییم – ایجاد کند که وجدان او از آن حالت خفته بیدا شود.
بعد از این مرحله بود که آدم علیه السلام توانست در یک شرائط و مسیر طبیعی قرار بگیرد، وخدا او را اصطفاء کرد برای تحقق بخشیدن به وظیفه خلافت، و بار سنگین امانت الهی که برای تکامل او در نظر گرفته بود.
این خلاصهای بود از دوره تمهیدی و آمادگی انسانها برای تحمل مسئولیت خلافت در زمین. بحث تاریخی شهید صدر از اینجا به بعد با این پیشینه شکل میگیرد که آدم علیه السلام آمادگی تحمل بار خلافت را در زندگی پیدا کرده است. وحال این آدم با یک چنین آمادگی وآگاهی کافی و زمینههای فطریای که دارد، زندگی اجتماعی خودش را شروع میکند.
مقاطع ۵گانه زندگی بشر، بعد از مقطع آمادگی
از اینجا به بعد از نگاه شهید صدر به پنج مرحله و مقطع تاریخی بعد از این دوره تمهیدی اشاره میکنند:
مرحله اول: مرحله فطرت. زندگی فطری انسانها در جامعه و تشکیل جامعه توحیدی بر اساس فطرت. این مرحله اول.
مرحله دوم: مرحله انقسام اجتماعی وبه وجود آمدن طبقات وچند دستگی اجتماعی.
مرحله سوم: مرحله شورش وجنبش علیه آن چند دستگی اجتماعی با رهبری انبیاء جهت برگشتن به یک جامعه توحیدی.
مرحله چهارم: مرحله وصایت و امامت در پرتو حرکت انبیاء
و مرحله پنجم: مرحله مرجعیت فقیه غیر معصوم در دوران غیبت معصوم.
اینها تطبیقات دو خط خلافت وشهادت در پنج مرحله تاریخی بود، تا برسیم به مرحله ظهور وحاکمیت امام معصوم علیه السلام که خدا وعده آن را داده که این مرحله ششم خواهد بود. که این مقطعِ بعد از مرجعیت فقیه، مقطعی است که جامعه انسانی به یک درجه بالایی از رشد و نزدیک شدن به حالت عصمت و ایفای نقش به طور کامل با رهبری ولی الله اعظم امام مهدی علیه السلام میرسد.
بعضی بحثها را شهید صدر صریحا فرمودند مثل همین پنج مرحله، [ولی برخی را بطور اشاره وار] در لابهلای بحثهایشان میتوان پیدا کرد، مثل همین مرحله آخر و ششم.
آنچه ما در این مراحل پنجگانه در بحث شهید صدر میبینیم این است که ایشان سعی میکنند نشان دهند چگونه و چه وقت و کجا این دو خط خلافت و شهادت با یکدیگر متحد میشوند و کجا از هم جدا میشوند.
جایگاه عصمت در حالت اندماج یا افتراقِ دو خلافت و شهادت
از آنجایی که انبیاء با تعیین ونصب الهی در جامعه حضور پیدا میکنند وبار رهبری امت را بر عهده میگیرند، اینجاست که میبینیم بار مسئولیت خلافت امت و بار مسئولیت شهادت هر دو بر دوش پیامبران قرار میگیرد. در اینجا دو خط به تعبیر ایشان مندمج میشوند. خلافت وشهادت در یک شخص تجسم پیدا میکند که او خلیفة الله روی زمین است. و در حقیقت نماینده، مردمی که خلیفه خدا هستند. خلیفهای که از طرف خدا منصوب شده است. مثل خود حضرت آدم علیه السلام که هم خلیفه منصوب بود، و هم از طرفی شهید صدر فرمودند که این خلافت، خلافت نوع انسان است، و در عین حال خود ایشان ابو البشر و ابوالانبیاء نیز بودند؛ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَىٰ آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ (آل عمران/ ۳۳) یا [در زیارات داریم که] السلام علیک یا صفی الله؛ یعنی ایشان اصطفاء شده وانتخاب شده است. در اینجا حاکمیت بدست حضرت آدم علیه السلام بود، در عین حال نبی و رسول هم بودند.
نکته مهمی که شهید صدر در اینجا بیان میکنند این است که: از آنجایی که در خلافت احتمال آسیب وجود دارد، - آسیب این بود که اگر انسانها به خلافت برسند ومعصوم نباشند به انحراف کشیده میشوند. [مثلا] دچار سفک دماء میشوند- برای جلوگیری از این آسیب باید یک شهیدی که معصوم باشد بر آنها نظارت کند. حال اگر آن خلیفة الله خودش شهید بود، خودش ناظر بود، برای اینکه آن هدف به انحراف کشیده نشود چه تضمینی وجود دارد؟ شهید صدر در اینجا این نکته را بخوبی توضیح میدهند که هر وقت این دو خط با هم در یک شخص مندمج شدند، حتما آن شخص باید معصوم باشد.
اما اگر این دو مسئولیت در یک شخص جمع نشد، نیاز نیست آن شهید معصوم باشد. نمونه این حالت را به زمان حاکمیت طاغوت و وجود ولی فقیه مثال می زنند. میفرمایند ما در این دوره ما نیازی نداریم که این شهید حتما معصوم باشد، چرا؟ چون خلافت و امر ونهی و حکومت دست انسانهای منحرف وطاغوت است. و این فقیه مقام اجرایی ندارد. یعنی نه پول دستش هست، نه قدرت. لذا آن اسباب و انگیزههای شیطانی که انسان را وسوسه میکند تا از مقام خود سوء استفاده کند، در دست فقیه نیست، بلکه در دست طاغوت است. پس نیازی نیست که این شهید و این ناظر ما حتما معصوم باشد. بلکه کافی است از لحاظ علمی در حدی باشد که بتواند نظارت خودش را در مسیر امور و توجیه امت و تربیت امت بر عهده بگیرد.
حال اگرمردم بیدار شدند، ومردم طاغوتها را از میان بردند و آماده شدند که قدرت را به دست بگیرند؛ شهید صدر ره میفرمایند در اینجا، این خلافت و این اقتدار الآن به دست مردم است و خداوند این حق را و این اختیار را به مردم داده است که بین خودشان [ولایت داشته باشند]. ﴿الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ ...﴾ (التوبة/ ۷۱). مؤمنین و مؤمنات بر هم ولایت دارند. امر به معروف و نهی از منکر تجلی آن ولایت است. پس همه در این ولایت متساوی ومشترک هستند با هم مشورت میکنند: ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَىٰ بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ﴾ (شورا/ ۳۸) تا زمانیکه نصی بر خلافش نیامده باشد، همه مردم در اینجا مسئولند وایفای نقش میکنند. ایفای نقش مردم در این صحنه و تحمل بار خلافت به این است که بیایند و انتخاب کنند آن حاکمی که صالح میدانند. خدا خطی که باید حکومت کند یعنی خط فقاهت را بطور عام تعیین کرده است، اما تعیین مصداق آن بار مسئولیت دارد، که برعهده تمام افراد جامعه است. لذا همه افراد جامعه با انتخاب و تعییینی که میکنند در خط خلافت نقش ایفاء میکنند. حال اگر حاکمیت را به فقیه سپردند، فقیه این مسؤلیت را برعهده میگیرد، ولی کماکان مردم حضور دارند. یعنی در اینجا هم مردم میتوانند دخالت کنند و میتوانند نظر بدهند و میتوانند فقیه را در تحمل این بار یاری کنند. باز در اینجا نیز ایشان میگویند که این دو خط در هم ادغام نشدند مثل امام معصوم یا پیامبر معصوم که همه چیز را بر عهده میگیرند. لذا هنوز نیاز ما در اینجا به عصمت احساس نیاز نمیکنیم که حتما فقیه معصوم باشد؛ حتی اگر به قدرت برسد. چون به انتخاب مردم است که به قدرت رسیده است نه با نصب الهی.
در اینجا در حقیقت یک درجهای از آسیب زدایی به صورت طبیعی انجام میشود. به دلیل اینکه مردم اینجا حضور دارند و مردم بار مسئولیت را به دوش گرفته اند. اما چون فقیه فعال ما یشاء نیست لذا نیازی نیست که ما بگوییم حتما باید معصوم باشد. اما امام و پیامبر چون فعال ما یشاء بودند یعنی کسی بالاتر از آنها و کسی ناظر بر آنها نبود که بتواند در برابر آنها بیاید حساب و کتاب از آنها بکشد؛جز خداوند متعال. اینجاست که آنها در رأس قرار میگیرند و خداوند باید عصمت آنها را تضمین کند. اما اینجا نیازی به چنین عصمتی نمیبینیم.
ایشان در اینجا در حقیقت یک تفسیر و تحلیل تاریخی ارائه میکنند که چرا در طول تاریخِ حاکمیت انبیاء، آنها باید معصوم باشند. چون در کلام میگوییم نبی باید معصوم باشد. حال آن وجه اشتراک عصمت را با توجه به این بعد اجرایی که یک بعد حکومتی است چگونه میخواهیم تفسیر کنیم. لذا ایشان وارد بحث کلامی نمیشوند. چون در بحث کلامی ما معمولا این طوری میگوییم که پیامبر صلی الله علیه وآله یا بقیه پیامبران وقتی که میخواهند وحی الهی را دریافت کنند یا این وحی را تبلیغ کنند برای این که از خطا مصون باشند ومردم اطمینان داشته باشند از آنچه که گرفتند و آنچه که میدهند عین واقعیت است، پس اینجا نیاز به عصمت داریم.
اما زاویه بحث در اینجا، یک بحث حکومتی و یک بحث تطبیقی است. لذا ایشان اصلا به بحثهای کلامی اصلا بسنده نکردند بلکه واقعیت خارجی را تحریر و توجیه میکنند.
برخی ابعاد محتاج بررسی در نظریه شهید صدر ره
حال اینکه اینکه این توجیه چقدر درست است و چقدر جای نقد دارد این مرحله بعدی است. فعلا ما در مقام بیان اجمالی طرح ایشان هستیم.
یا مثلا ایشان میفرمایند وقتی که فقیه در دوران طاغوت کار نظارت را به عهده میگیرد کار خلافت را هم به طور نسبی به عهده میگیرد. یعنی بطور محدود. چون قدرت در دست دیگران است، اما فقیه هم به تربیت امت وجهت دادن به امت به سمت خیزش و انقلاب علیه طاغوت میپردازد. لذا این هم یک نوع از خلافت است، ولی یک خلافت بسیار محدود. ولذا این اندماج را هم ایشان به طور خیلی محدود قبول میکند، ولی در چارچوب مقدورات.
حال این تعبیرها چقدر با هم تناسب دارند یا اینکه ایشان چیزی را خواسته بیان کند که به خاطر ضیق وقت یا بخاطر محدود بودن رساله خیلی سریع و گذرا رد شدهاند، و صرفا همینقدر خواستند بگویند که اینها گاهی از هم جدا میشوند و جدا شدنشان هم دلیل تاریخی میتواند داشته باشد. و یا مثلا چرا امام معصوم بعد از پیامبر قدرت را بر عهده نمیگیرند؟ باز تحلیلهایی دارند. یا چرا مثلا امامان بعد از پیامبر از خانواده ایشان بودند؟ چرا از اهل بیت بودند؟ باز ایشان بیان میکند که این یک سنت الهی بوده است. یا چرا مثلا نبوت ختم میشود و این مسئولیت به امامت منتقل میشود و برعهده اوصیائی گذاشته میشود که وحی را تلقی نمیکنند.
[لذا قبلا] عرض کردیم کار امام، کار نظارت و مصون نگه داشتن رسالت پیامبر از تحریف است. بنابراین امام باید آمادگی اجرای صحیح تکالیف الهی را داشته باشد. لذا باید این توان در او باشد و محرز باشد. این عصمت به خاطر این است که او در معرض تجربه کردن و در معرض به اجرا در آوردن آن تکالیف هست، لذا باید با آن عصمت حفظ شود.
اما برای فقیه چطور؟ - این را باید از کلام ایشان در بیاوریم وبفهمیم - فقیه چون در پرتو آن ولایت معصوم حرکت میکند – این یکی از پاسخهایی است که قبلا هم اشاره کردم - که به جای اینکه بگوییم دیگر به آن عصمت نیازی نیست، میشود بگوییم معصوم وجود دارد، ما چرا چشم پوشی کنیم از وجود وحضور معصوم؛ بله معصوم غایب است. اما معصوم به نوعی [دیگر] در جامعه حضور دارد. لذا هیچ وقت و در هیچ برههای ما برای این نظریه که خط شهادت را به عنوان یک اصل ویک رکن مهم در خودش مطرح کرده است استثناء نباید قائل شویم. و نمیتوانیم بگوییم شهادت ضرورت دارد الا در یک مقطع یا شهیدی که باید معصوم باشد ضرورت دارد الا در یک مقطع. اصلا این پاسخ میتواند به این نظریه آسیب بزند.
نقش مردم در نظریه خلافت (دوران حاکمیت فقیه)
لذا به بیان بهتر میگوییم: فقیه در پرتو ولایت امام معصوم ایفای نقش میکند، وما آن اصل را تخصیص نزدیم. حال توجیه ایشان در این حد است که چون این دو تا باهم مندمج نشدند [لذا نیازی به اشتراط عصمت نیست]. یعنی یک زاویه دیدی را ایشان باز میکند برای عدم ضرورت اشتراط عصمت در فقیه. [و آن زاویه این است که] چون بنا نیست یک فقیه کل بار مسئولیت را به دوش بگیرد وبشود یک انسانی که قدرت و تمام امکانات در او متمرکز است وبعد احیانا دچار آسیب بشود، نه اینطور نخواهد بود. چه در زمانی که حاکمیت طاغوت برقرار است، چه در زمانیکه فقیه به قدرت میرسد. در هر دو زمان مردم آن مقام خلافتشان را دارند و میتوانند ایفای نقش کنند. ولذا میتوانند یک کنترل کنندهای برای این فقیه باشند. وبه عبارت دیگر فقیه احتیاج به کنترل ندارد. چون همه چیز در دست فقیه متمرکز نیست. چون یک طرف قضیه در دست مردم است. مردم انتخاب میکنند، ومردم به او اعتماد میکنند. لذا اگر مردم از فقیه سلب اعتماد کردند، او در اینجا نمیتواند کاری کند. بنابراین نیازی نیست که ما در بعد اجرایی بگوییم فقیه هم باید معصوم باشد، مثل امام.
خلاصه ایشان در این نوشته سعی میکنند به موجب آیات قرآن برای مردم جایگاهی وحضوری جدی وفعال باز کنند، واین حضور را به طور تشریعی در متن نظریه ببینند. وبه این ترتیب میبینیم شهید صدر ره زمینه را برای تطبیق دقیق نظریه فراهم میکنند.
حال این بحث ریزهکاریهایی دارد که در دوره فطرت انسانها یا جامعه اول توحیدی وضعیت چگونه بوده است، وبعدا چه شد که مردم به انقسام واختلاف گرایش پیدا کردند، و انبیاء باید آنجا نقش رهبری این قیامها وانقلابها را به عهده بگیرند.
بعد این مراحلی که انبیاء طی کردند خودش مراحل گوناگونی است که این مراحل را ایشان اینجا نیاوردند. بعد مستقیم رفتند روی بحث تعدد نبوتها وختم نبوت. ومعمولا انبیاء کار امامت را به عهده میگرفتند. ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ ( انبیاء 73) این آیه درباره انبیاء آمده است.که انبیاء هم مسئولیت تلقی وحی را داشتند و هم مسئولیت هدایت مردم را بر عهده میگرفتند. اما خاتمالانبیاء وقتی که شریعتش کامل شد دیگر احتیاج به وحی نبود. اما در انبیای گذشته کاری که پیامبر باید انجام میداد تکمیل نمیشد لذا به یک پیامبر دیگر واگذار میشد. موسی و هارون علیهما السلام هر دو پیامبر بودند. وهمینطور مثلا انبیائی دیگر که خداوند میفرماید نبوت را در ذریه آنها قرار دادیم. به این ترتیب میرسیم به اینجا که نبوت ختم میشود چون دین کامل میشود. وقتی دیدیم کامل شد دیگر نیاز به وحی نیست فقط نیاز به یک مجری و یک کسی که رسالت را خوب فهمیده باشد و خوب اجرا کند هست. اینجاست که این مقدار از مسئولیت مقام شهادت بر عهده امام قرار میگیرد. امامی که پیامبر نیست. بعد شرایطی برای اهل بیت پیش آمد که آنها را از صحنه سیاست دور نگه داشت تا رسید به دوران غیبت و ضرورت غیبت امام معصوم. اینجاست که این بار مسئولیت بر دوش فقیه گذاشته شد. فقهای جامع الشرائط که نصب نوعی شدند، یک حکم کلی الهی برای خط مرجعیت وخط فقاهت مطرح شد. و اما تعیین فقهاء وتشخیص این که چه کسی مصداق این خط عام است این دیگر به دوش امت نهاده شده است. به همین خاطر امت با تقلیدشان از یک مرجعی در حقیقت دارند ایفای نقش میکنند در تحمل مسئولیت خلافت وبه این ترتیب میتوان ملاحظه کرد که نقشها چگونه بین فقیه وبین مردم دارد توزیع میشود، وبه همین مقدار میفرمایند دیگر آن دلیلی که باعث اشتراط عصمت بود دیگر آن دلیل اینجا حضور ندارد و این توجیه اکتفا میکنند.
والحمد لله رب العالمین وصلی الله علی سیدنا محمد وآله الطاهرین